عام الفیل

از ویکی‌وحدت

عام الفیل سالی است که اصحاب فیل بسرکردگی ابرهه به شهر مکه حمله کردند و بوسیله پرنده‌های ابابیل نابود شدند. در اینکه این داستان در چه سالی از سال‌های میلادی بوده اختلاف است که سال 570 و 573 ذکر شده، ولی با توجه به اینکه مسیحیان قبل از اسلام تاریخ مدون و مضبوطی نداشته‌اند نمی‌توان در این‌باره نظر صحیح و دقیقی ارائه کرد.

تاریخچه


کشور یمن که در جنوب غربی عربستان واقع است منطقه حاصل‌خیزی بود و قبائل مختلفی در آنجا حکومت کردند و از آن جمله قبیله بنی حمیر بود که سال‌ها در آنجا حکومت داشتند.
ذونواس یکی از پادشاهان این قبیله است که سال‌ها بر یمن سلطنت می‌کرد، وی در یکی از سفرهای خود به شهر یثرب تحت تاثیر تبلیغات یهودیانی که بدانجا مهاجرت کرده بودند قرارگرفت، و از بت‌پرستی دست کشیده به دین یهود در آمد.[۱]
طولی نکشید که این دین تازه بشدت در دل ذونواس اثر گذارد و ازیهودیان متعصب گردید و به نشر آن در سرتاسر جزیرة العرب و شهر‌هایی که در تحت حکومتش بودند کمر بست، تا آنجا که پیروان ادیان دیگر را بسختی شکنجه می‌کرد تا بدین یهود درآیند و همین سبب شد تا در مدت کمی عرب‌های زیادی به دین یهود درآیند.
مردم نجران یکی از شهرهای شمالی و کوهستانی یمن چندی بود که دین مسیح را پذیرفته و در اعماق جانشان اثر کرده بود و بسختی از آن دین دفاع می‌کردند و به همین جهت از پذیرفتن آئین یهود سر پیچی کرده و از اطاعت ذونواس سرباز زدند.
ذونواس بر آنها خشم کرد و تصمیم گرفت آنها را به سخت‌ترین وضع شکنجه کند و به همین جهت دستور داد خندقی حفر کردند و آتش زیادی در آن افروخته و مخالفین دین یهود را در آن بیفکنند و بدین ترتیب بیشتر مسیحیان نجران را در آن خندق سوزاند و گروهی را نیز طعمه شمشیر کرده و یا دست و پا و گوش و بینی آنها را برید. جمع کشته‌شدگان آن روز رابیست هزار نفر نوشته‌اند و به عقیده گروه زیادی از مفسران قرآن کریم داستان اصحاب اخدود که در قرآن کریم (در سوره بروج) ذکر شده اشاره به همین ماجرا است.
یکی از مسیحیان نجران که از معرکه جان بدر برده بود ازشهر گریخت و با اینکه ماموران ذونواس او را تعقیب کردند توانست از چنگ آنها فرار کرده و خود را بدربار امپراطور-درقسطنطنیه-برساند و خبر این کشتار فجیع را به امپراطور روم که نصاری بود رسانید و برای انتقام از ذونواس از وی کمک خواست.
امپراطور روم که از شنیدن آن خبر متاثر گردیده بود در پاسخ وی اظهار داشت: کشور شما به من دور است ولی من نامه‌ای به «نجاشی» پادشاه حبشه می‌نویسم تا وی شما را یاری کند، وبدنبال آن نامه‌ای در آن باره به نجاشی نوشت.
نجاشی لشکری انبوه مرکب از هفتاد هزار نفر مرد جنگی به یمن فرستاد و بقولی فرماندهی آن لشکر را به «ابرهه» فرزند «صباح» که کنیه‌اش ابو‌یکسوم بود سپرد و بنا به قول دیگری شخصی را بنام «اریاط» بر آن لشکر امیر ساخت و «ابرهه» را که یکی از جنگجویان و سرلشکران بود همراه او کرد.
«اریاط» از حبشه تا کنار دریای احمر بیامد و در آنجا به کشتی‌ها سوار شده این سوی دریا در ساحل کشور یمن پیاده شدند، ذونواس که از جریان مطلع شد لشکری مرکب از قبائل یمن با خود برداشته بجنگ حبشیان آمد و هنگامی که جنگ شروع شد لشکریان ذونواس در برابر مردم حبشه تاب مقاومت نیاورده و شکست خوردند و ذونواس که تاب تحمل این شکست را نداشت خود را به دریا زد و در امواج دریا غرق شد.
مردم حبشه وارد سرزمین یمن شده و سال‌ها در آنجا حکومت کردند، و «ابرهه» پس از چندی «اریاط» را کشت و خود بجای او نشست و مردم یمن را مطیع خویش ساخت و نجاشی را نیز که از شوریدن او به «اریاط» خشمگین شده بود به هر ترتیبی بود ازخود راضی کرد.
در این مدتی که ابرهه در یمن بود متوجه شد که اعراب آن نواحی چه بت‌پرستان و چه دیگران توجه خاصی به مکه و خانه کعبه دارند و کعبه در نظر آنان احترام خاصی دارد و هر ساله جمع زیادی به زیارت آن خانه می‌روند و قربانی‌ها می‌کنند. کم کم بفکر افتاد که این نفوذ معنوی و اقتصادی مکه و ارتباطی که زیارت کعبه بین قبائل مختلف عرب ایجاد کرده ممکن است روزی موجب گرفتاری تازه‌ای برای او و حبشیان دیگری که در جزیرة‌العرب و کشور یمن سکونت کرده بودند بشود و آنها را به فکر بیرون راندن ایشان بیاندازد. برای رفع این نگرانی تصمیم گرفت معبدی با‌شکوه در یمن بنا کند و تا جائی که ممکن است در زیبائی و تزئینات ظاهری آن نیز بکوشد و سپس اعراب آن ناحیه را به هر وسیله‌ای که هست بدان معبد متوجه ساخته و از رفتن به زیارت کعبه باز دارد.
معبدی که ابرهه بدین منظور در یمن بنا کرد «قلیس» نام نهاد و در تجلیل و احترام و شکوه و زینت آن حد اعلای کوشش را کرد ولی کوچکترین نتیجه‌ای از زحمات چند ساله خود نگرفت و مشاهده کرد که اعراب هم چنان با خلوص و شور و هیجان خاصی هر ساله برای زیارت خانه کعبه و انجام مراسم حج به مکه می‌روند و هیچگونه توجهی به معبد با شکوه او ندارند. بلکه روزی به وی اطلاع دادند که یکی از اعراب «کنانة» به معبد «قلیس» رفته و شبانه محوطه معبد را ملوث و آلوده کرده و سپس بسوی شهر و دیار خود گریخته است.
این جریانات خشم ابرهه را به سختی تحریک کرد و با خود عهد نمود بسوی مکه برود و خانه کعبه را ویران کرده و به یمن باز‌گردد و سپس لشگر حبشه را با خود برداشته و با چند فیل مخصوص که در جنگ‌ها همراه می‌بردند به قصد ویران کردن کعبه و شهر مکه حرکت کرد.
اعراب که از ماجرا مطلع شدند در صدد دفع ابرهه و جنگ با او بر آمدند و از جمله یکی از اشراف یمن بنام ذونفر قوم خود را به دفاع از خانه کعبه فرا خواند و دیگر قبایل عرب را نیز تحریک کرده حمیت و غیرت آنها را در جنگ با دشمن خانه خدا برانگیخت و جمعی را با خود همراه کرده بجنگ ابرهه آمد ولی در برابر سپاه بیکران ابرهه نتوانست مقاومت کند و لشکریانش شکست خورده خود نیز به اسارت سپاهیان ابرهه در آمد و چون اورا پیش ابرهه آوردند دستور داد او را بقتل برسانند و «ذونفر» که چنان دید و گفت: مرا بقتل نرسان شاید زنده ماندن من برای تو سودمند باشد.
پس از اسارت «ذونفر» و شکست او مرد دیگری از رؤسای قبائل عرب بنام «نفیل بن حبیب خثعمی» با گروه زیادی ازقبائل خثعم و دیگران بجنگ ابرهه آمد ولی او نیز به سرنوشت «ذونفر» دچار شد و بدست سپاهیان ابرهه اسیر گردید.
شکست پی در پی قبائل مزبور در برابر لشکریان ابرهه سبب شد که قبائل دیگری که سر راه ابرهه بودند فکر جنگ با او را ازسر بیرون کنند و در برابر او تسلیم و فرمانبردار شوند. از آن جمله قبیله ثقیف بودند که در طائف سکونت داشتند و چون ابرهه بدان سرزمین رسید، زبان به تملق و چاپلوسی باز کرده و گفتند: ما مطیع توایم و برای رسیدن به مکه و وصول به مقصدی که در پیش داری راهنما و دلیلی نیز همراه تو خواهیم کرد و به دنبال این گفتار مردی را بنام «ابورغال» همراه او کردند. ابو‌رغال لشکریان ابرهه را تا «مغمس» که جائی در چهار کیلومتری مکه است راهنمائی کرد و چون به آنجا رسیدند «ابو رغال» بیمار شد ومرگش فرا رسید و او را در همانجا دفن کردند. چنانچه ابن‌هشام می‌نویسد: اکنون مردم که بدانجا می‌رسند بقبر ابو‌رغال سنگ می‌زنند.
همین که ابرهه در سرزمین «مغمس» فرود آمد یکی از سرداران خود را بنام «اسود بن مقصود» مامور کرد تا اموال و مواشی مردم آن ناحیه را غارت کرده و به نزد او ببرند.

ابرهه و عبدالمطلب

«اسود» با سپاهی فراوان به آن نواحی رفت و هر جا مال و یا شتری دیدند همه را تصرف کرده به نزد ابرهه بردند.
در میان این اموال دویست شتر متعلق به عبدالمطلب بود که در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان «اسود» آنها را به یغما گرفته و بنزد ابرهه بردند. بزرگان قریش که از ماجرا مطلع شدند نخست خواستند بجنگ ابرهه رفته و اموال خود را بازستانند ولی هنگامی که از کثرت سپاهیان با خبر شدند از این فکر منصرف گشته و به این ستم و تعدی تن دادند.
در این میان ابرهه شخصی را بنام «حناطه» حمیری بمکه فرستاد و بدو گفت: به شهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو وچون او را شناختی باو بگو: من برای جنگ با شما نیامده‌ام و منظور من تنها ویران کردن خانه کعبه است و اگر شما مانع مقصد من نشوید مرا با جان شما کاری نیست و قصد ریختن خون شما را ندارم.
و چون حناطه خواست بدنبال این ماموریت برود بدو گفت:
اگر دیدی بزرگ مردم مکه قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من بیاور.
حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او را بسوی عبدالمطلب راهنمائی کردند، و او نزد عبدالمطلب آمد و پیغام ابرهه را رسانید، عبدالمطلب در جواب گفت: بخدا سوگند ما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروی مقاومت در برابر او نیز درما نیست و اینجا خانه خدا است پس اگر خدای تعالی اراده فرماید از ویرانی آن جلوگیری خواهد کرد، وگرنه بخدا قسم ما قادر بدفع ابرهه نیستیم.
«حناطه» گفت: اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا نزد او برویم. عبدالمطلب با برخی از فرزندان خود حرکت کرده تا به لشگرگاه ابرهه رسید و پیش از اینکه او را پیش ابرهه ببرند «ذونفر» که از جریان مطلع شده بود کسی را نزد ابرهه فرستاد و از شخصیت بزرگ عبدالمطلب او را آگاه ساخت و بدو گفته شد: که این مرد پیشوای قریش و بزرگ این سرزمین است و او کسی است که مردم این سامان و وحوش بیابان را اطعام می‌کند.
عبدالمطلب که صرف نظر از شخصیت اجتماعی، مردی خوش سیما و با وقار بود لحظه‌ای که وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدو افتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترام کرد و او را در کنار خود نشانید و شروع به سخن با او کرده پرسید:
حاجتت چیست؟ عبدالمطلب گفت: حاجت من آنست که دستور دهی دویست شتر مرا که بغارت برده‌اند به من باز دهند! ابرهه گفت: تماشای سیمای نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرا مجذوب خود کرد ولی خواهش کوچک و مختصری که کردی از آن هیبت و وقار کاست! آیا در چنین موقعیت حساس و خطرناکی که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانی و انهدام است و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیله‌ات در معرض هتک و زوال قرار گرفته درباره چند شتر سخن می‌گوئی؟!
عبدالمطلب در پاسخ او گفت: «انا رب الابل و للبیت رب»!
من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبی دارد که از آن نگاه‌داری خواهد کرد!
ابرهه گفت:هیچ قدرتی امروز نمی‌تواند جلوی مرا از انهدام کعبه بگیرد!
عبدالمطلب بدو گفت: این تو و این کعبه!

دستور عبدالمطلب به تخلیه مکه

به دنبال این گفتگو، ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را به او باز دهند و عبدالمطلب نیز شتران خود را گرفته و به مکه آمد و چون وارد شهر شد به مردم شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند و به کوه‌ها و دره‌های اطراف مکه پناهنده شوند تا جان خود را از خطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند.
آنگاه خود با چند تن از بزرگان قریش به کنار خانه کعبه آمد و حلقه در خانه را گرفت و با اشک‌ریزان و قلبی سوزان به تضرع و زاری پرداخت و از خدای تعالی نابودی ابرهه و لشگریانش را درخواست کرد و از جمله سخنانی که به صورت نظم گفته این دو بیت است:
یا رب لا ارجو لهم سواکا یا رب فامنع منهم حماکا ان عدو البیت من عاداکا امنعهم ان یخربوا قراکا: پروردگارا در برابر ایشان جز تو امیدی ندارم پروردگارا حمایت و لطف خویش را از ایشان بازدار که دشمن خانه همان کسی است که با تو دشمنی دارد و تو نیز آنان را از ویرانی خانه ات بازدار.
آنگاه خود و همراهان نیز بدنبال مردم مکه بیکی از کوه‌های اطراف رفتند و در انتظار ماندند تا ببینند سرانجام ابرهه و خانه کعبه چه خواهد شد.

حمله ابرهه به کعبه

از آنسو چون روز دیگر شد ابرهه به سپاه مجهز خویش فرمان داد تا به شهر حمله کنند و کعبه را ویران سازند.
نخستین نشانه شکست ایشان در همان ساعات اول ظاهر شد و چنانچه مورخین نوشته‌اند، فیل مخصوص را مشاهده کردند که از حرکت ایستاد و به پیش نمی‌رود و هر چه خواستند او را به پیش برانند نتوانستند، و در این خلال مشاهده کردند که دسته‌های بی‌شماری از پرندگان که شبیه پرستو و چلچله بودند از جانب دریا پیش می‌آیند.
پرندگان مزبور را خدای تعالی مامور کرده بود تا بوسیله سنگریزه‌هائی که در منقار و چنگال داشتند-و هر کدامیک از آن سنگریزه‌ها باندازه نخود و یا کوچکتر از آن بود-ابرهه ولشگریانش را نابود کنند.
ماموران الهی بالای سر سپاهیان ابرهه رسیدند و سنگریزه‌ها را رها کردند و بهر یک از آنان که اصابت کرد هلاک شد وگوشت بدنش فرو ریخت، همهمه در لشگریان ابرهه افتاد و از اطراف شروع به فرار کرده و رو به هزیمت نهادند و در این گیر ودار بیشترشان بخاک هلاک افتاده و یا در گودال‌های سر راه و زیر دست و پای سپاهیان خود نابود گشتند.
خود ابرهه نیز از این عذاب وحشتناک و خشم الهی در امان نماند و یکی از سنگریزه‌ها بسرش اصابت کرد، و چون وضع راچنان دید به افراد اندکی که سالم مانده بودند دستور داد او را بسوی یمن باز گردانند، و پس از تلاش و رنج بسیاری که به یمن رسید گوشت تنش بریخت و از شدت ضعف و بیحالی در نهایت بدبختی جان سپرد.

بازگشت اهل مکه

عبدالمطلب که آن منظره عجیب را می‌نگریست و دانست که خدای تعالی بمنظور حفظ خانه کعبه، آن پرندگان را فرستاده و نابودی ابرهه و سپاهیانش فرا رسیده است فریاد برآورد و مژده نابودی دشمنان کعبه را به مردم داد و به آنها گفت:
به شهر و دیار خود باز گردید و غنیمت و اموالی که از اینان بجای مانده برگیرید، و مردم با خوشحالی و شوق به شهر باز گشتند. و گویند: در آن روز غنائم بسیاری نصیب اهل مکه شد، و قبیله خثعم که از قبائل دیگر در چپاول‌گری حریص‌تر بودند بیش از دیگران غنیمت بردند، و زر و سیم و اسب و شتر فراوانی بچنگ آوردند.

آثار این اتفاق

انتشار این خبر وحشت‌زا، رعب عجیبی در دل مخالفان کعبه افکند و مقام کعبه و قریش را در انظار عرب بالا برد. آنها می‌گفتند: «اینان (قریش) اهل الله هستند چه آنکه خداوند از ایشان دفاع نمود و دشمنانشان را نابود ساخت» و در‌این‌باره اشعار زیادی سروده شد."ابن هشام" به تعدادی از این اشعار در کتاب خود «السیرة النبویه» اشاره کرده است.[۲]
از این زمان به بعد مرزهای خیالی قریش آغاز شد. آنها برای خود یک نوع مصونیت خیالی تراشیده، خوشگذرانی و برنامه‌های عیش و طرب را آغاز کردند. کار به جایی رسید که حتی بساط می‌گساریشان را در اطراف کعبه نیز پهن می‌کردند.
قریش، دیگر کوچک‌ترین احترامی برای ساکنان خارج از حرم قائل نبود و آنان را وادار می‌کردند که غذای خود را وارد حرم نکنند، بلکه باید از غذای اهل حرم استفاده کنند؛ در موقع طواف باید از لباس‌های مردم مکه که لباس ملی و قومی بود، بهره بگیرند و اگر کسی توانایی خریدش را نداشت، باید برهنه طواف کند.
کار به جایی رسیده بود که برخی از آداب حج را که باید در خارج از حرم انجام بگیرد (مثل وقوف در عرفه) را ترک گفتند، در صورتی که نیاکانشان وقوف در عرفه را از مراسم حج می‌دانستند.[۳]
خلاصه این پیروزی، سبب فسادها، آلودگی و تبعیض‌ها گشت و این فسادها باقی بود تا آفتاب درخشان اسلام طلوع کرد و همه آن خرافات را با اشعه خود سوزاند.
چون خداوند متعال، پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به نبوت مبعوث فرمود، قصه اصحاب فیل را از جمله نعمت‌ها و فضل و کرم‌های خویش بر قریش، بر شمرده و در‌این‌باره سوره فیل (و قریش) را نازل فرمود؛ چرا که دوام زندگی مردم مکه بر تجارت استوار بود و این زندگی مستلزم امنیت است، امنیتی که با حمله ابرهه به مکه به خطر افتاده بود و خداوند با دفع و انهزام آنها این امنیت را تامین کرد.

پانویس

  1. برگرفته شده از مقاله عام الفیل سال تولد پیامبر(ص)
  2. ابن هشام حمیری، عبدالملک، سیره ابن هشام، ج۱، ص۵۷.
  3. ابن هشام، سیره ابن هشام، ترجمه‌هاشم رسولی، تهران، کتابچی، چاپ پنجم، ج۱، ص۱۲۸.