تعامل امام علی (علیهالسلام) با خلفا در جهت وحدت اسلامی (مقاله): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۹۵: | خط ۲۹۵: | ||
=پانویس= | =پانویس= | ||
{{پانویس رنگی}} | {{پانویس رنگی}} | ||
[[رده: مقالات]] | [[رده: مقالات]] | ||
[[رده: منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] | [[رده: منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] | ||
نسخهٔ ۲۹ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۴۱
فصلنامه | اندیشه تقریب |
---|---|
اطلاعات نشر | سال اول، شماره چهارم، پاییز، 1384 |
عنوان مقاله | تعامل امام علی (علیهالسلام) با خلفا در جهت وحدت اسلامی |
نویسنده | اسماعیل دانش |
تعداد صفحات | 27 |
بخش | اندیشهای |
زبان | فارسی |
چکیده
ضرورت وحدت امت اسلامى بر هیچ کس پوشیده نیست. افزون بر قرآن کریم و سنّت پیامبر اکرم(صلىاللهعلیهوآله) سخنان و راه و روش پیشوایان معصوم(علیهمالسلام) نداى روحبخش و طراوت آفرین «وحدت» را به طنین انداختند. در این مقاله، با توجه به ضرورت و هدف طرح موضوع، به مفهومشناسى وحدت پرداخته شده و از تعامل امام على(علیهالسلام) با خلفا در جهت وحدت اسلامى با تأکید بر پاسبان و حافظ وحدت بودن حضرت سخن به میان آمده است.
موضوعاتى همانند مشاوره سیاسى، مشاوره اقتصادى و نظامى، همکارى علمى و قضایى و ارائه راهنمایىهاى لازم در امور دیوانى از موارد تعامل امام على(علیهالسلام) با خلیفه اول بر شمرده شده و در دوران خلیفه دوم، افزون بر همکارى و مشورت نظامى امام على(علیهالسلام) در نبرد جسر، جنگ با رومیان و نبرد بیتالمقدس و... پیروان حضرت هم در جنگها و مسائل حکومتى با خلیفه همکارى داشتهاند.
این همکارىها در زمان خلیفه سوم هم ادامه داشت؛ اما به سبب مسائل ویژه این دوران، امام در برابر ناراضیان خلیفه، نقش وساطت و میانجیگرى را به عهده داشته است و هنگام محاصره خانه خلیفه، مشکهایى از آب را از طریق فرزندانش حسن و حسین(علیهماالسلام) براى خلیفه فرستاد.
این رفتارها، از روح بلند وحدت و یکپارچگى حکایت دارد که همواره (به ویژه در عصر حاضر) امت اسلامى سخت به آن نیازمند است. عملکرد امام على(علیهالسلام)، سراسر اهتمام به مصالح اسلام و پایدارى وحدت امت اسلامى بوده است.
کلید واژهها: تعامل، خلفا، وحدت اسلامى، اتحاد، مشاوره سیاسى، مشاوره نظامى، همکارى قضایى، امور دیوانى، میانجیگرى.
وحدت و همبستگى مسلمانان، از مسائل بسیار مهم و اساسى بوده که کلام خدا و سنت نبوى، بر آن تأکید فراوان کرده است.
نداى روح بخش و طراوت آفرین وحدت، زمانى بر زبان پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) و اصحاب وفادارش جارى شد که زمزمههاى تفرقه ریشه دار در آداب و عادات و کینههاى دیرین جاهلى، به گوش مىرسید.
با رحلت پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) زمینه مناسب براى بازگشت برترىهاى قومى و نژادى فراهم شد و نخستین شکاف میان مسلمانان بر سر مسأله جانشینى پدید آمد. هر کدام به ادلّه گوناگونى دراینباره تمسک مىکردند. پس از ماجراى سقیفه و تعیین نخستین خلیفه، بسیارى از اصحاب پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) با همه اختلاف سلیقه و بینشى که داشتند، به سبب مصالح اسلام و وحدت امت اسلامى سکوت اختیار کردند و مانع از هم پاشیدگى و تفرقه در جامعه اسلامى شدند.
امام على(علیهالسلام) براى حفظ وحدت مسلمانان، اطراف خویش از هر گونه حرکتى که به تضعیف اسلام و از هم پاشیدگى صفوف مسلمانان بینجامد، بر حذر مىداشت و از هیچ گونه مساعدت فکرى با خلفا کوتاهى نکرد. گزارش تاریخى حاکى از آن است که مشاوره خلفا با على(علیهالسلام) در امور مهم، دستگاه خلافت را از لغزش اصولى باز داشت؛ به ویژه سازمان قضایى حکومت را بر استیفاى حقوق مردم وامى داشت.
ضرورت موضوع
امروزه که استکبار جهانى با تمام توان، جهان اسلام را نشانه گرفته، و برخى کشورهاى اسلامى را عملا تسخیر و جولانگاه خود قرار داده، وحدت امت اسلامى را بیش از پیش ضرور ساخته است، و یگانه راه بیرون رفت از معضلات کنونى، وحدت و اتحاد مسلمانان خواهد بود.
قرآن و احادیث اهل بیت(علیهمالسلام) نیز وحدت امت اسلامى را امرى ضرور خوانده و بدان توصیه کرده است: و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا. همگى به ریسمان خداوند چنگ زنید و پراکنده نشوید.[۱]
از دیدگاه امام صادق(علیهالسلام) کسى که به اندازه یک وجب از جماعت مسلمانان دورى گزیند، رشته اسلام را از گردن خود پاره کرده است.[۲]؛ بنابراین وحدت و اتحاد، اوّلا ضرورت عقلى است. ثانیاً آیات فراوان و احادیث اهل بیت(علیهمالسلام)نیز آن را اصل ضرور دانسته است.
هدف
ایجاد وحدت و اتحاد پیروان مذاهب اسلامى و امت اسلام، از اهداف اصلى بحث مورد نظر است که با رعایت وتوجه به سیره و شیوههاى برخورد امام على(علیهالسلام) با خلفا و مشاوره و مساعدتهاى گوناگون حضرت با آنها، رسیدن به این هدف مقدس، ممکن و آسان خوهد بود.
مفهوم شناسى
از مباحث مطرح در مسائل گوناگون علمى و اجتماعى، تبیین مفاهیم و واژههایى است که در آنها به کار مىرود؛ از این رو نخست لازم است برخى واژهها تعریف شود.
أ. وحدت و اتحاد
1. معناى لغوى: وحدت در لغت عبارت است از یگانه شدن، یگانه بودن و اشتراک گروهى در یک مرام و مقصد، اشتراک همه افراد ملت در آمال و مقاصد که مجموعهاى واحد به شمار آیند.[۳]
اتحاد عبارت است از یکى شدن[۴] [۵]، یگانگى کردن، یکرنگى، یکدلى، یک جهتى و هماهنگى.
2. معناى اصطلاحى: وحدت و اتحاد در اصطلاح عبارتند از این که چند چیز با حفظ خاصیت شخصى خود، با هم یگانه و یکى شوند (سعید بند على، ص 14)؛ بنابراین، مقصود از وحدت واتحاد امت اسلامى، همبستگى و دست به دست هم دادن کلیه مسلمانان با حفظ هویت مذهبى در برابر دشمنان مشترک است. امامان معصوم(علیهمالسلام) نیز که حاکم منصوب و منصوص از طرف خداوند بر امت مسلمان بودند، با حاکمان زمانه خود در جهت حفظ وحدت تعامل و همکارى داشتند.
ب. تعامل
تعامل عبارت است از معامله کردن و داد و ستد مردم با یکدیگر [۶] بدین لحاظ، تعامل طرفینى است و حتما باید دو نفر باشد، در غیر این صورت، تعاملى صورت نمىگیرد؛ البته قلمرو و گسترهاى تعامل به داد و ستد اشیاى مادى منحصر نیست، و کمکهاى فکرى و علمى را نیز در بردارد.
پاسبان مصالح
در زمان حیات پیامبر(صلىاللهعلیهوآله)، جامعه نو بنیاد اسلامى هر لحظه از ناحیه روم، ایران و منافقان تهدید مىشد. خطر امپراتور روم، پیوسته فکر پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) را به خود مشغول مىساخت و حضرت تا دم مرگ از فکر روم بیرون نرفت.
نخستین برخورد نظامى مسلمانان با ارتش روم که در سال هشتم هجرت در سرزمین فلسطین رخ داد، به شکست ارتش اسلام منتهى شد، و هر لحظه بیم آن بود که به مرکز اسلام حمله شود.
پیامبر اکرم(صلىاللهعلیهوآله) در سال نهم هجرت با ارتشى مجهز به سوى کرانههاى شام حرکت کرد و سرانجام توانست حیثیت دیرینه خود را باز یابد [۷] این پیروزى، پیامبر را قانع نکرد و چند روز قبل از بیمارى خود، ارتش اسلام را به فرماندهى اسامه مأمور کرد تا به کرانههاى شام برود. [۸]
خطر دوم، امپراتورى ایران بود. خسرو ایران پس از دریافت نامه پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) از شدت ناراحتى، آن را پاره و سفیر ایران را با اهانت بیرون کرد و به استاندار یمن نامه نوشت که پیامبر را دستگیر کرده، در صورت امتناع او را بکشد.[۹]؛ ولى عمر او دیرى نپایید و خسرو پرویز در زمان پیامبر کشته شد.
خطر سوم، حزب منافق بود که افراد آن پیوسته به صورت ستون پنجم میان مسلمانان مشغول کار و تلاش بودند تا آن جا که قصد جان پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) را کرده، خواستند در راه تبوک به مدینه، حضرت را ترور کنند.
قدرت تخریبى منافقان به اندزهاى بود که قرآن کریم از آنها در سورههاى بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، محمد(صلىاللهعلیهوآله)، فتح، مجادله، حدید، منافقین و حشر یاد مىکند.[۱۰]
پس از رحلت جانکاه پیامبر اکرم، امت اسلامى بر سر مسأله خلافت و رهبرى دچار اختلاف شدیدى شدند. شیعیان بر این باور بودند که پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) در موارد بسیارى به ویژه غدیر خم، على(علیهالسلام)را به جانشینى خود برگزید؛ اما اهل سنت اعتقاد داشتند که حضرت فرد خاصى را براى چنین منصبى هنوز معین نفرموده است.
در هر صورت، در جریان سقیفه، عدهاى پس از بحث و گفتوگوى فراوان، سرانجام خلیفهاى را براى مسلمانان برگزیدند؛ در حالى که جمع بسیارى از صحابه و نزدیکان پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) حضور نداشتند.[۱۱] و پس از آن، کشمکش میان مسلمانان اوج گرفت و اسلام در چنین وضعى هر لحظه از ناحیه دشمان خارجى و داخلى تهدید مىشد.
امام على(علیهالسلام) که خود را در این مسأله صاحب حق مىدانست، براى حفظ مصالح جامعه اسلامى از حق مسلّم خود دست برداشت و در برابر وضعیت پدید آمده سکوت اختیار کرد. اگر حضرت(علیهالسلام) با توسل به قدرت و قیام مسلحانه براى گرفتن حق خود اقدام مىکرد، نتایج ذیل را به دنبال مىداشت:
- در قیام مسلحانه، امام(علیهالسلام) بسیارى از یاران خود را که از دل و جان به امامت او معتقد بودند از دست مىداد. شهادت و جانفشانى در راه خدا امرى مطلوب است؛ ولى با کشته شدن این افراد باز حق به صاحبش باز نمىگشت.
- افزون به از دست دادن بهترین عزیزان، قیام بنىهاشم و دیگر یاران حضرت سبب مىشد تا بسیارى از صحابه پیامبر که به خلافت امام راضى نبودند نیز کشته شوند و در نتیجه قدرت مسلمانان در مرکز تضعیف مىشد. این گروه هر چند در مسأله رهبرى در مقابل امام موضع گرفته بودند، در امور دیگر با حضرت اختلافى نداشتند و قدرتى در برابر شرک، مسیحیت و یهودیت به شمار مىرفتند.
- بر اثر ضعف مسلمانان، قبایل دور دست که اسلام به طور کامل در اندیشه آنان ریشه ندوانیده بود، به گروه مرتدان و مخالفان اسلام پیوسته، صف واحدى تشکیل مىدادند و چه بسا بر اثر قدرت مخالفان و نبود رهبرى صحیح در مرکز، چراغ توحیدى براى ابد به خاموشى مىگرایید [۱۲]
امیرمؤمنان خطر دشمنان و این حقایق تلخ را از نزدیک به خوبى حس کرده بود؛ بدین لحاظ براى حفظ مصالح، سکوت را بر قیام مسلحانه ترجیح داد.
حافظ وحدت
وحدت امت اسلامى براى على(علیهالسلام) از اصول بسیار مهم و اساسى بود. حضرت، حکومت و رهبرى را نیز براى حفظ این اصل مىخواست و تمام مصیبتها و رنجهاى زمانه را هم بدان سبب تحمل مىکرد.
هنگامى که على(علیهالسلام) مشغول تجهیز پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) بود، عدهاى در سقیفه براى انتخاب خلیفه اجتماع کردند. ابوسفیان که شم سیاسى نیرومندى داشت، زمانى که خبر بیعت مردم را با ابوبکر شنید، زمینه اختلاف مسلمانان را آمادهتر دید. افزون بر خطر ارتداد، اختلاف مهاجران و انصار در پایتخت کشور اسلام، امرى نمایان بود موضعگیرىهاى انصار و مهاجران در جریان سقیفه که به طرح شعار «منا امیر و منکم امیر» شد، نشانى از زمینه اختلاف بین این دو گروه بود.
به رغم این که پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) پیوسته براى ایجاد برادرى و الفت بین مهاجران و انصار، فراوان کوشید [۱۳]، حس عصبیت و نژاد پرستى برخى افراد، باعث شد بعد از رحلت پیامبر گرامى، مهاجران و انصار دائم همدیگر را به جنگ تهدید کنند.
ابوسفیان که زمینه اختلاف را به خوبى دریافته، و ابراز کرده بود که «إنّى لأَرى عجاجة لا یطفؤها الاّ الدّم؛ طوفانى مىبینم که جز خون چیز دیگرى نمىتواند آن را خاموش سازد». [۱۴]، براى رسیدن به هدف شوم خود، «درِ خانه» امام على(علیهالسلام) را زد و به وى پیشنهاد کرد که «دستت را بده تا من با تو بیعت کنم و دست تو را در جایگاه خلیفه مسلمانان بفشارم که اگر من با تو بیعت کنم، هیچ کس از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت بر نمىخیزد و اگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت کنند، کسى از قریش از بیعت تو سر نمىپیچد و سرانجام همه عرب تو را به فرمانروایى مىپذیرند».[۱۵]
امیرمؤمنان در این لحظه جمله تاریخى خود را درباره ابوسفیان گفت: مازلت عدواً للاسلام و اهله؛ تو بر دشمنى خود با اسلام باقى هستى [۱۶]
ابوسفیان ساکت ننشست و براى تحریک احساسات امام على(علیهالسلام) و یارانش اشعارى بدین مضمون سرود: نباید در مقابل حق مسلّمتان که غارت شده است سکوت کنید
بنىهاشم لاتطمعوا الناس فیکم *** و لا سیما تیم ابن مرّة او عدى
فما الامر الا فیکم و الیکم *** و لیس لها الا ابو حسن على
[۱۷]
فرزندان هاشم! سکوت را بشکنید تا مردم به ویژه قبیلههاى تیم و عدى در حق مسلّم شما چشم طمع ندوزند. امر خلافت به شما و به سوى شما است و براى جز حضرت على کسى شایستگى ندارد.
على(علیهالسلام) که از هدف شوم ابوسفیان در ایجاد فتنه و آشوب براى خشکاندن نهال نوپاى اسلام وبازگرداندن جاهلیت به خوبى آگاه بود، ضمن رد این پیشنهاد به وى فرمود: تو به جز فتنه و آشوب، هدف دیگرى ندارى. تو مدتها بدخواه اسلام بودهاى. مرا به نصیحت و سپاهیان تو نیازى نیست.[۱۸]
در نهجالبلاغه نیز حضرت در پاسخ این اقدام ابوسفیان و آگاه کردن مردم از عواقب بد اختلاف مىفرماید: موجهاى فتنه را با کشتىهاى نجات بشکافید. از ایجاد اختلاف و دو دستگى دورى گزینید و نشانههاى فخر فروشى را از سر بردارید. ... اگر سخن بگویم، مىگویند بر فرمانروایى حریص است و اگر خاموش بنشینم، گویند از مرگ مىترسد. به خدا سوگند! علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقه کودک به پستان مادر است. اگر سکوت مىکنم، به سبب علم و آگاهى خاصى است که در آن فرو رفتهام و اگر شما هم مثل من آگاه بودید، به سان ریسمان چاه، مضطرب و لرزان مىشدید.[۱۹]
عِلمى که حضرت از آن سخن مىگوید، آگاهى از نتایج وحشتآور اختلاف و دو دستگى مسلمانان است؛ زیرا حضرت به خوبى مىدانست که قیام براى احقاق حق، به قیمت از بین رفتن اسلام و بازگشت مردم به عقاید جاهلى، تمام مىشود؛ بدین جهت، ترجیح مىدهد براى حفظ اسلام و وحدت امت اسلامى سکوت کند.
در نامهاى هم که به مردم مصر نوشته، علت سکوت خود را همین مسأله بیان کرده است: به خدا سوگند! من هرگز گمان نمىکردم که عرب خلافت را از خاندان پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) بگیرد یا مرا از آن باز دارد. مرا به شگفتى وانداشت جز توجه مردم به دیگرى ]= ابوبکر[ که دست او را براى بیعت مىفشردند؛ از این رو من دست نگاه داشتم. دیدم گروهى از مردم از اسلام بازگشتهاند و مىخواهند آیین محمد(صلىاللهعلیهوآله)را محو کنند. ترسیدم که اگر به یارى اسلام و مسلمانان نشتابم، در پیکر آن رخنه و ویرانى مشاهده کنم که مصیبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگ تر از حکومت چند روزهاى است که به زودى مانند سراب یا ابر از میان مىرود؛ سپس به مقابله با این حوادث برخاستم و مسلمانان را یارى کردم تا آن که باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام ]و جامعه اسلامى [بازگشت [۲۰]
چنانکه ملاحظه مىشود، در این نامه حضرت تصریح مىکند که نخست خود را کنار کشیدم هنگامى که اسلام و امت اسلامى را در معرض خطر دیدم و با این که حق من غصب شده بود، آن را نادیده گرفتم و به کمک دین و مسلمانان شتافتم.
حفظ وحدت امت اسلامى، براى جلوگیرى از آسیبهاى دینى و ارتداد مسلمانان در سخنان دیگرى از امام(علیهالسلام) نیز جلوه گر است. حضرت مىفرماید: قریش پس از پیامبر(صلىاللهعلیهوآله)، حق ما را گرفت و به خود اختصاص داد. بعد از تأمل به این نتیجه رسیدم که صبر کردن ]بر غصب حق خود [بهتر از ایجاد تفرقه بین مسلمانان و ریختن خون آنها است. مردم تازه مسلمانند و کوچکترین سستى دین را تباه مىکند و کوچکترین فردى ممکن است دین را از بین ببرد.[۲۱]
على(علیهالسلام) در روزهاى اولیه حکومت خود ضمن باز گفتن اوضاع پس از وفات پیامبر(صلىاللهعلیهوآله)که حق شان تلف شده و در ردیف توده بازارىها قرار گرفته است فرمود: پس از پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) حق ما را غصب کردند و در ردیف توده بازارىها قرار گرفتیم. چشمهایى از ما گریست و ناراحتىها پدید آمد. به خدا قسم! اگر بیم وقوع فتنه میان مسلمانان و بازگشت کفر و تباهى دین نبود، رفتار ما با آنان طور دیگرى مىبود و با آنها مىجنگیدم.[۲۲]
حضرت نه تنها هنگام رحلت پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) مردم را از اختلاف باز داشت، بلکه در شوراى شش نفرى نیز که بیعت عبدالرحمن با عثمان را نیرنگى بیش نمىدانست، بیعت کرد و عملا جلو اختلاف مردم را گرفت و خطاب به اعضاى شورا فرمود: گرچه رهبرى، حق من است و گرفتن آن ازمن، ظلم بر من شمرده مىشود، مادامى که کار مسلمانان رو به راه باشد و فقط به من جفا شود، مخالفتى نخواهم کرد.[۲۳]
پیش از ورد به جلسه شورا، عباس عموى پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) از على(علیهالسلام) مىخواهد در جلسه حضور نیابد؛ زیرا نتیجه آن را که عثمان انتخاب خواهد شد، به طور قطع مىدانست. امام(علیهالسلام) ضمن تأیید عباس در مورد نتیجه آن جلسه، پیشنهاد وى را رد کرد و فرمود: انى اکره الخلاف. من اختلاف را دوست ندارم.[۲۴]
روزى که على(علیهالسلام) دست روى دست گذاشته بود، بانوى گرامى حضرت، فاطمه(علیها السلام)، او را به قیام دعوت کرد. در همان هنگام صداى مؤذن به نداى «اشهد ان محمد رسول الله» بلند شد. امام(علیهالسلام) رو به همسر گرامى خود فرمود: آیا دوست دارى این صدا در روى زمین خاموش شود؟ فاطمه(علیها السلام)فرمود: هرگز. امام(علیهالسلام) گفت: پس راه همان است که من پیش گرفتهام. [۲۵]
در جنگ صفین مردى از قبیله بنى اسد از امام(علیهالسلام) پرسید که قریش چگونه شما را از مقام خلافت کنار زد؟ حضرت از این سؤال بى مورد او ناراحت شد؛ زیرا گروهى از سربازان او به خلفا اعتقاد داشتند و مطرح کردن چنین مسائلى در آن هنگام باعث دو دستگى میان صفوف آنان مىشد؛ بدین لحاظ، امام(علیهالسلام)پس از ابراز ناراحتى فرمود: به احترام پیوندى که با پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) دارى و به سبب این که هر مسلمانى حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال مىگویم. رهبرى امت از آن ما، و پیوند ما با پیامبر(صلىاللهعلیهوآله)از دیگران استوارتر بود؛ اما گروهى بر آن بخل ورزیدند و گروهى از آن چشم پوشیدند. داور میان ما و آنها خدا، و بازگشت همه به سوى او است.[۲۶]؛ بنابراین، امام على(علیهالسلام)براى حفظ اسلام و وحدت امت اسلامى سکوت کرد؛ زیرا به خوبى از خطرهایى که جامعه اسلامى و اسلام نو پا را تهدید مىکرد، آگاه بود؛ البته مقصود از سکوت امام(علیهالسلام) ترک مبارزه مسلحانه است؛ و گرنه حضرت هیچ گاه از حق خود دست بر نداشته، در تمام دوران حکومت خلفا و پس از آن، دائم به آن، به صورت انتقاد اشاره مىکند[۲۷] و گاهى هم با انجام اعمالى، ناخشنودى خود را بیان داشته[۲۸] و البته از همکارى با آنان نیز کوتاهى نکرده است.
همکارى على(علیهالسلام) با خلفا
پس از وفات پیامبر(صلىاللهعلیهوآله)، مشکلات بسیارى بر دین نوپا هجوم آورد که غفلت از آنها مىتوانست اساس اسلام و جامعه اسلامى را با خطر مواجه سازد.
على(علیهالسلام) در این برهه حساس تاریخى، بیشتر در تلاش بود تا وظیفه الاهى و انسانى خود را در قالب مشاوره و همکارىهاى گوناگون فکرى براى حفظ دین و ثبات جامعه اسلامى، به انجام رساند. او نمىتوانست در برابر معضلات عمدهاى که دامنگیر اسلام و امت اسلامى شده، و بقا و حیات مسلمانان و دین تازه را به خطر انداخته بود، بى تفاوت بماند آن هم به بهانه این که حق شان را گرفتهاند.
تعامل على(علیهالسلام) با خلیفه اول
أ. مشاوره سیاسى
عدهاى از فرصتطلبان، پس از درگذشت پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) در پى بازگشت به آیین پدران خود شدند. آنان از روزهاى اول پذیرش اسلام نیز متزلزل بودند. خلیفه اول براى سرکوبى آنان به حمایتهاى بزرگان صحابه از جمله على(علیهالسلام)و بنىهاشم نیاز مبرم داشت؛ زیرا اگر على در این جهت به حمایت از خلیفه برمىخاست، بسیارى از مشکلات به سرعت قابل حل بود؛ چون على(علیهالسلام)صرف نظر از شخصیت و اعتبار و جایگاه خاص در جامعه، در رأس طایفهاى بزرگ و معتبرى چون بنىهاشم قرار داشت و بیشتر از وى پیروى و حمایت مىکردند.
بسیارى از یاران امام على(علیهالسلام) از بزرگان صحابه بودند و در جامعه، مقبولیت و جایگاه ویژهاى داشتند. کسانى مثل عمار یاسر، مقداد، ابوذر غفارى، سلمان و ... نمونههاى از آنها هستند. در صورت حمایت على(علیهالسلام) از خلیفه، به طور طبیعى خیل عظیمى از این دسته به همراه قبایل و طوایف خود مىتوانستند اهرم و قدرت قابل توجهى براى خلیفه به شمار آیند؛ البته پس از حضور محتاطانه امام على(علیهالسلام) در صحنه، پیروان و شیعیان حضرت نیز تا آن جا که حمایت از اسلام را با ورود محتاطانه على(علیهالسلام) به صحنه واجب دانستند، به میدان فعالیت آمده، در نابودى مرتدان نقش بسزایى ایفا کردند؛ چنانکه مؤلف تاریخ الرّده از حذیفة بن یمان و عدى بن حاتم طایى (از یاران على(علیهالسلام)) که مىکوشیدند از ارتداد قبایل خویش جلوگیرى کنند، نام برده است.[۲۹]
دیگر یاران على(علیهالسلام) از جمله عبدالله بن مسعود، طلحه و زبیر نیز از کسانى بودند که از سوى خلیفه اول بر دروازههاى مدینه گماشته شده بودند تا به دفاع از شهر در مقابل تهاجم قبایل مرتدان بپردازند، و هنگامى که به مرتدان شبانه به مدینه هجوم بردند، آنان جوانمردانه به دفاع از مدینه پرداختند.[۳۰]
از همه مهم تر پیشنهاد خیرخواهانه امام على(علیهالسلام) به خلیفه است. زمانى که وى جهت نبرد با مرتدان مسلّح، سوار بر اسب در ذوالقصه (محلى واقع در یک میلى مدینه) موضع گرفته بود، على(علیهالسلام)او را از این تصمیم جدى منصرف ساخت و گفت اگر خلیفه خود به جنگ آنان رفته، از منطقه خارج شود، نظم و انضباط هرگز به قلمرو جامعه اسلامى باز نخواهد گشت. ابوبکر نصیحت و پیشنهاد حضرت را پذیرفت و خالد بن ولید را به نبرد با اهل ردّه فرستاد. [۳۱]
ب. مشاوره نظامى
بیش از یک سال از دوران خلافت ابوبکر، نبرد با مرتدان، پیامبران دروغین[۳۲] و مانعان زکات[۳۳] سپرى شد. ابوبکر پس از ختم غائله ردّه که یک سال بیشتر زنده نماند نتوانست به فتوحات همانند دوران پس از خود دست یابد و لشکرکشى وى فقط در مصاف با رومیان در شام و سوریه خلاصه شد؛ البته خلیفه به خوبى از تجربه و مهارت جنگى، فداکارى و شجاعتهاى على(علیهالسلام)آگاه بود و مىدانست که نقش سرنوشت ساز او در نبرد با کافران از وى مرد جنگى تمام عیار و بلامنازع ساخته است و نمىشود از نقش مؤثر او غافل بود. از طرفى، عدم شرکت او در جنگها و فتوحات و انزواى وى مىتوانست در جامعه سؤال برانگیز باشد که «چرا على با کافران مثل روم، بى تفاوت یا منزوى است؟» به طور قطع براى همه روشن بود که ترس او از مرگ[۳۴] یا سستى و کاهلى از جهاد، عامل این مسأله نبوده است؛ پس چه چیزى مىتواند پیکارگر و قهرمان صحنههاى نبرد را این گونه به انزوا کشانده باشد؟! این پرسشى بود که براى جامعه آن روز مىتوانست مطرح باشد؛ بدین سبب، خلیفه و یارانش مىکوشیدند با ورود و شرکت دادن على(علیهالسلام) در جنگ و فتوحات، از یک طرف میدانى براى طرح چنین ابهامى فراهم نسازند و از طرف دیگر، با ورود على(علیهالسلام) به عرصه جنگ و فتوحات، اعتبار و مشروعیت چنین اقدامى را در اذهان بسیارى از هواخواهان، به ویژه بنىهاشم مستحکم کنند.
فتوحات و گسترش اسلام در سرزمینهاى دیگر، خواست و مطلوب هر مسلمان است و على(علیهالسلام)در این نبردها و فتوحات شخصاً حضور نیافت و فقط به مشاوره و کمک فکرى در این خصوص پرداخت.
قزوینى مىگوید: به حل و عقد احکام شریعت و حل مشکلات و بیان معضلات جامعه براى حفظ شریعت اسلام در مدینه پرداخت.[۳۵]
طبق گزارشهاى تاریخى، پس از درگذشت پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) و پس از آن که فضاى سیاسى مدینه که دچار بحران شده بود، به آرامش گرایید و ابوبکر زمام امور را به دست گرفت، خلیفه در اجراى فرمان پیامبر(صلىاللهعلیهوآله)در نبرد با رومیان به طور کامل دو دل بود. با گروهى از صحابه مشورت کرد و هر یک نظرى داد که او را قانع نکرد. سرانجام با على(علیهالسلام) به مشورت پرداخت و حضرت او را بر اجراى دستور پیامبر(صلىاللهعلیهوآله)تشویق کرد و افزود که اگر با رومیان نبرد کند، پیروز خواهد شد. خلیفه از تشویق امام خرسند شد.[۳۶]؛ سپس به مردم رو کرد و گفت: اى مسلمانان! این على وارث علم پیامبر است. هرکه در راستى او شک کند، منافق است. سخن او، مرا در جهاد با روم تحریص و تشویق کرد و دل مرا بسیار شاد ساخت.[۳۷]
در این نبرد جانانه، سپاه اسلام با تلاشها و فداکارىهاى فراوان که تعدادى از یاران على(علیهالسلام) نیز در آن حضور داشتند، به پیروزى بزرگى دست یافت.
ج. همکارى علمى
مناظره با دانشمندان یهود
پس از درگذشت پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) و روى کار آمدن ابوبکر در جایگاه خلیفه، گروههایى از دانشمدان یهود و نصارا براى تضعیف روحیه مسلمانان به مرکز اسلام روى آورده، پرسشهاى علمى خود را ازخلیفه مطرح مىکردند.
از جمله، گروهى از احبار یهود وارد مدینه شدند و به خلیفه گفتند: در تورات چنین مىخوانیم که جانشینان پیامبران، دانشمندترین امت آنها هستند. اکنون که شما خلیفه پیامبر خود هستید، پاسخ دهید که خدا کجا است: آیا در آسمانها است یا در زمین؟
ابوبکر پاسخى گفت که آن گروه را قانع نساخت. او براى خدا مکانى در عرش قائل شد که انتقاد دانشمندان یهودى را در پى داشت و گفتند: در این صورت، باید زمین از خدا خالى باشد! در این لحظه حساس، على(علیهالسلام) به داد اسلام رسید و آبروى جامعه اسلامى را حفظ کرد و فرمود: مکانها را خداوند آفرید و او بالاتر از آن است که مکانها بتوانند او را فراگیرند. او همه جا هست؛ ولى هرگز با موجودى تماس و مجاورتى ندارد. او بر همه چیز احاطه عملى دارد و چیزى از قلمرو تدبیر او بیرون نیست. [۳۸]
امیر مؤمنان در این پاسخ عالمانه، با روشن ترین برهان، بر پیراستگى خدا از محاط بودن در مکان استدلال کرد و دانشمندان یهودى را چنان غرق در شگفتى کرد که بى اختیار به حقانیت گفتار على(علیهالسلام)و شایستگى او براى خلافت اعتراف کردند.
نقل است که شخصى یهودى واردمدینه شد و سراغ رهبر مسلمانان را گرفت. مردم وى را نزد ابوبکر آوردند. وى رو به خلیفه کرد و گفت: من از تو چند سؤال دارم که پاسخ آن را جز پیامبر یا وصى او نمىداند؛ آن گاه سه سؤال مطرح کرد:
- آن چیست که خدا ندارد؟
- آن چیست که در بارگاه خداوند نیست؟
- آن چیست که خدا نمىداند؟ ابوبکر که پاسخى نداشت گفت: این سؤالها را دشمنان و منکران خدا مطرح مىکنند؛ آن گاه تصمیم گرفت او را شکنجه کند. ابن عباس که در جلسه حضور داشت اعتراض کرد و گفت: «شما با این مرد عادلانه برخورد نکردید. یا پاسخ او را بدهید یا او را نزد على(علیهالسلام) ببرید».
ابوبکر و حاضران در جلسه نزد على(علیهالسلام) آمدند و خلیفه به امام(علیهالسلام) گفت: این یهودى سؤالات کفرآمیزى را مطرح مىکند. حضرت در پاسخ سؤالات وى فرمود: آنچه خدا نمىداند، سخن شما یهودیان است که مىگویید: «عزیر» پسر خدا است. خدا فرزندى ندارد و چنین پسرى را براى خود نمىشناسد. آنچه در بارگاه الاهى وجود ندارد، ظلم به بندگان خویش است و آنچه خدا ندارد، شریک است.
در این هنگام، یهودى شهادتین را بر لب جارى و امام(علیهالسلام) را وصى پیامبر معرفى کرد. ابوبکر و مسلمانان نیز على(علیهالسلام) را «مفرج الکرب» (برطرف کننده اندوه) نامیدند. [۳۹]
د. همکارى قضایى
امام على(علیهالسلام) در دوران خلافت خلیفه اول درباره مسائل قضایى نیز کوتاهى نکرد و به یارى اسلام شتافت که اینجا به نمونههایى اشاره مىشود:
نقل شده است که در زمان خلافت ابوبکر، مردى را به اتهام شرب خمر نزد وى بردند. مرد به گناه خویش اقرار کرد و گفت: «در جایى زندگى مىکنم که نوشیدن خمر و خوردن مردار را حلال مىشمرند و اگر مىدانستم حرام است، نمىنوشیدم». خلیفه از عمر بن خطاب درباره حکم او پرسید. عمر گفت: «مشکلى است که جز ابوالحسن کسى آن را حل نتواند کرد»؛ آن گاه هر سه روانه خانه امام(علیهالسلام) شدند.
امام فرمود: کسى را همراهش بفرستید تا او را به مهاجران و انصار نشان دهد و معلوم شود که آیا کسى آیه تحریم شراب را براى او خوانده است یا نه». آنان چنین کردند و چون کسى از مهاجران و انصار به خواندن آیه تحریم شراب بر او شهادت نداد، رهایش کردند.[۴۰]
على(علیهالسلام) در دوران خلیفه دوم
گسترش آیین اسلام و حفظ کیان جامعه اسلامى، از اهداف بزرگ و بلند امام على(علیهالسلام) بود. وى خود را وصى بر حق و منصوص پیامبر اکرم(صلىاللهعلیهوآله) مىدانست و در عین حال که مىدید حق مسلّمش به یغما رفته و کرسى خلافت غصب شده است، هرگاه گرهى در کار خلافت پدید مىآمد، با فکر و نظر بلند خود، آن را مىگشود و همانند دوران خلیفه اول، در دوران خلیفه دوم نیز مشاور و گره گشاى بسیارى از معضلات نظامى، سیاسى، علمى، قضایى، اقتصادى و ... بود.
أ. همکارى نظامى
جنگها و فتوحات در دوران خلیفه دوم، دامنه گسترده ترى داشت، نقش على(علیهالسلام) در مقایسه با دوران خلیفه اول در این خصوص محسوستر بود. با توجه به دلاورىها و تجربیات جنگى على(علیهالسلام)خلیفه دوم نمىتوانست از راهنمایىها و همکارىهاى او غافل بماند. او مىدانست که على(علیهالسلام)به طور مستقیم به همکارى و شرکت در جنگها حاضر نیست؛ ولى براى استفاده از مشورتها و همکارىهاى فکرى او مىکوشید. و حضرت نیز از آن جا که درباره سرنوشت مسلمانان و اسلام نمىتوانست بى تفاوت باشد، فقط در قالب مشورت و ارائه اندیشههاى خویش او را یارى مىکرد که به مواردى از مشورتها و همکارىهاى فکرى حضرت با خلیفه دوم اشاره مىشود:
1. نبرد جسر
در این نبرد، مسلمانان شکست خوردند. خلیفه دوم مسلمانان را فراخواند و آنان را به جهاد ترغیب کرده، با اصحاب از جمله على(علیهالسلام) به مشورت پرداخت که «آیا خود به کمک سپاه برود یا کسى را بفرستد؟» على(علیهالسلام)نظر داد که خلیفه خود به نبرد نرود.[۴۱]
2. جنگ با رومیان
در زمان روبهرو شدن سپاه اسلام با سپاه هراکیلوس (قیصر روم) ابو عبیده، طى نامه اى، از خلیفه کسب تکلیف و تقاضاى نیروى امداد کرد. خلیفه دوم میان بزرگان صحابه به مشورت نشست و از على(علیهالسلام) در این مورد نظر خواست. على(علیهالسلام) به خلیفه گفت: به ابو عبیده ]= فرمانده سپاه[ اعلام کن مقاومت کند که پیروزى نصیب مسلمانان خواهد شد. [۴۲]
3. نبرد بیتالمقدس
در جنگ و فتح بیتالمقدس نیز خلیفه دوم، با اصحاب، از جمله امام على(علیهالسلام) به مشورت پرداخت. از شنیدن سخنان على(علیهالسلام) و مشورت با او شاد شد و به اصحاب گفت: من جز به مشورت و سخن على رفتار نخواهم کرد و او را در مشورت مىستایم و پیشانى اش را سفید مىبینم.[۴۳]
4. جنگ خراسان
در جنگ خراسان، امام على ویژگىها و امتیازات یکیک شهرهاى خراسان را برشمرد و خلیفه دوم را به فتح آنجا تشویق کرد.[۴۴]
نقش پیروان على(علیهالسلام) در جنگها
نقش مؤثر یاران و پیروان على(علیهالسلام) در نبردهاى عصر خلیفه دوم، برجستگى ویژهاى دارد. پیروزى اسلام در فتح سرزمینهاى مجاور، مرهون کوششهاى بىوقفه و فرماندهان دلیر و یاران حضرت بود؛ البته حضور مستقیم یاران على(علیهالسلام) درنبردهاى فاتحانه بدون اجازه پیشوا و رهبرشان نبود؛ چنان که سلمان فارسى از سوى خلیفه به حکومت مدائن گماشته شد و او نپذیرفت تا این که على(علیهالسلام)به او اجازه داد. [۴۵]
مالک اشتر در جنگ قادسیه حضور داشت.[۴۶] و «آمد» و «نصیبین» به دست او فتح شد.[۴۷] حذیفة بن یمان، در جنگ نهاوند جزو فرماندهان سپاه بود.[۴۸] به روایت دینورى، او پس از نعمان بن مقرن، فرماندهى سپاه اسلام را به عهده گرفت.[۴۹] عمّار یاسر در فتح مصر، فرماندهى سواره نظام را به عهده داشت.[۵۰] او در فتح دیار بکر نیز به اتفاق مقداد بن اسود حضور یافت.[۵۱] هاشم بن عتبه مرقال، برادرزاده سعد بن ابى وقاص و از یاران باوفا و فداکار على(علیهالسلام) بود. وى به فرماندهى سپاه پنج هزار نفره در عصر خلیفه دوم منصوب شد و در فتح بیتالمقدس نیز حضور یافت. [۵۲] او در فتح آذربایجان، در رأس گروهى از سپاهیان قرار داشت.[۵۳] جریر بن عبدالله بجلى در جنگ قادسیه جزو فرماندهان سپاه بود و در جلولاء نیز حضور یافت و در حمله به عراق و حیره، فرماندهى سپاه به عهده او قرار داشت.[۵۴]؛ البته حضور یاران على(علیهالسلام)در جنگهاى زمان خلفا به سبب علاقه آنان براى گسترش و توسعه اسلام در خارج از مرزهاى کشور اسلامى بوده است.
یاران على(علیهالسلام) و حکومت
حضور برخى یاران على(علیهالسلام) در صحنه سیاسى و امور حکومتى در جهت حفظ وحدت، به اجازه رهبرشان امام على(علیهالسلام)فعالانه بوده است؛ چنان که سلمان فارسى پس از فتح مدائن به وسیله سعد بن ابى وقاص، از طرف خلیفه به ولایت و حکومت مدائن منصوب شد.[۵۵]، و خلیفه عمار یاسر را به ولایت کوفه گماشت[۵۶]
حضور على(علیهالسلام) در حکومت
وحدت امت اسلامى براى على(علیهالسلام) چنان مهم بود که خلیفه دوم هنگامى که مىخواهد مدینه را به مقصد رسیدگى به امور مهم مسلمانان ترک گوید، على(علیهالسلام) را جانشین خود در مدینه قرار مىدهد و مردم را به پیروى از وى ملزم مىکند. با این که امام على(علیهالسلام) حقش را غصب شده مىبیند، درباره آنچه به وحدت و سرنوشت امت اسلامى مربوط مىشود، کوتاهى نمىورزد؛ بنابراین، امام على(علیهالسلام) در طول خلافت عمر بن خطاب سه بار به جانشینى وى در مدینه و اداره این شهر منصوب شده است:
- یکى از مواردى که خلیفه على(علیهالسلام) را به طور رسمى در مدینه جانشین خود کرد، هنگامى بود که به حرکت به سوى شام تصمیم گرفت.[۵۷] خلیفه در این زمان میان لشکریان مدینه خطبهاى را قرائت کرد و پس از حمد خدا گفت: ایها الناس إنى خارج الى الشام للامر الذى قد علمتم، ولو لا أنى اخاف على المسلمین لما خرجت، و هذا على بن ابىطالب رضى الله عنه بالمدینه، فانظروا ان حزبکم امر علیکم به و احتکموا الیه فى امورکم واسمعوا له و اطیعوا، أفهمتم ما امرتکم به؟ فقالوا: نعم سمعاً و طاعة [۵۸]
اى مردم! من به سوى شام مىروم و اگر ترس از تهدید و خطر براى مسلمانان نبود، هرگز از مدینه خارج نمىشدم. این على بن ابىطالب در مدینه است. به سوى او نظر کنید و من امر شما را به او مىسپارم و او حاکم میان شما است. حرف او را بشنوید و از او اطاعت کنید. آیا دانستید آنچه را به شما گفتم؟! مردم همه گفتند: بله شنیدیم و اطاعت مىکنیم.
- مورد دیگر زمانى اتفاق افتاد که خلیفه پس از مشورت با على(علیهالسلام) در خصوص اعزام لشکریان براى کمک به سپاه مسلمانان در نبردهاى قادسیه و جسر، تصمیم به خروج از مدینه گرفت؛ بدین سبب على(علیهالسلام)را در مدینه جانشین خود ساخت.[۵۹]
- مورد دیگر این است که خلیفه پس از مشورت با على(علیهالسلام) تصمیم گرفت خود به بیتالمقدس برود تا شرط صلح اهالى این شهر را که جز با آمدن خلیفه به بیتالمقدس صورت نمىگرفت، برقرار سازد.در این زمان، خلیفه امام على(علیهالسلام) را در مدینه جانشین خود ساخت؛ سپس جهت سفر به فلسطین عازم شد.[۶۰]
آنچه تاکنون در مورد حضور موقت على(علیهالسلام) در حکومت ملاحظه شد، طبق منابع معتبر اهل سنت بود. برخى مورخان شیعه مثل شریف رضى نیز مسأله حضور موقت على(علیهالسلام) را در حکومت به نحوى ذکر کرده است: هنگامى که خلیفه به سوى شام مىرفت، عباس نیز همراه او بود. خلیفه به عباس گفت: شاید تو گمان مىکنى در این امر از من محق تر هستى؟ عباس نیز پاسخ داد: محق تر از من و تو کسى است که در مدینه جانشین تو شده است؛ همان که ما را با شمشیر زد تا به اسلام گرویدیم؛ یعنى على بن ابى طالب. [۶۱]
ب. مشاوره سیاسى
خلیفه دوم در امور سیاسى نیز به ارشادات على(علیهالسلام) نیاز داشت. ژرفنگرى و خیراندیشى على(علیهالسلام)در امور گوناگون از جمله مشورتهاى سیاسى، باعث تقویت و استحکام جامعه اسلامى مىشد.
- نقل شده است که برخى دانشمدان اظهار مىکردهاند: عجم یعنى اهل شهرهاى همدان، رى، اصفهان، نهاوند و ... به شهرهاى یکدیگر نامه فرستادهاند که پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) از دنیا رفت. پس از او ابوبکر که حاکم آنان بود نیز هلاک شد. بعد از او، عمر که عمر طولانى خواهد داشت شهرهاى شما را مورد تجاوز قرار مىدهد. لشکریان عمر را از شهرهاى تان بیرون برانید و با آنان به نبرد برخیزید.
عمر، پس از شنیدن این خبر هراسان به مسجد پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) آمد و با گروهى از مهاجر و انصار مشورت کرد. هر یک به گونهاى سخن گفت و خلیفه قانع نشد. سرانجام على(علیهالسلام) فرمود: من چنین رأى مىدهم که مردم شام، یمن، مکه و مدینه را از جایش حرکت ندهى و به مردم بصره هم بنویسى که سه گروه شوند: گروهى از آنان براى نگهبانى از زنان و فرزندان خود در بصره بمانندو گروهى دیگر بر سر اهل ذمّه باشند تا عهد شکنى نکنند و گروهى دیگر به کمک برادران خویش روند. عمر گفت: آرى رأى درست و صواب همین است . من دوست دارم پیرو این رأى بمانم و پشت سر هم سخنان على(علیهالسلام) را بر زبان جارى مىکرد و با شگفتى آن سخنان ]حکیمانه[ را ردیف مىکرد.[۶۲]
- خلیفه پس از فتح مدائن در ربیع الاول سال شانزدهم هجرت، تصمیم به ثبت تاریخ گرفت. سرانجام خلیفه نظر امام على(علیهالسلام) را پذیرفت و تاریخ را از هجرت پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) مقرر کرد.[۶۳]
ج. مشاوره اقتصادى
بدون شک، درایت و بینش امام على(علیهالسلام) از تمام اصحاب پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) بیشتر بوده است؛ از این رو خلفا در موارد متعددى که دچار مشکل مىشدند، به حضرت رجوع کرده، راهحل نهایى را از او مىخواستند. از آن جمله معضلات اقتصادى و اراضى حکومت و جامعه بود که خلیفه با مراجعه به على(علیهالسلام) و مشاوره با وى، به حقیقت رهنمون مىشد.
- میزان دریافت از بیت المال: فردى که در جامعه مسؤولیت رهبرى را به عهده مىگیرد، براى او حقوقى را در نظر مىگیرند که صرف تأمین زندگى وى شود.
عمر در عصر خلافت، با صحابه از جمله امام على(علیهالسلام) در این موضوع مشورت کرد و سرانجام دیدگاه حضرت را پذیرفت که فرمود: به میزانى که زندگى خود و خانوادهات تأمین شود، از بیتالمال بردار.[۶۴]
- مصرف جواهر کعبه: عمر مىخواست جواهرات کعبه را به مصرف سپاه اسلام برساند. امام(علیهالسلام)فرمود: چون پیامبر(صلىاللهعلیهوآله)به آنها دست نزده است تو نیز به آن دست نزن! عمر سخن حضرت را پذیرفت و شعار «لو لاک لافتضحنا» سر داد.[۶۵]
- تقسیم سرزمینهاى عراق: خلیفه دوم در مورد سرزمینهاى حاصلخیز اطراف کوفه که در دست مسلمانان قرارگرفته بود، نظر على(علیهالسلام) را جویا شد. حضرت به او فرمود: اگر زمینها را بین ما نسل کنونى مسلمانان تقسیم کنى، براى مسلمانان آینده سودى ندارد؛ ولى اگر در دست صاحبان آنها باقى گذارى تا در آن کار کنند و به دولت اسلامى مالیات بپردازند، براى هر دو نسل کنونى و آینده مفید خواهد بود. خلیفه دوم با جمله «این نظر بسیار خوبى است»، موافقت خود را اعلام کرد.[۶۶]
د. على(علیهالسلام) و امور دیوانى
على(علیهالسلام) در این دوران در پارهاى امور دیوانى به ارائه راهنمایىها و پاسخگویى به معضلات مورد ابتلاى خلیفه هم مىپرداخته است که نمونههایى ذکر مىشود:
- زنى دیوانه را که زنا کرده بود، نزد عمر آوردند. وى پس از مشورت با مردم، دستور داد او را رجم کنند. امام(علیهالسلام) پس از آگاهى از این حادثه دستور داد، زن را بر گردانند و خود نزد عمر آمد و فرمود: آیا نمىدانى که قلم تکلیف از سه طایفه برداشته شده است: از مجنون تا بهبود یابد. از خوابیده تا بیدار شود و از کودک تا بالغ گردد! عمر در حالى که تکبیر مىگفت، دستور داد زن را باز گردانند وحدى بر او جارى نسازند.[۶۷]
- نقل شده است: زنى را که در حال عده ازدواج کرده بود، نزد عمر آوردند. او مهر زن را ستاند و به بیتالمال سپرد و دستور داد زن و مرد براى همیشه از یکدیگر جدا شوند و به کیفر رسند. امام(علیهالسلام)این داورى را نادرست خواند و فرمان داد از یکدیگر جدا شوند و زن عده اول را کامل کند و سپس عده دیگرى براى ازدواج دوم بگیرد و شوهر دوم را به دلیل نزدیکى با زن به پرداخت مهرالمثل مکلف کرد.[۶۸]
- عمر شارب الخمر را با چهل ضربه شلاق حد مىزد تا این که شراب خوارى رواج یافت. با اصحاب پیامبر(صلىاللهعلیهوآله)در این زمینه مشورت کرد. على(علیهالسلام) نظر داد که شراب خوار را 80 ضربه شلاق بزنند و چنین استدلال کرد: شخص شراب خوار مست شده و عقل خود را از دست مىدهد و در این هنگام هذیان خواهد گفت و به تهمت زدن به دیگران خواهد پرداخت؛ پس مجازات او به میزان مجازات افترا خواهد بود. خلیفه دوم نظر امام(علیهالسلام) را پذیرفت و از آن به بعد، حد شارب الخمر به میزان 80 ضربه معین شد.[۶۹]
هـ. على(علیهالسلام) مرجع علمى
گسترش اسلام پس از پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) و گذشت زمان باعث شد تا مسلمانان با برخى پدیدههاى تازه روبه رو شوند که حکم آنها در قرآن و روایات پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) وجود نداشت. مسلمانان در حل چنین مسائلى با مشکلاتى مواجه شدند. برخى از اصحاب دربرخورد با این گونه موارد به جاى تمسک به قرآن و روایات به ظن و گمان یا به رأى خود عمل مىکردند. على(علیهالسلام) که اعلم امت اسلام و دروازه شهر علم پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) بود.[۷۰]، به کمک خلفا از جمله عمر که از حل پدیدههاى تازه ناتوان مىشد، مىشتافت و حکم الاهى را بیان مىکرد تا آن جا که شعار «لو لاعلى لهلک عمر».[۷۱] شنیده شد.
تاریخ، بسیارى از همیارىهاى امام على(علیهالسلام) را دراینباره بیان کرده، و از زبان معاویه نیز آمده است که هرگاه براى عمر مشکلى پیش مىآمد، نزد على(علیهالسلام) مىرفت.[۷۲] و حضرت نیز عالمانه پاسخ مىداد؛ البته خلفا از پرسیدن احکام شرعى از امام(علیهالسلام) ابایى نداشتند تا آن جا که گاهى در حضور مردم از امام(علیهالسلام)سؤال کردند و پاسخ مىگرفتند و حتى در برخى موارد، مورد سرزنش اطرافیان قرار مىگرفتند؛ براى مثال، دو نفر، از خلیفه دوم در مورد طلاق پرسیدند. عمر به عقب نگریست و پرسید: «اى على! نظر تو در این مورد چیست؟ » امام (علیهالسلام) با دو انگشت خود اشاره کرد و به این وسیله پاسخ داد. عمر جواب امام(علیهالسلام) را به پرسشگران رسانید آنها اعتراض کردند که «ما از تو مىپرسیم، آنگاه تو از دیگرى مىپرسى؟» عمر گفت: آیا پاسخدهنده را مىشناسید؟ وى علىبنابىطالب(علیهالسلام)است و من از پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) شنیدم که ایمان على(علیهالسلام) از وزن آسمانها و زمین سنگینتر است.[۷۳]
گروهى از عالمان یهود در زمان عمر به مدینه آمده، گفتند: « ما سؤالهایى داریم که اگر جواب ما را دادى روشن مىشود اسلام حق، و محمد(صلىاللهعلیهوآله) پیامبر خدا است؛ و گرنه معلوم مىشود اسلام باطل است». قفل آسمان چیست؟ کلید آسمانها چیست؟ کدام قبر صاحب خود را با خود به اطراف برد؟ کدام کس قوم خود را ترسانید، ولى از جن و انس نبود؟ و چند سؤال دیگر. عمر که پاسخى نداشت، سر به زیر انداخت و گفت: « بر عمر عیب نیست که از وى سؤالى بشود و چون پاسخ آن را نداند، بگوید نمىدانم». عالمان یهود حرکت کرده، گفتند: «معلوم شد اسلام باطل است». سلمان که شاهد جریان بود، نزد على(علیهالسلام) آمد و با شعار «أغث الاسلام» از حضرت کمک خواست. على(علیهالسلام) لباس پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) را به تن کرد و به مسجد آمد. چون نظر عمر به امام(علیهالسلام) افتاد، بلند شده و گفت: « هرگاه مشکلى پیش آید، نزد تو مىآیند». امام(علیهالسلام) با عالمان یهود شرط کرد که اگر جواب آنها را مطابق تورات داد، مسلمان شوند. آنها نیز پذیرفتند. امام(علیهالسلام) فرمود: قفل آسمانها شرک است که عمل انسان با وجود آن بالا نمىرود و قبول نمىشود و کلید آن شهادتین است. قبرى که صاحب خود را حمل مىکرد، همان ماهیى است که یونس را بلعید و موجودى از غیر جن و انس که قوم خود را ترسانید، مورچهاى است که به مورچه دیگر گفت: به لانهها وارد شوید تا سلیمان و سپاهش شما را پایمال نکند. هر سه تن از عالمان یهود ایمان آورده، على(علیهالسلام) را اعلم امت اسلامى معرفى کردند.[۷۴]
امام على(علیهالسلام) و خلیفه سوم
همکارىهاى علمى و فکرى امام على(علیهالسلام) با خلفا، فقط به دوران خلافت خلیفه اول و دوم خلاصه نشد. حضرت که تمام کوشش او وحدت و حفظ جامعه نوبنیان اسلامى بود، نیازهاى علمى و سیاسى اسلام و مسلمانان را در زمان خلیفه سوم نیز بر طرف مىکرد و خلیفه سوم هم پیوسته از افکار و راهنمایىهاى امام على(علیهالسلام) بهرهمند شد. این جا برخى از همکارىهاى امام على(علیهالسلام) با خلیفه سوم بیان مىشود.
أ. پناهگاه علمى
امام على(علیهالسلام)به گسترش اسلام در جهان و تثبیت بنیان آن در داخل کشور اسلامى مىاندیشید و با آشنا ساختن مردم با معارف و احکام الاهى به دفاع از اسلام نو پا مىپرداخت؛ از این رو هرگاه خلیفه سوم دست نیاز به سوى امام على(علیهالسلام) مىگشود، حضرت او را یارى مىکرد.
شخصى نزد عثمان آمد و از وى درباره خریدن دو کنیز و آمیزش با هر دوى آنها که با هم خواهر هستند پرسید. عثمان در پاسخ گفت: یک آیه قرآن، آن را مجاز مىداند در حالى که آیه دیگر، آن را تحریم کرده است. گر چه دوست ندارم به چنین کارى دست زنم، حلال بودن آن بر حرمت آن ترجیح دارد. آن شخص از مجلس بیرون آمد و در راه با امام على(علیهالسلام) روبهرو شد و همین مطلب را از حضرت پرسید و حضرت پاسخ داد: من تو را از این کار بر حذر مىدارم. اگر حکومت در دست من باشد و تو یا شخصى دیگرى را بیابم که مرتکب آن شود، او را مجازات خواهم کرد.
بیهقى، ج 7، ص164؛ قرطبى، ج 5، ص 117؛ سیوطى، ج 2، ص 136، زمخشرى، ج 1، ص518؛ ابن حزم، ج 9، ص 133؛ فخر رازى، ج 10، ص 36؛ شیخ مفید، الارشاد، الباب الثانى، فصل 60.
ظاهر آیه قرآن کریم «حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم ... و ان تجمعوا بین الاختین»[۷۵] آمیزش با دو کنیز که با همدیگر خواهر باشند را تحریم مىکند؛ زیرا عموم و اطلاق آیه، انسان آزاد و برده را شامل مىشود؛ به همین جهت، امام على(علیهالسلام)سؤال کننده را از ارتکاب آن بر حذر داشت. صحابه و فقیهان نیز بر حرمت آن تأکید مىورزیدند.[۷۶]
حال ببینیم مقصود عثمان از آیه تحلیل چیست. زمخشرى[۷۷] معتقد است که خلیفه به آیه ذیل نظر داشته است: و الذین هم لفروجهم حافظون الاّ على ازواجهم او ماملکت ایمانهم[۷۸] نمازگزاران واقعى پاکدامن هستند و جز به همسران یا کنیزان خود چشم طمع ندارند.
اگر مقصود خلیفه این باشد، استدلال وى به آیه صحیح نخواهد بود؛ زیرا این آیه در مقام بیان حریم عفّت مؤمنان است و این که انسان مؤمن جز در مدار زوجیت یا ملک یمین با هیچ زنى نزدیکى نمىکند و این مطلب با وجود شروط یا قیدهایى که عموم این دو را تخصیص زند، منافاتى ندارد. آیه 22 نساء که مىفرماید:« حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم و اخواتکم و عماتکم و خالاتکم و بنات الاخ و بنات الاخت و امهاتکم اللاتى أرضعنکم و اخواتکم من الرضاعة و امّهات نسائکم و ربائکم اللاتى فى حجورکم.... و ان تجمعوا بین الاختین الا ما قد سلف»[۷۹] مىتواند مخصص آیه یاد شده باشد و آن گاه با کنار هم گذاشتن این دو آیه، نتیجه مىگیریم که آمیزش با دو کنیز که با هم خواهر باشند، حرام است.
ب. امام على(علیهالسلام) و داورىهاى عثمان
1. زنى پس از گذشت شش ماه از زمان ازدواج، وضع حمل کرد. عثمان دستور رجم او را صادر کرد. امام على(علیهالسلام)به او فرمود: «آیا قرآن نخواندهاى ؟! » عثمان گفت: «خواندهام». امام على(علیهالسلام)فرمود: «آیا نشنیدهاى که خداوند مىفرماید: «حمله و فصاله ثلاثون شهراً»[۸۰] و در جایى دیگر مىفرماید: «حولین کاملین» [۸۱] با این حساب مدت حمل مىتواند شش ماه باشد » عثمان گفت: به خدا سوگند! تاکنون به این حقیقت آگاه نشده بودم.[۸۲]؛ البته برخى عالمان اهل سنت قضیه پیشین را با اندکى تفاوت، هم به عثمان و هم به عمربن خطاب نسبتدادهاند.
2. از جمله حقوق زن در اسلام این است که اگر مردى همسر خود را طلاق دهد و پیش از آن که عده زن سپرى شود مرد در گذرد، زن هم چون ورثه دیگر، از شوهر خود ارث مىبرد؛ زیرا تا عده زن سپرى نشده، پیوند زناشویى بر قرار است.
در زمان خلافت عثمان، مردى داراى دو زن یکى از انصار و دیگرى از بنىهاشم بود. از قضا آن مرد، زن انصارى خود را طلاق داد و پس از مدتى در گذشت. زن انصارى نزد خلیفه رفت و گفت: هنوز عده من سپرى نشده است و من میراث خود را مىخواهم. عثمان در داورى فرو ماند و جریان ر ابه اطلاع امام على(علیهالسلام)رساند. حضرت فرمود: اگر زن انصارى سوگند یاد کند که پس از در گذشت شوهرش سه بار قاعده نشده است مىتواند از شوهر خود ارث ببرد.
عثمان به زن هاشمیه گفت: این داورى مربوط به پسر عمت على است و من دراینباره نظرى ندارم. وى گفت: من به داورى امام على(علیهالسلام) راضى هستم. او سوگند یاد کند و ارث ببرد. [۸۳]
ج. امام على(علیهالسلام) و ناراضیان خلیفه
امام على(علیهالسلام) با سه حاکم در سه دوره متفاوت رو به رو بود که هر کدام موضعى متفاوت و فراخور خود را مىطلبید. در دوران خلیفه اول و دوم مردم به طور نسبى آرام و راضى بودند. در عصر خلیفه سوم مردم از وضعیت موجود به ستوه آمده، نتوانستند چنین وضعیتى را تحمل کنند.
1. وساطت و میانجیگرى
امام على(علیهالسلام) بین خلیفه و ناراضیان جامعه، نقش میانجیگرى و موضع مصلحانه را اتخاذ کرد. این بدان معنا نبود که اعمال خلیفه مورد رضا و قابل دفاع براى حضرت باشد. على(علیهالسلام) مىکوشید تا با وساطت خود، از وقوع فتنه و آشوب در جامعه جلوگیرى کند.
زمانى که ناراضیان مصر براى بار اول، اطراف منزل عثمان جمع شدند، خلیفه که بارها با وساطت امام على(علیهالسلام) از نارضایى ناراضیان نجات یافته بود، فردى را نزد امام على(علیهالسلام) فرستاد و احتمال کشته شدن خود را به وى گوشزد کرد و از امام خواست تا ضمن صحبت و تعهد به قبول خواستههاى آنان از طرف وى، ناراضیان را بازگرداند. امام على(علیهالسلام) میان ناراضیان حضور یافته، قول و تعهد خلیفه را گوشزد کرد و مردم نیز با شرط نوشتن عهدنامه کتبى و ارائه سه روز مهلت به خلیفه، همانگونه که او خواسته بود، اطراف منزل خلیفه را ترک کردند.[۸۴]
2. فرستادن آب
هنگامى که انقلابیان، خانه عثمان را محاصره کردند، کوششهاى امام على(علیهالسلام) به نتیجهاى نرسید. محاصره کنندگان با جدیت تمام، خواستار تحویل مروان و بر کنارى خلیفه شدند؛ ولى خلیفه، مروان را تحویل نمىداد؛ زیرا مىترسید وى را به قتل برسانند و خود نیز حاضر به برکنارى نمىشد.
عثمان این بار نیز براى امام على(علیهالسلام) پیام فرستاد که «این قوم او را خواهند کشت، و آب را بر او بستهاند» و از امام على(علیهالسلام)تقاضاى آب کرد.[۸۵] امام، مشکهایى از آب را از طریق فرزندانش حسن و حسین(علیهالسلام) براى خلیفه فرستاد و محاصره کنندگان چون دیدند اینان فرزندان امام على(علیهالسلام)هستند، ممانعتى از بردن آب نکردند.
خلیفه شعرى براى امام على(علیهالسلام) فرستاد که « فان کنت مأ کولا فکن انت آکلى ...؛ اگر بنا است من خورده شوم، تو خورندهى من باش، و گرنه مرا دریاب».[۸۶]
3. جلوگیرى از قتل خلیفه
هنگامى که به امام على(علیهالسلام) خبر مىرسد مردم تصمیم گرفتهاند عثمان را بکشند، حضرت به فرزندان خود حسن و حسین(علیهالسلام) دستور مىدهد «شمشیرهاى خود را بردارید و بر در خانه عثمان بایستید و اجازه ندهید کسى به خلیفه دست یابد».[۸۷][۸۸] فرزندان امام على(علیهالسلام)به سرعت تمام، خود را به خانه عثمان رساندند و با مهاجمان نبرد کردند به حدى که سر و صورت امام حسن(علیهالسلام)خونین و سر قنبر غلام امام على(علیهالسلام) به شدت مجروح شد.[۸۹]
4. به خاک سپارى عثمان
هنگامى که خبر قتل خلیفه به امام على(علیهالسلام) رسید، حضرت شتابان به سوى منزل وى شتافت و در این هنگام به محافظان منزل از جمله دو فرزندش حسن و حسین(علیهالسلام) اعتراض کرد.
سرانجام با وساطت و میانجیگرى امام على(علیهالسلام) و فرستادن فرزندش حسن(علیهالسلام) خواست تا اجازه دهند خلیفه دفن شود. آنان حرمت امام على(علیهالسلام) را نگاه داشتند و امام به همراه چند تن از صحابه، او را به خاک سپردند. [۹۰]
نتیجه
پس از درگذشت پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) و در جریان سقیفه، عدهاى فرصتطلب، جهت ایجاد اختلاف، براى بیعت به درِ خانه على(علیهالسلام)آمدند و حضرت دست رد به سینه آنان کوبید و براى مصالح برتر و وحدت امت اسلامى سکوت، و در جهت وحدت اسلامى با خلفا همکارى کرد.
على(علیهالسلام) در دوران 25 ساله سکوت خویش بیشتر مىکوشید وظیفه الاهى و انسانى خود را در قالب مشاورههاى نظامى، سیاسى، علمى، قضایى، اقتصادى و. .. براى حفظ دین و ثبات جامعه نوپاى اسلامى به انجام رساند. او نمىتوانست در برابر معضلات گوناگون که دامنگیر اسلام و امت اسلامى شده بود و بقاى دین و حیات مسلمانان را به خطر جدى انداخته بود، بىتفاوت بماند آن هم به بهانه این که حقش را گرفتهاند؛ البته همکارى على(علیهالسلام) با خلفا به حدى بود که خلفا از آن به نفع خویش بهره نگیرند و مشروعیت خود را مطرح نسازند.
على(علیهالسلام) در سه دوران با سه شخص متفاوت روبهرو بود که هر کدام از این دوران، موضع مناسب با خود را مىطلبید؛ بدین سبب حضرت در عصر خلیفه سوم، افزون بر اینکه در جایگاه مرجع علمى و قضایى مورد مشورت خلیفه قرار گرفت، در برابر ناراضیان خلیفه نیز نقش میانجیگرى را به عهده داشت و هنگام محاصره خانه خلیفه و بستن آب بر وى، به خلیفه آب رساند و فرزندانش را براى حفاظت از او به درِ خانهاش گماشت. مراسم خاک سپارى خلیفه را نیز على(علیهالسلام)انجام داد.
منابع و مآخذ
- محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، دارالتعارف، الطبعه الربعه.
- محمد ابى یعلى الفرا، الاحکام السلطانیه، ایران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1406 هـ.
- خواجه احمد بن محمد بن اعثم کوفى، الفتوح، هند، حیدر آباد دکن، دایرة المعارف العثمانیه، الطبعة الاولى، 1388 ه ؛ همو، بیروت دار الکتب العلمیه.
- محمد بن النعمان مفید، الارشاد، قم، انتشارات بصیرتى.
- محمد بن الحسن بن درید ازدى بصرى، المجتبى، دوم، هند، حیدر آباد 1362 ق.
- مجد الدین بن الاثیر، النهایه فى غریب الحدیث و الاثر، تحقیق طاهر احمد زاوى و محمود محمد طناحى، مؤسسه اسماعلیان، قم، 1364 ش.
- عبدالملک ابن هشام، السیرة النبویه، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت، 1409 / 1989.
- على بن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، بیروت 1409 / 1989.
- محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دار صادر.
- شریف رضى، الخصایص الائمه خصائص امیر المؤمنین(علیهالسلام)، تحقیق، الدکتور محمد هادى امینى، مشهد، مؤسسة طبع و النشر آستانة الرضویة المقدسه، 1406 ق.
- احمد بن حسینى بیهقى، السنن الکبرى، اول، دار الفکر، بیروت، 1419 ق.
- عبدالحسین امینى، الغدیر، تهران، 1371 ش.
- سید محسن امین، اعیان الشیعه، چاپ حسن امین، بیروت، 1986 م / 1406 ق.
- طاهر بن مطهر مقدسى، البدؤ التاریخ، مکتبة الاسلامیه، 1962 م.
- حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، تلخیص، ریاض، مکتبة النصر الحدیث.
- شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبى، العبر فى خبر من عبر، تحقیق فؤاد سعید، کویت، دارالکتب، 1961 م.
- ابوحنیفه احمد بن داوود دینورى، الاخبار الطوال، طبع بنفقة المکتبة العربیه، نعمان الاعظمى، بغداد ]بى تا[.
- محمود زمخشرى، الکشاف، بیروت، 1407 ق.
- جلال الدین سیوطى، الدر المنثور فى التفسیر بالمأثور، قم، 1404 ق.
- محمد بن احمد قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، 1985 م/ 1405 ق.
- محمد بن عمر فخر رازى، التفسیر الکبیر، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
- یوسف بن عبدالبر قرطبى مالکى، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، بیروت 1328 ق.
- احمد بن یحیى بن بلاذرى، انساب الاشراف، حققه، محمد باقر المحمودى، لبنان، منشورات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1974 م.
- ابوزید عبدالرحمان بن محمد بن خلدون، العبر و دیوان المبتدا و الخبر فى ایام العرب ...، بیروت، دار کتب اللبنانى، 1956 م / 1061 ق.
- عبد الله بن مسلم بن قتیبه، الامامه و السیاسه، اول، قم، شریف رضى، 1363 ش.
- احمد بن عبدربه اندلسى، العقد الفرید، بیروت، 1409 ق/ 1989 م.
- ابن کثیر القرشى الدمشقى الشافعى، البدایه و النهایه فى التاریخ، مصر، مطبعة السعاده، 1351ش.
- محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، تهران، 1362 ش.
- نصیر الدین عبد الجلیل قزوینى رازى،بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضایح الروافض، سید جلال الدین محدث، 1371 ش.
- محمد بن جریر بن یزید طبرى، تاریخ الامم والملوک، تاریخ طبرى، بیروت، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم. دار التراث.
- کلاعى البلنسى و هذبه خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، اقتبسه من الاکتفأ، معهد الدراسات الاسلامیه، هند، 1920 م.
- الرحمان بن جوزى، تاریخ عمر بن خطاب، قدم له و علق علیه عبد الکریم الزماعى، دمشق.
- غزالى، احیاء علوم الدین، دوم، بیروت، 1405 ق/ 1985 م.
- عبد الرحمن ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، بیروت، 1391 / 1071.
- یوسف ابن جوزى، تذکره الخواص، تهران، کتابخانه نینوا.
- احمد ابن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، بیروت، دار صادر، 1379 ق، ترجمه ابراهیم آیتى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1378 ش.
- جلال الدین سیوطى، تاریخ خلفاء، مصر، مطبعة السعاده، 1371 ق.
- على بن حسن بن عساکر، تاریخ مدینه، دمشق، مجمع اللغة العربیه، 1398 ق.
- محمد بن حسن طوسى، تهذیب الاحکام، تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى، اول، نشر صدوق، تهران، 1417 ق.
- احمد بن عبد الله طبرى، ذخایر العقبى فى مناقب ذوى القربى، قاهره، 1356 ق.
- ازدى بصرى، فتوح الشام، صححه ویلیام ناسولیس ایرلندى، طبع فى کلکته، 1854 ق.
- محمد معین، فرهنگ معین، چهارم، 1360 ش.
- خلیل جرّ، سید حمید طبیبیان، فرهنگ لاروس، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، تهران، 1367 ش.
- جعفر سبحانى، فروغ ولایت، قم، مؤسسه امام صادق(علیهالسلام) 1376 ش.
- واقدى، فتوح الشام، الطبعه الثانیه، بالمطبعه العثمانیه، شیخ عثمان عبدالرزاق، 1304 ق.
- یحیى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، تعلیق رضوان محمد رضوان، مصر، المطبعه المصریه بالاز هر، الطبعه الاولى 1350 /1319 ق.
- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قم، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، 1404 ق.
- مرتضى عالمى، فصلنامه مطالعات تاریخى، سال اول، ش 3، 1368 ش.
- متقى هندى، کنز العمال، بیروت، 1409 ق/ 1989 م.
- محمد رواس قلعه چى، موسوعة فقه على بن ابى طالب(علیهالسلام)،اول، دارالنفائیس، بیروت 1417 ق.
- محمد بن النعمان، مفید، مصنفات، قم، 1413 ق.
- ابوالحسن على بن الحسین مسعودى، مروج الذهب، مصر، مطبعة البهیة المصریه، ادارة الملتزم 1346 ق.
- جعفر سبحانى، مبانى حکومت اسلامى، ترجمه و نگارش داوود الهامى، موسسه علمى و فرهنگى سید الشهدا، 1370 ش.
- میرزا حسین النورى الطبرسى، مستدرک الوسائل، موسسه آل البیت(علیهالسلام) لاحیاء التراث، 1407ق.
- فخر الدین طریحى، مجمع البحرین.
- عبده، صبحى صالح، نهج البلاغه.
- وحدت جوامع در نهج البلاغه، برگرفته از آثار آیتالله جوادى آملى، سعید بند على، مرکز نشر اسراء، اول، 1380 ش.
پانویس
- ↑ آل عمران (3)، 103.
- ↑ کلینى، ج 1، ص 405.
- ↑ معین، ج 4، ص 4989.
- ↑ صيرورة الشيئين الموجودين شيئاً واحداً.
- ↑ طریحى، ج 4 ص 476.
- ↑ خلیل، سید حمید طبیبیان، ج1، ص595.
- ↑ ابن هشام، ج 4، ص 28 11؛ طبرى، ج 3، ص42ـ36.
- ↑ همان، ص 288؛ على بن اثیر، ج 2، ص 5؛ طبرى، ج 3، ص 183.
- ↑ محمد ابن سعد، ج 1، ص 260؛ مجلسى، ج 20، ص 389.
- ↑ آیت الله سبحانى، مبانى حکومت اسلامى، ص 130، پى نوشت.
- ↑ ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، ابويوب انصارى، عباس عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) فروة ابن عمرو، ابى ابن كعب، براء ابن عازب، ابوالهيثم ابن التيهان، خالدبن سعيد و بريده اسلمى، خزيه ابن ثابت و...، بيعت نكردند (ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 4، ص247).
- ↑ سبحانى، فروغ ولایت، ص 166.
- ↑ انفال (8)، 63.
- ↑ (ابن ابى الحدید مدائنى، ج 2، ص 45؛ احمد بن عبد الرب اندلسى، ج 4، ص245؛ محمد بن جریر بن یزید، ج 3، ص 209.
- ↑ ابن شهر آشوب، ص 77.
- ↑ یوسف بن عبد البر قرطبى مالکى، ج 2، ص 690.
- ↑ ابن شهر آشوب، ص 87.
- ↑ طبرى، ج 3، ص 209؛ ابن ابىالحدید، ج 2، ص 45؛ على ابن اثیر، ج 2، ص 7.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه 5.
- ↑ همان، نامه 62.
- ↑ ابن ابى الحدید، ج 1، ص 308.
- ↑ همان، ص 307؛ شیخ مفید، مصنفات، ج 13، ص 155.
- ↑ نهج البلاغه، خ 74؛ محمدبن جریر بن یزید، ج 4، ص 228.
- ↑ ابن ابى الحدید، ج 1، ص 191؛ احمد بن عبد الرب اندلسى، ج 4، ص 260.
- ↑ ابن ابى الحدید، ج 11، ص 113.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه 157.
- ↑ در خطبه سوم نهج البلاغه، چهار مرتبه از خليفه اول انتقاد شده است. در خطبه سوم بخش 8 6 از خليفه دوم انتقاد شده است. در خطبه 3 بخش 11 10 از خليفه سوم انتقاد شده است.
- ↑ اين كه على(عليه السلام) همسر خود را در شب غسل داده و دفن كرده است، ناخشنودى خود و دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را اعلان كرد. (محمد بن جرير بن يزيد، تاريخ طبرى، ج 3، ص 208؛ اسماعيل البخارى، صحيح بخارى، ج 3، ص142).
- ↑ کلاعى البلنسى و هذبه، اقتبسه من الاکتفا، خورشید احمد فاروق، ص 17.
- ↑ همان، ص 5.
- ↑ ابن کثیر القرشى الدمشقى، ج 6، ص 315.
- ↑ اين عده كسانى چون مسيلمه كذاب، طلحه بن خويلد، سجاح بنت سلمى و ... بودند كه قبايلى چون اسد، بنى سليم و غطفان را گرد خود فراهم ساخته بودند (احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ابراهيم آيتى، ج 2 ص 4).
- ↑ از اين عده قبايل كنده، حضر موت، بنى يربوع و رئيس آنان مالك بن نويره، قيس بن عاصم، حارثة بن سراقه و ... هستند (كلاعى البلنسى، تاريخ الردّه، ص3 و10).
- ↑ على(عليه السلام) فرمود: «و الله لو تظاهرت العرب على قتالى...; به خدا سوگند! اگر عرب تماماً در كارزار با من روبه رو شوند، به آنان پشت نمى كنم (نهج البلاغه، عبده، نامه 45، ص 81).
- ↑ قزوینى رازى، سید جلال الدین محدث، ص 310.
- ↑ ابن عساکر على بن حسن الشافعى، ص 444؛ ازدى بصرى، تصحیح ولیام ناسیولینس، ص 3.
- ↑ ابن اعثم کوفى، ج 1، ص 97.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ص 108، الباب الثانى، فصل 58.
- ↑ محمد بن درید ازدى، ص 44.
- ↑ محمد بن حسن طوسى، ج 10، ص108، کتاب الحدود، ح359.
- ↑ مسعودى، ج 2، ص 318ـ319.
- ↑ واقدى، ص 108.
- ↑ همان، ص 148.
- ↑ ابن اعثم، ج 2، ص 78.
- ↑ مرتضى عاملى، فصلنامه تاریخ، س اول، ش 3، ص 378.
- ↑ دینورى، ص 120.
- ↑ ابن اعثم، ج 1، ص 34.
- ↑ ابن عثمان ذهبى، ج 1، ص 25.
- ↑ احمد بن داوود دینورى، ص 135.
- ↑ ابن اعثم، ج 2، ص 36.
- ↑ همان، ص59.
- ↑ واقدى، ص 144.
- ↑ طاهر بن مطهر مقدسى، ج 5 ص 182.
- ↑ احمد بن یعقوب، ج2، ص 120
- ↑ ابن اعثم کوفى، ج 1، ص 286
- ↑ طاهر بن مطهر مقدسى، ج 5، ص 180.
- ↑ «كان سبب قدوم عمر الى الشام ن ابا عبيدة حصر بيت المقدس فطلب اهله منه ن يصالحهم على صلح اهل مدن الشام و أن يكون المتولى للعقد عمر بن خطاب، فكتب اليه بذالك فسار عن المدينه واستخلف عليه على بن ابى طالب» (ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار الفكر، ج 2، ص 348، ذكر فتح بيت المقدس، عبد الرحمن ابن خلدون، تاريخ، ج2، قسمت 2، ص 91; محمد طبرى، ج 3، ص 480).
- ↑ احمد بن اعثم کوفى، ج 1، ص 225.
- ↑ «ثم جمع وجوه اصحاب رسول الله(صلى الله عليه وآله) ]و اعلام العرب[ و ارسل الى على(عليه السلام) و كان استخلفه على المدينه فاتاه» (ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2 ص 309 « ذكر ابتداء امر القادسيه»).
- ↑ واقدى، ص 149.
- ↑ شریف رضى، ص 77.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، الباب الثانى، فصل 60.
- ↑ ابن عساکر، ج1، ص 36؛ حاکم نیشابورى، ج 2، ص 14.
- ↑ ابن ابىالحدید، ج 12، ص 220؛ ابوالفرج جوزى، ص 97.
- ↑ (امینى، ج 1، ص 177؛ سید محسن امین، ج 1،ص436.
- ↑ احمد ابن یعقوب، ج 2، ص 151.
- ↑ (محمد اوس قلعهچى، ج 1، ص 29.
- ↑ بیهقى، ج 11، ص 436.
- ↑ محمد ابن ابى یعلى، الفرا، ص 228.
- ↑ متقى هندى، ج 11، ص 600 و 614؛ به ابن ابى الحدید، ج 7، ص 218؛ محمدباقرمجلسى، ج 3، ص 118
- ↑ امینى، ج 3، ص 97.
- ↑ همان، ص 98؛ احمد طبرى، ص79
- ↑ مجلسى، ج 40، ص 119.
- ↑ امینى، ج 6، ص 154.
- ↑ نساء (4):23
- ↑ (فخر رازى، ج 10، ص 36ـ37؛ سیوطى، ص137؛ قرطبى، ص 117.
- ↑ زمخشرى، ج 1، ص 518
- ↑ مؤمنون (23)» 5؛ معارج (70): 29.
- ↑ نساء (4)، 23.
- ↑ احقاف (46): 15.
- ↑ بقره (2): 233.
- ↑ بیهقى، ج 11، ص 428.
- ↑ نورى طبرسى، ج 17، ص 200، ح 21145.
- ↑ طبرى، ج 3، ص 394 ج 377.
- ↑ بلاذرى، ج 5، ص 68 و 69.
- ↑ ابن خلدون، ج 2، ص 1047.
- ↑ اذهبا بسيفكما حتى تقوما على باب عثمان فلا تدعا احداً يصل اليه.
- ↑ سیوطى، ص 159؛ بلاذرى، ج 6، ص 185.
- ↑ سیوطى، ص 160، على بن الحسین مسعودى، ج 2 ص 348.
- ↑ ابن اعثم کوفى، ج 2 ص242، طبرى، ج 3، ص 438، ذکر بعضى سیر عثمان بن عفان.