ابوبکر باقلانی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۶۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات شخصیت | |||
[[ | | عنوان = ابوبکر باقلانی | ||
| تصویر = | |||
''''' | | نام = باقلاّنی، ابوبکر محمد بن الطیّب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصری بغدادی | ||
| نامهای دیگر = {{فهرست جعبه افقی |ابنالباقلانی، محمد بن طیب |باقلانی |ابوبکر محمد بن طیب |قاضی الباقلانی |محمد بن طیب |قاضی ابوبکر باقلانی }} | |||
| سال تولد = | |||
| تاریخ تولد = حوالی سال ۳۲۸ق/۹۴۰م | |||
| محل تولد = [[بصره]] | |||
| سال درگذشت = 403 ق | |||
| تاریخ درگذشت = | |||
| محل درگذشت = [[بغداد]] | |||
| استادان = {{فهرست جعبه عمودی |ابن فورک |ابواسحاق اسفراینی |ابوالحسن باهلی |ابوبکر بن مالک قطیعی |ابومحمد عبدالله بن ماسی |ابواحمد حسین بن علی نیشابوری |ابن ابیزید قیروانی }} | |||
| شاگردان = | |||
| دین = [[اسلام]] | |||
| مذهب = [[اهل سنت و جماعت|اهل سنت]]، [[اشعری]] | |||
| آثار = کتاب التمهید | |||
| فعالیتها = | |||
| وبگاه = | |||
}} | |||
'''قاضی ابوبکر''' '''محمد بن طیب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصری بغدادی''' معروف به ابوبکر باقِلاّنی از [[متکلم|متکلمین]] بزرگ [[اشعری]] است. وی که از ناحیه [[اهل سنت و جماعت|اهل سنت]] مورد احترام تمام است، در سالهای میانی قرن چهارم هجری قمری در [[بغداد]] به دنیا آمده است. | |||
وی که فروشنده «باقلا» بوده، برخلاف قیاس ادبیات عرب باقِلاّنی نامیده شده است. وی شاگرد غیرمستقیم اشعری است. باقلانی در دربار [[آل بویه]] ـ علیرغم آن که ایشان [[شیعه]] و باقلانی اشعری مذهب بود ـ دارای نفوذ بود. وی از سال 367 هجری قمری به بغداد رفته و تا آخر عمر در این شهر که مرکز علمی [[جهان اسلام]] بود، ساکن گردید. وی همچنین سفری به عنوان سفیر به [[روم]] شرقی داشته است. | |||
باقلانی ظاهراً به واسطه توجه بیش از اندازه به [[علم کلام]]، چندان مورد توجه [[اهل حدیث]] بغداد نبوده است. وی چندی نیز در ثغر ـ ولایات سرحدّی روم منصب قضاوت داشته است. مهمترین اثر وی کتاب التمهید است. | |||
==زندگینامه== | |||
باقِلاّنی، ابوبکر محمد بن طیب، متکلم نامدار اشعری مذهب بوده است. برخی منابع او را رَبَعی خواندهاند که بیانگر نسب عربی اوست. | |||
تاریخ تولد وی به درستی روشن نیست، ولی برخی حوالی سال ۳۲۸ق/۹۴۰م را محتمل میدانند. احتمالاً او در [[بصره]] به دنیا آمده است. | |||
درباره نسبت «باقلانی»، گرچه سمعانی آن را منسوب به باقلا میداند، اما منسوب باقلا، قیاساً باقلاوی یا باقلائی است، نه باقلانی. بر خلاف قیاس به باقلاّنی شهرت یافته است و همه کتب تراجم نیز نام او را به این صورت نوشتهاند بجز [[ابن جوزی]] که «باقلاّوی» آورده است که به دلیل متأخر بودن او قابل اعتنا نیست. | |||
مفصلترین شرح حال او در ترتیب المدارک و تقریب المسالک لمعرفة اعلام مذهب الامام مالک، تألیف عیاض بن موسی (متوفی ۵۴۴) آمده است. | |||
==اساتید باقلانی== | |||
باقلانی در بصره در کنار کسانی چون ابن فورک و ابواسحاق اسفراینی (ه م م) کلام اشعری را نزد ابوالحسن باهلی، شاگرد [[ابوالحسن اشعری|ابوالحسن اشعری]]، فراگرفت. گویا در همین اثنا مدتی به [[بغداد]] رفت و از محضر مشایخ حدیث بهره برد؛ و شاید هم استفاده او از مشایخ بغداد، در آغاز دوره تحصیل او بوده، و سپس به بصره نزد باهلی رفته باشد؛ | |||
اما گزارش خطیب بغدادی فقط حاکی از آن است که وقتی باقلانی در بغداد سکنی گزیده، و برای استماع [[حدیث]] نزد ابوبکر بن مالک قطیعی و ابومحمد عبدالله بن ماسی و ابواحمد حسین بن علی نیشابوری رفته است. از استادان دیگر وی میتوان ابن ابیزید قیروانی را نام برد. خطیب میافزاید که محمد بن ابیالفوارس حدیث او را در مجموعهای گردآورده بود. خود خطیب نیز به واسطه قاضی ابوجعفر محمد بن احمد سمنانی، از باقلانی حدیث روایت کرده است. | |||
بنا به گفته ذهبی در سِیَر اَعْلام النُّبلاء، «علم معقول» را از ابوعبداللّه محمد بن احمد بن مجاهد طائی، شاگرد ابوالحسن اشعری، فراگرفته بود. | |||
باقلانی در بغداد (و شاید یک چند نیز در بصره) نزد ابن مجاهد (از متکلمان اشعری و شاگرد ابوالحسن اشعری) کلام خواند و حتی بیش از باهلی نزد او شاگردی کرد. | |||
==مذهب ابوبکر باقلانی== | |||
وی که در [[فقه]] [[مذهب مالکی]] داشت، در بغداد نزد [[فقیه]] بزرگ مالکی [[عراق]]، یعنی [[ابوبکر محمد بن عبدالله ابهری]] [[فقه|فقه]] خواند و چندان برجسته گردید که ریاست مالکیان عصر به او منتهی شد. | |||
| | |||
=گرایش کلامی حنبلی= | |||
منظور باقلانی از اینکه گاهی خود را [[حنبلی]] معرفی میکرده، این بوده است که به [[مذهب کلامی]] آنان (نه مذهب فقهییشان) گرایش دارد. | |||
==مناظره با متکلمین اهلتسنن== | |||
باقلانی همچنان در بصره و ملازم استادش باهلی بود، تا زمینه سفرش به [[شیراز]] فراهم شد. وات تاریخ خروج او از بصره را ۳۵۹ق/ ۹۷۰م تخمین میزند. درباره این سفر گفتهاند که عضدالدوله بویهی که به مناظرات کلامی علاقهمند بود و معتزله به دربار او رفت و آمد داشتند، خواست با کلام [[اهل سنت و جماعت|اهلسنت]] نیز آشنایی یابد؛ از این رو، از ابوالحسن باهلی و باقلانی جوان دعوت کرد تا به شیراز بروند. | |||
و از طرفی [[عضدالدوله]]، که وسعت نظر و بلندپروازیهایی ورای اختلاف مذاهب و فرق داشت، ظاهراً نمیخواست دربار او در شیراز منحصر به علمای معتزله شود و در بغداد و عراق، که مرکز عالم اسلام بود، به این صفت اشتهار یابد و مایل بود که بجز [[شیعه]] و [[معتزله]] از نمایندگان مذهب اشعری نیز، که در آن زمان در میان مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله درهمه جا کاسته بودند، کسانی در دربار خود داشته باشد. | |||
ازینرو، باقلاّنی جوان را که، در محیط کلامی بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند. | |||
[[ابوالحسن باهلی]] از حضور در دربار عضدالدوله تن زد، اما باقلانی که معتقد بود راه نیافتن امثال باهلی به دربار، پیامدی همچون نرفتن ابن کلاب و حارث محاسبی (دو متکلم برجسته سنّی) به دربار مأمون دارد و صحنه را برای یکه تازی معتزله خالی میگذارد، به شیراز رفت و مورد استقبال گرم ابن خفیف شیرازی، صوفی مشهور شیراز، صاحب شرح اللمع و ناشر افکار اشاعره قرار گرفت. | |||
باقلانی در شیراز با معتزلیان در مجالس مناظره به بحث و جدل میپرداخت و عضدالدوله چندان به او علاقهمند شد که گفتهاند: فرزندش (شاید صمصامالدوله) را به او واگذاشت تا [[اهل سنت و جماعت|مذهب تسنن]] را بدو بیاموزد. باقلانی نیز برای این شاهزاده کتاب التمهید را تألیف کرد. | |||
برخی منابع او را | |||
==موارد مناظره شیراز== | |||
معتزله در حضور عضدالدوله یکی از مسائل مشکل و جنجالی علم کلام را با باقلاّنی در میان گذاشتند و از او خواستند که به آن پاسخ دهد و این در حقیقت دامی بود که برای او گسترده بودند. | |||
===تکلیف مالایطاق=== | |||
مسئله این بود که «آیا [[خداوند]] میتواند انسان را به چیزی که فوق تاب و توانایی اوست مُکلَّف سازد؟» [[اشاعره]]، که برای قدرت خداوند حدّ و مرزی قائل نبودند، پاسخشان به این سؤال مثبت بود؛ ولی [[معتزله]] میگفتند که پس مسئله [[عدل]] الهی چه میشود و از نظر حسن و قبح عقلیِ امور چه توضیحی داده میشود؟ معتزله میخواستند با پاسخ مثبتی که باقلاّنی اشعری به این سؤال میدهد او را در نظر عضدالدوله ناچیز گردانند. | |||
پاسخ باقلاّنی زیرکانه بود: اگر مقصود شما از تکلیف فقط سخن خداوند با مخلوق خویش است که در این صورت تکلیف به فوق طاقت جایز است، زیرا خود خداوند در قرآن میفرماید: «وَ یُدْعَوْنَ اِلی السُّجودِ فَلا یَستَطِیعونَ،(آیه 42 سوره قلم) آنان به سجود فراخوانده میشوند ولی نمیتوانند.» | |||
این تکلیف به مالایطاق است. | |||
یا خداوند از فرشتگان میخواهد که اسماء (اشیاء) را بگویند و آنان در پاسخ میگویند: «سبحانَکَ لا عِلْمَ لَنا اِلاَّ ما عَلَّمْتَنا، پاک خدایا، جز آنچه به ما یاد دادهای چیزی نمیدانیم.» | |||
پس خداوند فرشتگان را تکلیف به مالایطاق کرده است؛ اما اگر مقصود تکلیفِ اصطلاحی باشد، یعنی آنچه فعل و ترک آن مقدور است، سؤال شما درست نیست؛ زیرا تکلیف آن است که فعل آن مقدور باشد و تکلیف به نامقدور سخنی متناقض خواهد بود و سؤال شما شایسته پاسخ نیست. | |||
پس از گفتگوی مختصری باقلاّنی مسئله را بتفصیل جواب داد و گفت: در شرع ما بر کسی که ناتوان و عاجز باشد تکلیفی نشده است؛ اما اگر هم میشد درست بود، زیرا خداوند از زبان کسانی که او را میخوانند میفرماید: «و لا تُحَمِّلْنا مالاطاقَهَ لنا به، آنچه به آن توانایی نداریم بر ما تحمیل مفرما.» | |||
===رؤیت خداوند=== | |||
سؤال دیگری هم که شیوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنی کردند، درباره روئیت خداوند در روز رستاخیز بود که از معتقدات اصلی اشاعره است و معتزله سخت آن را منکرند. | |||
باقلاّنی، با آنکه مانند پیشوای خود اشعری و مانند اکثر اهل سنت معتقد به رؤیت خداوند بود، در اینجا رأی تازهای اظهار داشت که مایه حیرت مخالفانش شد و آن «ادراک» است. | |||
گفت: خداوند با چشم دیده نمیشود بلکه درک میشود و این ادراک را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئی میآفریند. | |||
معنی سخن باقلاّنی را باید در مفهوم کلی نفی علیّت، که عقیده اشاعره است، یافت. | |||
اشاعره معتقد به تأثیر علت در معلول نیستند و میگویند خداوند، پس از حصول اسباب و شرایط، اثر را در معلول ایجاد میکند. | |||
و این «جریان عاده اللّه» است، یعنی اگر اراده خداوند تعلّق گرفت اثر را از مؤثر باز میگیرد و به همین جهت چشم و تقابل او با شی ء «مرئی» علت رؤیت نیست و خداوند باید «ادراک» یا «بصر» (بینش) را بیافریند تا عمل رؤیت صورت گیرد. | |||
==منصب قاضیالقضات== | |||
باقلانی مقام قاضیالقضاتی داشته است. منابع اشعری مدعیاند که باقلانی به سفارش صاحب بن عباد به قاضیالقضاتی بغداد رسید. | |||
برخی منابع اشعری صورتی از فرمان انتصاب او از سوی عضدالدوله را نقل کردهاند که مطابق آن، قضا و خطابه و حسبه اقالیم کرمان، فارس، [[خراسان]]، اهواز، همگی جزایر عرب (در خلیج فارس)، موصل و دیار بکر به او واگذار گردیده، و با القابی بسیار برجسته ستوده شده است. او در این مقام، قاضیانی برای شهرهای یاد شده تعیین میکرد. | |||
انجام دادن دو مأموریت سیاسی، یکی از سوی عضدالدوله در ۳۷۱ (یا ۳۷۲ق/۹۸۲م) و دیگری از جانب [[خلیفه|خلیفه]] در ۴۰۲ق/۱۰۱۱م نقش تأثیرگذار او در حوادث سیاسی را آشکار میکند و از جایگاه والای وی نزد خلیفگان بغداد خبر میدهد. | |||
==سفر به روم شرقی== | |||
شهرت او و حرمت و عظمتش در نظر عضدالدوله باعث شد که از سوی او به سفارت روم شرقی برگزیده شود. | |||
احتمال میرود که عضدالدوله مخصوصاً باقلاّنی را به این سفارت برگزیده باشد تا او با نیروی جدلیِ نمایان خود قدرت منطقی و استدلالی اسلام را به رخ اسقفهای شهر [[قسطنطنیه]]، که از مراکز مهم دینی [[مسیحیت]] بود، بکشد و، به عبارت دیگر، برتری علمی و فرهنگی بغداد را بر قسطنطنیه ثابت کند. | |||
از این سفارت و مباحثات باقلاّنی در دربار باسیلیوس دوم، امپراتور روم شرقی (حکومت: ۳۴۸ـ۴۱۶/۹۶۰ـ ۱۰۲۵)، جزئیات و تفاصیلی نقل شده است که همه آنها را عیناً نمیتوان پذیرفت و ما گزارشی از منابع روم شرقی در دست نداریم که، از مقایسه آن با گزارشهای مورّخان مسلمان اصل حقیقت را تا اندازهای به دست بیاوریم؛ اما بعید نیست که بعضی از مسائل حادّ کلامی و اعتقادی، که طرفین آن را موجب طعن بر یکدیگر میشمردند، با ظرافت و کیاست مطرح شده باشد. | |||
==مناظره با ابوسلیمان== | |||
میگویند هنگامی که باقلاّنی برای سفر به قسطنطنیه آماده شد، وزیر عضدالدوله به او گفت: «طالع خروج خود را نمیخواهی ؟» باقلاّنی گفت که اعتقادی به احکام نجوم ندارد و سعد و نحس و خیر و شر را همه از قدرت خداوند میداند. | |||
وزیر به ابوسلیمان منطقی سجستانی گفت که با او دراینباره بحث کند و ابوسلیمان گفت که اهل بحث با باقلاّنی نیست، زیرا باقلاّنی معتقد است که اگر در این سوی دجله ده نفر سوار قایق شوند در آن سوی دجله ممکن است به قدرت الهی یازده نفر شوند و مرا با چنین کسی بحثی نیست. | |||
باقلاّنی گفت که سخن در قدرت خداوند نبود، ما میگوییم که چنین کاری از قدرت خدا ساخته است اما امروز نمیکند، زیرا خرق عادت است؛ چنانکه خداوند میتواند کسی را مانند آدم، نه از پدر و مادر، بیافریند، اما امروز نمیآفریند زیرا خرق عادت است و به همین جهت سخن ابوسلیمان منطقی فرار از بحث است. | |||
ابوسلیمان گفت: مناظرات بر پایه تمرین و تجربه است و من در مناظره با این قوم (متکلمان) تجربهای ندارم، زیرا ایشان اصطلاحات و عبارات ما (حکما) را نمیشناسند و ما هم اصطلاحات ایشان را نمیدانیم. | |||
وزیر عذر او را پذیرفت و باقلاّنی روانه سفر شد. | |||
درباره این بحث کوتاه، که میان باقلاّنی و ابوسلیمان در گرفته است، باید گفت که، برخلاف گفته باقلاّنی، مسئله واقعاً درباره تعلق قدرت خدا بر امور طبیعی و اسباب و مسبّبات، از جمله تأثیر نجوم بر اوضاع زمین، بوده است نه درباره مسئله خاص اعتقاد به احکام نجوم. | |||
اما اینکه ابوسلیمان از مناظره با باقلاّنی سر باز زده است، مطابق عقیده خود رفتار کرده است و این نکته را قول ابوحیّان توحیدی در الامتاع و المؤانَسه نیز تأیید میکند. | |||
به گفته او، ابوسلیمان معتقد بوده است که شریعت و اصول عقاید اموری نیستند که با برهان عقلی و قیاسات منطقی ثابت شوند و در آنها «چون» و «چگونه» و «اگر» راه ندارد. | |||
همچنین از گفته ابوحیان در الامتاع و المؤانسه استنباط میشود که ابوسلیمان به احکام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود «تقویم» تجاوز نمیکرده است. | |||
بنابراین، مباحثه باقلاّنی، که اصلاً منکر تأثیر کواکب بوده، با ابوسلیمان، که اصلاً عالم به احکام نجوم نبوده، معنی نداشته است، جز از باب تأثیر علت و سبب که صرفاً مسئله کلامی بوده است. | |||
==وقایع اتفاقیه در قسطنطنیه== | |||
درباره سفارت باقلاّنی در قسطنطنیه از قول خود او در ترتیب المدارک مطالبی آمده است که بعضی راجع به اقدامات او در حوزه مناسبات سیاسی و بعضی راجع به مجادلات دینی اوست. | |||
===انشقاق قمر=== | |||
در سرِخوان شاهی، فرمانروا از او درباره معجزه «[[انشقاق قمر]]» پرسید. | |||
باقلاّنی گفت: این مطلب درست است و کسانی که در آن زمان نزد [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|حضرت رسول(صلی الله علیه)]] حاضر بودهاند آن را به چشم خود دیدهاند. | |||
فرمانروا پرسید: پس چرا همه مردم جهان آن را ندیدهاند؟ باقلاّنی گفت: برای آنکه دیگران آماده نبودهاند و کسی از ایشان برای دیدن انشقاق قمر دعوت نکرده بوده است. | |||
فرمانروا پرسید: شما را با ماه نسبت و خویشاوندی هست؟ چرا رومیان و مردم دیگر جهان آن را ندیدند و تنها شما توانستید ببینید؟ باقلاّنی گفت: میان آن مائده که خداوند از آسمان برای [[عیسی]] فرستاد و شما خویشاوندی بود؟ چرا [[یهود]] و مجوس و برهمنان و همسایگان شما (یونانیان) آن را ندیدند و تنها شما آن را دیدید؟ فرمانروا در پاسخ درماند و یکی کشیشیان معروف را فراخواند. | |||
باقلاّنی از آن [[کشیش]] پرسید: اگر ماه گرفته شود همه مردم روی زمین آن را میبینند یا کسانی که در محاذات آن باشند؟ کشیش گفت: فقط کسانی میبینند که در محاذات آن باشند. | |||
باقلاّنی گفت: پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر داری، زیرا فقط کسانی که در محاذات آن بودهاند آن را دیدهاند و سایر مردم آن را ندیدهاند؟ | |||
==عایشه== | |||
در جلسه دیگر، فرمانروای روم شرقی درباره [[عایشه]] و [[قضیه افک]] از او پرسید و باقلاّنی فوراً جواب داد: عایشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولی از او فرزندی به وجود نیامد. مریم را نیز بهتان زدند. اما او را شوهری نبود و از او فرزندی به وجود آمد. | |||
پس هر دو از تهمتی که بر ایشان زده بودند، مبرّا بودند. | |||
==نظریه کسب از منظر باقلانی == | |||
تعریف این متکلم از [[نظریه کسب]] با تعریف ابوالحسن اشعری از این نظریه کاملا متفاوت است، زیرا باقلانی خلق فعل را مختص خداوند و عنوان فعل را مختص انسان میداند. علاوه، وی با این نحوه تعریف از کسب، محدوده اختیار انسان را وسیعتر از تعریفی که ابوالحسن اشعری از کسب ارایه میکند، نشان میدهد به گونهای که شبهات مربوط به فلسفه بعثت پیامبران، حکمت وضع تکالیف برای انسانها و نیز مسئله وعد و وعید حل میشود. | |||
باقلانی در تعریف کسب مینویسد: «انه تصرف فی الفعل بقدرة تقارنه فی محله فتجعله بخلاف صفه الضروره من حرکة الفالج و غیرها و هذه الصفة المعقولة للفعل حسّا، هی معنی کونه کسبا»<ref>باقلانی ابوبکر، تمهید الاوایل و تلخیص الدلایل، ص 347</ref> یعنی کسب، تصرف انسان در فعل همزمان با قدرت حادث است که فعل را از حالت غیر اختیاری بودن خارج میکند. این نوع تصرفِ تابع حس؛ به معنای کسب است. | |||
باقلانی معتقد است که بین خلق فعل و عنوان آن تفاوت وجود دارد و خلق فعل مختص خداوند است که با قدرت الهی به وجود میآید، اما عنوان فعل در اختیار انسان است که با قدرت حادث که از سوی خداوند به انسان اعطا میشود، فعل را دارای عنوان و صفت(طاعت و معصیت) میکند. | |||
[[فخر رازی]] قول باقلانی را در تفسیر نظریه کسب اینگونه نقل میکند: «قدرة العبد وإن لم توثّر فی وجود ذلک الفعل، إلاّ انّها أثّرت فی صفة من صـفات ذلک الفـعل ... فـذات الحرکة و وجودها واقع بقدرة الله امـّا کـونها طـاعة أو معصیة بقدرة العبد». <ref>فخر رازی، القضا والقدر، ص 32</ref> <ref>فخر رازی، تلخیص المحصّل، ص 325</ref> یعنی قدرت عبد اگرچه در ایجاد و خلق فعل موثر نیست، اما در صفتی از صفات آن فعل تاثیر میگذارد. پس اصل حرکت به قدرت خدا واقع میشود، اما مطیعانه یا عاصیانه بودن آن، تابع قدرت(و اختیار و اراده) عبد میباشد. این بحث نکته قابل توجهی دارد و آن تاکید صریح باقلانی به داشتن قدرت و اثبات اختیار برای عبد است، زیرا وقتی عبد دارای قدرت موثر باشد، میتواند به فعل عنوان و جهت بدهد و وقتی قدرت موثر میتواند تاثیر خود را بگذارد که عبد دارای اراده و اختیار باشد و البته قدرت موثر بدون لحاظ اختیار معنا ندارد، همانگونه که فعل حاصل از اراده و قدرتی که از روی جبر و اضطرار باشد، هییچگونه مسئولیتی را متوجه عبد نمیکند. باقلانی در ادامه مینویسد: «و یجب أن یعلم أن العبد له كسب و لیس مجبورا بل مكتسب لأفعاله من طاعة و معصیة، لأنه تعالى قال:«لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اكْتَسَبَت. البقره(2) 286» یعنی من ثواب طاعة و عقاب معصیة.» و قوله: «بِما كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ. الروم. (30) 41 » و قوله: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ. الشوری(42) 30» . <ref>باقلانی ابوبکر، الإنصاف فیما یجب اعتقاده، ص116</ref> | |||
وی با بیان این آیات و مباحث مربوطه، به صراحت اعلام میکند که انسان مجبور نمیتواند کاسب باشد، زیرا کسب در حال جبر معنا ندارد، بلکه کسب در حال اختیار معنا دارد که با وجود قدرت حاصل میشود. باقلانی در ادامه به آیه شریفه [[قرآن]] استناد میکند که کسب فعل نیک به نفع انسان، و کسب فعل بد علیه انسان است. این جملات نشان میدهد که این متکلم اشعری در تلاش است تا میدان اراده، اختیار و قدرت انسان را وسیعتر از اشعری نشان دهد. به همین دلیل معتقد است که انسان با اراده و اختیارش میتواند فعل آفریده شده را دارای صفت و جهت کند که البته اشعری چنین تفسیری را از کسب ارایه نمیدهد. از نگاه باقلانی هر فعلی دارای دو حیثیت متفاوت است، حیثیت اول مربوط به اصل وجود و مرحله خلق است که این مرحله مختص خداوند میباشد و حیثیت دوم مربوط به عنوان و جهت فعل است که تابع کسب و اختیار عبد میباشد. مثلا خروج از منزل با قدرت و حرکتی آغاز میشود که انسان نمیتواند آن را بیافریند، اما او میتواند فعل را با حرکت جوارحی و جوانحی حاصل از نیت و اختیارش دارای عنوان یا جهت معین کند. مثلا اگر خروج از منزل به قصد انجام وظایف الهی باشد، طاعت و اگر به قصد ترک وظایف الهی باشد، معصیت خواهد بود. در نگاه او، فعلی که متصف به طاعت یا معصیت میشود، از یک منشا و یک حرکت صادر میشود، اما عناوین و اوصاف هر کدام که یکی طاعت و دیگری معصیت است، تفاوت اساسی با هم دارد. نوشته است:«ذات الفعل من اللّه و كونه طاعة او معصیة او عبثا، من العبد و ذلك هو مناط التكلیف و علیه یستحق الثواب أو العقاب..» <ref>فاضل مقداد، إرشاد الطالبین إلى نهج المسترشدین، ص 263</ref> یعنی اصل فعل از خدای متعال است، اما متصف شدن آن به طاعت و معصیت و یا عبث بودن، مربوط به عبد است و البته مناط تکلیف نیز همین است، زیرا ثواب و عذاب بر مبنای اتصاف فعل بر این نوع عناوین است. به عبارت دیگر، وقتی میگوید ذات فعل از خدای متعال است، یعنی این که فعل مختص اوست و او آفریننده آن است. این یک جهت فعل است، و اما جهت دوم صفت مربوط به صفت فعل است که با عنوان طاعت، معصیت یا عبث بودن ظاهر میشود که انجام آن درحیطه اختیار بندگان است. مثلا شخصی که عمل خود را در قالب [[نماز]]، [[روزه]] و [[حج]] انجام میدهد، مستحق پاداش است واگر در قالب [[معصیت]] انجام دهد، مستحق [[عذاب]] میشود. مهم آن قالبی است که فعل را میپذیرد. بنابراین، قدرت حادثی که بعد از خلق عمل با اراده و اختیار ما همراه میشود، میتواند جهت دهنده اصلی عمل و مناط حسن و قبح فعل باشد. در نگاه باقلانی، قدرت حادث هر چند در ایجاد و خلق فعل نقشی ندارد، ولی ابزار کسب میشود و فعل را دارای جهت و عنوان میکند. | |||
= | ===تفاوت در جنبه جنسی و نوعی فعل از نگاه باقلانی=== | ||
از منظر دیگر نیز میتوان به تحلیل باقلانی از تفسیر افعال اشاره کرد و آن جنبه جنسی و نوعی فعل است. ایشان درباره افعال اختیاری صادره از انسان، قایل به دو جنبه جنسی و نوعی فعل است. در جنبه جنسی که مربوط به جنس فعل و خلق آن است، انسان قدرت و اراده ندارد تا فعل را بیافریند، اما در جنبه نوعی فعل، انسان دارای قدرت و اراده تعیین کننده است. با این حساب، معتقدیم که صورت جنسی(خلقی) فعل ثابت است، اما صورت نوعی آن از ابتدای تکوین فعل تا وقتی که باشد، در هر مرحله تغییر میکند و به اشکال مختلف در میآید. مثل نماز که از حالتی به حالت دیگر تغییر میکند. مثلا قیام به رکوع متصل میشود و رکوع به سجود و...باقلانی اسم این تغییر را «حال» مینامد که محصول «حرکت است» و حرکت جنس فعل است و ایجادش به دست انسان نیست و علاوه، فعل خلق شده هیچ صورتی از حسن و قبح ندارد، بلکه فعل بعد از خلق همراه با قدرت حادثهای که در اختیار انسان قرار نمیگیرد، دارای جهت و عنوان یا نقش میشود.<ref> با اقتباس از مقاله سیر تاریخی نظریه کسب، نوشته افسانه منفرد</ref> و اما درباره تکالیف الهی که عمل به قصد قربت انجام میشود، چگونگی نیت، شرط اصلی قبول یا رد عمل است و در نصوص دینی به این نکته تاکید شده است و در ادامه به آن اشاره میشود. از کسانی که نیت را شرط قبولی هر عمل عبادی و تقربی میدانند باید پرسید که آیا عمل بدون نیت میتواند شخص را از عهده و وظایفش تبرئه کند؟ به طور قطع پاسخ منفی خواهند داد، زیرا نیت کلید قبولی عمل است. عمل بدون نیت هر چند ممکن است ظاهر موجه و نیکویی داشته باشد، اما در واقع فعلی بدون هویت و ثمره است. علاوه، در منابع دینی آمده است که نیت هر عملی، عمل را دارای جهت و عنوان میکند. قرآن میفرماید: «قُلْ كُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبیلا. الاسراء(17) 84» بگو هر كسی طبق روش (و خلق و خوى) خود عمل مى كند و پروردگارتان كسانى را كه راهشان نیكوتر است، بهتر میشناسد. همچنین در روایت معروف نبوی آمده است: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ وَ إِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى»<ref>مجلسی محمد باقر، بحار الانوار، ج 67، ص 211</ref> یعنی ارزش و اعتبار عمل و رفتار هر فردی مطابق نیت، قصد و هدف او است و نتایج اعمال هر انسانی نتیجه نیت، قصد و هدف او خواهد بود. [[امامیه]] نیز معتقدند عملی که تابع نیت است ملاک قبولی است، زیرا نیت به عمل شکل میدهد و آن را نیک و بد میکند. | |||
===تشابه و تفاوت تفسیر نظریه کسب باقلانی با نظریه امر بین الامرین=== | |||
پیشتر بیان شد که باقلانی در تبیین نظریه کسب، تفسیری متفاوت از ابوالحسن اشعری ارائه میدهد و برای انسان سهمی بیشتر از اختیار قایل میشود، با این توضیح که او دو صورت برای افعال صادره فرض میکند. صورت اول که به خلق فعل بر میگردد که در این مسیر با اشعری همراه است، زیرا هر دو متکلم انسان را خالق افعال نمیدانند و به طور کلی چنین شانی برای وی قایل نیستند، اما در صورت دوم از اشعری فاصله میگیرد و به امامیه نزدیک میشود با این توضیح که وی معتقد است انسان با اختیارش فعل خلق شده را دارای عنوان و جهت(حسن و قبح) میکند. گذشته از این، قبلا درباره نیت مطالبی گفته شد که باقلانی عنوان فعل را همان نیت میداند که از نظر منابع دینی اساس قبولی طاعات و [[عبادات]] است. همچنین، در مباحث مربوط به نیت که همه [[مذاهب اسلامی]] به خصوص امامیه آن را ملاک [[ثواب]] و [[عقاب]] میدانند، میتوان به یک نوع وجه مشابهت با عقیده باقلانی رسید که معتقد است افعالی که خدا خلق میکند، خوب و بد آن منوط به نیت انسان است. همچنین بدون نیت که که پشتوانهاش اراده و اختیار است؛ هیچ فعلی دارای جهت و عنوان نمیشود. | |||
==شاگردان ابوبکر باقلانی== | |||
از میان انبوه شاگردان باقلانی باید اینان را نام برد: | |||
باقلانی | #ابوذر هروی که کلام اشعری را از باقلانی فراگرفت و آن را در [[حجاز]] منتشر کرد | ||
#قاضی ابومحمد عبدالوهاب بن نصر بغدادی مالکی | |||
#ابوعمران فاسی | |||
#محمد بن علی بن حسن شافعی رؤاسی | |||
#قاضی ابوجعفر سمنانی که مهمترین شاگرد باقلانی بود | |||
#ابوطاهر واعظ، معروف به ابن انباری که در قیروان کلام اشعری را گسترش داد | |||
#ابوعبدالله ازدی که در [[دمشق]] از سوی باقلانی کلام اشعری را تدریس میکرد و سپس به [[مغرب]] رفت و در قیروان درگذشت | |||
#قاضی ابومحمد عبدالله، معروف به ابن لبان اصفهانی | |||
#ابوالحسن رافع بن نصر بغدادی | |||
#ابوحاتم قزوینی | |||
#ابن معتمر رقّی | |||
اینان به عنوان شاگردان باقلانی و مروجان اندیشه اشعری آن را در پهنهای از خراسان تا مغرب سرزمینهای اسلامی توسعه دادند. در واقع باید گفت که با کوشش باقلانی و شاگردانش، به تدریج اعتزال در بغداد و در دیگر نقاط از رونق افتاد. | |||
باقلانی در تبیین مباحث کلامی، از زبانی روشن و فهمیدنی بهره میگرفت و در مخالفت فکری با معتزله، [[امامیه]] و [[خوارج|خوارج]] و نقد آراء آنان بسیار میکوشید. او در بغداد شخصیتی اهل جدل و مناظرات کلامی و مذهبی قلمداد میشد. قدرت وی را در این فنون ستوده، و او را «لسان الامة» و «شیخ السنة» لقب دادهاند. | |||
==مناظره با دانشمندان== | |||
از مناظرات او با این دانشمندان گزارشهایی در دست است: | |||
#ابوالحسن احدب معتزلی (د ۳۷۰ق/۹۸۰م) در محضر عضدالدوله | |||
#ابواسحاق نصیبینی معتزلی در محضر عضدالدوله | |||
#ابوالقاسم بستی | |||
#متکلمان مسیحی در دربار امپراتور بیزانس | |||
#[[شیخ مفید]] متکلم برجسته امامی. | |||
==درگذشت== | |||
باقلانی در بغداد درگذشت. پسرش حسن بر او [[نماز]] گزارد و ابتدا در خانهاش در «درب المجوس» در منطقه نهرطابق مدفون شد و سپس به مقبره باب حرب [[بغداد]] منتقل و در کنار قبر [[احمد بن حنبل|احمد بن حنبل]] مدفون گردید. ابوعبدالله ازدی از شاگردان باقلانی، کتابی در مناقب او نوشته بوده است. | |||
= | ==منابع== | ||
[http://drmostafavi.blogfa.com/post/3217 برگرفته از سایت ابوبکر باقلانی - علوم قرآن و حدیث] | |||
[[رده:عالمان]] | |||
[[رده:عالمان اهل سنت]] | |||
<references /> | |||
نسخهٔ کنونی تا ۸ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۲۲
ابوبکر باقلانی | |
---|---|
نام کامل | باقلاّنی، ابوبکر محمد بن الطیّب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصری بغدادی |
نامهای دیگر |
|
اطلاعات شخصی | |
روز تولد | حوالی سال ۳۲۸ق/۹۴۰م |
محل تولد | بصره |
سال درگذشت | 403 ق، ۳۹۱ ش، ۱۰۱۳ م |
محل درگذشت | بغداد |
دین | اسلام، اهل سنت، اشعری |
استادان |
|
آثار | کتاب التمهید |
قاضی ابوبکر محمد بن طیب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصری بغدادی معروف به ابوبکر باقِلاّنی از متکلمین بزرگ اشعری است. وی که از ناحیه اهل سنت مورد احترام تمام است، در سالهای میانی قرن چهارم هجری قمری در بغداد به دنیا آمده است.
وی که فروشنده «باقلا» بوده، برخلاف قیاس ادبیات عرب باقِلاّنی نامیده شده است. وی شاگرد غیرمستقیم اشعری است. باقلانی در دربار آل بویه ـ علیرغم آن که ایشان شیعه و باقلانی اشعری مذهب بود ـ دارای نفوذ بود. وی از سال 367 هجری قمری به بغداد رفته و تا آخر عمر در این شهر که مرکز علمی جهان اسلام بود، ساکن گردید. وی همچنین سفری به عنوان سفیر به روم شرقی داشته است. باقلانی ظاهراً به واسطه توجه بیش از اندازه به علم کلام، چندان مورد توجه اهل حدیث بغداد نبوده است. وی چندی نیز در ثغر ـ ولایات سرحدّی روم منصب قضاوت داشته است. مهمترین اثر وی کتاب التمهید است.
زندگینامه
باقِلاّنی، ابوبکر محمد بن طیب، متکلم نامدار اشعری مذهب بوده است. برخی منابع او را رَبَعی خواندهاند که بیانگر نسب عربی اوست. تاریخ تولد وی به درستی روشن نیست، ولی برخی حوالی سال ۳۲۸ق/۹۴۰م را محتمل میدانند. احتمالاً او در بصره به دنیا آمده است.
درباره نسبت «باقلانی»، گرچه سمعانی آن را منسوب به باقلا میداند، اما منسوب باقلا، قیاساً باقلاوی یا باقلائی است، نه باقلانی. بر خلاف قیاس به باقلاّنی شهرت یافته است و همه کتب تراجم نیز نام او را به این صورت نوشتهاند بجز ابن جوزی که «باقلاّوی» آورده است که به دلیل متأخر بودن او قابل اعتنا نیست.
مفصلترین شرح حال او در ترتیب المدارک و تقریب المسالک لمعرفة اعلام مذهب الامام مالک، تألیف عیاض بن موسی (متوفی ۵۴۴) آمده است.
اساتید باقلانی
باقلانی در بصره در کنار کسانی چون ابن فورک و ابواسحاق اسفراینی (ه م م) کلام اشعری را نزد ابوالحسن باهلی، شاگرد ابوالحسن اشعری، فراگرفت. گویا در همین اثنا مدتی به بغداد رفت و از محضر مشایخ حدیث بهره برد؛ و شاید هم استفاده او از مشایخ بغداد، در آغاز دوره تحصیل او بوده، و سپس به بصره نزد باهلی رفته باشد؛ اما گزارش خطیب بغدادی فقط حاکی از آن است که وقتی باقلانی در بغداد سکنی گزیده، و برای استماع حدیث نزد ابوبکر بن مالک قطیعی و ابومحمد عبدالله بن ماسی و ابواحمد حسین بن علی نیشابوری رفته است. از استادان دیگر وی میتوان ابن ابیزید قیروانی را نام برد. خطیب میافزاید که محمد بن ابیالفوارس حدیث او را در مجموعهای گردآورده بود. خود خطیب نیز به واسطه قاضی ابوجعفر محمد بن احمد سمنانی، از باقلانی حدیث روایت کرده است.
بنا به گفته ذهبی در سِیَر اَعْلام النُّبلاء، «علم معقول» را از ابوعبداللّه محمد بن احمد بن مجاهد طائی، شاگرد ابوالحسن اشعری، فراگرفته بود.
باقلانی در بغداد (و شاید یک چند نیز در بصره) نزد ابن مجاهد (از متکلمان اشعری و شاگرد ابوالحسن اشعری) کلام خواند و حتی بیش از باهلی نزد او شاگردی کرد.
مذهب ابوبکر باقلانی
وی که در فقه مذهب مالکی داشت، در بغداد نزد فقیه بزرگ مالکی عراق، یعنی ابوبکر محمد بن عبدالله ابهری فقه خواند و چندان برجسته گردید که ریاست مالکیان عصر به او منتهی شد.
گرایش کلامی حنبلی
منظور باقلانی از اینکه گاهی خود را حنبلی معرفی میکرده، این بوده است که به مذهب کلامی آنان (نه مذهب فقهییشان) گرایش دارد.
مناظره با متکلمین اهلتسنن
باقلانی همچنان در بصره و ملازم استادش باهلی بود، تا زمینه سفرش به شیراز فراهم شد. وات تاریخ خروج او از بصره را ۳۵۹ق/ ۹۷۰م تخمین میزند. درباره این سفر گفتهاند که عضدالدوله بویهی که به مناظرات کلامی علاقهمند بود و معتزله به دربار او رفت و آمد داشتند، خواست با کلام اهلسنت نیز آشنایی یابد؛ از این رو، از ابوالحسن باهلی و باقلانی جوان دعوت کرد تا به شیراز بروند.
و از طرفی عضدالدوله، که وسعت نظر و بلندپروازیهایی ورای اختلاف مذاهب و فرق داشت، ظاهراً نمیخواست دربار او در شیراز منحصر به علمای معتزله شود و در بغداد و عراق، که مرکز عالم اسلام بود، به این صفت اشتهار یابد و مایل بود که بجز شیعه و معتزله از نمایندگان مذهب اشعری نیز، که در آن زمان در میان مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله درهمه جا کاسته بودند، کسانی در دربار خود داشته باشد.
ازینرو، باقلاّنی جوان را که، در محیط کلامی بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند. ابوالحسن باهلی از حضور در دربار عضدالدوله تن زد، اما باقلانی که معتقد بود راه نیافتن امثال باهلی به دربار، پیامدی همچون نرفتن ابن کلاب و حارث محاسبی (دو متکلم برجسته سنّی) به دربار مأمون دارد و صحنه را برای یکه تازی معتزله خالی میگذارد، به شیراز رفت و مورد استقبال گرم ابن خفیف شیرازی، صوفی مشهور شیراز، صاحب شرح اللمع و ناشر افکار اشاعره قرار گرفت.
باقلانی در شیراز با معتزلیان در مجالس مناظره به بحث و جدل میپرداخت و عضدالدوله چندان به او علاقهمند شد که گفتهاند: فرزندش (شاید صمصامالدوله) را به او واگذاشت تا مذهب تسنن را بدو بیاموزد. باقلانی نیز برای این شاهزاده کتاب التمهید را تألیف کرد.
موارد مناظره شیراز
معتزله در حضور عضدالدوله یکی از مسائل مشکل و جنجالی علم کلام را با باقلاّنی در میان گذاشتند و از او خواستند که به آن پاسخ دهد و این در حقیقت دامی بود که برای او گسترده بودند.
تکلیف مالایطاق
مسئله این بود که «آیا خداوند میتواند انسان را به چیزی که فوق تاب و توانایی اوست مُکلَّف سازد؟» اشاعره، که برای قدرت خداوند حدّ و مرزی قائل نبودند، پاسخشان به این سؤال مثبت بود؛ ولی معتزله میگفتند که پس مسئله عدل الهی چه میشود و از نظر حسن و قبح عقلیِ امور چه توضیحی داده میشود؟ معتزله میخواستند با پاسخ مثبتی که باقلاّنی اشعری به این سؤال میدهد او را در نظر عضدالدوله ناچیز گردانند.
پاسخ باقلاّنی زیرکانه بود: اگر مقصود شما از تکلیف فقط سخن خداوند با مخلوق خویش است که در این صورت تکلیف به فوق طاقت جایز است، زیرا خود خداوند در قرآن میفرماید: «وَ یُدْعَوْنَ اِلی السُّجودِ فَلا یَستَطِیعونَ،(آیه 42 سوره قلم) آنان به سجود فراخوانده میشوند ولی نمیتوانند.» این تکلیف به مالایطاق است.
یا خداوند از فرشتگان میخواهد که اسماء (اشیاء) را بگویند و آنان در پاسخ میگویند: «سبحانَکَ لا عِلْمَ لَنا اِلاَّ ما عَلَّمْتَنا، پاک خدایا، جز آنچه به ما یاد دادهای چیزی نمیدانیم.» پس خداوند فرشتگان را تکلیف به مالایطاق کرده است؛ اما اگر مقصود تکلیفِ اصطلاحی باشد، یعنی آنچه فعل و ترک آن مقدور است، سؤال شما درست نیست؛ زیرا تکلیف آن است که فعل آن مقدور باشد و تکلیف به نامقدور سخنی متناقض خواهد بود و سؤال شما شایسته پاسخ نیست.
پس از گفتگوی مختصری باقلاّنی مسئله را بتفصیل جواب داد و گفت: در شرع ما بر کسی که ناتوان و عاجز باشد تکلیفی نشده است؛ اما اگر هم میشد درست بود، زیرا خداوند از زبان کسانی که او را میخوانند میفرماید: «و لا تُحَمِّلْنا مالاطاقَهَ لنا به، آنچه به آن توانایی نداریم بر ما تحمیل مفرما.»
رؤیت خداوند
سؤال دیگری هم که شیوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنی کردند، درباره روئیت خداوند در روز رستاخیز بود که از معتقدات اصلی اشاعره است و معتزله سخت آن را منکرند. باقلاّنی، با آنکه مانند پیشوای خود اشعری و مانند اکثر اهل سنت معتقد به رؤیت خداوند بود، در اینجا رأی تازهای اظهار داشت که مایه حیرت مخالفانش شد و آن «ادراک» است. گفت: خداوند با چشم دیده نمیشود بلکه درک میشود و این ادراک را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئی میآفریند. معنی سخن باقلاّنی را باید در مفهوم کلی نفی علیّت، که عقیده اشاعره است، یافت. اشاعره معتقد به تأثیر علت در معلول نیستند و میگویند خداوند، پس از حصول اسباب و شرایط، اثر را در معلول ایجاد میکند. و این «جریان عاده اللّه» است، یعنی اگر اراده خداوند تعلّق گرفت اثر را از مؤثر باز میگیرد و به همین جهت چشم و تقابل او با شی ء «مرئی» علت رؤیت نیست و خداوند باید «ادراک» یا «بصر» (بینش) را بیافریند تا عمل رؤیت صورت گیرد.
منصب قاضیالقضات
باقلانی مقام قاضیالقضاتی داشته است. منابع اشعری مدعیاند که باقلانی به سفارش صاحب بن عباد به قاضیالقضاتی بغداد رسید. برخی منابع اشعری صورتی از فرمان انتصاب او از سوی عضدالدوله را نقل کردهاند که مطابق آن، قضا و خطابه و حسبه اقالیم کرمان، فارس، خراسان، اهواز، همگی جزایر عرب (در خلیج فارس)، موصل و دیار بکر به او واگذار گردیده، و با القابی بسیار برجسته ستوده شده است. او در این مقام، قاضیانی برای شهرهای یاد شده تعیین میکرد. انجام دادن دو مأموریت سیاسی، یکی از سوی عضدالدوله در ۳۷۱ (یا ۳۷۲ق/۹۸۲م) و دیگری از جانب خلیفه در ۴۰۲ق/۱۰۱۱م نقش تأثیرگذار او در حوادث سیاسی را آشکار میکند و از جایگاه والای وی نزد خلیفگان بغداد خبر میدهد.
سفر به روم شرقی
شهرت او و حرمت و عظمتش در نظر عضدالدوله باعث شد که از سوی او به سفارت روم شرقی برگزیده شود. احتمال میرود که عضدالدوله مخصوصاً باقلاّنی را به این سفارت برگزیده باشد تا او با نیروی جدلیِ نمایان خود قدرت منطقی و استدلالی اسلام را به رخ اسقفهای شهر قسطنطنیه، که از مراکز مهم دینی مسیحیت بود، بکشد و، به عبارت دیگر، برتری علمی و فرهنگی بغداد را بر قسطنطنیه ثابت کند.
از این سفارت و مباحثات باقلاّنی در دربار باسیلیوس دوم، امپراتور روم شرقی (حکومت: ۳۴۸ـ۴۱۶/۹۶۰ـ ۱۰۲۵)، جزئیات و تفاصیلی نقل شده است که همه آنها را عیناً نمیتوان پذیرفت و ما گزارشی از منابع روم شرقی در دست نداریم که، از مقایسه آن با گزارشهای مورّخان مسلمان اصل حقیقت را تا اندازهای به دست بیاوریم؛ اما بعید نیست که بعضی از مسائل حادّ کلامی و اعتقادی، که طرفین آن را موجب طعن بر یکدیگر میشمردند، با ظرافت و کیاست مطرح شده باشد.
مناظره با ابوسلیمان
میگویند هنگامی که باقلاّنی برای سفر به قسطنطنیه آماده شد، وزیر عضدالدوله به او گفت: «طالع خروج خود را نمیخواهی ؟» باقلاّنی گفت که اعتقادی به احکام نجوم ندارد و سعد و نحس و خیر و شر را همه از قدرت خداوند میداند.
وزیر به ابوسلیمان منطقی سجستانی گفت که با او دراینباره بحث کند و ابوسلیمان گفت که اهل بحث با باقلاّنی نیست، زیرا باقلاّنی معتقد است که اگر در این سوی دجله ده نفر سوار قایق شوند در آن سوی دجله ممکن است به قدرت الهی یازده نفر شوند و مرا با چنین کسی بحثی نیست.
باقلاّنی گفت که سخن در قدرت خداوند نبود، ما میگوییم که چنین کاری از قدرت خدا ساخته است اما امروز نمیکند، زیرا خرق عادت است؛ چنانکه خداوند میتواند کسی را مانند آدم، نه از پدر و مادر، بیافریند، اما امروز نمیآفریند زیرا خرق عادت است و به همین جهت سخن ابوسلیمان منطقی فرار از بحث است.
ابوسلیمان گفت: مناظرات بر پایه تمرین و تجربه است و من در مناظره با این قوم (متکلمان) تجربهای ندارم، زیرا ایشان اصطلاحات و عبارات ما (حکما) را نمیشناسند و ما هم اصطلاحات ایشان را نمیدانیم. وزیر عذر او را پذیرفت و باقلاّنی روانه سفر شد. درباره این بحث کوتاه، که میان باقلاّنی و ابوسلیمان در گرفته است، باید گفت که، برخلاف گفته باقلاّنی، مسئله واقعاً درباره تعلق قدرت خدا بر امور طبیعی و اسباب و مسبّبات، از جمله تأثیر نجوم بر اوضاع زمین، بوده است نه درباره مسئله خاص اعتقاد به احکام نجوم. اما اینکه ابوسلیمان از مناظره با باقلاّنی سر باز زده است، مطابق عقیده خود رفتار کرده است و این نکته را قول ابوحیّان توحیدی در الامتاع و المؤانَسه نیز تأیید میکند. به گفته او، ابوسلیمان معتقد بوده است که شریعت و اصول عقاید اموری نیستند که با برهان عقلی و قیاسات منطقی ثابت شوند و در آنها «چون» و «چگونه» و «اگر» راه ندارد. همچنین از گفته ابوحیان در الامتاع و المؤانسه استنباط میشود که ابوسلیمان به احکام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود «تقویم» تجاوز نمیکرده است. بنابراین، مباحثه باقلاّنی، که اصلاً منکر تأثیر کواکب بوده، با ابوسلیمان، که اصلاً عالم به احکام نجوم نبوده، معنی نداشته است، جز از باب تأثیر علت و سبب که صرفاً مسئله کلامی بوده است.
وقایع اتفاقیه در قسطنطنیه
درباره سفارت باقلاّنی در قسطنطنیه از قول خود او در ترتیب المدارک مطالبی آمده است که بعضی راجع به اقدامات او در حوزه مناسبات سیاسی و بعضی راجع به مجادلات دینی اوست.
انشقاق قمر
در سرِخوان شاهی، فرمانروا از او درباره معجزه «انشقاق قمر» پرسید. باقلاّنی گفت: این مطلب درست است و کسانی که در آن زمان نزد حضرت رسول(صلی الله علیه) حاضر بودهاند آن را به چشم خود دیدهاند. فرمانروا پرسید: پس چرا همه مردم جهان آن را ندیدهاند؟ باقلاّنی گفت: برای آنکه دیگران آماده نبودهاند و کسی از ایشان برای دیدن انشقاق قمر دعوت نکرده بوده است. فرمانروا پرسید: شما را با ماه نسبت و خویشاوندی هست؟ چرا رومیان و مردم دیگر جهان آن را ندیدند و تنها شما توانستید ببینید؟ باقلاّنی گفت: میان آن مائده که خداوند از آسمان برای عیسی فرستاد و شما خویشاوندی بود؟ چرا یهود و مجوس و برهمنان و همسایگان شما (یونانیان) آن را ندیدند و تنها شما آن را دیدید؟ فرمانروا در پاسخ درماند و یکی کشیشیان معروف را فراخواند.
باقلاّنی از آن کشیش پرسید: اگر ماه گرفته شود همه مردم روی زمین آن را میبینند یا کسانی که در محاذات آن باشند؟ کشیش گفت: فقط کسانی میبینند که در محاذات آن باشند. باقلاّنی گفت: پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر داری، زیرا فقط کسانی که در محاذات آن بودهاند آن را دیدهاند و سایر مردم آن را ندیدهاند؟
عایشه
در جلسه دیگر، فرمانروای روم شرقی درباره عایشه و قضیه افک از او پرسید و باقلاّنی فوراً جواب داد: عایشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولی از او فرزندی به وجود نیامد. مریم را نیز بهتان زدند. اما او را شوهری نبود و از او فرزندی به وجود آمد. پس هر دو از تهمتی که بر ایشان زده بودند، مبرّا بودند.
نظریه کسب از منظر باقلانی
تعریف این متکلم از نظریه کسب با تعریف ابوالحسن اشعری از این نظریه کاملا متفاوت است، زیرا باقلانی خلق فعل را مختص خداوند و عنوان فعل را مختص انسان میداند. علاوه، وی با این نحوه تعریف از کسب، محدوده اختیار انسان را وسیعتر از تعریفی که ابوالحسن اشعری از کسب ارایه میکند، نشان میدهد به گونهای که شبهات مربوط به فلسفه بعثت پیامبران، حکمت وضع تکالیف برای انسانها و نیز مسئله وعد و وعید حل میشود.
باقلانی در تعریف کسب مینویسد: «انه تصرف فی الفعل بقدرة تقارنه فی محله فتجعله بخلاف صفه الضروره من حرکة الفالج و غیرها و هذه الصفة المعقولة للفعل حسّا، هی معنی کونه کسبا»[۱] یعنی کسب، تصرف انسان در فعل همزمان با قدرت حادث است که فعل را از حالت غیر اختیاری بودن خارج میکند. این نوع تصرفِ تابع حس؛ به معنای کسب است. باقلانی معتقد است که بین خلق فعل و عنوان آن تفاوت وجود دارد و خلق فعل مختص خداوند است که با قدرت الهی به وجود میآید، اما عنوان فعل در اختیار انسان است که با قدرت حادث که از سوی خداوند به انسان اعطا میشود، فعل را دارای عنوان و صفت(طاعت و معصیت) میکند. فخر رازی قول باقلانی را در تفسیر نظریه کسب اینگونه نقل میکند: «قدرة العبد وإن لم توثّر فی وجود ذلک الفعل، إلاّ انّها أثّرت فی صفة من صـفات ذلک الفـعل ... فـذات الحرکة و وجودها واقع بقدرة الله امـّا کـونها طـاعة أو معصیة بقدرة العبد». [۲] [۳] یعنی قدرت عبد اگرچه در ایجاد و خلق فعل موثر نیست، اما در صفتی از صفات آن فعل تاثیر میگذارد. پس اصل حرکت به قدرت خدا واقع میشود، اما مطیعانه یا عاصیانه بودن آن، تابع قدرت(و اختیار و اراده) عبد میباشد. این بحث نکته قابل توجهی دارد و آن تاکید صریح باقلانی به داشتن قدرت و اثبات اختیار برای عبد است، زیرا وقتی عبد دارای قدرت موثر باشد، میتواند به فعل عنوان و جهت بدهد و وقتی قدرت موثر میتواند تاثیر خود را بگذارد که عبد دارای اراده و اختیار باشد و البته قدرت موثر بدون لحاظ اختیار معنا ندارد، همانگونه که فعل حاصل از اراده و قدرتی که از روی جبر و اضطرار باشد، هییچگونه مسئولیتی را متوجه عبد نمیکند. باقلانی در ادامه مینویسد: «و یجب أن یعلم أن العبد له كسب و لیس مجبورا بل مكتسب لأفعاله من طاعة و معصیة، لأنه تعالى قال:«لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اكْتَسَبَت. البقره(2) 286» یعنی من ثواب طاعة و عقاب معصیة.» و قوله: «بِما كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ. الروم. (30) 41 » و قوله: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ. الشوری(42) 30» . [۴]
وی با بیان این آیات و مباحث مربوطه، به صراحت اعلام میکند که انسان مجبور نمیتواند کاسب باشد، زیرا کسب در حال جبر معنا ندارد، بلکه کسب در حال اختیار معنا دارد که با وجود قدرت حاصل میشود. باقلانی در ادامه به آیه شریفه قرآن استناد میکند که کسب فعل نیک به نفع انسان، و کسب فعل بد علیه انسان است. این جملات نشان میدهد که این متکلم اشعری در تلاش است تا میدان اراده، اختیار و قدرت انسان را وسیعتر از اشعری نشان دهد. به همین دلیل معتقد است که انسان با اراده و اختیارش میتواند فعل آفریده شده را دارای صفت و جهت کند که البته اشعری چنین تفسیری را از کسب ارایه نمیدهد. از نگاه باقلانی هر فعلی دارای دو حیثیت متفاوت است، حیثیت اول مربوط به اصل وجود و مرحله خلق است که این مرحله مختص خداوند میباشد و حیثیت دوم مربوط به عنوان و جهت فعل است که تابع کسب و اختیار عبد میباشد. مثلا خروج از منزل با قدرت و حرکتی آغاز میشود که انسان نمیتواند آن را بیافریند، اما او میتواند فعل را با حرکت جوارحی و جوانحی حاصل از نیت و اختیارش دارای عنوان یا جهت معین کند. مثلا اگر خروج از منزل به قصد انجام وظایف الهی باشد، طاعت و اگر به قصد ترک وظایف الهی باشد، معصیت خواهد بود. در نگاه او، فعلی که متصف به طاعت یا معصیت میشود، از یک منشا و یک حرکت صادر میشود، اما عناوین و اوصاف هر کدام که یکی طاعت و دیگری معصیت است، تفاوت اساسی با هم دارد. نوشته است:«ذات الفعل من اللّه و كونه طاعة او معصیة او عبثا، من العبد و ذلك هو مناط التكلیف و علیه یستحق الثواب أو العقاب..» [۵] یعنی اصل فعل از خدای متعال است، اما متصف شدن آن به طاعت و معصیت و یا عبث بودن، مربوط به عبد است و البته مناط تکلیف نیز همین است، زیرا ثواب و عذاب بر مبنای اتصاف فعل بر این نوع عناوین است. به عبارت دیگر، وقتی میگوید ذات فعل از خدای متعال است، یعنی این که فعل مختص اوست و او آفریننده آن است. این یک جهت فعل است، و اما جهت دوم صفت مربوط به صفت فعل است که با عنوان طاعت، معصیت یا عبث بودن ظاهر میشود که انجام آن درحیطه اختیار بندگان است. مثلا شخصی که عمل خود را در قالب نماز، روزه و حج انجام میدهد، مستحق پاداش است واگر در قالب معصیت انجام دهد، مستحق عذاب میشود. مهم آن قالبی است که فعل را میپذیرد. بنابراین، قدرت حادثی که بعد از خلق عمل با اراده و اختیار ما همراه میشود، میتواند جهت دهنده اصلی عمل و مناط حسن و قبح فعل باشد. در نگاه باقلانی، قدرت حادث هر چند در ایجاد و خلق فعل نقشی ندارد، ولی ابزار کسب میشود و فعل را دارای جهت و عنوان میکند.
تفاوت در جنبه جنسی و نوعی فعل از نگاه باقلانی
از منظر دیگر نیز میتوان به تحلیل باقلانی از تفسیر افعال اشاره کرد و آن جنبه جنسی و نوعی فعل است. ایشان درباره افعال اختیاری صادره از انسان، قایل به دو جنبه جنسی و نوعی فعل است. در جنبه جنسی که مربوط به جنس فعل و خلق آن است، انسان قدرت و اراده ندارد تا فعل را بیافریند، اما در جنبه نوعی فعل، انسان دارای قدرت و اراده تعیین کننده است. با این حساب، معتقدیم که صورت جنسی(خلقی) فعل ثابت است، اما صورت نوعی آن از ابتدای تکوین فعل تا وقتی که باشد، در هر مرحله تغییر میکند و به اشکال مختلف در میآید. مثل نماز که از حالتی به حالت دیگر تغییر میکند. مثلا قیام به رکوع متصل میشود و رکوع به سجود و...باقلانی اسم این تغییر را «حال» مینامد که محصول «حرکت است» و حرکت جنس فعل است و ایجادش به دست انسان نیست و علاوه، فعل خلق شده هیچ صورتی از حسن و قبح ندارد، بلکه فعل بعد از خلق همراه با قدرت حادثهای که در اختیار انسان قرار نمیگیرد، دارای جهت و عنوان یا نقش میشود.[۶] و اما درباره تکالیف الهی که عمل به قصد قربت انجام میشود، چگونگی نیت، شرط اصلی قبول یا رد عمل است و در نصوص دینی به این نکته تاکید شده است و در ادامه به آن اشاره میشود. از کسانی که نیت را شرط قبولی هر عمل عبادی و تقربی میدانند باید پرسید که آیا عمل بدون نیت میتواند شخص را از عهده و وظایفش تبرئه کند؟ به طور قطع پاسخ منفی خواهند داد، زیرا نیت کلید قبولی عمل است. عمل بدون نیت هر چند ممکن است ظاهر موجه و نیکویی داشته باشد، اما در واقع فعلی بدون هویت و ثمره است. علاوه، در منابع دینی آمده است که نیت هر عملی، عمل را دارای جهت و عنوان میکند. قرآن میفرماید: «قُلْ كُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبیلا. الاسراء(17) 84» بگو هر كسی طبق روش (و خلق و خوى) خود عمل مى كند و پروردگارتان كسانى را كه راهشان نیكوتر است، بهتر میشناسد. همچنین در روایت معروف نبوی آمده است: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ وَ إِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى»[۷] یعنی ارزش و اعتبار عمل و رفتار هر فردی مطابق نیت، قصد و هدف او است و نتایج اعمال هر انسانی نتیجه نیت، قصد و هدف او خواهد بود. امامیه نیز معتقدند عملی که تابع نیت است ملاک قبولی است، زیرا نیت به عمل شکل میدهد و آن را نیک و بد میکند.
تشابه و تفاوت تفسیر نظریه کسب باقلانی با نظریه امر بین الامرین
پیشتر بیان شد که باقلانی در تبیین نظریه کسب، تفسیری متفاوت از ابوالحسن اشعری ارائه میدهد و برای انسان سهمی بیشتر از اختیار قایل میشود، با این توضیح که او دو صورت برای افعال صادره فرض میکند. صورت اول که به خلق فعل بر میگردد که در این مسیر با اشعری همراه است، زیرا هر دو متکلم انسان را خالق افعال نمیدانند و به طور کلی چنین شانی برای وی قایل نیستند، اما در صورت دوم از اشعری فاصله میگیرد و به امامیه نزدیک میشود با این توضیح که وی معتقد است انسان با اختیارش فعل خلق شده را دارای عنوان و جهت(حسن و قبح) میکند. گذشته از این، قبلا درباره نیت مطالبی گفته شد که باقلانی عنوان فعل را همان نیت میداند که از نظر منابع دینی اساس قبولی طاعات و عبادات است. همچنین، در مباحث مربوط به نیت که همه مذاهب اسلامی به خصوص امامیه آن را ملاک ثواب و عقاب میدانند، میتوان به یک نوع وجه مشابهت با عقیده باقلانی رسید که معتقد است افعالی که خدا خلق میکند، خوب و بد آن منوط به نیت انسان است. همچنین بدون نیت که که پشتوانهاش اراده و اختیار است؛ هیچ فعلی دارای جهت و عنوان نمیشود.
شاگردان ابوبکر باقلانی
از میان انبوه شاگردان باقلانی باید اینان را نام برد:
- ابوذر هروی که کلام اشعری را از باقلانی فراگرفت و آن را در حجاز منتشر کرد
- قاضی ابومحمد عبدالوهاب بن نصر بغدادی مالکی
- ابوعمران فاسی
- محمد بن علی بن حسن شافعی رؤاسی
- قاضی ابوجعفر سمنانی که مهمترین شاگرد باقلانی بود
- ابوطاهر واعظ، معروف به ابن انباری که در قیروان کلام اشعری را گسترش داد
- ابوعبدالله ازدی که در دمشق از سوی باقلانی کلام اشعری را تدریس میکرد و سپس به مغرب رفت و در قیروان درگذشت
- قاضی ابومحمد عبدالله، معروف به ابن لبان اصفهانی
- ابوالحسن رافع بن نصر بغدادی
- ابوحاتم قزوینی
- ابن معتمر رقّی
اینان به عنوان شاگردان باقلانی و مروجان اندیشه اشعری آن را در پهنهای از خراسان تا مغرب سرزمینهای اسلامی توسعه دادند. در واقع باید گفت که با کوشش باقلانی و شاگردانش، به تدریج اعتزال در بغداد و در دیگر نقاط از رونق افتاد. باقلانی در تبیین مباحث کلامی، از زبانی روشن و فهمیدنی بهره میگرفت و در مخالفت فکری با معتزله، امامیه و خوارج و نقد آراء آنان بسیار میکوشید. او در بغداد شخصیتی اهل جدل و مناظرات کلامی و مذهبی قلمداد میشد. قدرت وی را در این فنون ستوده، و او را «لسان الامة» و «شیخ السنة» لقب دادهاند.
مناظره با دانشمندان
از مناظرات او با این دانشمندان گزارشهایی در دست است:
- ابوالحسن احدب معتزلی (د ۳۷۰ق/۹۸۰م) در محضر عضدالدوله
- ابواسحاق نصیبینی معتزلی در محضر عضدالدوله
- ابوالقاسم بستی
- متکلمان مسیحی در دربار امپراتور بیزانس
- شیخ مفید متکلم برجسته امامی.
درگذشت
باقلانی در بغداد درگذشت. پسرش حسن بر او نماز گزارد و ابتدا در خانهاش در «درب المجوس» در منطقه نهرطابق مدفون شد و سپس به مقبره باب حرب بغداد منتقل و در کنار قبر احمد بن حنبل مدفون گردید. ابوعبدالله ازدی از شاگردان باقلانی، کتابی در مناقب او نوشته بوده است.
منابع
برگرفته از سایت ابوبکر باقلانی - علوم قرآن و حدیث
- ↑ باقلانی ابوبکر، تمهید الاوایل و تلخیص الدلایل، ص 347
- ↑ فخر رازی، القضا والقدر، ص 32
- ↑ فخر رازی، تلخیص المحصّل، ص 325
- ↑ باقلانی ابوبکر، الإنصاف فیما یجب اعتقاده، ص116
- ↑ فاضل مقداد، إرشاد الطالبین إلى نهج المسترشدین، ص 263
- ↑ با اقتباس از مقاله سیر تاریخی نظریه کسب، نوشته افسانه منفرد
- ↑ مجلسی محمد باقر، بحار الانوار، ج 67، ص 211