مصعب بن زبیر: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۳۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات شخصیت | |||
[[ | | عنوان = مصعب بن زبیر | ||
| تصویر = مصعب بن زبیر.jpg | |||
''''' | | نام = مصعب بن زبیر | ||
| نامهای دیگر = اباعبدالله | |||
| سال تولد = | |||
| تاریخ تولد = ۶۴۷ق. | |||
| محل تولد = | |||
| سال درگذشت = | |||
| تاریخ درگذشت = ۶۹۱ق. | |||
| محل درگذشت = [[عراق]] | |||
| استادان = | |||
| شاگردان = | |||
| دین = [[اسلام]] | |||
| مذهب = [[اهل سنت و جماعت|سنی]] | |||
| آثار = | |||
| فعالیتها = {{فهرست جعبه عمودی |فرماندار زبیری [[عراق]] |حاکم بصره |حاکم [[کوفه]] }} | |||
| وبگاه = | |||
}} | |||
'''مُصْعَب بن زُبَیر''' فرمانده [[آلزبیر]] که به [[قیام مختار]] پایان داد. مصعب از طرف برادرش [[عبدالله بن زبیر]] به حکومت [[بصره]] رسید. او پس از کشتن مختار، پنج هزار نفر که به آنان امان داده بود، را نیز به قتل رساند. مصعب با [[سکینه]] دختر [[حسین بن علی (سید الشهدا)|امام حسین(علیهالسلام)]] ازدواج کرد. او در سال ۷۲ قمری در نبرد با [[عبدالملک بن مروان]] [[بنیامیه|حاکم بنیامیه]]، کشته شد. | |||
== مصعب کیست == | |||
< | مصعب بن زبیر بن عوام یکی از ده پسر زبیر است. مادر او رباب دختر انیف بن عبید بن مصاد بن کعب از قبیله کلب است. مصعب دارای چهارده فرزند بود که عبارتند از: عیسی اکبر، عکاشه، سکینه، عبدالله، محمد، حمزه، عاصم، عمر، جعفر، مصعب، سعد، منذر، عیسی اصغر و رباب<ref> ابن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410، ط الأولى، ج 5، ص 140</ref> کنیه او ابوعبدالله بود و از طرف برادرش [[عبدالله بن زبیر]] به حکومت [[عراق]] منصوب گردید. مصعب یکی از قویترین حامیان برادرش عبدالله بود. وی از مهمترین حاکمان زبیری بود که بجز مدت کوتاهی در تمام دورهای که عراق زیر سلطه زبیریان بود، بر آن حکومت کرد. یکی از اقدامات او در دوران ولایت عراق ضرب سکه بود<ref>البلاذرى، فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبة الهلال، 1988، ص 450 - 448</ref>. | ||
</ | |||
</ | |||
به طوری که [[ابن خلدون]] میگوید: "مصعب بن زبیر نخستین کسی بود که در عراق درهم و دینار سکه زد. او این کار را به دستور برادرش عبدالله که فرمانروای [[حجاز]] بود، انجام داد و دستور داد که بر یک روی سکهها کلمه "برکه" و بر روی دیگر نام "الله" را بنویسند<ref>. ابن خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأکبر، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، ط الثانیة، 1408، ج 1، ص 323</ref>. | |||
=مصعب | == صفات اخلاقی مصعب == | ||
مصعب فردی شجاع، زیباروی و مورد ستایش بود<ref> ابن طقطقى، الفخرى فى الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، تحقیق عبد القادر محمد مایو، بیروت، دار القلم العربى، 1418، ط الأولى، ص 124.</ref>. مسعودی میگوید: «مصعب جمال چهره و کمال بنیهای داشت» و ابن رقیات ضمن شعری درباره او گوید: «مصعب شهاب خدا بود که ظلمت از چهره وی برخاسته بود<ref> مسعودی، مروج الذهب، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج 3، ص 109.</ref>.» | |||
فضل بن دکین گوید: «هرگز امیری را بالای منبر زیباتر از مصعب ندیده بودم<ref> ابن سعد، پیشین.</ref>.» گویند چون سر مصعب را به نزد [[عبدالعزیز]] برادر [[عبدالملک بن مروان|عبدالملک]] در [[مصر]] بردند، گفت: «خدایت رحمت کند به خدا سوگند از نیکوترین [[قریش]] و شجاعترین و سخاوتمندترین ایشان بودی.» و چون خواستند سر مصعب را در [[دمشق]] بگردانند، عاتکه همسر عبدالملک مانع شد و آن را گرفت، [[غسل]] داد، عطر زد و مدفون ساخت<ref>. نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، چاپخانه سپهر، 1364، چاپ اول، ج 6، ص 105.</ref>. همچنین نقل شده که [[عبدالملک بن مروان]] میگفت: «دیگر کجا قریش هم چون مصعب از خود بجا خواهد گذاشت و سپس افزود که این سرور جوانان قریش بود<ref> همان.</ref>.» ابن قتیبه نیز او را بخشندهترین عرب ذکر کرده است<ref> ابن قتیبة، المعارف، تحقیق ثروت عکاشة، القاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1992، ط الثانیة، ص 224.</ref>. مصعب به آبادانی شهرها نیز توجه داشته و در آباد ساختن منطقه بطن النخل که در نزدیکی [[مدینه]] قرار داشت تلاش بسیار نمود<ref>مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بى تا، ج 4، ص 91.</ref>. | |||
به | اما در مقابل این اوصافی که ذکر گردید، مصعب فردی قدرت طلب و در برههای از تاریخ قسیالقلب نیز بود. او وقتی به بصره رسید به مردم گفت: «هر کس نزد شما میآید شما او را به لقبی میخوانید؛ ولی من خود را به لقبی دیگر میخوانم و آن این که من قصاب هستم<ref>ابن قتیبة، الإمامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، 1410، ط الأولى ج 2، ص 25 و طبری، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، 1387، ط الثانیة، ج 6، ص 93.</ref>.» [[طبری]] مینویسد: مصعب، عبدالله بن [[عمر]] را دید و به او سلام نمود و گفت: «من برادرزاده ات هستم.» ابن عمر به او گفت: «بله یک صبحگاه هفت هزار نفر از [[مسلمانان]] را کشتی حال هر طور میخواهی زندگی کن». مصعب به او گفت: «آنها [[کافران]] و جادوگران بودند.» ابن عمر گفت: «به خدا اگر به شمار آنها گوسفندان موروثی پدرت را کشته بودی افراط کرده بودی<ref> طبری، پیشین، ج 6، ص 113 - 112.</ref>.» همچنین هنگامی که عبدالملک از مروانیها خواست تا اقدامی برای از بین بردن حکومت ابن زبیر بنمایند، او «زحر بن قیس» را همراه هزار نفر به بصره فرستاد. این جریان منجر به درگیری با زبیریان و شکست سخت مروانیها شد. | ||
مصعب، مروانیهای بصره را مجبور کرد تا زنانشان را طلاق داده، اموال آنها را گرفته و خانههایشان را تخریب کرد<ref> ابن اعثم کوفى، الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، 1411، ط الأولى، ج 6، ص 328 - 327.</ref>، فرزندانشان را به جبهه فرستاد و آنها را در گوشه و کنار [[کوفه]] گردانید و سوگندشان داد که با آزادگان ازدواج نکنند<ref>نویری، پیشین، ج 6، ص 66.</ref>. | |||
وی روی مسائل نژادی تعصبات عربی خاصی داشته و به خصوص نسبت به ایرانیان بیشتر بدان دلیل که مختار را همراهی کرده بودند، نظری بدبینانه داشت<ref> جعفریان، رسول؛ تاریخ خلفا، قم، انتشارات دلیل ما، 1383ش، چاپ سوم، ص 642.</ref>. | |||
مصعب پس از کشته شدن مختار و تسلط بر کوفه دو همسر مختار که یکی "ثابت دختر سمره بن جندب" و دیگری "عمره دختر نعمان بن بشیر انصاری" بود را نزد خود خواند چون هر دو حاضر شدند، مصعب از هر دو پرسید شما درباره مختار چه عقیده دارید، امثابت گفت: «هر عقیده که تو داری من هم دارم.» او را آزاد کرد. اما عمره با رشادت تمام گفت: «خدایش بیامرزد. او بندهای از بندگان خوب خدا بود.» مصعب او را زندانی کرد و به برادر خود عبدالله بن زبیر نامه نوشت که زن مختار ادعا میکند که او پیغمبر بوده است. عبدالله دستور قتل وی را صادر کرد و آن زن را شبانه در محلی میان کوفه و حیره به قتل رساندند<ref> ابو حنیفه دینورى، الأخبار الطوال، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمالالدین شیال، قم، منشورات الرضى، 1368ش، ص 309 و ابن الأثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385، ج 4، ص 275.</ref>. وی رفتار مناسبی با [[شیعیان]] نداشت و برخی از شیعیان، همچون عمران بن حذیفه بن یمان و فرزندان حجر بن عدی به نامهای عبدالرحمن و عبدالرب را به [[شهادت]] رساند<ref>ابن اثیر، همان، ج 4، ص 280. </ref>. | |||
== ازدواج مصعب با سکینه بنت الحسین == | |||
در مورد ازدواج مصعب با [[سکینه]] دختر [[حسین بن علی (سید الشهدا)|امام حسین(علیهالسلام)]] بین مورخین اختلاف نظر وجود دارد. گروهی بر این عقیدهاند که سکینه فقط با عبدالله بن حسن (پسر عموی خود) ازدواج کرده است<ref>همان.</ref>. مقرم در کتاب خود میگوید: «مصعب بن زبیر کارگزار برادرش در بصره بود. از این رو تسلطی بر حجاز نداشت تا [[علی بن الحسین (زین العابدین)|امام سجاد(علیهالسلام)]] از او بیم داشته و به ناچار بانو سکینه را به ازدواج او درآورد. همچنین عواطف مردم نسبت به [[اهل بیت|اهلبیت(علیهالسلام)]] جریحهدار بود و به خصوص بعد از [[واقعه کربلا]] هر کس به آنان قصد سوئی میورزید، مبغوض دیگران میگردید<ref> ابن قتیبة، المعارف، تحقیق ثروت عکاشة، القاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1992، ط الثانیة، ص 224.</ref>.» | |||
اما گروه دیگری از مورخین ازدواج این دو را ذکر کردهاند<ref> مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بى تا، ج 4، ص 91.</ref>. ابنطقطقی مینویسد: «وی (مصعب) سکینه دختر حسین(علیهالسلام) و عایشه دختر [[طلحه]] را به همسری گرفت و آنها را یک جا در خانه خود گرد آورد<ref>ابن قتیبة، الإمامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، 1410، ط الأولى ج 2، ص 25 و طبری، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، 1387، ط الثانیة، ج 6، ص 93.</ref>». | |||
شعبی جریانی را نقل میکند که ذکر آن خالی از لطف نیست. میگوید: «من و عبدالله بن زبیر و عبدالملک بن مروان و مصعب بن زبیر در برابر [[کعبه]] نشسته بودیم و سخن میگفتیم. پس از پایان سخن قرار شد، هر یک از ما برخیزد، رکن یمانی را بگیرد و حاجتش را بگوید.» وی سپس میگوید، هر یک چه دعایی کردند و چه حاجتی خواستند. جالب این که همه به خواستههایشان رسیدند. اما آن چه مصعب خواسته بود این بود که خداوندا مرا نمیران تا آن که امیر عراق گردم و با سکینه بنت الحسین(علیهالسلام) پیوند زناشویی ببندم<ref>طبری، پیشین، ج 6، ص 113 - 112.</ref>. | |||
اکنون با آن چه بیان کردیم شاید بتوان گفت چه بسا این ازدواج به رضایت حضرت سکینه(سلام الله علیه) نبوده و تنها از روی مصالح سیاسی ـ اجتماعی صورت پذیرفته است. چنانکه شواهد تاریخی بسیاری بر اینگونه ازدواجها وجود دارد؛ مانند بسیاری از همسران [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر(صلی الله علیه)]]، [[حسن بن علی (مجتبی)|امام حسن مجتبی(علیهالسلام)]] و برخی دیگر از [[ائمه|ائمه(علیهالسلام)]] که حتی کمر به قتل آن پیشوایان میبستند و قطعاً آن پیوندها به رضایت آنان نبوده است. در این جا نیز چه بسا حضرت سکینه(سلام الله علیه) به این پیوند خرسند نبوده است؛ امّا از روی مصلحت تن داده است. شاهد آنکه وقتی حضرت سکینه(سلام الله علیه) پس از مرگ مصعب و ازدواج با خواهرزاده او، عبدالله بن عثمان، سر از اطاعت او بر میگیرد و نشوز میکند، رملة بنتالزبیر مادر وی و خواهر مصعب نزد عبدالملک میرود و میگوید: «اگر چنین نبود که ما میخواهیم پوششی بر کارهای خود بگذاریم، هرگز نسبت به کسی که رغبتی در ما ندارد، رغبتی به او نداشتیم<ref> ابن اعثم کوفى، الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، 1411، ط الأولى، ج 6، ص 328 - 327.</ref>.» با توجّه به این جمله و تصریحی که در آن وجود دارد، به راحتی میتوان به واقعیت این پیوند پی برد. چنان که سبط بن جوزی نیز میگوید: «این ازدواج به اجبار صورت گرفت<ref> نویری، پیشین، ج 6، ص 66.</ref>.» | |||
= | == حضور مصعب در حجاز == | ||
مصعب، از نوجوانی در دستگاه حکومتی برادرش عبدالله، که بر [[حجاز]] حکومت داشت، حضور داشت و از نزدیک شاهد وقایعی بود که برای خلافت، پیش میآمد. تا زمانی که از طرف برادر، فرماندار و والی بصره شد و به آنجا رفت. مصعب مدتی از جانب برادرش عبدالله عامل مدینه بود<ref>طبری، پیشین، ج 8، ص 3279.</ref>. | |||
یکی از حوادث مهم این دوران درگیری او با سپاه [[شام]] بود. در محرم سال 64هجری، پس از آن که سپاه شام به شهر [[مکه]] حمله برده و آنجا را محاصره کردند، خبر مرگ [[یزید بن معاویه]] رسید. پس از آن [[حصین بن نمیر]] که فرماندهی سپاه شام را به عهده داشت در پیامی از عبدالله بن زبیر خواست تا اجازه طواف کعبه را به آنها بدهد که با پاسخ منفی روبرو شد. حصین بن نمیر از فتح مکه منصرف شد و آنجا را نرک نمود. پس از مدتی یاران حصین از یک دیگر جدا شدند، مردمی که در پی آنان بودند، آنان را دستگیر نموده و به مدینه فرستادند. در مدینه مصعب بن زبیر که از طرف برادرش در مدینه بود آنان را به حرّه آورد و سر آنها را از بدنشان جدا کرد<ref> ابن قتیبه، پیشین، ج 2، ص 17.</ref>. | |||
== نبرد مصعب با مختار == | |||
بعد از آن که [[مختار]] با شعار "یالثارات الحسین" تصمیم به انتقامگیری از عاملان واقعه کربلا گرفت، عدهای از اشراف [[کوفه]] و سران عراق که عمده آنان در ماجرای کربلا دست داشتند، از کوفه گریختند و به بصره نزد مصعب بن زبیر پناهنده شدند. این گروه تمام تلاش خود را برای تحریک مصعب جهت نبرد علیه مختار به کار گرفتند. از سران این گروه "محمد بن اشعث" و "شبث بن ربعی" بودند که موفق شدند مصعب را به حرکت وادارند. | |||
دینوری میگوید: «تعداد فراریانی که از کوفه به بصره آمده بودند حدود ده هزار نفر میشدند<ref>دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 304.</ref>.» | |||
مصعب بن زبیر که به تازگی حاکم بصره و نواحی جنوب عراق شده بود مردم بصره را بسیج کرد و لشکریان خود را آماده نبرد ساخت. لشکر او در کنار جسر اکبر خارج از بصره اردو زدند. او همچنین چند نفر از سران فراری کوفه را از بصره به کوفه فرستاد. آنان مخفیانه وارد کـوفـه شدند و ماموریت داشتند افراد هم فکر خود را جذب کنند و اوضاع را به نفع خود تغییر دهند. جمعی از کوفیان منافق نیز به آنان قول همکاری دادند و بدین سان، مقدّمات جنگی بزرگ فراهم شد. | |||
مـخـتـار، کـه از جـریـان بـصـره کـامـلاً آگاه بود، مردم را در جریان کار قرار داد و لشکری به فـرمـاندهـی یـکـی از فـرمـانـدهـان شـجـاع بـه نـام "احـمـر بـن شـمـیط" به سوی نیروهای مصعب گسیل داشت. لشکر ابن شمیط قریب شصت هزار مرد جنگی داشت که برای جنگ با مصعب آماده شده بودند. | |||
ابـن شـمـیـط نـیروهایش را در منطقهای خارج از شهر کوفه به نام حمّام اعین سازمان دهی کرد. نیروها در منطقهای به نام مذار با هم برخورد کردند<ref> دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 305 و طبری، پیشین ج 6، ص 96 و ابن اعثم، پیشین، ج 6، ص 286.</ref>. جنگ شدیدی در گـرفـت و از دو طرف، جمع کثیری کشته شدند. در این نبرد، ابن شمیط، فرمانده ارتش مـخـتـار، کشته شد. لشـکـر بـصـره بـه سوی کوفه هجوم آوردند و نیروهای مختار ناچار به فرار شدند. مـختار در مقابل آنها ایستاد؛ اما خـسـتـگـی مـفـرط نـیـروهـای مـخـتـار و کـثـرت دشـمـن، نیروهای مختار را ناچار به عقب نشینی به داخـل شـهر نمود. لشکر مصعب دارالاماره را به محاصره درآورد و مراکز حساس شهر را گرفت. تنها نقطه اصلی، دارالاماره بود. اطراف [[مسجد]] و بازار و قصر در محاصره نیروهای مصعب بود. مختار ماندن در دارالاماره را چاره ساز ندید. بنابراین، با جمعی از یـاران، از قـصـر خـارج گـردید و وارد جنگ شدند. امّا همه کسانی که در دارالاماره بـودنـد، بـیـرون نـیامدند و هر چه مختار به آنان اصرار کرد که فریب پسر زبیر را نخورند، اگـر تـسلیم شوند با ذلّت کشته خواهند شد، اما آنها فرمان مـخـتار را نپذیرفتند و مـخـتـار و قـریـب پـنـجـاه نـفـر از خـانـدان و یـارانـش بـا روحـیـّه شهادتطلبانه جنگیدند. او از قـبـل خـود را مـهـیا کـرده بـود و پـیـش از خـروج از قـصـر، غـسـل نـمـوده و بدن خود را معطر ساخته و حنوط کرده بود. مختار به دشمن حمله برد. ولی به دست سربازان مصعب کشته شد. مصعب، سر مختار را پیش عبدالله بن زبیر فرستاد. این واقعه در سال 67 هجری به وقوع پیوست<ref>دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 308 - 307 و بلاذری، پیشین، ج 6، ص 441 - 439 و طبری، پیشین، ج 6، ص 116 - 115.</ref>. به دستور مصعب، کف دست مختار را بریدند و کنار مسجد کوفه به دیوار با میخ کوبیدند و هم چنان باقی بود تا آن که حجاج بن یوسف ثقفی به کوفه آمد و دستور داد آن را از دیوار بردارند<ref> نویری، پیشین، ج 6، ص 45.</ref>. | |||
== رویارویی مصعب با خوارج == | |||
مصعب پس از قتل مختار از سوی برادرش به ولایت عراق رسید و در قصر حکومتی کوفه منزل کرد و کارگزاران خود را برای جمعآوری خراج گسیل داشت. در این سال جماعت خوارج در عراق و [[فارس]] و [[اهواز]] خروج کرده و خرابی بسیاری از خود بر جای گذاشتند. مصعب در هر دو دورهای که به ولایت عراق رسیده بود با [[خوارج]] به مبازره پرداخت. | |||
حارث بن ربیعه، عامل مصعب بن زبیر در بصره، به وی خبر داد که خوارج سوی اهواز سرازیر شدهاند و جز مهلب کسی مرد میدانشان نیست. | |||
مصعب پیکی سوی مهلب فرستاد که عامل وی در موصل و جزیره بود و دستور داد که آماده نبرد با خوارج شود و سوی آنها حرکت کند. مهلب به [[بصره]] آمد و افرادی را برگزید و با افرادی که میخواست سوی خوارج رفت. دو سپاه در منطقه سولاق به هم برخورد کرده و هشت ماه در آنجا نبرد سختی کردند، نبردی که کسان به سختی آن ندیده بودند<ref>طبری، پیشین، ج 6، ص 127 و مستوفى، حمد الله؛ تاریخ گزیده، تحقیق عبد الحسین نوایى، تهران، امیر کبیر، 1364ش، چاپ سوم، ص 271.</ref>. مهلب همواره از شهری برای تعقیب خوارج به شهر دیگری میرفت و پس از هر جنگ، جنگ دیگری میکرد و این کار در تمام مدت حکومت عبدالله بن زبیر تا هنگامی که او کشته شد و حکومت به عبدالملک پسر مروان رسید ادامه داشت<ref>دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 275.</ref>. همچنین مصعب با نجدة بن عامر حنفی حروری که در ناحیه یمامه خروج کرده بود و سپس رهسپار بحرین گردید، روبرو گشت و آنها را شکست داد<ref>یعقوبی، احمدبن واضح؛ تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار صادر، بى تا، ج 2، ص 272. </ref>. | |||
== درگیری مصعب و عبدالملک بن مروان == | |||
هنگامی که عبدالملک مخالفان خود در [[شام]] را به قتل رساند، با مشورت عدهای از درباریان به فکر تصرف عراق افتاد. از طرفی بسیاری از اشراف و بزرگان عراق نیز برای او نامه نوشته و او را به عراق دعوت کردند<ref> ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 323.</ref>. | |||
وقتی عبدالملک به طرف عراق حرکت کرد، مصعب به مقابله با او شتافت. عبدالملک به خاطر دوستی و رفاقتی که از قبل با او داشت، پیش از جنگ از او درخواست کرد که با هم سخن بگویند<ref> ابن قتیبه، پیشین، ج 2، ص 35.</ref> و یا کار را به شورا ارجاع دهند<ref>ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 326.</ref>. مصعب نپذیرفت و این در حالی بود که اکثر سربازان و فرماندهان سپاه او فریفته وعده و وعیدهای عبدالملک شده و به مروانیان پیوستند<ref>مسعودی، پیشین، ج 3، ص 106.</ref>. وی تا آخر مقاومت کرده و در واپسین دم از عروة بن مغیره، سیره حسین بن علی(علیهالسلام) را در هنگام شهادت پرسید. او نیز گفت: حسین بن علی حاضر به پذیرش حکم ابن زیاد نشد، در آن موقع مصعب گفت: | |||
'''ان الالی بالطف من آلهاشم تأسوا فسنوا للکراما لتاسیا''' | |||
برگزیدگان خاندان هاشم در [[طف]] ([[کربلا]]) سنتی را پایهریزی کردند و این سنت را برای مردم کریم باقی گذاشته که باید از آنها پیروی کنند<ref> بلاذری، پیشین، ج 7، ص 92 و طبری، پیشین، ج 6، ص 156 و ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 327.</ref>. به دنبال آن مصعب تا آخر ایستادگی کرد تا این که کشته شد. این رویداد در نیمه جمادی الاولی سال 72(ه. ق) اتفاق افتاد<ref>ابن سعد، پیشین، ج 5، ص 140.</ref>. وی هنگام مرگ 36 سال داشت<ref>نویری، پیشین، ج 6، ص 105.</ref>. | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | |||
= | == منابع == | ||
[http://pajoohe.ir/%D9%85%D8%B5%D8%B9%D8%A8-%D8%A8%D9%86-%D8%B2%D8%A8%DB%8C%D8%B1__a-44921.aspx برگرفته از سایت مصعب بن زبیر | دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم] | |||
[[رده: | [[رده:شخصیتها]] | ||
[[رده:شخصیتهای تاریخی]] | |||
[[رده:حاکمان کوفه]] | [[رده:حاکمان کوفه]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۹:۵۷
مصعب بن زبیر | |
---|---|
نام کامل | مصعب بن زبیر |
نامهای دیگر | اباعبدالله |
اطلاعات شخصی | |
روز تولد | ۶۴۷ق. |
روز درگذشت | ۶۹۱ق. |
محل درگذشت | عراق |
دین | اسلام، سنی |
فعالیتها | |
مُصْعَب بن زُبَیر فرمانده آلزبیر که به قیام مختار پایان داد. مصعب از طرف برادرش عبدالله بن زبیر به حکومت بصره رسید. او پس از کشتن مختار، پنج هزار نفر که به آنان امان داده بود، را نیز به قتل رساند. مصعب با سکینه دختر امام حسین(علیهالسلام) ازدواج کرد. او در سال ۷۲ قمری در نبرد با عبدالملک بن مروان حاکم بنیامیه، کشته شد.
مصعب کیست
مصعب بن زبیر بن عوام یکی از ده پسر زبیر است. مادر او رباب دختر انیف بن عبید بن مصاد بن کعب از قبیله کلب است. مصعب دارای چهارده فرزند بود که عبارتند از: عیسی اکبر، عکاشه، سکینه، عبدالله، محمد، حمزه، عاصم، عمر، جعفر، مصعب، سعد، منذر، عیسی اصغر و رباب[۱] کنیه او ابوعبدالله بود و از طرف برادرش عبدالله بن زبیر به حکومت عراق منصوب گردید. مصعب یکی از قویترین حامیان برادرش عبدالله بود. وی از مهمترین حاکمان زبیری بود که بجز مدت کوتاهی در تمام دورهای که عراق زیر سلطه زبیریان بود، بر آن حکومت کرد. یکی از اقدامات او در دوران ولایت عراق ضرب سکه بود[۲].
به طوری که ابن خلدون میگوید: "مصعب بن زبیر نخستین کسی بود که در عراق درهم و دینار سکه زد. او این کار را به دستور برادرش عبدالله که فرمانروای حجاز بود، انجام داد و دستور داد که بر یک روی سکهها کلمه "برکه" و بر روی دیگر نام "الله" را بنویسند[۳].
صفات اخلاقی مصعب
مصعب فردی شجاع، زیباروی و مورد ستایش بود[۴]. مسعودی میگوید: «مصعب جمال چهره و کمال بنیهای داشت» و ابن رقیات ضمن شعری درباره او گوید: «مصعب شهاب خدا بود که ظلمت از چهره وی برخاسته بود[۵].»
فضل بن دکین گوید: «هرگز امیری را بالای منبر زیباتر از مصعب ندیده بودم[۶].» گویند چون سر مصعب را به نزد عبدالعزیز برادر عبدالملک در مصر بردند، گفت: «خدایت رحمت کند به خدا سوگند از نیکوترین قریش و شجاعترین و سخاوتمندترین ایشان بودی.» و چون خواستند سر مصعب را در دمشق بگردانند، عاتکه همسر عبدالملک مانع شد و آن را گرفت، غسل داد، عطر زد و مدفون ساخت[۷]. همچنین نقل شده که عبدالملک بن مروان میگفت: «دیگر کجا قریش هم چون مصعب از خود بجا خواهد گذاشت و سپس افزود که این سرور جوانان قریش بود[۸].» ابن قتیبه نیز او را بخشندهترین عرب ذکر کرده است[۹]. مصعب به آبادانی شهرها نیز توجه داشته و در آباد ساختن منطقه بطن النخل که در نزدیکی مدینه قرار داشت تلاش بسیار نمود[۱۰].
اما در مقابل این اوصافی که ذکر گردید، مصعب فردی قدرت طلب و در برههای از تاریخ قسیالقلب نیز بود. او وقتی به بصره رسید به مردم گفت: «هر کس نزد شما میآید شما او را به لقبی میخوانید؛ ولی من خود را به لقبی دیگر میخوانم و آن این که من قصاب هستم[۱۱].» طبری مینویسد: مصعب، عبدالله بن عمر را دید و به او سلام نمود و گفت: «من برادرزاده ات هستم.» ابن عمر به او گفت: «بله یک صبحگاه هفت هزار نفر از مسلمانان را کشتی حال هر طور میخواهی زندگی کن». مصعب به او گفت: «آنها کافران و جادوگران بودند.» ابن عمر گفت: «به خدا اگر به شمار آنها گوسفندان موروثی پدرت را کشته بودی افراط کرده بودی[۱۲].» همچنین هنگامی که عبدالملک از مروانیها خواست تا اقدامی برای از بین بردن حکومت ابن زبیر بنمایند، او «زحر بن قیس» را همراه هزار نفر به بصره فرستاد. این جریان منجر به درگیری با زبیریان و شکست سخت مروانیها شد.
مصعب، مروانیهای بصره را مجبور کرد تا زنانشان را طلاق داده، اموال آنها را گرفته و خانههایشان را تخریب کرد[۱۳]، فرزندانشان را به جبهه فرستاد و آنها را در گوشه و کنار کوفه گردانید و سوگندشان داد که با آزادگان ازدواج نکنند[۱۴].
وی روی مسائل نژادی تعصبات عربی خاصی داشته و به خصوص نسبت به ایرانیان بیشتر بدان دلیل که مختار را همراهی کرده بودند، نظری بدبینانه داشت[۱۵].
مصعب پس از کشته شدن مختار و تسلط بر کوفه دو همسر مختار که یکی "ثابت دختر سمره بن جندب" و دیگری "عمره دختر نعمان بن بشیر انصاری" بود را نزد خود خواند چون هر دو حاضر شدند، مصعب از هر دو پرسید شما درباره مختار چه عقیده دارید، امثابت گفت: «هر عقیده که تو داری من هم دارم.» او را آزاد کرد. اما عمره با رشادت تمام گفت: «خدایش بیامرزد. او بندهای از بندگان خوب خدا بود.» مصعب او را زندانی کرد و به برادر خود عبدالله بن زبیر نامه نوشت که زن مختار ادعا میکند که او پیغمبر بوده است. عبدالله دستور قتل وی را صادر کرد و آن زن را شبانه در محلی میان کوفه و حیره به قتل رساندند[۱۶]. وی رفتار مناسبی با شیعیان نداشت و برخی از شیعیان، همچون عمران بن حذیفه بن یمان و فرزندان حجر بن عدی به نامهای عبدالرحمن و عبدالرب را به شهادت رساند[۱۷].
ازدواج مصعب با سکینه بنت الحسین
در مورد ازدواج مصعب با سکینه دختر امام حسین(علیهالسلام) بین مورخین اختلاف نظر وجود دارد. گروهی بر این عقیدهاند که سکینه فقط با عبدالله بن حسن (پسر عموی خود) ازدواج کرده است[۱۸]. مقرم در کتاب خود میگوید: «مصعب بن زبیر کارگزار برادرش در بصره بود. از این رو تسلطی بر حجاز نداشت تا امام سجاد(علیهالسلام) از او بیم داشته و به ناچار بانو سکینه را به ازدواج او درآورد. همچنین عواطف مردم نسبت به اهلبیت(علیهالسلام) جریحهدار بود و به خصوص بعد از واقعه کربلا هر کس به آنان قصد سوئی میورزید، مبغوض دیگران میگردید[۱۹].»
اما گروه دیگری از مورخین ازدواج این دو را ذکر کردهاند[۲۰]. ابنطقطقی مینویسد: «وی (مصعب) سکینه دختر حسین(علیهالسلام) و عایشه دختر طلحه را به همسری گرفت و آنها را یک جا در خانه خود گرد آورد[۲۱]».
شعبی جریانی را نقل میکند که ذکر آن خالی از لطف نیست. میگوید: «من و عبدالله بن زبیر و عبدالملک بن مروان و مصعب بن زبیر در برابر کعبه نشسته بودیم و سخن میگفتیم. پس از پایان سخن قرار شد، هر یک از ما برخیزد، رکن یمانی را بگیرد و حاجتش را بگوید.» وی سپس میگوید، هر یک چه دعایی کردند و چه حاجتی خواستند. جالب این که همه به خواستههایشان رسیدند. اما آن چه مصعب خواسته بود این بود که خداوندا مرا نمیران تا آن که امیر عراق گردم و با سکینه بنت الحسین(علیهالسلام) پیوند زناشویی ببندم[۲۲].
اکنون با آن چه بیان کردیم شاید بتوان گفت چه بسا این ازدواج به رضایت حضرت سکینه(سلام الله علیه) نبوده و تنها از روی مصالح سیاسی ـ اجتماعی صورت پذیرفته است. چنانکه شواهد تاریخی بسیاری بر اینگونه ازدواجها وجود دارد؛ مانند بسیاری از همسران پیامبر(صلی الله علیه)، امام حسن مجتبی(علیهالسلام) و برخی دیگر از ائمه(علیهالسلام) که حتی کمر به قتل آن پیشوایان میبستند و قطعاً آن پیوندها به رضایت آنان نبوده است. در این جا نیز چه بسا حضرت سکینه(سلام الله علیه) به این پیوند خرسند نبوده است؛ امّا از روی مصلحت تن داده است. شاهد آنکه وقتی حضرت سکینه(سلام الله علیه) پس از مرگ مصعب و ازدواج با خواهرزاده او، عبدالله بن عثمان، سر از اطاعت او بر میگیرد و نشوز میکند، رملة بنتالزبیر مادر وی و خواهر مصعب نزد عبدالملک میرود و میگوید: «اگر چنین نبود که ما میخواهیم پوششی بر کارهای خود بگذاریم، هرگز نسبت به کسی که رغبتی در ما ندارد، رغبتی به او نداشتیم[۲۳].» با توجّه به این جمله و تصریحی که در آن وجود دارد، به راحتی میتوان به واقعیت این پیوند پی برد. چنان که سبط بن جوزی نیز میگوید: «این ازدواج به اجبار صورت گرفت[۲۴].»
حضور مصعب در حجاز
مصعب، از نوجوانی در دستگاه حکومتی برادرش عبدالله، که بر حجاز حکومت داشت، حضور داشت و از نزدیک شاهد وقایعی بود که برای خلافت، پیش میآمد. تا زمانی که از طرف برادر، فرماندار و والی بصره شد و به آنجا رفت. مصعب مدتی از جانب برادرش عبدالله عامل مدینه بود[۲۵].
یکی از حوادث مهم این دوران درگیری او با سپاه شام بود. در محرم سال 64هجری، پس از آن که سپاه شام به شهر مکه حمله برده و آنجا را محاصره کردند، خبر مرگ یزید بن معاویه رسید. پس از آن حصین بن نمیر که فرماندهی سپاه شام را به عهده داشت در پیامی از عبدالله بن زبیر خواست تا اجازه طواف کعبه را به آنها بدهد که با پاسخ منفی روبرو شد. حصین بن نمیر از فتح مکه منصرف شد و آنجا را نرک نمود. پس از مدتی یاران حصین از یک دیگر جدا شدند، مردمی که در پی آنان بودند، آنان را دستگیر نموده و به مدینه فرستادند. در مدینه مصعب بن زبیر که از طرف برادرش در مدینه بود آنان را به حرّه آورد و سر آنها را از بدنشان جدا کرد[۲۶].
نبرد مصعب با مختار
بعد از آن که مختار با شعار "یالثارات الحسین" تصمیم به انتقامگیری از عاملان واقعه کربلا گرفت، عدهای از اشراف کوفه و سران عراق که عمده آنان در ماجرای کربلا دست داشتند، از کوفه گریختند و به بصره نزد مصعب بن زبیر پناهنده شدند. این گروه تمام تلاش خود را برای تحریک مصعب جهت نبرد علیه مختار به کار گرفتند. از سران این گروه "محمد بن اشعث" و "شبث بن ربعی" بودند که موفق شدند مصعب را به حرکت وادارند.
دینوری میگوید: «تعداد فراریانی که از کوفه به بصره آمده بودند حدود ده هزار نفر میشدند[۲۷].»
مصعب بن زبیر که به تازگی حاکم بصره و نواحی جنوب عراق شده بود مردم بصره را بسیج کرد و لشکریان خود را آماده نبرد ساخت. لشکر او در کنار جسر اکبر خارج از بصره اردو زدند. او همچنین چند نفر از سران فراری کوفه را از بصره به کوفه فرستاد. آنان مخفیانه وارد کـوفـه شدند و ماموریت داشتند افراد هم فکر خود را جذب کنند و اوضاع را به نفع خود تغییر دهند. جمعی از کوفیان منافق نیز به آنان قول همکاری دادند و بدین سان، مقدّمات جنگی بزرگ فراهم شد.
مـخـتـار، کـه از جـریـان بـصـره کـامـلاً آگاه بود، مردم را در جریان کار قرار داد و لشکری به فـرمـاندهـی یـکـی از فـرمـانـدهـان شـجـاع بـه نـام "احـمـر بـن شـمـیط" به سوی نیروهای مصعب گسیل داشت. لشکر ابن شمیط قریب شصت هزار مرد جنگی داشت که برای جنگ با مصعب آماده شده بودند.
ابـن شـمـیـط نـیروهایش را در منطقهای خارج از شهر کوفه به نام حمّام اعین سازمان دهی کرد. نیروها در منطقهای به نام مذار با هم برخورد کردند[۲۸]. جنگ شدیدی در گـرفـت و از دو طرف، جمع کثیری کشته شدند. در این نبرد، ابن شمیط، فرمانده ارتش مـخـتـار، کشته شد. لشـکـر بـصـره بـه سوی کوفه هجوم آوردند و نیروهای مختار ناچار به فرار شدند. مـختار در مقابل آنها ایستاد؛ اما خـسـتـگـی مـفـرط نـیـروهـای مـخـتـار و کـثـرت دشـمـن، نیروهای مختار را ناچار به عقب نشینی به داخـل شـهر نمود. لشکر مصعب دارالاماره را به محاصره درآورد و مراکز حساس شهر را گرفت. تنها نقطه اصلی، دارالاماره بود. اطراف مسجد و بازار و قصر در محاصره نیروهای مصعب بود. مختار ماندن در دارالاماره را چاره ساز ندید. بنابراین، با جمعی از یـاران، از قـصـر خـارج گـردید و وارد جنگ شدند. امّا همه کسانی که در دارالاماره بـودنـد، بـیـرون نـیامدند و هر چه مختار به آنان اصرار کرد که فریب پسر زبیر را نخورند، اگـر تـسلیم شوند با ذلّت کشته خواهند شد، اما آنها فرمان مـخـتار را نپذیرفتند و مـخـتـار و قـریـب پـنـجـاه نـفـر از خـانـدان و یـارانـش بـا روحـیـّه شهادتطلبانه جنگیدند. او از قـبـل خـود را مـهـیا کـرده بـود و پـیـش از خـروج از قـصـر، غـسـل نـمـوده و بدن خود را معطر ساخته و حنوط کرده بود. مختار به دشمن حمله برد. ولی به دست سربازان مصعب کشته شد. مصعب، سر مختار را پیش عبدالله بن زبیر فرستاد. این واقعه در سال 67 هجری به وقوع پیوست[۲۹]. به دستور مصعب، کف دست مختار را بریدند و کنار مسجد کوفه به دیوار با میخ کوبیدند و هم چنان باقی بود تا آن که حجاج بن یوسف ثقفی به کوفه آمد و دستور داد آن را از دیوار بردارند[۳۰].
رویارویی مصعب با خوارج
مصعب پس از قتل مختار از سوی برادرش به ولایت عراق رسید و در قصر حکومتی کوفه منزل کرد و کارگزاران خود را برای جمعآوری خراج گسیل داشت. در این سال جماعت خوارج در عراق و فارس و اهواز خروج کرده و خرابی بسیاری از خود بر جای گذاشتند. مصعب در هر دو دورهای که به ولایت عراق رسیده بود با خوارج به مبازره پرداخت.
حارث بن ربیعه، عامل مصعب بن زبیر در بصره، به وی خبر داد که خوارج سوی اهواز سرازیر شدهاند و جز مهلب کسی مرد میدانشان نیست.
مصعب پیکی سوی مهلب فرستاد که عامل وی در موصل و جزیره بود و دستور داد که آماده نبرد با خوارج شود و سوی آنها حرکت کند. مهلب به بصره آمد و افرادی را برگزید و با افرادی که میخواست سوی خوارج رفت. دو سپاه در منطقه سولاق به هم برخورد کرده و هشت ماه در آنجا نبرد سختی کردند، نبردی که کسان به سختی آن ندیده بودند[۳۱]. مهلب همواره از شهری برای تعقیب خوارج به شهر دیگری میرفت و پس از هر جنگ، جنگ دیگری میکرد و این کار در تمام مدت حکومت عبدالله بن زبیر تا هنگامی که او کشته شد و حکومت به عبدالملک پسر مروان رسید ادامه داشت[۳۲]. همچنین مصعب با نجدة بن عامر حنفی حروری که در ناحیه یمامه خروج کرده بود و سپس رهسپار بحرین گردید، روبرو گشت و آنها را شکست داد[۳۳].
درگیری مصعب و عبدالملک بن مروان
هنگامی که عبدالملک مخالفان خود در شام را به قتل رساند، با مشورت عدهای از درباریان به فکر تصرف عراق افتاد. از طرفی بسیاری از اشراف و بزرگان عراق نیز برای او نامه نوشته و او را به عراق دعوت کردند[۳۴].
وقتی عبدالملک به طرف عراق حرکت کرد، مصعب به مقابله با او شتافت. عبدالملک به خاطر دوستی و رفاقتی که از قبل با او داشت، پیش از جنگ از او درخواست کرد که با هم سخن بگویند[۳۵] و یا کار را به شورا ارجاع دهند[۳۶]. مصعب نپذیرفت و این در حالی بود که اکثر سربازان و فرماندهان سپاه او فریفته وعده و وعیدهای عبدالملک شده و به مروانیان پیوستند[۳۷]. وی تا آخر مقاومت کرده و در واپسین دم از عروة بن مغیره، سیره حسین بن علی(علیهالسلام) را در هنگام شهادت پرسید. او نیز گفت: حسین بن علی حاضر به پذیرش حکم ابن زیاد نشد، در آن موقع مصعب گفت:
ان الالی بالطف من آلهاشم تأسوا فسنوا للکراما لتاسیا
برگزیدگان خاندان هاشم در طف (کربلا) سنتی را پایهریزی کردند و این سنت را برای مردم کریم باقی گذاشته که باید از آنها پیروی کنند[۳۸]. به دنبال آن مصعب تا آخر ایستادگی کرد تا این که کشته شد. این رویداد در نیمه جمادی الاولی سال 72(ه. ق) اتفاق افتاد[۳۹]. وی هنگام مرگ 36 سال داشت[۴۰].
پانویس
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410، ط الأولى، ج 5، ص 140
- ↑ البلاذرى، فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبة الهلال، 1988، ص 450 - 448
- ↑ . ابن خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأکبر، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، ط الثانیة، 1408، ج 1، ص 323
- ↑ ابن طقطقى، الفخرى فى الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، تحقیق عبد القادر محمد مایو، بیروت، دار القلم العربى، 1418، ط الأولى، ص 124.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج 3، ص 109.
- ↑ ابن سعد، پیشین.
- ↑ . نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، چاپخانه سپهر، 1364، چاپ اول، ج 6، ص 105.
- ↑ همان.
- ↑ ابن قتیبة، المعارف، تحقیق ثروت عکاشة، القاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1992، ط الثانیة، ص 224.
- ↑ مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بى تا، ج 4، ص 91.
- ↑ ابن قتیبة، الإمامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، 1410، ط الأولى ج 2، ص 25 و طبری، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، 1387، ط الثانیة، ج 6، ص 93.
- ↑ طبری، پیشین، ج 6، ص 113 - 112.
- ↑ ابن اعثم کوفى، الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، 1411، ط الأولى، ج 6، ص 328 - 327.
- ↑ نویری، پیشین، ج 6، ص 66.
- ↑ جعفریان، رسول؛ تاریخ خلفا، قم، انتشارات دلیل ما، 1383ش، چاپ سوم، ص 642.
- ↑ ابو حنیفه دینورى، الأخبار الطوال، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمالالدین شیال، قم، منشورات الرضى، 1368ش، ص 309 و ابن الأثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385، ج 4، ص 275.
- ↑ ابن اثیر، همان، ج 4، ص 280.
- ↑ همان.
- ↑ ابن قتیبة، المعارف، تحقیق ثروت عکاشة، القاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1992، ط الثانیة، ص 224.
- ↑ مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بى تا، ج 4، ص 91.
- ↑ ابن قتیبة، الإمامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، 1410، ط الأولى ج 2، ص 25 و طبری، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، 1387، ط الثانیة، ج 6، ص 93.
- ↑ طبری، پیشین، ج 6، ص 113 - 112.
- ↑ ابن اعثم کوفى، الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، 1411، ط الأولى، ج 6، ص 328 - 327.
- ↑ نویری، پیشین، ج 6، ص 66.
- ↑ طبری، پیشین، ج 8، ص 3279.
- ↑ ابن قتیبه، پیشین، ج 2، ص 17.
- ↑ دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 304.
- ↑ دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 305 و طبری، پیشین ج 6، ص 96 و ابن اعثم، پیشین، ج 6، ص 286.
- ↑ دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 308 - 307 و بلاذری، پیشین، ج 6، ص 441 - 439 و طبری، پیشین، ج 6، ص 116 - 115.
- ↑ نویری، پیشین، ج 6، ص 45.
- ↑ طبری، پیشین، ج 6، ص 127 و مستوفى، حمد الله؛ تاریخ گزیده، تحقیق عبد الحسین نوایى، تهران، امیر کبیر، 1364ش، چاپ سوم، ص 271.
- ↑ دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 275.
- ↑ یعقوبی، احمدبن واضح؛ تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار صادر، بى تا، ج 2، ص 272.
- ↑ ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 323.
- ↑ ابن قتیبه، پیشین، ج 2، ص 35.
- ↑ ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 326.
- ↑ مسعودی، پیشین، ج 3، ص 106.
- ↑ بلاذری، پیشین، ج 7، ص 92 و طبری، پیشین، ج 6، ص 156 و ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 327.
- ↑ ابن سعد، پیشین، ج 5، ص 140.
- ↑ نویری، پیشین، ج 6، ص 105.
منابع
برگرفته از سایت مصعب بن زبیر | دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم