بنی امیه
بنی امیه | |
---|---|
نام حزب | خاندان بنیامیه |
مؤسس | معاویه بن ابیسفیان |
رهبران |
|
بَنی اُمَیِّه یکی از تیرههای بزرگ قبیله قریش است که شماری از آنان نزدیک یک سده (۴۱-۱۳۲ق) بر سرزمینهای اسلامی حکومت کردند. نسب آنها به امیه بن عبدشمس بن عبدمناف برادرزاده هاشم بن عبدمناف میرسد. مرکز حکومت آنها شام و پایهگذار حکومت آنها معاویه بن ابیسفیان بود.
اصل ونسب بنیامیه
بر اساس تعدادی از روایات امیه غلام عبدشمس بن عبدمناف بود و از آنجا که شخصی زیرک بود، عبدالشمس وی را آزاد کرد و به پسری برگزید.[۱] جمله حضرت علی (علیه السلام) خطاب به معاویه لَا الصَّرِیحُ کاللَّصِیق؛ صریح مانند الحاق شده نیست[۲] اشاره به این مطلب دارد که معاویه نیز آن را انکار نکرد[۳].
برخی از منابع وی را پسر عبدالشمس دانستهاند. بر این اساس اگر امیه فرزند عبدالشمس باشد، نسب بنیامیه و بنیهاشم در عبدمناف به یکدیگر میپیوندد. بنابر نقلی نیای امویان، امیه اکبر خوانده میشده است؛ زیرا برادر کوچکتری به نام امیه اصغر داشت[۴].
برای امیه ۱۰ فرزند پسر برشمردهاند. چهار تن از آنان با نامهای حرب، ابوحرب، سفیان و ابوسفیان، عنابس خوانده میشده، چهار تن دیگر با نامهای عاص، ابوالعاص، عیص، ابوالعیص، مشهور به اعیاص بودهاند[۵] و دو فرزند دیگر به نام عمرو و ابوعمرو. از میان فرزندان امیه، دو تن در کودکی درگذشتند و دو تن دیگر از باقیمانده فرزندان وی نیز نسلی بر جای نگذاشتند.
حرب فرزند بزرگ امیه و پدر ابوسفیان از بزرگان مکه به شمار میرفت و مدتی با عبدالمطلب مراوده و دوستی داشت، اما سرانجام کارشان به نزاع و داوری کشید. اگرچه بعید نیست چنین روایتی تحتتأثیر داستان منافره امیه و هاشم پدید آمده باشد[۶]. حرب در نبردهای اعراب مانند یوم عکاظ و دو جنگ فجار فرمانده سپاه قریش بود و پس از وی این منصب به ابوسفیان رسید[۷]. فرزند دیگر امیه، ابوالعاص، نیای عثمان بن عفان و مروان بن حکم و شماری از فرزندان او بود که به خلافت رسیدند[۸].
شاخه دیگر بنیامیه از طریق اسید، فرزند ابوالعیص بن امیه ادامه یافت که دو فرزندش عتاب و خالد در فتح مکه مسلمان شدند[۹]. از دیگر شاخههای مشهور بنیامیه، فرزندان عاص و سعید بن عاص هستند که برخی از آنان در دوره عثمان و دیگر اعضای این خاندان در حوادث تاریخی نقش داشتند و به مناصب مهمی دست یافتند[۱۰]. مهمترین فرزند سعید بن عاص، خالد نام داشت که از اولین مسلمانان بود[۱۱] و پس از پیامبر با شورای سقیفه مخالفت کرد و حاضر به بیعت با ابوبکر نشد. [۱۲] خالد بن سعید را نجیب بنیامیه نام نهادهاند[۱۳].
شاخه دیگری از بنیامیه نیز از طریق ابوعمر بن امیه پدید آمد و عقبه بن ابیمعیط و فرزندش ولید، از مشهورترین اعضای این شاخه هستند[۱۴]. کماهمیتترین شاخهاین خاندان، بازماندگان سفیان بن امیه دانسته میشوند که شمارشان اندک بود و نقش چندانی در تحولات و رویدادها نداشتند[۱۵].
بنیامیه پیش از اسلام
آنها به سبب سکونت در پیرامون کعبه از قریش بطائح بودند؛ در برابر قریش ظواهر که در اطراف مکه سکونت داشتند[۱۶]. بنیامیه تا آستانه ظهور اسلام به عنوان بنیعبدشمس (عَبشَمی) شناخته میشدند[۱۷] و هنوز هویت مستقل نیافته بودند. آنها در دوران جاهلی از تاجران و توانگران قریش بودند. عبدشمس جد بزرگ آنان عامل پیمان تجارت قریش با حبشه [۱۸] یا عراق [۱۹] و در زمره اصحاب ایلاف بود. [۲۰] ابوسفیان (صخر) پسر حرب نیز در آستانه ظهور اسلام به عنوان رئیس کاروانهای تجاری قریش با شام داد و ستد داشت[۲۱].
بنیامیه از میان مناصب مکه قیادت (فرماندهی در نبردها و کاروانهای تجارت) را که به دست قصی بن کلاب جد چهارم پیامبر در کنار برخی دیگر از مناصب پدید آمده بود، پس از عبدشمس و امیه به صورت موروثی در اختیار داشتند[۲۲]. حرب بن امیه در نبرد فجار، فرمانده سپاه قریش بود[۲۳] پس از او فرزندش ابوسفیان عهدهدار این منصب شد. [۲۴] حرب و ابوسفیان از داوران قریش شمرده شدهاند. [۲۵] از دیگر شخصیتهای معروف آنها در این عصر، ابواُحیحه سعید بن عاص بن امیه است که وی را از دشمنان سرسخت پیامبر و از استهزاء کنندگان او برشمردهاند[۲۶].
بنیامیه به عنوان بخشی از بنیعبدمناف در درگیری این تیره با بنیعبدالدار و همپیمانانشان برای تصدی مناصب کعبه که به انعقاد پیمان حلف المطیبین انجامید، حضور داشتند[۲۷]. از رقابت و فخرفروشی بنیعبدمناف با بنیسهم، از تیرههای قریش، درباره شمار جمعیت تیرههایشان یاد شده و نزول سوره تکاثر را مربوط به این رویداد دانستهاند. منابع از ستیز میان امیه و بنیزهره به سبب چشمچرانی امیه نسبت به کنیزان وهب بن عبدمناف یاد کردهاند و آوردهاند که بنیعبدمناف که از رقیبشان قدرتمندتر بودند، تصمیم گرفتند که بنیزهره را از مکه بیرون کنند. این تصمیم با مخالفت بنیسهم از تیرههای قریش و خویشاوند بنیزهره به نتیجه نرسید[۲۸]. از این روز با نام یوم عِزّ الرَکب (روز صلح) یاد شده است[۲۹].
نیز منابع از ستیز بنیامیه با بنیمخزوم از دیگر شاخههای پر نفوذ قریش گزارشی کوتاه و مبهم ارائه کردهاند. بر این اساس فردی از کِنانه، همپیمان مخزومیها، با فردی از بنیزبید، همپیمان بنیامیه، به تفاخر پرداختند. سپس گروهی از دو طرف همراه همپیمانان خود کنار حِجر اسماعیل گرد آمدند و برتری خود را به رخ یکدیگر کشیدند. با اوج گرفتن ستیز، برای داوری نزد یکی از کاهنان به نام سطیح رفتند و او به سود بنیمخزوم حکم کرد[۳۰]. از ستیز بنیامیه با بنیعدی بن کعب نیز گزارشی در دست است[۳۱].
رقابت بنیامیه با بنیهاشم از مهمترین و تأثیرگذارترین رخدادهای این خاندان است که ریشه آن به رقابت امیه، سر سلسله این خاندان، با هاشم بازمیگردد. امیه که گویا به سبب کوششهای شایسته عمویش هاشم در منصب سقایت و رفادت، به منزلت اجتماعی والای او رشک میبرد[۳۲]، در رقابت با او تلاشهایی چون اطعام حاجیان انجام داد.
سرانجام آن دو اختلاف خود را نزد کاهنی از خزاعه برای داوری بردند و تعهد سپردند تا در صورت محکومیت 50 شتر را در مکه نحر نمایند و مردم را اطعام کنند و نیز 10 سال از آن شهر بیرون روند[۳۳]. با داوری کاهن به نفع هاشم امیه به شام تبعید شد. شماری از پژوهشگران این گزارش را به افسانه تشبیه و آن را انکار کرده و عدم گزارش آن از سوی تاریخنگارانی چون یعقوبی، ابن هشام و مسعودی را دلیل جعلی بودن آن دانستهاند. همانند این گزارش درباره رقابت و حسادت حرب بن امیه به عبدالمطلب و محکومیت حرب در داوری میان آن دو نیز در دست است[۳۴]. بر پایه گزارشی، عبدشمس با هاشم، جد اعلای پیامبر، همزاد بود و هنگام تولد، انگشت یکی بر پیشانی دیگر چسبیده بود. هنگام جداسازی آن دو، خون جاری شد و این زمینه دشمنی میان فرزندان آنها را فراهم آورد[۳۵].
بنیامیه در درگیریها و اختلافات میان خاندانهای بنیعبدمناف از پشتیبانی بنینوفل بن عبدمناف و نیز برخی از بنیعبدشمس، همپیمان بنیامیه، مانند عتبه و شیبه فرزندان ربیعه بن عبدشمس برخوردار بودند. [۳۶] در برابر، بنیمطلب بن عبدمناف کنار بنیهاشم قرار داشتند. در محاصره اقتصادی مسلمانان در شعب ابیطالب چنین آرایشی مشاهده میشد. بنیامیه به رغم روابط خصومتآمیز و رقابت با بنیهاشم، گاه پیوندهایی با بنیهاشم داشتند. ازدواج ام جمیل خواهر ابوسفیان با ابولهب عموی پیامبر از آن جمله است[۳۷].
بنیامیه در عصر بعثت حضرت رسول
ظهور پیامبری از بنیهاشم باعث حسادت بنیامیه گردید، از این رو امویان همچون دیگر قبائل قریش، مواضع سختی در برابر رسول خدا (صلی الله علیه) اتخاذ کردند، تنها تعداد انگشتشماری به پیامبر ایمان آوردند و برای حفظ ایمانشان به حبشه مهاجرت کردند[۳۸].
حکومت بنیامیه
در دوران خلافت امام علی (علیه السلام) سران بنیامیه به مکه گریختند. امام علی (علیه السلام) فتنه بنیامیه را خطرناکترین فتنهها معرفی میکرد، ولی در عین حال از آنجا که اقتضای مقام امامت است در فرازهای گوناگون آنها را مورد نصیحت قرار میداد. برای مثال آنها را از کوتاهی عمر حکومتشان مطلع میسازد. آنها هنگامی که طلحه و زبیر به خونخواهی عثمان به مخالفت با امام برخاستند، مجالی برای مخالفت با امام یافتند و پس از جنگ جمل بیشتر آنها راهی شام، مقر خلافت معاویه شدند.
از اینرو نقطه آغازین حکومت امویان را باید ولایت شام و به دست معاویه در سال ۴۱ هجری دانست که تا سال ۱۳۲ هجری حکومت داشتند و به تبع حکومتهای روم و فارس، بساط و تشریفات و تجملات و عیش و نوشهایی راه انداخته بودند. برخی از خلفای بنیامیه عبارت بودند از: معاویه، یزید، مروان، عبدالملک، ولید، سلیمان، عمر بن عبدالعزیز، یزید، هشام و... که با مروان حمار، این سلسله منقرض شد. در جریان قیام ابومسلم خراسانی مدت حکومتشان هزار ماه بود. امویان اولین کسانی بودند که سنت رسول خدا(صلی الله علیه) را تغییر دادند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه) پیشگویی کرده بود که چنین خواهد شد: إِنَّ أَوَّلَ مَنْ یُبَدِّلْ سُنَّتِی رَجُلُ مِنْ بَنِی أُمَیَّهَ [۳۹] [۴۰]. روش حکومتی بنیامیه در طول دوران خلافت بر غلبه سیاسی و نظامی استوار بود و دین در حکومت آنها جایگاهی نداشت و تنها محملی برای بنیعباس بود تا با دعوت به دین و تأکید بر حق اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه) پایه حکومتی آنها را سست و ساقط کنند[۴۱].
بنیامیه بعد از پیامبر
ابوسفیان در عهد عمر بن خطاب محترم بود و معاویه را از مخالفت با عمر بر حذر میداشت با انتخاب عثمان بن عفان به مقام خلافت (که خود از خاندان بنیامیه بود) امویان توانستند قدرت و نفوذ خود را پیش از گذشته گسترش دهند، افرادی از بنیامیه به ولایت شهرهای مهم گماشته شدند و به برخی، اموال هنگفتی رسید[۴۲].
نخستین کسی که در بنیامیه حکومت تشکیل داد و دولت اموی را پایهگذاری کرد، "معاویه" پسر ابوسفیان بود. وی یک دولت عربی محض در شام پی افکند که 90 سال دوام یافت و پس از او 13 تن از اعضای خاندان او بر جهان اسلام حکومت کردند[۴۳]. چهرههای مشهور بنیامیه در زمان حضرت امیر (علیه السلام) از بیعت با ایشان سرباز زدند و به بهانۀ خونخواهی عثمان، با عایشه همراه شدند و جنگ جمل را بهراه انداختند و امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) و بسیاری از بنیهاشم و شیعیان را به شهادت رساندند.
از خلفای اموی چهار تن سر آمد دیگران بودند: معاویه، عبدالملک، هشام و عمر بن عبدالعزیز، به جز عمر بن عبدالعزیز همه آنها مردانی دنیاجوی و خوشگذران بودند اما عمر بن عبدالعزیز کوشید بار دیگر سنت رسول اکرم (صلی الله علیه) را احیا کند و فساد رایج در دستگاه بنیامیه را براندازد. وی فدک را بازگردانید، ناسزاگویی به حضرت امیر (علیه السلام) بر سر منبرها را برداشت و...[۴۴].
عوامل سقوط خلافت بنیامیه
1) گرایش امویان به اشرافیت و دوری از مردم: خلفای اموی به زندگی اشرافی گرایش داشته و در بسیاری از موارد و ابعاد، از مردم و خواستههای حقیقی آنان غفلت ورزیده و بخش فراوانی از زمان خود را به شکار، مجالس شرب خمر، عیش و نوش و خوش گذرانی میپرداختند. امویان آن چنان در خوشیهای مادی غوطه ور شدند که صدای مطالبات مردمی و گرفتاریهای ضعیفان، تهیدیستان و طبقات زیرین جامعه را نشنیده و نسبت بدان بیتفاوت بودند.
دوران بنیامیه بیشتر به دوران شاهانی خوشگذران و بیتفاوت نسبت به مردم شباهت داشته و میتوان گفت در میان امویان یزید بن معاویه، یزید بن عبدالملک و ولید بن عبدالملک افرادی بسیار خوشگذران بوده که در میگساری و کام جوییهای مادی شیوه افراط را در پیش گرفته و بیشتر اوقات خود را به لذت جویی و خوش گذرانی اختصاص میدادند. از ولید بن یزید بن عبدالملک نقل است که میخواست حج به جای آورده تا بر فراز کعبه به میگساری بپردازد![۴۵] غفلت خاندان اموی از مردم و به دیگر سخن، مردمی نبودن آنان یکی از عوامل مهم سقوط خلافت امویان محسوب میگردد[۴۶].
2) خشونت افسار گسیخته امویان و سختگیری بر ایرانیان: نکته دیگری که در سقوط خاندان اموی و روی کار آمدن عباسیان تاثیرگذار بود و به سرنگونی امویان انجامید، سختگیری بیش از اندازه آنان بر تودههای مردم بویژه ایرانیان است. خاندان اموی، یک حکومت متعصب عربی به شمار میرفت و به قومیتهای دیگر (که آنان را مَوَالی میخواندند)، توجه چندانی نمیکرد؛ بلکه فشار بسیاری بر آنان تحمیل نموده و همین موضوع به افزایش نارضایتی دیگر قومیتها از جمله ایرانیان از بیداد و ظلم امویان انجامید و در ادامه، گروه بسیاری از ایرانیان به خیزش علیه دستگاه اموی پیوسته و ابومسلم خراسانی نیز این نفرت فزاینده مردم نسبت به خاندان اموی بهرهبرداری کرد و گروه فراوانی از مردم را به سوی عباسیان کشاند.
لازم به ذکر است در بسیاری از قیامهایی که علیه امویان انجام میشد همانند قیام مختار، قیام یحیی بن زید (نواده امام زینالعابدین (علیه السلام)) که در سرزمین جوزجان (افغانستان امروزی) انجام شد، قیام ابن أشعث و دیگر قیامها، ایرانیان حضوری چشمگیر داشته و در صفوف مخالفت با امویان، همواره حاضر بودند. میتوان گفت خاندان اموی به دلیل سیاست نژادگرایی، زمینه قیام دیگر قومیتها (بویژه ایرانیان) را فراهم کرده و ایرانیان که از ستم امویان به ستوه آمده بودند، به عباسیان پیوسته و به سرنگون ساختن حکومت اموی کمک شایانی کردند. از این رو این رویکرد نژادگرایانه دودمان اموی یکی از عوامل منفور شدن آنان در میان مردم و در نتیجه سقوط این خلافت به شمار میرود.
3) نزاع و اختلاف گسترده میان امویان: از دیگر عوامل شکست امویان و پیروزی مخالفان خاندان اموی به فرماندهی ابومسلم خراسانی، اختلاف گسترده در میان بزرگان اموی و تلاش فراوان بزرگان خاندان اموی برای حذف دیگری و دستیازی به قدرت به شمار میرود.
دولت بنیامیه در دهههای پایانی خلافت، دچار اختلاف و نزاعهای فراوانی در میان خاندان و بزرگان اموی شده و این درگیریها از عوامل مهم ضعف و در ادامه سقوط امویان به شمار میرود. پس از مرگ هشام بن عبدالملک و خلافت برادرزادهاش ولید بن یزید بن عبدالملک، یزید بن ولید پسر عموی خلیفه تازه به تخت نشسته علیه او قیام کرده و او را به فسق و کفر منسوب مینمود.
پس از پیروزی یزید بر پسر عمویش ولید، اوضاع دولت امویان رو به تیرگی نهاد و فتنهها و پیکارهای داخلی، فزونی یافت. مردم حمص کوشیدند انتقام ولید را گرفته و به خونخواهی او برخاستند و مردم فلسطین نیز عامل خلیفه جدید یزید بن عبدالملک را اخراج کرده و با یزید بن سلیمان دست بیعت دادند. فتنه و آشوب در سرزمینهای اردن، عراق و خراسان نیز افزایش یافت. پس از خلافت کوتاه یزید بن ولید، برادرش ابراهیم بن ولید به خلافت رسید. حکومت او نیز با مشکلات فراوانی همراه گردید و تنها مردم دمشق با او بیعت نمودند و دیگر مناطق او را به رسمیت نشناختند.
از این رو مروان بن محمد بن مروان بر او شورید و پیروزمندانه وارد دمشق شد و در ماه صفر 127 هجری به خلافت رسید. وی آخرین خلیفه بنیامیه به شمار میرود و خلافت امویان در روزگار وی به تیرگی گرایید و در حقیقت نفس خلافت اموی، به شماره افتاده بود. در روزگار خلافت مروان حمار، عبدالله بن معاویه در کوفه بر او شورید و بقایای خوارج به سرکردگی ضحاک بن قیس شیبانی فعالیت خود را بیشتر کرده و حاکم بنیامیه (عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز) از کوفه اخراج گردید. فتنه در حجاز و بویژه در خراسان نیز بالا گرفت و اوضاع به سود امویان پیش نمیرفت. مروان نیز میکوشید این قیامها و ناآرامیها را سرکوب کرده و شورشیان را دستگیر و تعقیب نماید. از این رو از فعالیت عباسیان در سرزمین پهناور خراسان تا حد بسیاری غفلت ورزید و داعیان عباسی بویژه ابومسلم خراسانی توانستند از این اوضاع آشفته بهره جسته و مردم را به قیام گسترده علیه بنیامیه دعوت نموده و عرصه را بر امویان تنگ نمایند[۴۷].
پس از انقراض خلافت اموی و خارج شدن خلافت از دستان بی کفایت امویان، از یکی از بزرگان این خاندان پرسیدند: چرا حکومت شما سقوط کرد؟
وی در پاسخ گفت: ما در لذتهای خود فرو رفته بودیم و از رسیدگی به آنچه رسیدگی اش بر ما لازم بود، خودداری کردیم. به رعیت ستم روا داشتیم و آنان از اینکه ما شیوه انصاف را در پیشگیریم، ناامید شدند و آرزوی رهایی از ما را داشتند... به وزرای خود اعتماد کردیم اما آنان راحتی و رفاه خود را بر منافع ما ترجیح دادند و کارهایی را که به انجام میرساندند، از ما پنهان میکردند و پرداخت حقوق نظامیان نیز به تاخیر افتاد و از این رو، از اطاعت ما سرباز زدند... پوشیده ماندن اخبار از ما، از مهمترین دلایل زوال حکومتمان است[۴۸].
4) رویارویی امویان با اهل بیت(علیه السلام) و بویژه رویداد شهادت امام حسین(علیه السلام): خاندان اموی هنگامی که به قدرت دست یافتند همواره بنیهاشم و بویژه اهلبیت (علیه السلام) را به دیده افرادی که میتوانند آنان را از اریکه قدرت به زیر آورده و قدرت را از آنان سلب نمایند، نگریسته و از این رو، با آنان همواره دشمنی کرده و رویکردی منفی نسبت به خاندان وحی (علیه السلام) داشته و این دشمنی را ترویج مینمودند.
اوج این دشمنی و کینه توزی امویان در جریان قیام حسینی (علیه السلام) و جنایت بی مانند خاندان اموی در رویارویی با نهضت سالار شهیدان (علیه السلام) و سبط رسول خدا (صلی الله علیه) قابل مشاهده است[۴۹]. قیام امام حسین بن علی (علیه السلام) در سال 60 هجری و شهادت آن امام همام (علیه السلام) در محرم سال 61 هجری و حوادث پس از آن که به رسوایی امویان انجامید و نقاب را از چهره آنان زدود، از مهمترین عوامل سقوط بنیامیه محسوب میگردد. این رویداد آن چنان تاثیری بر جان مردم برجای گذاشت و چنان موجی در جهان اسلام به راه انداخت که به سیلی خروشان تبدیل شده و امویان را در خود غرق ساخت.
بسیاری از رویدادهای مهم تاریخی همانند قیامهای عصر اموی و همچنین نهضت ابومسلم خراسانی که به سقوط خاندان اموی انجامید، با تاثیر پذیری از قیام سالار شهیدان (علیه السلام) آغاز شد و این قیام، بیشترین نقش را در بسیج کردن نیروی پنهان مردم در سراسر سرزمینهای اسلامی (بویژه خراسان) ایفا کرد. ستیز و دشمنی فزاینده آل امیه با اهل بیت رسالت (علیه السلام) که در قلوب مردم جای داشتند، از مهمترین عوامل سقوط خاندان اموی به شمار میرود.
5) خیزشها و قیامهای جریانهای مخالف: در روزگار بنیامیه، احزاب، گروهها و جریانهای فکری و سیاسی قدرتمندی شکل گرفت که با تمام وجود خواستار سقوط بنیامیه و رویارویی با دودمان اموی بودند؛ از جمله میتوان به جریانهای ذیل به عنوان احزاب بانفوذ و مخالف دودمان اموی اشاره جست:
جریان تشیع (به عنوان یکی از قدرتمندترین و بانفوذترین جریانهای مخالف بنیامیه که در میان تودههای مردم نیز پایگاهی مستحکم برخوردار بود)، جریان زبیری (به رهبری عبدالله بن زبیر که در حجاز قدرت را در اختیار گرفته بودند)، جریان خوارج و دیگر جریانها و نهضتهایی که در برابر خاندان اموی ایستادگی کرده و با آن به نبرد میپرداختند؛ از جمله، قیام ابن أشعث در روزگار خلافت عبدالملک بن مروان.
این گروههای سیاسی و دینی، با وجود تفاوتهای گسترده فکری یک هدف مشترک را دنبال میکردند و آن از میان برداشتن نظام اموی و تاسیس نظامی نوین با ساختاری متفاوت بوده است. از این رو، خیزشها و نهضتهای گوناگونی را شکل دادند که گاه برای حکومت اموی، مشکلات فراوانی ایجاد شد و آنان را به پرداخت هزینههای مالی و انسانی فراوانی برای دفع این حرکتها و خیزشها وادار ساخت. این قیامها و نهضتها در بسیاری از نقاط جهان اسلام (از جمله عراق، حجاز، مناطقی از ایران و...) به ضعف بنیامیه و آسیب پذیری آنان منجر گردید. در این میان، قیام شیعیان که با انگیزههای مذهبی و در راستای رویارویی با ستمگری امویان و دفاع از حقانیت اهل بیت(علیه السلام) صورت میپذیرفت، از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ از جمله قیامهایی که در عصر اموی با نگرش شیعی انجام شد، میتوان به خیزشها و قیامهای ذیل اشاره نمود:
قیام توابین، قیام مختار ثقفی، قیام زید بن علی(علیه السلام)، قیام یحیی بن زید و...
به هر روی عوامل یاد شده (به عنوان مهمترین دلایل آسیب پذیری خلافت اموی و در ادامه، سقوط بنیامیه) موجب شد ارکان حکومت اموی سست و لرزان شود و امویان سقوط کرده و به تاریخ بپیوندند.
آخرین خلیفه اموی که "مروان بن محمد بن مروان بن حَکَم" نام داشته، در پیکار معروف به "معرکه الزأب" از عباسیان شکست خورد و به سمت مصر گریخت و در ادامه در منطقه بوصیر کشته شد. پس از آنکه خاندان عباسی بر اوضاع مسلط شده و ابوالعباس سفاح (نخستین خلیفه عباسی؛ نواده علی بن عبدالله بن عباس) به خلافت دست یافت، عبدالله بن علی (یکی از عموهای خلیفه) وارد شهر دمشق گردید؛ شهری که پیشتر پایگاه امویان و پایتخت خلافتشان به شمار میرفت. وی در دمشق خونهای بسیاری را بر زمین ریخت و بسیاری از وفاداران بنیامیه را به قتل رساند؛ از جمله سلیمان بن یزید بن عبدالملک که در منطقه "بلقاء" کشته شد و سرش را برای عبدالله بن علی آوردند[۵۰].
خلافت دودمان اموی بر پایه تعصب عربی استوار گردید و در دوران 91 ساله، فشار و سختی بسیاری بر تودههای مردم (بویژه دوستداران خاندان رسالت) وارد آمد و سقوط خلافت امویان، معلول دلایل فراوانی بوده است؛ از جمله: قیام و نهضت حسینی(علیه السلام)، قیام دیگر مخالفان بنیامیه (شیعیان، زبیریان، خوارج و...)، تعصبهای قبیلگی و بی توجهی به دیگر مسلمانان از نژادهای دیگر (از جمله ایرانیان که نقش مهمی در حمایت از عباسیان و سقوط دودمان اموی ایفا نمودند) و در مواردی سختگیری فراوان بر آنان، اختلاف گسترده در میان شخصیتهای اموی و...[۵۱].
دشمنی بنیامیه با اهلبیت =
بنیامیه پیش از ظهور اسلام نیز با قبیله بنیهاشم رقابت داشتند، اما ظهور اسلام بر تقابل آنها با بنیهاشم و دشمنی آنها با رسول خدا (صلی الله علیه) و خاندانش افزود. هنگام ظهور اسلام، ابوسفیان برجستهترین فرد خاندان بنیامیه در شمار مخالفان پیامبر اکرم (صلی الله علیه) قرار داشت. آنها در چندین مورد به اقدام عملی بر ضد پیامبر(صلی الله علیه) دست زدند. بزرگانی از بنیامیه در جنگهای صدر اسلام به دست مسلمانان کشته شدند، لذا آنها نسبت به عترت پیامبر (صلی الله علیه) و آل علی (علیه السلام) کینه و دشمنی شدید داشتند.
بنیامیه در طول حکومت خود ذکر فضائل امام علی (علیه السلام) را منع و آن حضرت را ناسزا میدادند. شجره ملعونه در آیه ۶۰ سوره اسراء بر بنیامیه تفسیر شده و رسول خدا (صلی الله علیه) آنها را لعنت کرده و به دلیل دشمنی آنها با اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه)، همواره مورد لعن و نفرین شیعیاناند و در زیارت عاشورا میخوانیم اللَّهُمَّ الْعَنْ بَنِی أُمَیَّهَ قَاطِبَهً یعنی همه بنیامیه ملعوناند چون در میان آنان جز دشمن اهلبیت (علیه السلام) به وجود نیامده و رسول خدا (صلی الله علیه) درباره آنان فرمود: هر دینی آفتی دارد و آفت دین من بنیامیهاند[۵۲].
دشمنی بنیامیه بابنیهاشم
سابقه دشمنی دو خاندان بنیامیه و بنیهاشم در زمان پیامبر موضوع مشهوری بود که همچنان نیز در تاریخ باقی مانده است. امیه فرزند عبدشمس فرزند عبدمناف بود. هاشم نیز فرزند دیگر عبدمناف و عموی امیه بود. در اینکه سبب این دشمنی دیرینه و دیرپا چه بوده است، در تاریخ داستانی نقل شده که به نظر میرسد بیشتر برای پوشش یک واقعیت بزرگتر بوده باشد. بر اساس این داستانهاشم و عبدشمس دوقلوهایی بودند که از ناحیه انگشت دست به هم چسبیده بودند. با جدا نمودن آن دو با شمشیر، کاهنان این گونه پیشبینی کردند که میان این دو برادر خونریزی برقرار خواهد بود. البته گذر زمان نشان داد که نه میان این دو برادر، که میان یکی و فرزند دیگری این اختلاف رخ داد.
امام صادق (علیه السلام) در روایتی سبب این دشمنی را اینگونه بیان میفرمایند: انا و آل ابی سفیان اهل بیتین تعادینا فی الله قلنا صدق الله و قالوا کذب الله قاتل ابوسفیان رسول الله (صلی الله علیه) و قاتل معاویه علی بن ابیطالب (علیه السلام) و قاتل یزید بن معاویه الحسین بن علی (علیه السلام) و السفیانی یقاتل القائم. ما و فرزندان ابوسفیان افراد دو خانواده هستیم، دشمنی ما با هم در راه خداست، ما میگوییم: خدا راست گفته، ولی آنان میگویند: خدا دروغ گفته است. ابوسفیان با پیغمبر (صلی الله علیه) جنگید و معاویه با علی بن ابیطالب پیکار نمود، و یزید پسر معاویه با حسین بن علی (علیه السلام) جنگید و او را بشهادت رسانید و سفیانی با قائم آل محمد (صلی الله علیه) خواهد جنگید[۵۳]. اسناد تاریخی در توضیح حدیث بالا دلالت میکند بر اینکه امیه، نه فرزند عبدشمس که فرزند خوانده وی بود و از روم آمده بود[۵۴].
بنیامیه در آخرالزمان
در حوادث آخرالزمان آمده است: مردی از فرزندان هاشم به حکومت میرسد و بنیامیه را قتل عام میکند، به حدی که جز اندکی از آنان باقی نمیماند و با غیر بنیامیه کاری ندارد. پس از آن مردی از بنیامیه به پا میخیزد و به جای هر نفر از بنیامیه که کشته شده، دو نفر از بنیهاشم را به قتل میرساند تا جایی که جز زنان کسی باقی نمیماند. سپس مهدی (علیه السلام) ظهور مینماید.
بعضی معتقدند این شخص که از بنیامیه قیام میکند همان سفیانی است که در آخرالزمان قبل از قیام حضرت حجت (علیه السلام) خروج میکند و از بنیهاشم بسیار خواهد کشت. سفیانی یکی از طاغوتهای آخرالزمان است که قبل از قیام حضرت مهدی(علیه السلام) با لشکری بزرگ به خونریزی و کشتار دست میزند و عاقبت به دست حضرت کشته میشود. در روایتی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) پرسیدند: سفیانی از چه نژادی است؟ حضرت فرمود از بنیامیه است[۵۵].
در روایتی آمده است: امام حسین(علیه السلام) بر گروهی از بنیامیه گذر کرد که دور هم در مسجد حلقه زده بودند. سپس حضرت به شخصی که همراه ایشان بود فرمود: بدان! سوگند به خدا این جهان پایان نپذیرد مگر زمانی که خداوند مردی از فرزندان مرا فرستد تا هزار نفر از شما را بکشد و هزار نفر دیگر و هزار نفر دیگر را. راوی پرسید: فدایت شوم، قبیله بنیامیه این قدر جمعیت ندارند؟! حضرت با عتاب به او فرمود: در آن زمان فرزندان هر مرد از آنها بسیار است و آقا و غلامشان از خودشان است[۵۶].
همسویی یهود و بنیامیه
جهتگیری مشترک یهود و خاندان امیه علیه ایرانیان
در بینابین آشوب و هجوم حوادث پس از پیامبر (صلی الله علیه) در میان امت اسلامی و مسائل و مشکلات داخلی که خلیفه با آن درگیر بود، و در حالی که هنوز خطر تهدید جامعه اسلامی از سوی روم منتفی نشده بود، حمله به فارس قدری عجولانه مینمود، به ویژه هنگامی که رابطه روم و یهود و سوابق تاریخی آن را در نظر گرفته و نقش آخرالزمانی ایرانیان و تمجیدهای پیامبر (صلی الله علیه) را از آنان در خاطر آوریم[۵۷].
تقابل یهود و بنیامیه با اهل بیت پیامبر
گروهی از افراد جامعه اسلامی بودند که بعد از فتح مکه چون خود را در زیر سایۀ شمشیر مسلمانان دیدند، اسلام آوردند. سر دسته این گروه ابوسفیان بود. این فرد و همراهان وی، معروف به طلقا میباشند. پیامبر (صلی الله علیه) دو راه را به ایشان پیشنهاد فرمود: از جامعه اسلامی مهاجرت کنند و اگر نمیخواهند اسلام بیاورند، جزیه بدهند. این گروه به طلقا معروف شدند که هرگز در دل به اسلام ایمان نیاوردند. با توجه به مطالب فوق الذکر لازم به ذکر است:
اولاً دو گروه بنیامیه و بنیهاشم به طور ریشهای اختلاف داشتهاند.
ثانیاً در طول عمر خلافت امویان تا سال 132 بنیامیه با اهل بیت (علیه السلام) به شدت در جنگ و ستیز بودند که برخی از ایشان را شهید نموده (امام حسین (علیه السلام))و برخی را مسموم نمودند (امام حسن (علیه السلام)) و برخی را به اسارت بردند (امام سجاد (علیه السلام) و خاندان ایشان). در کتاب ارشاد خود در مورد همدستی معاویه و روم مینویسد: سمی را که برای مسموم نمودن امام مجتبی (علیه السلام) معاویه از آن استفاده نمود، توسط مرد رومی به نام سر جونز آورده بودند[۵۸].
آیات و روایات در به شهادت رساندن ائمه معصومین توسط یهود
قرآن کریم در آیات 4 تا 8 سوره بنیاسرائیل مستقیما به دو فساد بزرگ و یک سرکشی عظیم توسط قوم یهود اشاره میکند: و در کتاب آسمانیشان به فرزندان اسرائیل خبر دادیم که: قطعا دو بار در زمین فساد خواهید کرد و قطعا به سرکشی بسیار بزرگی برخواهید خاست. پس آنگاه که وعده نخستین آن دو فرا رسد، بندگانی از خود را که سخت نیرومندند بر شما میگماریم تا میان خانههایتان برای قتل و غارت شما به جستجو درآیند و این تهدید تحقق یافتنی است. پس از چندی دوباره شما را بر آنان چیره میکنیم و شما را با اموال و پسران یاری میدهیم و تعداد نفرات شما را بیشتر میگردانیم. اگر نیکی کنید به خود نیکی کردهاید، و اگر بدی کنید به خود بد نمودهاید. و چون تهدید آخر فرا رسد بیایند تا شما را اندوهگین کنند و در معبدتان چنان که بار اول داخل شدند به زور درآیند و بر هر چه دست یافتند یکسره آن را نابود کنند. امید است که پروردگارتان شما را رحمت کند ولی اگر به گناه بازگردید ما نیز به کیفر شما باز میگردیم و دوزخ را برای کافران زندان قرار دادیم[۵۹].
سرانجام بنیامیه
در سال 132 ه. ق عباسیان با تکیه بر قوای خراسانی (ابومسلم خراسانی) به حکومت بنیامیه پایان دادند و بسیاری از ایشان را کشتند، یکی از امویان به شهر اندلس گریخت و حکومتی در آنجا تأسیس کرد که نزدیک به سه قرن دوام یافت[۶۰].
پانویس
- ↑ عماد طبری، کامل بهائی، ۱۳۸۳ق، ص۵۲۳
- ↑ نهج البلاغه، ص۳۷۵
- ↑ علامه مجلسی، بحار الأنوار، ۱۴۰۳ق، ج۳۳، ص۱۰۷
- ↑ ابنکلبی، جمهره النسب، ۱۴۰۷ق، ص۳۷؛ بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۷
- ↑ ابنکلبی، جمهره النسب، ۱۴۰۷ق، ص۳۸؛ بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۸-۱۰
- ↑ بلاذری، جمل من أنساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۹
- ↑ ازرقی، اخبار مکه، ۱۴۰۳، ج۱، ص۱۱۵
- ↑ بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۶، ص۹۵
- ↑ بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۶، ص۷۲-۷۴
- ↑ بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۴۱، ۵۵، ۶۷-۷۰
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ۱۳۸۷ق، ج۴، ص۹۵-۹۶
- ↑ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ۱۹۶۹م، ج۲، ص۱۲۴، ۱۲۶
- ↑ بحر العلوم، الفوائد الرجالیه، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۲۵
- ↑ ابنکلبی، جمهره النسب، ۱۴۰۷ق، ص۵۱-۵۲
- ↑ ابنکلبی، جمهره النسب، ۱۴۰۷ق، ص۵۳-۵۴
- ↑ المحبر، ص167؛ مروج الذهب، ج2، ص32
- ↑ لسان العرب، ج6، ص114، «شمس»؛ القاموس المحیط، ج2، ص224، «شئس»
- ↑ الطبقات، ج1، ص61؛ المحبر، ص163؛ تاریخ یعقوبی، ج1، ص244.
- ↑ مبهمات القرآن، ج2، ص746
- ↑ المحبر، ص162-163؛ تفسیر قرطبی، ج20، ص204؛ مبهمات القرآن، ج2، ص745
- ↑ اخبار مکه، ازرقی، ج1، ص115؛ المعارف، ص575؛ الاستیعاب، ج4، ص240
- ↑ اخبار مکه، ازرقی، ج1، ص115؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص2
- ↑ اخبار مکه، ازرقی، ج1، ص115
- ↑ . تاریخ ابن خلدون، ج3، ص2
- ↑ المحبر، ص132
- ↑ المحبر، ص165؛ المنمق، ص120؛ بهج الصباغه، ج2،ص212
- ↑ المنمق، ص33؛ تاریخ یعقوبی، ج1، ص248؛ المفصل، ج4، ص58.
- ↑ اسباب النزول، ص305؛ مجمع البیان، ج10، ص811؛ تفسیر بغوی، ج5، ص298
- ↑ النزاع و التخاصم، ص41
- ↑ المنمق، ص106-104
- ↑ المنمق، ص94
- ↑ المنمق، ص97؛ تاریخ طبری، ج2، ص253؛ المنتظم، ج2، ص212
- ↑ الطبقات، ج1، ص62؛ المنتظم، ج2، ص212-213
- ↑ انساب الاشراف، ج1، ص80-81؛ تاریخ یعقوبی، ج1، ص249؛ تاریخ طبری، ج2، ص253
- ↑ النزاع و التخاصم، ص41
- ↑ المحبر، ص160
- ↑ السیره النبویه، ج1، ص354-355؛ الطبقات، ج8، ص40-41؛ النزاع و التخاصم، ص58
- ↑ مرکز فرهنگ و معارف قرآن، اعلام قرآن، قم، بوستان کتاب، 1386، ج 3، ص 234-232
- ↑ شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار(علیه السلام)، ج۲، ص: ۱۵۷
- ↑ شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار(علیه السلام)، ج۲، ص: ۱۵۷
- ↑ شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار(علیه السلام)، ج۲، ص: ۱۵۷
- ↑ موسوی، بجنوردی کاظم؛ دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، 1383، اول، ج 12ص 392
- ↑ صدر حاج سیدجوادی، احمد و بهاءالدین خرمشاهی و کامران فانی؛ دائرهالمعارف تشیع، تهران، مؤسسه دائرهالمعارف تشیع، 1371، اول، ج 3، ص 450.
- ↑ خرمشاهی، بهاءالدین؛ دانش نامه قرآن و قرآن پژوهی، تهران، دوستان و ناهید، 1377، اول، ج 1ص 250
- ↑ أخبار الدول و آثار الأول، ج2 ص
- ↑ مروج الذهب، ج3 ص150؛ واکاوی زندگی و سخنان عمر بن عبدالعزیز، ص29- 24؛ الخلیفه الزاهد، ص43؛ طبقات الفقهاء، ص64
- ↑ الدوله العباسیه قیامها و سقوطها، ص25- 24
- ↑ واکاوی زندگانی و سخنان عمر بن عبدالعزیز، تهران، انتشارات نظری 1396
- ↑ مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، بیروت، المکتبه العصریه 2005
- ↑ مروج الذهب، ج3 ص206
- ↑ بولتننیوز
- ↑ ملاحم، ص ۱۶۲
- ↑ صدوق، معانی الاخبار، ص346 نقل از: همایون، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، ص391
- ↑ همایون، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، ص391
- ↑ حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان، ص۱۴۷
- ↑ غیبت شیخ طوسی، ص ۱۱۶؛ موسوی دهسرخی، سید محمود، یأتی علی الناس زمان، ص ۱۲۲.
- ↑ همایون، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، ص388
- ↑ شیخ مفید، ارشاد
- ↑ سوره بنی اسرائیل/ آیه1تا4
- ↑ مرکز فرهنگ و معارف قرآن، اعلام قرآن، قم، بوستان کتاب ص 247