ابوحنیفه

از ویکی‌وحدت
نسخهٔ تاریخ ‏۶ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۴۶ توسط Salehi.m (بحث | مشارکت‌ها)


تاریخ مذاهب فقهی و کلامی در اسلام به پنج مذهب بزرگ پیوند خورده است که یکی از آن، مذهب حنفی با طرفداران بسیاری در جهان اسلام است. موسس این مذهب فقهی و کلامی شخصی به نام ابو حنیفه نعمان بن ثابت متوفای 150 هجری قمری است.

ابو حنیفه:

وی در سال 80 هجری قمری در کونه و در عصر عبد المالک بن مروان خلیفه اموی به دنیا آمد و در زمان خلافت عمر بن عبد العزیز توانایی واستعداد خود را نشان داد و مشهور ترین استادش حماد بن ابی سلیمان کوفی متوفای 120 هجری قمری بود.

این شخصیت نظر زمانی جزو تابع تابعین به حساب می آید، اما چون از برخی از صحابه از جمله انس بن مالک حدیث نقل کرده است او را از تابعین شمرده اند.[۱]

ابو حنیفه در کلام بسیاری از فقهای بزرگ اهل سنت به عنوان فقیهی سر آمد معرفی شده است. به عنوان مثال پیشوان شافعیه مردم را در فقه وامدار ابو حنیفه خوانده است. [۲]




اساتید ابو حنیفه

شخصی به نام ابومطیع از قول ابو حنیفه نقل مى کند که نزد ابوجعفر منصور عباسی رفته بود ابو جعفر از وی پرسید اساتید تو چه کسانی بوده اند؟ وی در جواب گفت علوم را از حماد بن ابی سلیمان کوفی آموختم که او شاگرد ابراهیم نخعی و او نیز شاگرد عمر بن خطاب و او نیز از علی بن ابیطالب ع آموخت. [۳]

البته شاگردی ابو حنیفه در محضر امام باقر و امام صادق علیهما السلام و نیز زید بن علی ع به هیچ وجهی قابل انکار نیست و وی بهره های فراوانی از محضر آنان برده است. [۴]


شاگردان ابوحنیفه

وی شاگردان بسیاری داشت که میان آن ها مشهور ترین شان، ابو الهذیل زفر بن هذیل بن قیس کوفی، حسن بن زیاد، ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم کوفی که در زمان هارون الرشید قاضی القضاةبوده و نیز محمد بن حسن شیبانی هستند. [۵]


اصول مذهب ابو حنیفه

ابو حنیفه می گوید: برای استنباط احکام نخست به کتاب خدای تعالی مراجعه می کنم، اگر نتوانستم از کتاب خدا و سنت پیغمبر (ص) حکمی استنباط کنم از گفته های صحابه بهره گرفته و بقیه را رها می نمایم و به قول دیگری عمل نمی کنم منابع تشریعی ای که امام ابوحنیفه در استنباط مسائل به آنها اتکا می نمود عبارتند از : قرآن، سنت نبوی، اتفاق نظر مجتهدان صحابه و دیگران و قیاس. البته بعد از این چهار منبع نوبت به استحسان می رسد. [۶]


شیوه مذهبی ابو حنیفه

معروف است که ابوحنیفه امام اهل رأی بوده است.[۷] وی هر چند تاکید بسیاری بر سنت نبوی و احکام تعبدی داشت با این حال اخبار و روایات غیرقطعی را برای فتوا دادن کافی نمی‌دانست. [۸]


قلمرو مذهب حنفیه

نکته قابل توجه این که تعداد جمعیت پیروان این مذهب نسبت به سایر مذاهب اسلامی دارای رتبه نخست است. و حیطه جغرافیای آن شامل کشورهای ترکیه، افغانستان، آسیای میانه عراق قفقاز هندوستان، چین، کشورهای حوزه بالکان، برزیل، سوریه لبنان و فلسطین می شود. علاوه حنفی ها به شکل محدود در ایران حجاز یمن و مصر نیز حضور دارند. [۹] بنا بر این به دلیل پراکندگی گسترده این مذهب در سراسر جهان می توان گفت حدودا یک سوم مسلمانان جهان پیرو این مذهب باشند.[۱۰]



مصادر فقهى ابوحنیفه [ویرایش] وى در فتوا دادن از کتاب خدا و سنت رسول خدا ـ به شرطى که اولا متواتر یا مورد عمل همه علمای مناطق باشد یا آن سنت را یکی از صحابه در میان خود صحابه نقل کرده و مخالفی هم نداشته باشد بهره می برد و اگر به سنتی دست نمی یافت تابع اجماع صحابه بود و در صورت نبودن آن، به اجتهاد و قیاس و پس از آن به استحسان تمسّک مى جست. ابوحنیفه چون در عمل به سنت سخت گیر بود، بنا بر این، روایات اندکى به عنوان سنت در نزد وى ثابت شده بود، به طور گسترده به قیاس و استحسان روى آورد. [۱۱]


ابن خلدون نقل می کند که ابوحنیفه فقط هفده حدیث از رسول خدا را صحیح شمرده و به آن ها اعتماد می کرد. [۱۲]









اصول و قواعد امام ابوحنیفه در عمل به نصوص

ابوحنیفه معتقد به رای و قیاس بود و او را امام اهل رای می گفتند البته تلاش او برای جلوگیری از بدعت، رای را در جایی بکار می برد که آیه و یا حدیثی از پیامبر موجود نباشد و یا اینکه در چند مورد آنرا بر خبر واحد ترجیح می داد.

خبر واحد، روایتی است که به حد تواتر نرسیده و آنرا بیش از چند نفر نقل نکرده اند. در این زمینه ابوحنیفه اصولی را ذکر می کند که لازم به یادآوری است.

۱- قبول نمودن احادیث مرسلی که از افراد معتمد روایت نموده اند.

۲- عرضه خبرهای واحد بر اصولی که بعد از تحقیق و بررسی نصوصی گردآوری شده است،هنگامی که خبر واحد با این اصول مخالف باشد،امام ابو حنیفه به اصل و قاعده تمسک می جوید وخبر را شاذ می شمارد.

۳- عرضه خبرهای واحد بر ظواهر قرآن،وقتی که آیه و حدیث با هم مخالف باشند،آیه ارجحیت دارد.

۴- حدیث مخالف سنت مشهور نباشد، چه سنت عملی و چه سنت قولی، تا به دلیل قوی عمل شده باشد.

۵- راوی بر خلاف مقتضای حدیث خود عمل نکند.

۶- از جانب علمای سلف بر آن لعنی وارد نشده باشد.

۷- هنگام اختلاف روایات در حدود و کیفرها به آسان ترین ها عمل شود.

۸- راوی آنچه را که روایت نموده است از لحظه برداشت تا هنگام اداء،به طور دائمی حفظ کرده باشد و هیچ نوع نسیان و فراموشی بر آن عارض نشده باشد. منابع و مآخذ از دانش نامه اسلامی

   وهبی سلیمان غاوجی، جلوه هایی از زندگانی امام ابوحنیفه
   ابن حجر هیثمی، الخیرات الحسان فی مناقب الامام ابی حنیفه احمدبن محمد
   محمد رئوف توکلی، چهار امام اهل سنت و جماعت
   محمد جواد مغنیه، فقه تطبیقی مذاهب پنجگانه جعفری، حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی

منبع

حنفی ، سایت رحماء.








ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب ؛ حَنَفی را به فتح حاء و نون ضبط کرده است. [۱] محمد ابوزهره بعد از آن که زندگی ابوحنیفه را تشریح می کند و به بازرگان بودن او و بی اعتنایی اش به عطایای حکّام عنایت ویژه مبذول می دارد، روش فقهی ابوحنیفه را بر هفت اصل استوار می سازد: یك. کتاب؛ دو. سنت؛ سه. اقوال صحابه (و نه اقوال تابعین، چرا که صحابه آنچه را مطرح ساخته اند از رسول الله اخذ نموده اند در حالی که در مورد تابعین این امر صادق نمی باشد و لذاست که علیرغم مدت زیادی که ابوبکر، عمر و علی علیه السلام با پیامبر (صلی الله علیه و آله) مصاحبت داشته اند، ولی کمتر روایتی را مستقیماً از رسول الله (صلی الله علیه و آله) نقل می کنند. و این نیست مگر این که این جملات تماماً مأخوذ از پیامبر بوده و تنها به واسطه ترس از دروغ بستن بر وی، نام رسول الله (صلی الله علیه و آله) در کلمات صحابه حذف شده است. )؛ چهار. قیاس، در صورتی که نصی از قرآن یا سنت یا قول صحابه موجود نباشد. و قیاس عبارت است از الحاق موضوعی که نص ندارد به موضوعی که دارای نص است، به واسطه علتی که جامع بین آن دو موضوع است. و این در جایی است که علت حکم شناخته شده باشد و بتوان حکم را بر تمام موضوعاتی که علت بر آن ها منطبق است جاری کرد، و به همین سبب بسیاری از قیاس، به «تفسیر نص» تعبیر کرده اند. و این فقه، فقه تقدیری نامیده می شود چرا که وقائع مختلفی که واقع نشده است را تقدیر می کند و سپس حکم آن ها را به واسطه شناختن علت آن موضوعات بیان می کند؛ پنج. استحسان (در صورتی که قیاس با نص یا اجماع و یا عرف در تعارض باشد و یا دریابیم قیاس در برخی از جزئیات صلاحیت ندارد)؛ شش. اجماع (هرچند در وجود آن بعد از عصر صحابه تردیدهایی روا داشته اند تا آنجا که احمد بن حنبل منکر وجود اجماع بعد از عصر صحابه گردیده است)؛ هفت. عرف (به معنای عمل مسلمانان در مواردی که نص از قرآن و سنت و یا عمل صحابه در مقابل آن نباشد). [۲] ابوزهره سپس به دو شاگرد مبرّز ابوحنیفه یعنی قاضی ابویوسف ابراهیم بن حبیب انصاری که 32 سال بعد از او زیست و محمد بن حسن شیبانی (م:189هـ. ق) اشاره کرده و می نویسد: «علل اصلی رواج مذهب ابوحنیفه را می توان در کثرت شاگردان او و انتشار آن در سرزمین های اسلامی که دارای عرف های مختلف بودند و می توانستند به اتکاء فقه او مطابق با عرف خود، حکم محل خود را تجویز نمایند، برمی شمرد. ضمن آن که باید توجه داشت این فقه بیش از پانصد سال فقه رسمی دولت عباسی بوده است چنانکه ابویوسف توسط هارون الرشید به عنوان قاضی بغداد تعیین شده بود. [۳] محمد ابوزهره درباره حوزه گسترش این مذهب فقهی می نویسد: «مذهب حنفی در هر سرزمینی که حکومت عباسی سیطره داشته، منتشر شده است و هرجا سلطه عباسیون کمرنگ شده، سلطه حنفیه نیز رنگ باخته است». وی سپس به مناطق عراق، شام و ماوراءالنهر اشاره کرده و می نویسد« حنفیه در این مناطق مذهب رسمی و مردمی بوده است هرچند در مناطق ترکستان و ماوراءالنهر، فقه شافعی نیز در میان مردم شیوع داشته است. مذهب حنفی در مصر و مغرب حوزه نفوذ مردمی نداشته است». [۴] ابوحنیفه دارای دو شخصیت است، یکی امامت در فقه که مذهب حنفیه فقهی به آن منسوب است و دیگری امامت در اصول عقاید و مباحث کلامی. وی در اصول عقاید، از مرجئه به حساب می آمده و بنابه گفته ابوالحسن اشعری پیروان وی را حنفیه می نامیده اند. [۵] البته باید توجه داشت که برخی می خواهند مُرجی بودن ابوحنیفه را با این استدلال که: معتزله را تمام کسانی که در امر قدر با ایشان موافق نبودند مرجئه نامیده اند، زیر سؤال ببرند. [۶] مرتضی رازی در تبصرة العوام می نویسد: «اصحاب ابوحنیفه در اعتقاد پنج فرقت باشند اول معتزله ؛ دوم نجاری؛ سوم کرامی؛ چهارم مرجی؛ پنجم جبری. » [۷] ایشان منسوب به امام اعظم ابوحنیفه نعمان بن ثابت می باشند. [۸] دائرة المعارف بزرگ اسلامی در مقاله ای مفصل درباره ابوحنیفه می نویسد: «اتفاق منابع بر آن است که ابوحنیفه خود در خانواده ای مسلمان در شهر کوفه نشأت یافته است، ولی درباره گرویدن پدرانش به اسلام، بین روایات، ناهمگونی دیده می شود. برپایه روایت عمر بن حماد، پدربزرگ ابوحنیفه، زوطی نام داشت. او از مردمان بلخ بود که احتمالاً در جریان فتح خراسان به اسارت درآمده، به عراق آورده شد. زوطی به آیین اسلام گرویده، آزادی خویش را بازیافت و فرزندش، ثابت زمانی به دنیا آمد که وی مسلمان بود. بیشترین غلو درباره تبار ایرانی ابوحنیفه در نسب نامه ای به چشم می خورد که به خط ابواسحاق ابراهیم صریفینی یافت شده و در آن سلسله نسب او به صورت نعمان بن ثابت بن کاووس بن هرمز. . . آمده و تا پادشاهان اساطیری ایران ادامه یافته، سرانجام به آدم ابوالبشر ختم شده است. از زندگی شخصی ابوحنیفه نیز آگاهی چندانی نیست، آورده اند که او در کوفه زاده شده، برای گذراندن معاش به تجارت خز می پرداخته است. ابوحنیفه از بسیاری فقیهان و عالمان کوفه دانش آموخت، ولی استاد ویژه او، حماد بن ابی سلیمان بود که وی مدت 18 سال در حلقه درسش شرکت می جست و تا هنگام وفات بهره گیری از او را ترک نگفت. ابوحنیفه در زمان تحصیل (پیش از 114هـ. ق) سفر یا سفرهایی به حجاز کرده و از شیوخ حرمین دانش آموخته است. او در مدینه از عالمانی چون امام باقر (علیه السلام) نیز بهره برد. ابوحنیفه پس از درگذشت حماد بن ابی سلیمان (120هـ. ق) به عنوان برجسته ترین شاگرد حلقه او مرجع صدور فتوا و تدریس فقه در کوفه گردید و از جایگاه اجتماعی ویژه ای برخوردار گشت. در فاصله سالهای 121ـ132 هجری قمری که حکومت اموی واپسین سالهای خود را می گذارند، ابوحنیفه به عنوان فقیهی مخالف با فساد دستگاه حکومت، با دیدگاه های اعتقادی خاص خود، بسیار مورد توجه جناح های مخالف حکومت غیر از خوارج قرار گرفت. در جریان قیام زید بن علی علیه السلام در سال های 121ـ122 هجری قمری، ابوحنیفه پنهانی او را یاری نمود و مال و جنگ افزار در اختیارش قرار داد. هنگامی که یزید بن عمر بن هبیره در 129 هجری قمری از جانب مروان دوم به فرمانروایی عراق منصوب شد، ابوحنیفه را به تصدی قضا و به روایتی، به نظارت بر بیت المال فراخواند و ابوحنیفه با وجود فشاری که ابن هبیره بر او وارد آورد، از پذیرش پیشنهاد او سر باز زد. افزایش فشار از جانب ابن هبیره بر ابوحنیفه، او را ناچار ساخت تا کوفه را ترک گفته، به مکه بگریزد و دو سالِ بازمانده از سلطه امویان را در آنجا به سر برد. در پی پیروزی عباسیان و به خلافت رسیدنِ سفاح، ابوحنیفه به کوفه مراجعت کرد ولی با به کار بستن حیله ای لفظی از بیعت کردن با سفاح طفره رفت. برخی از نویسندگان مسلم دانسته اند که ابوحنیفه خلافت عباسیان را منکر بود و هرگز با سفاح و منصور بیعت ننمود. مخالفت خاموش ابوحنیفه، زمانی آشکار شد که در 145 هجری قمری ابراهیم بن عبدالله حسنی از امامان زیدی در بصره بر ضد خلافت منصور قیام کرد و ابوحنیفه نفوذ خود را در تأیید این قیام به کار گرفت. او مردم را به یاری ابراهیم ترغیب می کرد و در نامه ای از ابراهیم دعوت کرد تا به کوفه بیاید و از یاری بیشتر وی برخوردار گردد. با وجود این که قیام ابراهیم به زودی سرکوب شد و منصور با یاران او به خشونت رفتار کرد، ولی رجال پرنفوذ ـ همچون ابوحنیفه و یار همفکرش مسعر بن کدام ـ از تعرض مصون ماندند. از جمله رخدادهای سال های پایانی عمر ابوحنیفه، عرضه منصب قضا از طرف منصور به وی و در پی نپذیرفتن آن، پیشنهاد نظارت بر ساختمان شهر بغداد است که در منابع به گونه های مختلف دیده شده است. در 148 هجری قمری به دنبال قیام حسان بن مجالد خارجی در نزدیکی موصل، منصور که از موصلیان به خشم آمده بود، ابوحنیفه و دو فقیه دیگر از کوفیان را احضار کرد تا بر نقض عهدنامه سابق خلیفه با موصلیان مهر تأیید نهاده او را در سرکوب ایشان بر صواب شمارند. ولی ابوحنیفه رأیی بر خلاف میل خلیفه ابراز داشت و خلیفه ناچار شد که عهدنامه مزبور را پابرجا شمارد. در آخرین روزهای زندگانی ابوحنیفه، منصور او را به بغداد فراخواند و به دلیلی که دقیقاًً روشن نیست، به حبس افکند و ابوحنیفه پس از روزی چند در حبس درگذشت. زفر بن هذیل بر آن بود که ابوحنیفه را در زندان زهر خورانیده اند. پیکر ابوحنیفه، پس از آن که حسن بن عُماره بجلی، محدث کوفی بر آن نماز گزارد، در مقبره خیزران بغداد مدفون گردید. مطالعه ساختار فقه او تأییدی است بر این که وی در منابع دینی با دیده ای اندیشمندانه می نگریسته و از شیوه ای نقل گرا پیروی نمی کرده است. برای آشکارتر شدن جایگاه فکری ابوحنیفه باید خاطرنشان ساخت که در محافل مذهبی نیمه اول سده دوم هجری قمری به ویژه در عراق، برخی مسائل اعتقادی موضع گیریها و گروه بندیهایی را پدید آورده بود که خود ریشه در مباحث پراکنده سده نخست هجری داشت و آغازی برای شکل گیری فرقه ها و مذاهب کلامی بود. رئوس این اختلافات را مسائلی چون ایمان فـاسـق، قَدَر و امامت تشکیل می دادند. هر یک از این مسائل اقتضا داشت که یک عالم دینی در برابر آن موضعی اتخاذ نماید ولی این موضع گیریها با یکدیگر بستگی ویژه ای نداشت. در واقع مذاهب کلامی مشخص که نظامی معین از موضع گیریها را در قبال تمامی یا بیشتر مسائل اعتقادی ارائه نمایند، در آن دوره پدید نیامده بودند و عناوینی که برای گروه های مختلف، چون مرجئه، خوارج، قَدَریه و شیعه به کار برده می شد، بیش از آن که بیانگر مذهبی نظام یافته باشند، بیانگر نوعی موضع گیری در مسائل خاص و گاه نوعی تشکل سیاسی ـ اجتماعی بودند. از این رو به هنگام سخن گفتن از متفکر وعالمی دینی چون ابوحنیفه که در نیمه نخست سده دوم قمری می زیسته است، جستجوی یک مذهب کلامی نظام یافته که بتوان آن را مذهب ابوحنیفه به شمار آورد، سودی نخواهد داشت. » این دائرة المعارف سپس به اندیشه ابوحنیفه درباره ارجاء اشاره کرده و می نویسد: «اگر در افکار منسوب به ابوحنیفه بتوان بر عقیده ای بیش از همه تأکید کرد، باور او به زیادت و نقصان ناپذیری ایمان است که موجب گشته تا مخالفانش او را مرجی بخوانند. ارجاء معتدل ابوحنیفه به تفصیل در رساله او به عثمان بتّی و نیز در العالم و المتعلم نموده شده است. مؤلف در آن ها ضمن تکیه بر ارزش عمل، تصریح کرده است که به عقیده او همه مؤمنان لزوماًً به بهشت نخواهند رفت و عاصیانّ بدون توبه، به خواست خداند عذاب گشته یا بخشیده خواهند شد. » این کتاب همچنین عقیده ابوحنیفه درباره امامت را چنین توضیح می دهد: «در نیمه نخست سده دوم هجری قمری در میان گروه های غیر شیعی و غیرخارجی، اعتقاد به تفضیل شیخین ( ابوبکر و عمر )، امری متداول بود، ولی درباره خَتَنین ( امام علی علیه السلام و عثمان)، نه تنها از نظر تفضیل اختلاف رأی وجود داشت، بلکه گروهی که با عنوان مرجئه نخستین شناخته می شدند، درباره اصل ایمان آن دو قائل به توقف بودند. درباره موضع ابوحنیفه در این مسئله، نخست باید به عبارت مجمل الفقه الاکبر اشاره کرد که می گوید: «ما امر عثمان و علی(علیه السلام) را به خدا وا می گذاریم. » این عبارت فقه الاکبر را ابن شهرآشوب در مناقب چنین نقل کرده است: «حکمِ آنچه بین علی (علیه السلام) و عثمان رخ داده است، به خداوند ارجاع می شود. » و این اشارتی است که توقف ابوحنیفه در مورد علی (علیه السلام) و عثمان، برخلاف توقف محارب بن دثار و مرجئه نخستین در اصل ایمان و ولایت آن دو نبوده است. ابوحنیفه حضرت علی (علیه السلام) را در تمامی جنگهایش بر طریق حق دانسته و دشمنان او را باغی شمرده است. اگرچه باغی در دیدگاه ابوحنیفه فـاسـق علی وجه التدین است. وی پس از آن حضرت نیز امام حسن علیه السلام را به عنوان خلیفه و امام بر حق می شناخت. صیمری از حنفیان متقدم عراق معتقد است که ابوحنیفه و شاگردانش،ابویوسف و شیبانی به تفضیل علی (علیه السلام) بر عثمان اتفاق داشته اند. بر پایه منابع شیعی، ابوحنیفه معتقد بود هر مردی از قریش که مردم را به کتاب و سنت و عمل به عدل فراخواند، امامت او ثابت می گردد و بر دیگران همراهی با وی در خروج واجب می شود. گفتنی است که برخی، بر پایه همکاری ابوحنیفه با زید و ابراهیم حسنی او را با عنوان زیدی و زیدی بتری خوانده اند ولی نمی توان این نسبت را دارای مفهوم دقیق فرقه شناختی دانست. » این دائرة المعارف درباره عقیده ابوحنیفه درباره قدر و خلق قرآن می نویسد: « ابوحنیفه یک موضع میانی بین جبریه و قَدَریه را با عبارتِ لا جبر و لا تفویض و لا تسلیط در گفتار خود با یوسف بن خالد سمتی مطرح نموده و در رساله دوم به عثمان بتّی نیز به تفصیل به تبیین نظریه لاجبر و لاتفویض پرداخته است. بنابر روایاتِ حنفیان اهل سنت و جماعت و برخی غیر حنفیان ، ابوحنیفه خلق قرآن را مردود دانسته و قائل آن را کافر شمرده است. با نگاهی تحلیلی به مجموع آنچه به عنوان عقاید ابوحنیفه مورد بررسی قرار رفت، به نظر می رسد که وی از گروش های افراطی اجتناب داشت و به دنبال پیشگیری از گسیختگیهای اجتماعی ـ دینی بوده است. در زندگی فردی عمل را با همه ارزش آن، جدا از حقیقتی به نام ایمان می شمارد و بدون این که به مسلمان عاصی وعده بهشت داده باشد، او را مؤمن و برادر دینی دیگر افراد جامعه می شمارد و بدین ترتیب ولایت را جایگزین برائت خوارج می سازد. در زمینه اجتماعی، ابوحنیفه با کمک به قیامهای علویان به گونه ای عملی آرمان خود را در پدیدآوردن نظامی عدل گستر و مخالفت خویش را با نظام جور مطرح ساخته بود. ابوحنیفه سخت نگران اختلافات مذهبی مسلمانان بود و ضمن دعوت مردم به تحصیل دانش و بینش، آنان را از تقلید جاهلانه و کورکورانه از سران فرقه ها و گروه های مختلف برحذر می داشت. » این دائرةالمعارف سپس به ساختار فقه ابوحنیفه اشاره کرده و می نویسد: «در کنار مذهب فقهی مدونی که به نام ابوحنیفه برجای مانده است، تنها آنچه از گزارشهای کهن در مورد ادله فقه وی به دست رسیده، چند روایت پراکنده است که نباید بیش از اندازه بر اعتبار آن ها تکیه کرد. مهم ترین و جامع ترین آنها روایتی از یحیی بن ضریس است که در آن ابوحنیفه منابع فقه خود را چنین نمایانده است: نخست کتاب خدا، دوم سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و روایات صحیح از آن حضرت به نقل ثقات از ثقات، سوم قول صحابه، و در صورت دست نیافتن به حکم در منابع یادشده عمل به اجتهاد و رأی. در روایت یحیی بن ضریس و ابن صباح، حدیث با قید صحیح بودن، دومین دلیل از ادله فقه ابوحنیفه شناخته شده و در متن صیمری از ابن ضریس، شرط پذیرش آن، رواج حدیث به روایت ثقات از ثقات دانسته شده است. ولی مقصود ابوحنیفه از حدیث صحیح چه می توانست باشد؟ در پاسخ به این پرسش باید به یاد آورد که در روزگار شکل گیری فقه ابوحنیفه، هنوز تدوین مجموعه های حدیث متداول نشده بود و حدیث تا حد زیادی توزیع بومی خود را حفظ کرده بود، بدان سان که احادیثی با اسانید حجازی به طور محدودی در عراق تداول داشتند، در چنین وضعی به نظر نمی رسد که بتوان جایی برای گردآوری طرق روایی یک حدیث و تمییز اخبار متواتر از اخبار آحاد باز نمود. در میان حنفیان ، برخی چون ابوالحسن کرخی معتقدند که در فقه ابوحنیفه خبر به طور مطلق بر قیاس مقدم است. ولی برخی ترجیح خبر را به وجود صفاتی چون فقاهت در راویان آن منوط دانسته اند. ابوحنیفه را در پاره ای از موارد، سخت پایبند ظواهر احادیث می یابیم و این بیشتر در احادیث مربوط به عبادات به چشم می خورد. در روایت یحیی بن ضریس و ابن صباح تصریح گردیده که ابوحنیفه در صورت فقدان حکمی در کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله به اقوال صحابه رجوع می کرده است. در روایت ابن ضریس افزود شده است که ابوحنیفه در صورت اختلاف صحابه، خود را در انتخاب بین اقوال آنان مخیر می دید. در جای جای مسانید روایات ابوحنیفه چون کتاب الآثار ابویوسف، افعال صحابه نیز علاوه بر اقوال آنان مورد توجه قرار گرفته است. به عنوان بحثی جانبی باید یادآور شد که در روایت یحیی بن ضریس، ابوحنیفه به دنبال پذیرش حجیت اقوال صحابه تصریح نموده که فتاوای تابعین را بر خود حجت نمی شمارد و خویشتن را مجتهدی چون آنان می بیند. در روایت یحیی بن ضریس به نقل از ابوحنیفه دیده می شود که وی در صورت فقدان ادله نقلی، راه اجتهاد را بر روی خود باز می دید و این روش را همان روش بزرگان تابعین می دانست. ابوحنیفه خود در عبارتی که از او منقول است، به صراحت چنین یاد کرده: «این سخن ما رأی است و بهترین سخنی است که بر آن دست یافته ایم. پس هرکه بهتر از سخن ما آورد، او از ما به صواب نزدیک تر است. » برای شناخت دقیق مبانی فکری ابوحنیفه در اجتهاد و رأی، باید گفت که وی بر این باور بود که احکام شریعت از جانب خداوند فرود آمده تا مصالح مردم را تأمین نماید و هیچ یک از عبادت ها و کردارهای بندگان، خداوند را سودی نمی بخشند، ولی احکام شریعت دامنه ای وسیع دارند و باید حکمت و مصلحتِ نهفته در آن ها از یکدیگر تمییز داده شوند. پاره ای از احکام شریعت مربوط به آداب و سنن اجرای مراسم عبادی و اعمال مذهبی است. و مصلحت نهفته در آنها همانا تعبد و تقرب بنده به خداوند است. از این رو احکام تعبدی پیرو نصوص شرعی هستند و رأی در این موارد کمترین کاربرد خود را داراست. اما پاره ای دیگر از احکام شریعت به موضوعات روزمره خود زندگی بشری ارتباط می یابند و حکمت اصلی وضع این احکام، نه تعبد و تقرب بندگان، بلکه ایجاد یک نظام حقوقی و جزائی سالم در جامعه است و همین دسته از احکام شریعت است که ابوحنیفه بیشترین کاربرد رأی را در استنباط و تبیین آنها می دانست. » این دائرة المعارف سپس به گسترش مذهب ابوحنیفه اشاره کرده و می نویسد: « ابوحنیفه پس از درگذشت استاد خود حماد، بر جایگاه وی تکیه زد و مدت 30 سال در رأس یکی از مهمترین حلقه های فقه کوفه، به تبیین نظرات و شیوه های استنباط خود در فروع فقهی پرداخت. با این که جو علمی کوفه چندان با وی مساعدت نداشتند، جذابیت حلقه او بسیاری از طالبان علم را از اقصی نقاط سرزمین های اسلامی به گرد وی آورد. البته ابویوسف و محمد بن حسن شیبانی در میان این شاگردان منزلتی ممتاز داشتند و در واقع، هم در انتقال تعالیم ابوحنیفه و هم در تدوین و بسط آموزه های وی نقش اساسی را ایفا نمودند. مقایسه ای بین فقه ابوحنیفه و شاگردان او آشکارا نشان می دهد که آنان هرگز مقلد ابوحنیفه نبوده اند و به سان مجتهدانی به استنباط مستقیم احکام از منابع آن ها می پرداخته و در پاره ای از موارد به خلاف نظر استاد خود نظر می داده اند. جمعی از شاگردان ابوحنیفه و در رأس آنان ابویوسف و محمد بن حسن، در نیمه دوم سده سوم هجری قمری به موازات تدوین فقه حنفی، در دو بُعد فقه و عقاید، فاصله خویش را از مکتب اصحاب حدیث کاهش دادند و در بُعد سیاسی، نسبت به خلافت عباسی موضعی معتدل تر در پیش گرفتند. مجموع این امور موجب گردید تا موضع اصحاب حدیث به تدریج نسبت به حنفیان و پیشوای سنتی آنان ابوحنیفه تعدیل گردد، تا آنجا که پیش از گذشت حتی نیم قرن از برخوردهای شدید محدثان با ابوحنیفه، برخی از فقیهان اصحاب حدیث در عراق، نظرات فقهی ابوحنیفه را در کنار نظرات فقیهان اصحاب حدیث مطرح می ساختند. از نظر گسترش جغرافیایی باید توجه داشت که وجود شاگردانی از سرزمین های مختلف در حلقه درس ابوحنیفه عاملی بود که فقه او در زمان حیات وی و پس از آن در نقاط دور و نزدیک تبلیغ گردد. در مشرق، ارتباط مردم خراسان با ابوحنیفه دیرینه بود و حضور شماری از خراسان یان در حلقه درس وی، خود عاملی بود تا خراسان را به ریشه دارترین پایگاه فقه حنفی پس از عراق تبدیل نماید، در مغرب شماری از طالبان افریقیه را می یابیم که به کوفه درآمده، به درس ابوحنیفه یا شاگردان او حاضر شدند، در مصر اسماعیل بن الیسع کوفی بر مذهب ابوحنیفه داوری می کرد و در شام به رغم مخالفت ها و حتی لعن او بر منبر دمشق، تعالیم ابوحنیفه در دهه های میانی سده دوم هجری قمری رواج یافته بود. فقه ابوحنیفه در فاصه کمتر از یک سده چنان جایگاهی یافت که با فقه مالک بن انس، به عنوان دو مذهب شاخص و رقیب یکدیگر تلقی می شدند. به زودی فقه شافعی نیز در کنار فقه ابوحنیفه و مالک قرار داده شد و تصور مذاهب سه گانه پدید آمد. این سه مذهب فقهی را در آثار نویسندگان سده های 4 و 5 هجری قمری از مشرق تا مغرب و با گروش های گوناگون می توان یافت. » [۹]

پانویس

1. • اللباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر، ج1، ص397 • • تاریخ مذاهب اسلامی، محمد ابوزهره، ص376 • • تاریخ مذاهب اسلامی، محمد ابوزهره، ص386 • • تاریخ مذاهب اسلامی، محمد ابوزهره، ص387 • • مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ابوالحسن اشعری، ج1، ص219 • • الفرق و الجماعات و المذاهب الاسلامیة، صلاح ابوسعود، ص167 • • تبصرة العوام، مرتضی رازی، ص91 • • ضحی الاسلام، احمد امین، ج2، ص137 • دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج5، ص379

با استفاده از سایت دانش نامه فرق اسلامی

http://www.wikiferaq.org/index.php/%D8%AD%D9%86%D9%81%DB%8C%D9%87_(%D8%A7%D8%B2_%D9%85%D8%B0%D8%A7%D9%87%D8%A8_%D8%A7%D9%87%D9%84_%D8%B3%D9%86%D8%AA)


رده:مذاهب اسلامی رده:مذاهب فقهی اهل سنت

  1. خطیب بغدادی، ج۱۵، ص۴۴۵.
  2. خطیب بغدادی، ج۱۵، ص۴۶۳ـ۴۸۱.
  3. تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۳۴.
  4. ادوار علم الفقه، ص ۱۴۲.
  5. الفقه الاسلامى و ادلّته، ج ۱، ص ۴۴
  6. ر ک، دانش نامه اسلامی، http://wiki.ahlolbait.com/%D8%AD%D9%86%D9%81%DB%8C
  7. گرجی، تاریخ فقه و فقها، ۱۳۹۲ش، ص۸۳
  8. پاکتچی، اندیشه‌های فقهی در سده‌های ۲و۳، ص۴۴۴
  9. بر گرفته از سایت رواق الحجاج http://www.hajij.com/fa/islamic-countries-and-sects/islamic-sects/item/660-1390-12-14-09-24-15
  10. محمد وفاریشی، «المذهب الحنفی»، ج۱، ص۳۴۱، در المذاهب الاسلامیة الخمسة: تاریخ و توثیق، بیروت: الغدیر، ۱۴۱۹/۱۹۹۸
  11. تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۱۲۱-۱۲۰ .
  12. تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۷۹۶ (فصل ششم، علوم حدیث)