عبدالملک بن مروان

عبدالملک بن مروان
نام عبدالملک بن مروان
نام کامل عبدالملک بن مروان بن حَکَم بن ابی العاص بن امیة بن عبدشمس
نام پدر مروان بن حکم
نام مادر عایشه دختر معاویه بن مغیره بن ابی عاص
دین اسلام
سلسله اموی از شاخه مروانی
سمت پنجمین خلیفه اموی
مرکز حکومت شام
همزمان با قیام مختار • زبیریان • قیام خوارجامام سجاد (ع)
اقدامات مهم سرکوب شیعیان • زبیریان و خوارج • توسعه سرزمین اسلامی در شمال آفریقا • عربی سازی دیوان‌ها • ضرب سکه
درگذشت پنجشنبه ۱۵ شوال سال ۸۶ قمری (۷۰۵ م)

عبدالملک مروان یا عبدالملک بن مروان پنجمین خلیفه از خلفای اموی در دمشق بود. او یکی از قدرتمندترین خلفای اموی بود و توانست بر مشکلات سیاسی که در عهدش پیش آمد، فائق آید. در دوران او، دیوان‌های مهم شعر و کتب علمی از زبان‌های گوناگون قدیم به عربی برگردان شد و دانشمندان از دیگر سرزمین‌ها به سوی دربار دمشق روی آوردند.

او اگر چه قبل از رسیدن به منصب حکومت، خود را با زهد و عبادت در نظر مردم جامعه موجّه جلوه می‌داد ولی به محض رسیدن به خلافت، با همه‌ی ارزش‌های اخلاقی و اسلام خداحافظی کرد و به قرآنی که تلاوت می‌کرد، گفت: « هذا آخر العهد بک. » ( این آخرین دیدار من و توست.)

پس از رسیدن به خلافت، به خداوند سوگند می‌خورد که شراب می‌نوشد و در خطبه‌ای تصریح کرد: « هر کس مرا به تقوا دعوت کند، گردن او را خواهم زد! من با شمشیر، دردهای این امت را مداوا می‌کنم.»

از بزرگترین گناهان این حاکم اموی این بود که شخص خونریز و پلیدی را به نام حجاج بن یوسف ثقفی بر جان و ناموس مردم مسلمان مسلط کرد؛ کسی که مقام عبدالملک را از پیامبر برتر می‌دانست، در دشمنی با خاندان پیامبر و امیرالمؤمنین علی (ع) سرآمد روزگار بود و شنیدن کلمه‌ی کافر برای او خوشایندتر از شنیدن شیعه بود.

عبدالملک بن مروان کیست

دوران خلافت عبدالملک بن مروان مدت بيست و يک سال طول کشيد. مورخان از عبدالملک به عنوان فردى زيرک، با احتياط و دور انديش، اديب، باهوش و دانشمند ياد کرده اند. [۱]

مؤلف الفخرى مى ‏گويد: «عبدلملک فردى خردمند، عاقل، دانشمند، فاضل، اديب، باهوش، جبار، بسيار باهيبت، فوق العاده سياستمدار، و داراى حسن تدبير بود» [۲] هندشاه مى‏ نويسد: «او مردى بود عاقل و فاضل و فصيح و فقيه، و علم اخبار و دقايق اشعار، نيکو دانستى و صاحب رأى و تدبير بود». [۳]

او پيش از رسيدن به قدرت، يکى از فقهاى مدينه به شمار مى‏ رفت. [۴] و به زهد و عبادت و ديندارى شهرت داشت و اوقات خود را در مسجد با عبادت سپرى مى‏ کرد به طورى که به او حمامه المسجد (کبوتر مسجد) مى‏ گفتند! گويند: پس از مرگ پدرش مروان، هنگامى که خلافت به او رسيد، سرگرم خواندن قرآن بود، اما با شنيدن اين خبر، قرآن را بست و گفت: «اينک بين من و تو جدايى افتاد! و ديگر با تو کارى ندارم»!. [۵]

او براستى از قرآن جدا شد و در اثر غرور قدرت، چنان دستخوش مسخ شخصيت گرديد که مورخان از کارنامه سياه حکومت او به تلخى ياد مى‏ کنند. سيوطى و ابن اثير مى‏ نويسند: در طى تاريخ اسلام عبدالملک نخستين کسى بود که غدر و خيانت ورزيد (عمرو بن سعيد بن العاص را پس از امان دادن کشت) و نخستين کسى بود که مردم را از سخن گفتن در حضور خليفه منع کرد و نخستين کسى بود که از امر به معروف جلوگيرى کرد. [۶]

او دو سال پس از شکست دادن عبدلله بن زبير در مکه (در سال 75 هجرى) در جريان سفر حج وارد مدينه شد و ضمن سخنانى خطاب به مردم چنين گفت: من نه همچون خليفه خوار شده (عثمان)، نه همچون خليفه آسان گير (معاويه) و نه مانند خليفه سست خرد (يزيد) هستم، من اين مردم را جز با شمشير درمان نمى‏ کنم، شما از ما کارهاى مهاجران را مى‏ خواهيد، اما، مانند آنان رفتار نمى‏ کنيد (ما را به پرهيزگارى مى‏ خوانيد و خود به آن عمل نمى‏ کنيد) به خدا سوگند از اين پس هر کس مرا به تقوا امر کند، گردن او را خواهم زد! [۷]

جمله اخير را براى آن گفت که خطيبان و ائمه جمعه، هنگام خواندن خطبه جمعه، گفتار خود را با جمله «اتق الله» (پرهيزگار باش) آغاز مى‏ کردند [۸] پيدا است وقتى کسى که خود را خليفه پيامبر قلمداد مى ‏کرد، در شهر پيامبر و کنار مدفن او چنين سخنانى بگويد و بر سنت او اين گونه حمله برد، رفتار و گفتار مأموران او در ايالت هاى دور افتاده چگونه خواهد بود.

عبدالملک در مدت حکومت طولانى خود، آن چنان با ظلم و فساد و بيدادگرى خو گرفت که نور ايمان در دل او به کلى خاموش گشت. وى روزى خود به اين امر اعتراف کرد و به سعيد بن مسيّب چنين گفت: «چنان شده‏ ام که اگر کار نيکى انجام دهم خوشحال نمى ‏شوم، و اگر کار بدى از من سر زند، ناراحت نمى‏ گردم»! سعيد بن مسيب گفت: مرگ دل در تو کامل شده است! [۹]

عبدالملک غالبا با زنى به نام ام الدردا گفتگو مى‏ کرد. روزى ام الدردا به وى گفت: «اى امير المؤمنين! شنيده‏ ام پس از عبادت و تهجد، شراب نوشيده ‏اى»؟! و او پاسخ داد: «نه تنها شراب که خون مردم را نيز نوشيده ‏ام»!! [۱۰]

او که روزى از لشکر کشى يزيد به مکه (جهت سرکوبى عبدالله بن زبير) به خدا پناه مى‏ برد و ابراز نفرت مى‏ کرد، پس از رسيدن به حکومت، نه تنها اين عمليات را ادامه داد، بلکه شخص سفاکى چون حجاج را مأمور اين کار کرد و او مسجد الحرام و کعبه را (که پسر زبير در آنجا متحصن شده بود) با منجنيق سنگباران کرد! [۱۱] نمايندگان عبدالملک نيز در مناطق مختلف کشور اسلامى، به پيروى از او، حکومت وحشت و اختناق به وجود آورده بودند و با زور و قلدرى با مردم رفتار مى‏ کردند.

مسعودى مى‏ نويسد: «عبدالملک فردى خونريز بود. عمال او ماند «حجاج» حاکم عراق، مهلب حاکم خراسان، و هشام بن اسماعيل حاکم مدينه نيز همچون خود وى سفاک و بي رحم بودند». [۱۲] هشام بن اسماعيل که حاکم مدينه بود، چندان بر مردم سخت گرفت و آن چنان خاندان پيامبر را آزار داد که وقتى وليد بعد از مرگ پدرش به حکومت رسيد، ناچار شد او را از کار برکنار نمايد. [۱۳] بدتر از همه آنان حجاج بود که جنايات او در تارخ اسلام مشهوراست. عبدالملک پس از شکست عبدالله بن زبير توسط حجاج، او را به مدت دو سال به استاندارى حجاز (مکه و مدينه و طائف) منصوب کرد. [۱۴]

سرکوبی مخالفان در شام

عبدالملک در منطقه شام با دو دسته از مخالفان روبرو بود:

۱- گروهی از حاکمان در منطقه شام طرفدار ابن زبیر بودند مانند زُفر بن حارث در قرقیسیا ودیگری ناتل بن قیس جذامی در فلسطین که عبدالملک هر دوی آنها را سرکوب کرد.

۲- گروهی از بنی امیه با پادشاهی عبدالملک مخالف بودند و خودشان می‌خواستند به پادشاهی برسند. فرد شاخص این گروه عمرو بن سعید بن عاص معروف به عمرو بن سعید بن الاشدق بود. عبدالملک برای جلوگیری از فعالیت‌های وی، به او قول ولایت عهدی داد و او را از مخالفت با خود منصرف کرد و بعدا، سرفرصت او را کشت.

عبدالملک توانست جنبشی به نام قیام جراجمه را هم به همین منوال سرکوب کند.[۱۵]

مرگ عبدالملک

سرانجام عبدالملک بن مروان پنجشنبه ۱۵ شوال سال ۸۶ قمری (۷۰۵ م)در دمشق [۱۶] و به قولی در ۱۴ شوال[۲۸] در سن شصت سالگی (یا شصت و یک سالگی) درگذشت. مدت خلافت او ۲۱ سال بود.


علت مرگ

علت مرگ او هم این بود که چون معاویة بن یزید وفات یافت کسی را به جانشینی خود معین نکرد. حسان بن بحدل هم می‌خواست، خلافت را به برادر او خالد بن ‌یزید واگذار کند؛ اما او خردسال بود. چون او (حسان) و اهل شام با مروان بیعت کردند به مروان گفت که تو مادر خالد را به زنی بگیر تا او (خالد) خفیف و خوار شود و مدعی خلافت نباشد مروان نیز چنین کرد مادرخالد دختر ابوهاشم بن عتبه بود.

روزی خالد نزد مروان رفت و در طی گفتگویی مروان به مادر خالد اهانت کرد. خالد جریان را به مادرش گفت که مادر خالد (زن مروان) پس از مسموم کردن مروان او را خفه کرد و کشت، عبدالملک خواست مادر خالد را (به انتقام پدر) بکشد. به او گفته شد اگر او را بکشی مردم خواهند فهمید که یک زن پدرت را کشته (خفیف و حقیر می‌شود) پس او، از انتقام صرف نظر کرد. چون مروان وفات یافت، در سال شصت و پنج عبدالملک فرزندش بر راس کار قرار گرفت. برادرش عبدالعزیز هم در مصر بود که از برادر خود اطاعت نمود. [۱۷]

پانویس

  1. ابن اثير، الکامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، 1399 ه.ق، ج 4 ص 520)
  2. ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه.ق، ص 122و 124
  3. تجارب السلف، تصحيح: عباس اقبال، چاپ سوم، تهران، کتابخانه طهورى، 1357 ه.ش، ص 75
  4. ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه.ق، ص 122-سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص 216
  5. هندوشاه، همان کتاب، ص 76
  6. سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص 217؛ ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه.ق، ص 122؛ابو العباس المبرد، الکامل فى اللغه و الادب، تحقيق: نعيم زر زور (و) تغاريد بيضون، بيروت، دارالکتب العلميه، 1985 م، ج 2، ص 192؛ هندوشاه، همان کتاب، ص 76؛ جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، تهران، اميرکبير، 1336 ه.ق، ج 4، ص 100
  7. سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص 218؛ ابن اثير، همان کتاب، ج 4، ص 522؛ بعضى از اين کارها را معاويه نيز قبلاً کرده بود.
  8. دکتر شهيدى، سيد جعفر، زندگانى على بن الحسين، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى،گ 1365 ه.ش، ص 98
  9. ابن طقطقا،الفخرى، بيروت، دار صادر، 1386 ه. ص 122؛ ابن اثير، ج 4، ص 521؛ هندوشاه، همان کتاب، ص 76
  10. سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص، 216
  11. سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص 217؛ هندوشاه، همان کتاب، ص 76
  12. مروج الذهب و معادن الجوهر، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 91
  13. ابن واضح، تاريخ يعقوبى، تعليق: سيد محمد صادق بحرالعلوم، نجف، مکتبه الحيدريه، 1384 ه.ق، ج 3، ص 27 و 29؛ محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 220
  14. ابن قتيبه دينورى، الامامه و السياسه، الطبعه الثالثه، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى، 1328 ه.ق، ج 2، ص 31
  15. ابن‌اثیر، الکامل، ۱۹۶۵م، ج۲، ص۳۰۴
  16. مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۹۲
  17. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج‌۸، ص۲۶۰، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، ط الاولی، ۱۴۱۲/۱۹۹۲