بصریون
بصریون پیروان مکتب کلامی «معتزله» بودند.
[۱]
بصریون | |
---|---|
تفکیک عقایدی معتزله بصره و بغداد
مکتب معتزله که خود گونهای انشعاب یافته از مکتببصره با شاخص حسنبصری بوده است، در نیمه نخست سده دوم هجری قمری، توسط واصلبنعطا و عمرو بنعبید در بصره و با دستمایههایی از سنت کلامی آن دیار بنا شد. در منابع مربوط به تاریخ فرق، همواره از وجوه افتراق معتزله نسبت به عالمان عصر خود، به ویژه حسنبصری سخن گفته شده است.اما باید بر این نکته تأکید کرد که زمینههای افکار معتزله تا حدّ درخور توجهی در محفل حسنبصری و تا اندازهای محافل پیرامونی متعلق به معبدجهنی و جعدبندرهم فراهم آمده بود.آنچه نخستین آموزگاران معتزله را بیش از همه وامدار حسنبصری میکند، سالها تربیت در محافل او و فراگیری شیوهای برای تفسیر نصوص بر پایه فهم روایی و روشی برای جمع میان نصوص و استدلالهای عقلی در حوزه فهم دین بوده است. باید افزود که ابوالهذیل علاف از بزرگان معتزله، مبانی عدل و توحید معتزله را برگرفته از واصل بنعطا از ابوهاشم بنمحمدبنحنفیه از طریق پدرش از علی بن ابی طالب از منبع وحی دانسته است. برخی از مؤلفان غیر معتزلی نیز ابوهاشم را صاحب المعتزلة لقب دادهاند. تمایز مهم آموزههای بانیان معتزله نسبت به تعالیم آموزگارشان حسنبصری، تفکر منزلة بینالمنزلتین برای مرتکبان کبیره بود که در صورتبندی، بیتردید نظریهای نو محسوب میشد و معتزله را از تمامی مذاهب عصر خود جدا میکرد. با اینحال، کوشش برای ارائه یک صورتبندی اعتدالگرا که مرتکب کبیره را نه خارج از دین بداند و نه مؤمن انگارد، کوششی است که در محافل بصره پیشینه داشت و نظریه کفرنعمت نزد عبدالله بناباض و منافق انگاشتن فاسق نزد حسنبصری، حاصل چنین تأملاتی بود. تعالیم مکتببصره، افزون بر باور یادشده در منزلت فاسق، زمینهساز شکلگیری یکی دیگر از شعائر اعتقادی معتزله یعنی نظریه وعید نیز بوده است. قول واصلبنعطا به اختیار، اگرچه در تعالیم حسنبصری ریشه داشته، اما احتمالاً بی تأثیر از تعالیم محافل پیرامون معبدجهنی و جعد بن درهم نبوده است. همچنین در برخی منابع سعی شده است تا دیدگاه حسنبصری، واصلبنعطا و عمرو بنعبید در باب قدر، برگرفته از تعالیم امام علی (علیهالسلام) دانسته شود. در باب توحید، باید آموزگاران معتزله را بیشتر مرهون محافل پیرامونی، به خصوص محفل جعدبندرهم و احتمالاً آشنایی دورادور با آموزههای جهمبنصفوان دانست. به هر تقدیر، توحیدصفاتی، تنها به گونهای ساده و ابتدایی، در کلام واصلبنعطا مورد بحث بوده است.
میراث کلامی واصلبنعطا و عمرو بنعبید، از طریق شاگردان بصریشان چون عثمانبنخالد طویل و عمربن ابیعثمان سمری، به نسل سومی منتقل شد که در اوایل سده سوم هجری قمری، زمینه شکوفایی کلام معتزلی را پدید آوردند.اگرچه تقسیم معتزله به دو مکتب بصره و بغداد از همین دوره آغاز شد، اما برجستهترین متکلمان معتزله در نسل یادشده، یعنی کسانی چون ابوالهذیل علاف و ابراهیمبنسیار نظّام بصری بودهاند و در نسل پسین است که اهمیت دو مکتب بصره و بغداد رو به تعادل گذارده است. از این نسلها نیز میتوان بصریانی چون ثمامةبناشرس، عمروبن بحرجاحظ، جعفربنحرب و یوسفبنعبدالله شحّام را نام برد که فرد اخیر حلقه واسطه میان ابوالهذیل و برجستهترین متکلم بصره در اواخر قرن سوم هجری قمری، یعنی ابوعلی جبایی بود. در مباحث این دوره، روشهای فلسفی در برخورد با مسائل کلامی بهکار گرفته شد و در کنار مباحث پیشین کلامی و بسط آنها، در رویارویی با آموزههای فلسفی یونانی، آثار متعددی در مباحث دقیق کلام، چون بحث حرکت، جواهر و اعراض، طفره و ابداع پدید آمده است. در ارزیابی کلی به جز اصولخمسه که وجه مشترک میان معتزلیان بود، به سختی میتوان بر ویژگیهای اعتقادی دیگر به عنوان وجه تمایز دو مکتب تکیه کرد. حتی قول به تفضیل امام علی (علیهالسلام) بر شیخین که از گذشته به عنوان باور عام معتزلیان بغداد در برابر بصریان مطرح بوده است، از کلیت قابل تکیهای برخوردار نیست. به هر حال، میدانیم که در میان بصریان برخی چون ابوعلی جبایی در قول اخیر و ابوعبدالله بصری با بغدادیان همعقیده بودهاند، و در میان باقی بصریان نیز اقوال مختلفی در این باب وجود داشته است. محققان معاصر نیز به منظور روشن نمودن تمایزها میان دو مکتب، نظریاتی ارائه کردهاند، از جمله این که مکتببصره از استحکام نظری بیشتری نسبت به مکتببغداد برخوردار بوده است. نیز گفته میشود که بصره به سبب دوری از مرکز نهضت ترجمه، کمتر از بغداد تحت تأثیر فلسفه یونان قرار گرفته است. در بازگشت به تاریخ، باید گفت ابوعلی جبایی که در اواخر سده سوم هجری قمری ریاست معتزلان بصره را برعهده داشت، تجدیدنظرهای گستردهای در باورهای سنتی بصره پدید آورد. او در نوزده مسأله کلامی با ابوالهذیل علاف به مخالفت برخاست که خود برای یک تغییر مسیر مهم در اعتزال بصره بسنده بود. با این وصف، بی ثباتی در سنت اعتزالی بصره، بیش از این بود و فرزند وی، ابوهاشم جبایی در بیستونه مسأله با پدر خود مخالفت کرد. در میان این مسائل، یکی طرح نظریه اساسی احوال توسط ابوهاشم است که هرگز مورد پذیرش معتزله، جز پیروان ابوهاشم قرار نگرفت، پیروانی که از آن پس بهشمیه نام گرفتند. پس از ابوهاشم تا پیش از اضمحلال حلقههای اعتزالی در بصره، بهشمیه بر محافل غلبه داشتند، اما متکلمانی مستقل از این طریقه چون ابوالحسین بصری نیز وجود داشتهاند. در شمار متکلمان منتسب به مکتببصره در نسلهای بعد، میتوان بزرگانی چون ابوعلیابنخَلآد بصری، ابوعبدالله بصری و ابواسحاقابنعیاش بصری و عالمانی ایرانی منتسب به مکتببصره، چون قاضی عبدالجبارهمدانی، ابومحمد ابنمَتَّوَیه، ابورشید نیشابوری، ابوالحسینبنعلی نیشابوری، ابوالقاسم سیرافی و ابوعمران سیرافی را برشمرد. بهخصوص پس از عصر ابوعلی، مرزهای جغرافیایی دو مکتببصره و بغداد از میان رفته بود و نه تنها محافل بصرهگرا در بغداد رونق داشت، بلکه بغدادگرایانی نیز در بصره یافت میشدند.[۲]