بایزید بسطامی
بایزید بسطامی از جمله عارفان مشهور تاریخ تصوف و از بزرگان مکتب عرفانی خراسان و اهل سُکر بود. هجویری او را یکی از ۱۰ امام معروف تصوف میداند و وی را «محب العلم و معظم الشریعة» میخواند. با اینهمه، بایزید علم اکتسابی را انکار میکرد و به معرفت موهوبی قائل بود، و علم خود را نیز از اینگونه علوم میدانست. بایزید همچنین نخستین کسی بود که شطحیات را وارد زبان صوفیانه کرد. شطحیات و دریافتهای عرفانی او وی را شخصیتی جذاب و نمادین ساخته است. عظمت شخصیت عرفانی او در طول تاریخ تصوف بسیاری از صوفیان دورههای بعد را مجذوب خود ساخت و الهام بخش بسیاری از نویسندگانِ صوفی بود. از جمله جنید او را در میانِ عارفان همچون جبرئیل در میان فرشتگان شمرده است. مشهورترین شطحیات او عباراتِ «لیس فی جبتی سوی الله» و «سبحانی ما اعظم شأنی» است که آنها را در حال سکر بر زبان آورده است. این عبارات نشان از مرتبۀ فنا و مقام جمع دارد. در گفتههای او مبانی بسیاری از معارف و آموزههای عرفانی را میتوان یافت[۱].
زندگینامه
از شرح حال بایزید بزرگ مطلب زیادی در دست نیست و اطلاعاتی که در این باره در دست است ممکن است با شرح حال بایزیدان دیگر در هم آمیخته باشد. میگویند او در محلهای به نام موبدان متولد شده و موبدان اجداد او بودهاند. موبدان منسوب به موبد است و موبد، چنانکه از دستور(گ۲۵) نقل شد، پدر سروشان و والی قومس بوده است و این محله را به نام او موبدان خواندهاند و از آنجا به محله وافدان نقل مکان کردهاند و وافدان نام اعرابیی بوده که در آن محله سکونت داشته است (دستور، گ ۲۸). پس ازآن، نام محله به نام ابویزید شد و آن را بویزیدان میگفتند.از ابوعبداللّهِ داستانی، نقل شده است که او را از محله خود نفی کردند و او به محله وافدان رفت[۲].
شاگردان بایزید
از شاگردان او ابوسعید مَنْجورانی و سعید راعی و خطّاب طرزی و ابومنصور جنیدی و اویریکی (منسوب به دهی از جرجان) و محمود کُهْیانی یا کوهیانی (منسوب به دهی از بسطام) و محمّد راعی و عبداللّه یونابادی و سهلوا را نام بردهاند. به گفته سهلگی[۳] در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸ این اشخاص راویان «ابویزید اکبر» بودهاند، اما صحت قول راویان دیگر منوط به منزلت ایشان است و کسانی که به پایه آنان نبودهاند میان نطق و کلام ایشان (معروفان به بایزید) فرق نگذاشتهاند. این هم دلیل آن است که میان ابویزید بزرگ و نیز مدّعیان نام او و میان سخنان ایشان خلط و اشتباه شده است.
خانواده
دستور، نامِ شاگردان بیشتری از ابویزید را آورده، همچنین از قول ابونعیم نقل کرده است که ابویزید دختری از بزرگان دهستان را به نام حُرّه به زنی گرفت (گ ۸)، چنین مطلبی یافت نشد، اما در شرح حال او دو سخن از گفته همسر بایزید نقل شده است[۴]. مؤلّف دستور میگوید، بایزید پسری داشت که در زمان حیات پدر درگذشت و آن ابوموسی که در شرح حال بایزید مذکور است پسرزاده او بوده است نه ابوموسی برادرزاده او. این سخن برای توجیه ادعای کسانی است که بعدها در بسطام خود را از احفاد بایزید میدانستند. در باب هفتم کتاب دستور اولاد و احفاد بایزید تا قرن هشتم و زمان تألیف کتاب بتفصیل ذکر شده است. منبع قدیمیتر یعنی النّور، که بیشتر مطالب دستور از آن برگرفته شده، در باب اینکه بایزیدِ بزرگ فرزندی داشته ساکت است و احتمال میرود که فهرست اولاد و احفاد او را (تا بایزید)بعدها ساخته باشند.
مسلمان شدن سروشان جد بایزید بسطامی
بنا به منابع زندگینامه او جدش سروشان از زردشتیان بسطام بود و بعد به اسلام گروید[۵] در کتاب دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابییزید طیفور که ظاهراً در قرن هشتم هجری به فارسی تألیف شده است، نام کسی که سروشان به دست او اسلام آورد «ابراهیم عُرَیْنه» آمده و میگوید که عرینه عرب بود و به سپهسالاری به بسطام رفته بود و نام پدر سروشان را موبد گفته است که والی قومس و از بزرگان زمان خود پیش از فتح اسلام بود.
فتح بسطام
بسطام در ۲۲ فتح شده است[۶].و اگر فرض کنیم که مانند شهرهای دیگر دو یا چندبار به جهت عصیان، فتح شده باشد فتح نهایی آن از سال ۵۰ تجاوز نمیکند. در کتب تاریخ به ابراهیم عرینه اشارهای نشده است و احتمالاً اطلاعات دستورالجمهور از تاریخ محلی بسطام یا قومس ـ که اکنون در دست نیست ـ گرفته شده است. به هرحال، فتح ری و قومس ـ که بسطام از شهرهای آن است ـ و خراسان در نیمه نخست قرن اول هجری به پایان رسیده بود.
نظر مورخان درباره سروشان ومرگ بایزید
به گفته همه منابع سروشان جد یا پدرِ پدرِ بایزید بوده و میان بایزید و او فقط یک نفر (عیسی) فاصله بوده است، و سروشان در آغاز اسلام در شهر بسطام بود و موبد، والی قومس (در زمان ساسانیان) بوده است از اینرو بایزید بایستی از رجال قرن دوم باشد نه سوم که منابع[۷]وفات او را در سال ۲۶۱ یا ۲۳۴ گفتهاند.
اشکال بر نظر سهلجی درباره مرگ بایزید
سهلگی یا سَهلجی[۸]وفات او را در سال ۲۳۴ و عمر او را ۷۳ سال گفته است که اگر درست باشد، باید تولدش در سال ۱۶۱ باشد که درست درنمیآید، زیرا فاصله او و سروشان را پر نمیکند.
اشکال نظر ابونعیم درباره مرگ بایزید
اما طبق قرائن موجود، بایزید باید از رجال قرن دوم باشد، مثلاً ابراهیم هروی، معروف به ستَنبِه یا اِسْتَنْبِه، سخنانی از بایزید نقل کرده است[۹]اما ابونعیم[۱۰] ابراهیم هروی را از مصاحبان ابراهیم ادهم و اقران بایزید خوانده است. وفات ابراهیم ادهم را درسال ۱۶۱-۱۶۶ گفتهاند.[۱۱]بنابراین ممکن نیست که شخصی هم مصاحب ابراهیم ادهم و هم قرین و راوی بایزید (متوفی ۲۶۱) باشد.
ابراهیم هروی یار و زائر بایزید
در کتاب النّور ابراهیم هروی از یاران و زائران بایزید خوانده شده و آمده است که بایزید او را تا قریه اِبیان (در یک فرسخی بسطام) استقبال یا مشایعت میکرده است[۱۲](در ص۷۳ به جای الهروی اشتباهاً الهرمیآمده است).
بایزید صحابه و شاگرد امام صادق
با این مقدمات، قول دیگری که او را از اصحاب امام صادق علیه السّلام (متوفی ۱۴۸ ) میداند قوّت میگیرد. اگرچه محققان این قول را نادیده گرفتهاند. به نوشته سهلگی[۱۳]، از قول ابوعبداللّه دستانی یا داستانی و او از قول مشایخ خود، ابویزید ۳۱۳ استاد را خدمت کرد که آخر ایشان امام جعفر صادق علیه السّلام بوده است و حضرت او را مأمور بازگشت به بسطام و دعوت مردم به خدا کرد[۱۴].
سقایی و ملاقات بایزید با امام صادق در کلام علما و مورخان
او چندین سال امام را خدمت کرد و چون سقّای خانه ایشان بود، حضرت او را طیفور سَقّا میخواند[۱۵] ملاقات امام صادق علیه السّلام و بایزید بسطامی و سقّایی او بر در خانه حضرت را جمعی از مورخان نقل کرده و فخررازی در کتابهای کلامی خود و سیّد بن طاووس در الطرائف و علامه حلّی در شرح تجرید نیز آن را آوردهاند.
اشکال ملاقات بایزید با امام صادق ورد آن
بنابراین به آنچه در بعضی از کتابها، از جمله شرح مواقف آمده است، نباید اهمیت داد که گفتهاند بایزید امام را ملاقات نکرده زیرا زمان او مدت درازی پس از زمان ایشان بوده است. شاید این تنافی را بتوان اینگونه از میان برداشت که گفته شود دوتن به نام طیفور بودهاند[۱۶] کلام شیخ بهائی ناشی از تیزبینی عالمانه اوست و شهرت بایزید به ملاقاتش با امام تنها نزد صوفیه و مریدان او نبوده است. بعلاوه، مورخان و مشایخ تصوّف، که این حکایت را نقل کردهاند شیعه نبودهاند که بخواهند مقامات بایزید را بالا برند.
معاصر بودن بایزید با امام صادق نزد ابن فوطی
ابن فوطی که دستورالجمهور از او به «مورّخ مدینه بغداد» یاد کرده است، جزء کتاب مشهور خود مجمع الا´داب فی معجم الالقاب، کتابی به نام التاریخ علی الحوادث دارد که ظاهراً تاریخ بغداد را تا سال ویرانی آن به دست مغول (۶۵۶) در برداشته[۱۷] و گویا از میان رفته است، به گفته دستورالجمهور موضوع معاصر بودن بایزید با امام صادق علیه السّلام باید مأخوذ از این کتاب باشد که آن هم از تاریخ منهاج الدّین نقل کرده است و از این کتاب هم اثری سراغ نداریم.
مشتبه شدن چند بایزید با یکدیگر
ظاهراً دو یا چندتن به نام بایزید باهم اشتباه شدهاند، یکی معروف به بایزید اکبر و دیگری ابویزید بسطامی اصغر که نام او طیفور بن عیسی بن آدم بن عیسی بن علی الزّاهد بوده است، [۱۸] و این علی که جدّ اعلای بایزید اصغر است شاید برادر بایزید اکبر باشد زیرا به گفته سهلگی ابویزید و آدم و علی سه برادر بودهاند و علی برادر کوچکتر ایشان بوده است [۱۹] و فرزندان علی به پایه فرزندان ابوموسی (برادرزاده بایزید) نمیرسند و فرزندان علی اگرچه زیاد هستند، صیت و قبولِ فرزندان ابوموسی را ندارند[۲۰].
کتاب سهلگی برای رفع اشتباه و کلام بایزیدها
این اظهارات را شاید بتوان به رقابتهای خانوادگی منسوب کرد که نظایر آن در تاریخ تصوّف هم دیده میشود. در تاریخ، میان چند بایزید اشتباه شده است که شاید نتیجه ادعاهای کسانی باشد که خود را همان بایزید اکبر مشهور قلمداد کردهاند و سهلگی کتابش را، به زعم خود، برای رفع این اشتباهات و تمییز سخنان ایشان نوشته است. او در مقدمه کتاب خود[۲۱] میگوید که عدهای از او خواستهاند تا میان معروفان به کنیه بایزید (و در حقیقت مدعیان این نام) فرق بگذارد و مقام و سخنان او (بایزید حقیقی) را از مقام و سخنان ایشان تمییز دهد، زیرا بسیاری، سخنان و مقام آنان را با هم برابر میدانند. بنابراین، از زمانهای قدیم معروفان یا مدعیان نام بایزید بسیار بودهاند و احوال و سخنان ایشان با هم خلط شده است. نیز سهلگی میگوید، کسانی که کنیه ابویزید داشتهاند فراوان بودهاند ولی سه تن از ایشان از همه بزرگتر بودهاند و ابویزید طیفور بن عیسی بن سروشان از همه آنها بالاتر بوده است[۲۲].
تاکید سهلگی بر صحابه امام صادق بودن بایزید
سهلگی در تأکید بر این که بایزید از اصحاب امام صادق علیه السّلام بوده است میگوید، دو جعفر بودهاند که یکی مقامی بالاتر از دیگری داشته است و آن که بایزید در خدمت او بوده، جعفربن محمد صادق علیه السّلام بوده است[۲۳]. شاید این تأکید برای این است که آن حضرت را با جعفر بن علی بن محمد ـ معروف به جعفر کذّاب که پس از امام حسن عسگری علیه السّلام مدعی امامت شیعیان و وراثت آن حضرت شد و شیعیان او را طرد کردند ـ اشتباه نکنند. ظاهراً یکی از مدعیان نام بایزید در قرن سوم، ادعای شاگردی امام جعفر صادق علیه السّلام را کرده و چون بر او اعتراض شده است که زمانش با آن حضرت تطبیق نمیکند، مدعی شاگردی جعفر بن علی بن محمّد (جعفرکذّاب) شده است.[۲۴].چنانکه از کتاب النّور برمیآید، چند شخص با کنیه ابویزید و نام طیفور وجود داشتهاند و سخنان و اقوال ایشان نیز باهم درآمیخته است.
سخنان منسوب به بایزید
سخنان منسوب به بایزید درحدود پانصد قول است که از راه افراد خانواده یا معاصران و شاگردان او به ما رسیده است.
مهمترین نقل کننده سخن بایزید در خانوادهاش
مهمترین فرد خانواده بایزید که سخنان او را نقل کرده ابوموسی ـ خادم و برادرزاده او یعنی پسر آدم برادر بزرگتر بایزید ـ بوده است او گفته که چهارصد کلام از سخنان بایزید را با خود به گور میبرد، زیرا کسی را که شایسته شنیدن آنها باشد ندیده است[۲۵].
پسران بایزید بسطامی
هنگام مرگ بایزید، ابوموسی ۲۲ سال داشته و چهار پسر از خود برجای گذاشته است که یکی موسی معروف به عُمَی است که بعضی از سخنان بایزید به روایت اوست، و دیگری ابویزید قاضی که چند روزی متولی منصب قضا در بسطام بوده است، و از او چهارصد کلام در طریق معرفت نقل شده است که اهل صنعت (فن تصوّف) آن را میپسندیدند و به او گفته بودند که سخنان تو از بایزید بیشتر است و با این معنی ملامت مردم را از او ارث میبری. به گفته سهلگی[۲۶] این شخص همان ابویزید ثانی است.
تفاوت کلام بایزید بسطامی با دیگر بایزیدها
برای تمییز سخنان بایزید بسطامی بزرگ از بایزید بسطامیهای دیگر شاید بتوان گفت، بایزید بسطامی بزرگ سخنانی میگفته است که مردم طاقت شنیدن آن را نداشتهاند، اما سخنان بایزید ثانی را اهل فن میپسندیدند و با اینهمه به او میگفتند که با این سخنان ملامت مردم را از بایزید بزرگ ارث میبری، و او ظاهراً از این ملامت ناخرسند نبوده[۲۷] زیرا به هرحال، از نام و مقام و شأن او بهرهمند میشده است.
قدیمیترین مفسر شطحیات بایزید
در میان سخنان منسوب به بایزید، سخنانی دیده میشود که بر اعتقاد او به حلول و اتحاد دلالت دارد، و درمیان عرفا به «شطحیّات» معروف است و در توجیه آن، برای انطباق با ظاهرشریعت، سخنها گفتهاند. در این میان، سخنانی از قبیل سخنان عادی و معمولی اهل تصوّف و عرفان نیز وجود دارد. شطحیات احتمالاً از بایزید بزرگ است و بیشتر سخنانی که از حدود سخنان عادی متصوّفه خارج نیست از بایزید ثانی یا بایزید اصغر است. جُنَیْد بغدادی عارف و صوفی قرن سوم (متوفی ۲۹۷)، شاید قدیمیترین کسی باشد که از بایزید بسطامی سخن گفته و شطحیّات او را تفسیر کرده است. برخی از این تفاسیر را ابونصر سرّاج طوسی (متوفی ۳۷۸) در اللّمع نقل کرده است[۲۸] و به گفته او جنید کتابی در تفسیر کلام بایزید داشته است [۲۹].
توجیه سخنان متضاد با اعتقادات دینی مسلمانان
جنید سعی کرده است تا سخنانی را تفسیر و توجیه کند که صریحاً با معتقدات دینی مسلمانان در تضاد است، اما آنها را ـ به جای این که از دو یا چند شخص مختلف بداند ـ به اختلاف اوقات (در اصطلاح صوفیه) و مواردی که این سخنان در آن ایراد شده است نسبت داده و میگوید، اشخاص مختلف در مواطن و مواقع مختلف این سخنان را از او شنیده و نقل کردهاند. جنید میگوید که این اشخاص غور و عمق سخنان او را درنیافتهاند و تنها کسانی میتوانند آن را تحمل و به دیگران منتقل کنند که معنی و منبع آن را بشناسند و دریابند وگرنه مردود است [۳۰].
معاصرین بایزید در کتاب دستورالجمهور
در دستورالجمهور آمده است که بایزید اگرچه با حسن بصری و ابن سیرین (هردو متوفی ۱۱۰) و وَهب بن منبّه متوفی در ۱۱۴،[۳۱] معاصر بود، اما ایشان را درنیافته بود.
فرقههای منحرف منشاء برخی اقوال بایزید
اما احتمالاً بعضی از اقوال و شطحیّات بایزید مأخوذ از کسانی است که به حلول و اتحاد و غلو معتقد بوده و خود را از اصحاب آن حضرت شمردهاند ولی آن حضرت ایشان را طرد، و نفرین کرده است، مانند فرقه خطّابیّه از پیروان ابوالخطّاب محمد بن ابی زینب مقلاص الاسدی الاَجْدَع[۳۲].
نسبت دادنِ تصوف هندوا به بایزید مثل نظریه فنا
مساعی زئنر در ربط دادن بایزید به تصوّف هندو قانع کننده نیست، مثلاً نظریه «فنا» که میگویند از نیروانای بودایی مأخوذ است، اشتباهاً به بسطامی نسبت داده شده است، در حالی که به گفته سلمی[۳۳] اول کسی که در «علم فنا و بقا» سخن گفته ابوسعید احمدبن عیسی خرّاز (متوفی ۲۷۹) بوده است.
سخن بایزید درباره فنا و بقا
درباره مطلب اخیر باید گفت که از ابویزید هم سخنانی در «فنا و بقا» نقل شده است، مثلاً عطار[۳۴] نقل میکند که او را دیدند سر به گریبان فکرت فروبرده، چون سر برآورد، گفت، «سر به فنای خود فرو بردم و به بقای حق برآوردم». و نیز پرسیدند، «مرد کی داند که به حقیقت معرفت رسیده است ؟ گفت، آن وقت که فانی گردد در تحت اطلاع حق... پس او فانئی بود باقی و باقئی بود فانی...» [۳۵]
رد سخن سلمی درباره خراز نخستین نظریه پرداز فنا
شاید مقصود سلمی این بوده است که خرّاز نخستین نظریهپرداز این مسئله بوده است. اما در سخنانی که از خرّاز نقل کرده است [۳۶]از فنا و بقا سخنی دیده نمیشود، بعلاوه سلمی مطلب مذکور را با «قیل» آورده است که نشانه تردید در انتساب این مطلب به اوست. اما برپایه این فرض که معروفان به بایزید متعدد بودهاند و سخنانشان درهم آمیخته است اظهار نظر قطعی دراین باره آسان نیست.
سخن بایزید درباره راه وصول به یگانگی خدا
از جمله سخنانی که جنید از بایزید نقل کرده آن است که گفته است، در راه وصول به یگانگی خدا به صورت مرغی درآمد و همچنان پرواز کرد تا به میدان ازلیّت رسید و درخت احدیّت را در آن دید[۳۷] بعد، ریشه و شاخه آن درخت را وصف میکند و میگوید، چون نگریست، همه را خدعه و فریب دید.
نظر بایزید درباره معراج پیامبر
شطح ابویزید در بیانات فوق همان گذاشتن خود به جای حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلّم در معراج و وصول به درخت «سِدرة المُنتهی » است که منتها و غایت سیر آن حضرت را میرساند، و بایزید اقرار میکند که سیر او «خُدعه» است یعنی در عالم خیال و ناشی از استغراق در وجد و حال است که از مختصات حالات شطح است. به هرحال، چنانکه آربری گفته است، ربطی به درخت جهانی اوپانیشادها ندارد. اما معنی شطح، که در سخنان بایزید بزرگ از همه بیشتر است، به قول روزبهان[۳۸] ناشی از قوّت وَجد است که آتش شوق را به معشوق ازلی تیزتر میسازد و درآن حالت از صاحب وجد کلامی صادر شود از مشتعل شدن احوال و ارتفاع روح که ظاهر آن «متشابه» (تأویل پذیر) شود با عباراتی که کلمات آن را غریب گویند، زیرا وجه (تأویلش) را نشناسند و به انکار و طعن گوینده مفتون شوند، و اگر صاحبنظری توفیق یابد، آن را انکار نکند و بحث در اشارات شطح نکند.
اصول شطح نزد روزبهان
روزبهان[۳۹] اصول شطح را از سه منبع قرآن و حدیث و اولیا میداند و حتی حروف مقطعه قرآن را از باب شطح یا متشابهات میشمارد. پس در نظر روزبهان هم منبع شطح و از جمله شَطَحات بایزید، در اصول و معارف اسلامی است نه در منابع هندی و خارجی.
تفسیر شطحیات بایزید توسط روزبهان
او بحث مفصلی در شطحیّات بایزید و تفسیر و تأویل آن دارد و او را «هایم»(سرگشته) بیابان وحدت میداند، و این شطح او را که، «حق به من گفت که همه بندهاند جزتو» از سر وحدت و یگانگی میشمارد و آن را با سخنِ زنان درباره یوسف مقایسه میکند که گفتند، «ماهذا بَشَراً ان هذا الا ملک کریم» از جمله شطحیّات معروف بایزید، که او را بدان جهت توبیخ کردهاند، آن است که چون به گورستان یهود گذشت گفت، معذوراناند و چون به گورستان مسلمانان گذشت، گفت، «مغروراناند». روزبهان[۴۰] شمعذور بودن یهودیان را با اقتضای مشیت خداوندی و حدیث «الشقی شقی فی بطن امّه» مقایسه میکند و مغرور بودن مسلمانان را به مغروربودن به اعمال خود و غفلت از عنایت خداوندی منسوب میدارد[۴۱].
ابن سالم بصری از مخالفان بایزید [ویرایش]
ابن سالم بَصری پیشوای فرقه سالمیّه در تصوّف[۴۲] از جمله مخالفان بایزید است که بایزید را به جهت بعضی سخنان او، مانند «سبحانی سبحانی مااعظم شأنی» و «ضربت خیمتی بازاء العرش» تکفیر میکرد[۴۳].
نظر عبدالرحمان بدوی درباره توجیه شطحیات بایزید [ویرایش]
اما چنانکه عبدالرحمان بدوی در شطحات الصوفیّه[۴۴] گفته است، تأویلات کسانی چون ابونصر سرّاج و جنید و دیگران از شطحیّات بایزید بیرون از مقصود حقیقی بایزید است و در حقیقت برای تبرئه اوست. سخنان او ناشی از استهلاک در شهود حق و غلبه حالت سُکر است و مقاصد او یا تجرید امور دینی از حسیّات و مادیّات است، مانند مطالبی که درباره حج و کعبه یا بهشت و دوزخ، یا آنچه درباره بالاتر بودن لوای او از لوای حضرت رسول گفته است (انّ لِوائی اعظم من لِواء محمّد (صلی اللّه علیه وآله وسلّم)) یعنی لوایی که برای حضرت رسول در میدانهای جنگ میافراشتند لوای مادّی و جسمانی بود، اما لوای او معنوی و روحانی است، یا از راه حصول حالتی معنوی برای اوست که در آن حالت همه را یکی میبیند و جز خدا چیزی نمیبیند و خود را با جهان و خدا متحد میداند، چنانکه میگوید، «سی سال خدای را میطلبیدم، چون بنگریستم او طالب بود و من مطلوب» او در عبادات به ظاهر آن نمینگریست و میگفت، «از نماز جز ایستادگی تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی ندیدم، آنچه مراست از فضل اوست نه از فعل من » مریدی گفته بود، عجب دارم از کسی که خدا را شناسد و اطاعت و عبادت نکند. بایزید گفت، عجب دارم از کسی که او را بشناسد و اطاعت کند یا در باب کعبه گفت،«اول بار که به خانه (خانه خدا) رفتم خانه دیدم، دوم بار که رفتم خداوند خانه دیدم، اما سوم بار که رفتم نه خانه دیدم و نه خداوند خانه » و درباره اتحاد گوید، «از بایزیدی بیرون آمدم چون مار از پوست، پس نگه کردم عاشق و معشوق و عشق یکی دیدم »[۴۵] نیز میگوید، «به قصد حج بیرون رفتم. در راه سیاهی را دیدم که پرسید کجا میروی ؟ گفتم به مکه میروم. گفت آنچه را میخواهی در بسطام گذاشتهای و نمیدانی. کسی را میخواهی که به تو از رگ گردن نزدیکتر است» و گفته است، «توبه از گناه یکی است و از طاعت هزار» که مقصود عبادات ریائی است، یا«در طاعات چندان آفت است که حاجت به معصیت کردن نیست»[۴۶].
عبادت بایزید
در شرح حال بایزید نوشتهاند که عبادت او زیاد نبود و کسی در این باره از او پرسید و او خشمگین شد و گفت، «زهد و معرفت از من منشعب میگردد»[۴۷] و نیز میگوید که ذوالنّون سجّادهای برای او فرستاد. او آن را برگرداند و گفت، «من سجاده نمیخواهم، متکایی بفرست تا بر آن تکیه کنم»[۴۸] صحت این روایت مستلزم معاصر بودن ذوالنّون (متوفی ۲۴۵) و بایزید است و این معنی با آنچه از وفات بایزید در سال ۱۸۰ برمیآید تا اندازهای منافات دارد و شاید بتوان گفت مقصود، بایزید ثانی یا اصغر و یا به جای ذوالنّون کسی دیگر بوده است.
امی بودن بایزید و خدمت به امام صادق
امّی بودن و ناآشنا بودن او به دعا، با بودن او در خدمت حضرت صادق علیه السّلام منافات ندارد زیرا، چنانکه گفتهاند، او سقّای حضرت بود و او را طیفور سقّاء میگفتند، مؤیّد این مطلب آن است که ابونعیم[۴۹] میگوید، کسی روایتی از او به یاد ندارد، اما شیخی به نام ابوالفتح بن الحمصی برای او حدیثی روایت کرد که ابویزید بسطامی از راه ابوعبدالرحمن سندی و او... از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده است.ابونعیم میگوید، این حدیث را بر ابویزید بستهاند و گناه برگردن شیخ ابوالفتح است که احادیث زیادی را از این نوع بسته است. آنگاه ابونعیم این حدیث را از طریق دیگری روایت میکند. سهلگی هم میگوید، از ابویزید اکبر جز یک خبر واحد نقل نشده است، و آنگاه همان حدیث را میآورد.
اهل حدیث نبودن ابویزید، بر خلاف بایزید اصغر
گفتار ابونعیم میرساند که ابویزید اهل روایت و حدیث نبوده و آمده است، بعضی از علما (علمای دین، اهل فقه و حدیث) براو طعن میزدند و میگفتند، «آنچه او میگوید از علم نیست»، در صورتی که ابویزید بسطامی اصغر اهل روایت و حدیث بوده است و بعضی از علمای بسطام از او روایت حدیث کردهاند[۵۰].
نظر شبلی و جنید درباره بایزید [ویرایش]
شاید آنچه شِبلی درباره بایزید گفته است نیز ناظر به امّی و عامی بودن او باشد، میگویند سخنانی را که از ابویزید نقل شده است بر شبلی باز نمودند و خواستند که عقیدهاش را درباره او بگوید. شبلی گفت، «اگر بایزید اینجا بود، به دست بعضی از کودکان (شاگردان) ما اسلام میآورد» و نیز جنید گفته بود، «ابویزید از حدّ بدایت بیرون نیامد و از او سخنی نشنیدم که دلالت بر رسیدن او به حدّ نهایت باشد»[۵۱].
نظر عبدالرحمان بدوی درباره نظر شبلی و جنید
عبدالرحمان بدویاین سخنان جنید و شبلی را درباره بایزید نتیجه تقیه ایشان پس از مشاهده عاقبت حلاّج و شکنجه و قتل او میداند. یعنی این دوتن از حادثه حلاّج ترسیده و از اینرو کوشیدهاند تا بایزید را، که شطحات او مشهور بوده است، کوچکتر کنند[۵۲].
هجویری مخالف بایزید
هجویری طریق طیفوریه (پیروان بایزید) را طریق غلبه و سکر میداند. او از پیروان جنید است که طریق و روش او برعکس بایزید مبنی بر صحو بود.هجویری مخالف بایزید بود و میگفت، «سُکر دوستی از جنس کسب آدمی نباشد و هرچه از دایره اکتساب خارج بود دعوت کردن به آن باطل بُوَد» دیگری حالت استغراق و غلبه مستی حق که چندان به کسب نیاز ندارد، بلکه منوط به غلبه حالات است. همین معنی است که با امّی بودن بایزید بیشتر مطابقت دارد و مخالفت او را با علم و زهد تبیین میکند[۵۳].
نظر خواجه عبداللّه انصاری درباره بایزید
خواجه عبداللّه انصاری که نتوانسته است فرق میان سخنان مختلف و متضادّ منسوب به بایزید را دریابد، میگوید، «بایزید صاحب رأی بوده در مذهب، لیکن وی را ولایتی گشاد که مذهب در آن به دید نیامد».ظاهراً «صاحب رأی بودن در مذهب» همان روش سکر و استغراق است و «ولایت گشودن» از سخنان دیگر او است، که از جنس سخنان صوفیان و عرفای متعارف است.
خواجه عبدالله انصاری سخنان شطح منسوب به بایزید را «دروغهایی» میداند که بر او بستهاند و از جمله قول معروف او است که «خیمه زدم برابر عرش» شیخ الاسلام گفت، «این سخن در شریعت کفر است و در حقیقت بُعد... حقیقت به نبودِ خود درست کن، برابر گفتنِ خود کفر است» و از قول حصری میگوید که این سخن توحید به دوگانگی درست کردن است، و ابرِسیدن (بلوغ و کمال) میباید نه نزدیک شدن (فرارسیدن) انصاری[۵۴]، برعکس، جنید را میستاید و میگوید که او متمکن بود و او را بوج و بوش نبود (سخنان درهم و مختلط نمیگفت).
سخن داود زاهد درباره بایزید و جواب او
از جمله مخالفان ابویزید شخصی به نام داود زاهد بوده که خود را با او برابر بلکه برتر از او میشمرده و گفته است، اگر او یک بار حج کرده، من دوبار حج کردهام و اگر فلان کار خوب را کرده، من بیشتر از او کردهام. بایزید در پاسخ گفته است که سخن او درست است، اما امیرالمؤمنین یکی است و اگر یکی از نَکارمنو (دهی و مزرعهای که گویا بر بالای کوهی نزدیک بسطام بوده است)بیاید و خود را امیرالمؤمنین بداند، گردنش را میزنند.سهلگی میگوید، «گرچه داود زاهد در مقام و منزلت با بایزید همسان نبوده است اما سخن او از علوّ همت او بوده است نه از راه نقض او»[۵۵].آنچه در اظهارات سهلگی مهم است این است که میگوید قوم بایزید سخنان او را به ارث بردند، اما والا بودن این سخنان در میان دوستانش پنهان ماند. این معنی همان تعدد بایزید و تعدد مدعیان مقام و سخنان او را میرساند.
بیرون کردن بایزید از بسطام
به گفته عطار[۵۶]او را هفت بار از بسطام بیرون کردند، زیرا سخن او در حوصله اهل ظاهر نمیگنجید و شیخ میگفت، برای چه مرا بیرون کنید؟ گفتند، تو مردی بدی، شیخ میگفت، نیکا شهرا که بدش من باشم. ابن حجر عسقلانی [۵۷] از قول ابوعبدالرحمان سلمی آورده است که مردم بسطام او را منکر شدند و به حسین بن عیسی بسطامیگفتند که او برای خود معراجی مانند معراج حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم قائل است. او بایزید را از بسطام بیرون کرد و بایزید به حج رفت و به جرجان آمد و پس از مرگ حسین به بسطام بازگشت.
معراج بایزید
معراج هم مانند شطحات به بایزید بزرگ منسوب است نه بایزیدهای دیگر، از بایزید سخنانی مذکور است که بر دعوی معراج دلالت دارد[۵۸]. سهلگی گزارش مفصلی از گفتگوی بایزید با خدای خویش از روایت ابوعبداللّه شیرازی صوفی (ابن باکویه) از ابوموسی دبیلی (نه دیبلی چنانکه در متن کتاب النّور همه جا به این صورت آمده است) آورده است که میتوان گفت گزارشی از معراج او است[۵۹]
هجویری نیز از معراج بایزید سخن گفته است و مضمون گفته او تقریباً با مضمون آنچه در القصد آمده یکی است، جز قسمت آخر که در کشف المحجوب چنین است، فرمان آمد که یا بایزید خلاص تو از تویی تو در متابعت دوست ما (یعنی حضرت رسول، صلی اللّه علیه و آله و سلّم)، بسته است. پیداست که هجویری یا کسی دیگر خواسته است از شدّت روایت القَصْد بکاهد و آن را برای مردم مقبولتر سازد[۶۰]. عطّار نیز معراج بایزید را روایت کرده است و در آنجا نیز مانند کشف المحجوب از خداوند فرمان میآید که خلاص تو از تویی تو در متابعت دوست ما است[۶۱].
قبر بایزید
قبر بایزید در بسطام زیارتگاه بوده است و کسانی چون شیخ ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر به زیارت آن رفتهاند. چنانکه گفته شد، دستور میگوید که قبر بایزید درکنار قبر محمد بن جعفر صادق است ولی این معنی ظاهراً درست نیست.
پانویس
- ↑ هجویری، علی، ج۱، ص۱۳۲-۱۳۴، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، تهران، ۱۳۵۸ش. - عطار نیشابوری، فریدالدین، ج۱، ص۱۶۱-۱۶۳، تذکرةالاولیاء، به کوشش محمد استعلامی، تهران، ۱۳۴۶ش. - جامی، عبدالرحمان، ج۱، ص۵۴-۵۶، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش. - زرینکوب، عبدالحسین، ج۱، ص۳۵-۴۶، جستوجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۵۷ش
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۴،63 در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۷۴-۸۲
- ↑ احمد بن حسین بن شیخ خرقانی، دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابی یزید طیفور، ج۱۰، ص۳۶، نسخه خطی تاشکند
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۰ـ۶۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/۱۹۶۵ ۱۹۶۶
- ↑ محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، ج۱، ص۶۷، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۸۳، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۱۰۰، کویت ۱۹۷۸
- ↑ احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۳، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷
- ↑ بداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۶۸، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش
- ↑ محمدبن علی سهلگی ، النّور من کلمات ابی طیفور ، ص۷۳-۷۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی ، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۳
- ↑ محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۳۶ شمار استادان ابویزید را ۱۱۳ تن ذکر کرده است، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵-۱۹۰۷
- ↑ محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، ج۱، ص۱۱۵، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳
- ↑ محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳
- ↑ ابن فوطی، تلخیص مجمع الا´داب فی معجم الالقاب، ص۵۹، چاپ مصطفی جواد، دمشق ۱۳۸۲ـ۱۳۸۷
- ↑ عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ج۲، ص۲۳۰، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ ۱۴۰۲/۱۹۶۲ ـ ۱۹۸۲
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۵۶، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۷۱، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۵۹، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۰، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۳، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۷، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۹، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۹، کویت ۱۹۷۸
- ↑ عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ص۴۵۹، مصر ۱۹۶۰
- ↑ عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ص۴۶۱، مصر ۱۹۶۰
- ↑ عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ص۴۵۹، مصر ۱۹۶۰
- ↑ ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج۱، ص۱۵۰، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹
- ↑ عطاملک بن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهانگشای، ج۳، ص۳۴۴، چاپ محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۹۱۱ ـ ۱۹۳۷
- ↑ محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، ص۲۲۸، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶
- ↑ محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۴، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
- ↑ محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۶۸-۱۶۹، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
- ↑ محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، ص۲۲۸-۲۳۰، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶
- ↑ عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ج۱، ص۴۶۴، مصر ۱۹۶۰
- ↑ روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، ص۵۷، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴ ش
- ↑ روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، ص۵۸، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴ ش
- ↑ روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، ص۸۸، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴
- ↑ محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، ج۱، ص۱۱۵، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳
- ↑ عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ج۷، ص۲۳ ـ ۲۴، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ ۱۴۰۲/۱۹۶۲ ـ ۱۹۸۲
- ↑ عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ج۱، ص۴۷۲ـ۴۷۷، مصر ۱۹۶۰
- ↑ عبدالرحمن بدوی، شطحات الصوّفیه، ص۳۲، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص142تاص۱۶۰، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص104،ص108 و ص۱۱۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۴۳، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۴۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
- ↑ احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷
- ↑ عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ج۲، ص۲۳۰، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ ۱۴۰۲/۱۹۶۲ ـ ۱۹۸۲
- ↑ عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ج۱، ص۴۷۹، مصر ۱۹۶۰
- ↑ عبدالرحمن بدوی، شطحات الصوّفیه، ص۳۹، کویت ۱۹۷۸
- ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، صفحات۲۲۹ به بعد، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش
- ↑ عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۱۰۴،105 چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۸۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
- ↑ محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۳۹-۱۴۰، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
- ↑ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۲۱۵، ۱۳۲۹ ـ ۱۳۳۱
- ↑ عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ص۴۶۴، مصر ۱۹۶۰
- ↑ محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۱۷۵ به بعد، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
- ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ص۳۰۶، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش
- ↑ محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۶، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷