امر بین الامرین

از ویکی‌وحدت

امر بین الامرین آموزه‌ای دینی و برگرفته از تعالیم اولیای الهی است که با عنوان یک نظریه مهم در برابر نظریه کسب و نظریه خلق افعال عباد قرار می‌گیرد.نظریه کسب مربوط به دو مکتب مشهور اشاعره و ماتریدیه و نظریه خلق‌افعال‌عباد مربوط به مکتب اهل‌حدیث می‌باشد.

تاریخچه نظریه

این آموزه نخستین بار از سوی علی بن ابی طالب تعلیم شده است، آنگاه که شخصی از امام درباره معنای قدر می‌پرسد، حضرت ابتدا معنای قدر را تبیین و در ادامه به امر بین‌الامرین اشاره می‌کند و می‌فرماید: قدر دریایی عمیق است، پس وارد آن مشو. شخص دوباره سوال می‌کند که ما را از قدر آگاه کن! حضرت می‌فرماید مکانی است تاریک پس داخل آن نشو! آن شخص باز از معنای قدر می‌پرسد، حضرت پاسخ می‌دهد که آن سرّ خدا است، پس درباره آن بحث نکن. سائل بیشتر توضیح بیشتری می‌خواهد، حضرت پاسخ می‌دهد اکنون که این پرسش را رها نمی‌کنی، پس بدان قدر امر بین‌الامرین است، نه جبر است و نه تفویض.[۱] از دیگر امامان معصوم خصوصا جعفر بن محمد (صادق‌) و علی بن موسی (رضا) نیز روایاتی در‌باره تفسیر امر بین‌الامرین به دست ما رسیده و هم‌چنین از امام‌هادی(ع) رساله مفصلی در تبیین این موضوع تدوین شده است.[۲] و اما امر بین‌الامرین از نگاه کلامی، در قالب یک نظریه و در کنار نظریه کسب و خلق افعال عباد مطرح شده و از عقاید خاص مذهب امامیه به‌ شمار می‌رود. این نظریه ثابت می‌کند که در افعال اختیاریِ انسان، هم اراده الهی و هم اراده انسانی با هم دخالت دارد.

تعریف نظریه امر بین‌الامرین

در تعریف امر بین‌الامرین نوشته‌اند:«و الأمر بین‌الأمرین هو أن اللّه تعالی جعل عباده مختارین فی الفعل و الترک مع قدرته علی صرفهم عما یختارون و علی جبرهم علی ما لا یفعلون» [۳] [۴] امر بین‌الامرین یعنی این‌که خداوند بندگانش را مختار قرار داد تا بتوانند فعلی را انجام دهند و یا آن را ترک کنند. در حالی‌که می‌تواند بندگان را بر خلاف اراده اشان در انجام کار یا منع از آن، مجبور کند. همچنین آورده‌اند:«أن الله تعالی أقدر الخلق علی أفعالهم و مکنهم من أعمالهم... فلم یکن بتمکینهم من الأعمال مجبرا لهم علیها و لم یفوض إلیهم الأعمال لمنعهم من أکثرها و وضع الحدود لهم فیها و أمرهم بحسنها و نهاهم عن قبیحها فهذا هو الفصل بین‌الجبر و التفویض علی ما بیناه‏» [۵]یعنی خداوند بندگان را قادر کرده است تا بتوانند افعال خود را انجام دهند، هرچند مجبور‌شان نکرد. از طرفی به بندگان اختیار کامل نداد تا هر کاری را که خواستند انجام دهند چون مانع انجام بسیاری از اعمال‌شان شد و برای افعال حدودی را وضع کرد و به اعمال نیک تشویق‌شان نمود و از اعمال زشت منع‌شان کرد و این همان تمایز میان جبر و اختیار است. امر بین‌الامرین در جایی دیگر این‌گونه تعریف شده است: «فالأعمال لیست مستندة إلیه تعالی فقط بحیث لا مباشرة للإنسان ولا تأثیر له کما یقوله الجبری، کما لیست مستندة إلی الإنسان فقط بحیث‏ یخرج‏ عن‏ سلطانه‏ و قدرته‏ کما یقوله التفویضی، بل الأفعال فی عین کونها مستندة إلی الإنسان بالحقیقة لصدورها عنه بالاختیار، مستندة إلیه تعالی، لأنه معطی الوجود و القدرة، فالاستناد إلیه تعالی طولی و ملکیته ملکیة طولیة...و هذا هو معنی الأمر بین‌الأمرین. [۶] یعنی اعمال ما فقط به خداوند مستند نیست به این معنا که انسان هیچ دخالت و مباشرت و نیز تاثیری در انجام آن نداشته باشد آن‌گونه که اهل جبر به آن معتقدند، همچنین اعمال ما کاملا‌ وابسته به ما نیست به گونه‌ای که از سلطنت و حکومت خدا خارج باشد آن گونه که مفوضه به آن معتقدند، بلکه اععال(ما) در عین آن که واقعا مستند به خود ما است و از اختیار ما ناشی می‌شود، در همان حال به خداوند نیز وابسته است، زیرا او اعطا کننده وجود و قدرت است و این نحوه صدور افعال، دلیل بر استناد طولی علت‌ها(فاعل‌ها) است. (اشاره به فاعلیت طولی) و مالکیت خدا نیز مالکیت طولی است و امر بین‌الامرین این گونه ثابت می‌شود.

اثبات امر بین‌الامرین در روایات

در منابع روایی آمده است که بین جعفر بن محمد (صادق‌) و شخص قدری(منکر امر بین‌الامرین) مناظره معروفی اتفاق افتاد. امام برای قانع کردن آن شخص از این که بندگان در افعال‌شان نه جبری هستند و نه تفویضی، از او خواست تا سوره حمد را بخواند، مرد قدری شروع به خواندن کرد و وقتی به جمله: ایاک نعبد و ایاک نستعین رسید، امام به او گفت همین جا توقف کن و از او پرسید مگر نمی‌گویی ما فقط تو را می‌پرستیم و از تو کمک می‌خواهیم! پس آن کیست که تو از او کمک می‌خواهی؟ ا گر در کارهایت به خود واگذار شده‌ای و بی‌نیازی پس چه احتیاجی به طلب کمک و یاری او داری؟ اینجا بود که مرد قدری مبهوت و ساکت ماند و مغلوب امام شد.[۷] بنابراین، باید بپذیریم که در امور زندگی نمی‌توانیم به طور مستقل و بدون دخالت فاعل دیگری کارهای خود را ساماندهی کنیم. پس باید فاعلی برتر باشد تا از او کمک بطلبیم. وقتی در نماز می‌گوییم:«ایاک نعبد» و «ایاک نستعین» یعنی ما در همان حال که داریم با خدای‌مان سخن می‌گوییم و او را عبادت می‌کنیم، در همان حال نیز از او کمک می‌خواهیم و این است معنای امر بین‌الامرین.!

اضافه بر‌این، مناسب است به جمله‌ای رایج و کاربردی که بسیار تکرار می‌شود توجه کنیم و آن عبارت کوتاه: «الهی به امید تو» است که معمولا هر شخص مومن و موحدی هنگام شروع هر کاری آن را می‌‌خواند. یعنی ای خدای بزرگ! من به امید لطف و محبت تو کارم را شروع می‌کنم، پس مرا در کاری که انجام می‌دهم یاری کن! در این جا انسان به کمک نیرویی که در اختیار دارد فعالیت خود را آغاز می‌کند و همزمان خود و کارش را به خداوند می‌سپرد تا خداوند از او و کارش حمایت و به حرکتش برکت عطا کند. پس در واقع، فعل با همکاری دو فاعل اول (فاعل بعید= خداوند) و فاعل آخر(فاعل قریب= انسان) به سامان می‌رسد.

امر بین‌الامرین در نگاه برخی از متکلمان امامیه

تفسیر شیخ مفید از امر بین‌الامرین

شیخ مفید در توضیح امر بین‌الامرین می‌نویسد:«والواسطه بین‌ القولین ان الله اقدر الخلق علی افعالهم و مکنهم من اعمالهم و حد لهم الحدود فی ذلک رسم لهم الرسوم و نهاهم عن القبایح با الزجر و التخویف و الوعد و الوعید.... فلم یکن بتمکینهم من الاعمال مجبرا لهم علیها و لم یفوض الاعمال الیهم لمنعهم من اکثرها و وضع الحدود لهم فیها و امرهم بحسنها و نهاهم عن قبیحها ثم قال فهذا هو الفصل بین‌الجبر و التفویض...».[۸] یعنی قول وسط میان دو قول جبر و تفویض این است که خداوند مخلوقاتش را قادر و متمکن کرده است تا بتوانند افعال و اعمال خود را انجام دهند و برای آنها در‌باره افعال‌شان مرزهایی ترسیم کرده و آنها را با وعده و وعید از زشتی‌ها و نیز ترس(از عذاب جهنم) باز داشته است. از طرفی چنین نیست که چون انسان‌ها را قادر و متکمن بر اعمال می‌کند، آنها مجبور بر انجامش باشند، همان‌طور به بندگان نیز آن مقدار اختیار نداده است تا هر کاری را بتوانند انجام دهند، زیرا از بسیاری از اعمال منع‌شان کرده و برای خلق حدودی را وضع و آنان را به نیکی امر کرده و از بدی باز داشته است و معنای امر میان دو امر (جبر و تفویض) جز این نیست.

تفسیر خواجه نصیر الدین طوسی از امر بین‌الامرین

تفسیر این شخصیت از امر‌ بین‌ الامرین، همان تفسیر سایر متکلمان امامیه اما با روش خودش است. وی در تفسیر این نظریه، به صراحت از استناد مستقیم فعل به انسان دفاع و جبر را نفی می‌کند و می‌نویسد: «و الضّرورة قاضیة باستناد الأفعال إلینا» [۹]یعنی ضرورت(بداهت) قضاوت می‌کند که افعال صادره از ما، مستند به خود ما باشد. وی نحوه صدور افعال را در قالب فاعلیت طولی می‌پذیرد و خداوند را فاعل‌بعید و انسان را فاعل‌قریب معرفی می‌کند، با این توضیح که فعل انسان از آن جهت که ناشی از قدرت و اراده اوست و آثاری از خود بر جای می‌گذارد؛ به طور واقعی منسوب به خود اوست، زیرا عقل و وجدان این مسئله را تایید می‌کند که فعل صادر شده از انسان از اراده و اختیار او ناشی می‌شود. از طرف دیگر می‌دانیم که چون غیر از خدا موثری در هستی وجود ندارد، پس او فاعل افعال همه موجودات است، در این صورت به وجه الجمع میان دو فاعل دست می‌یابیم و می‌گوییم افعال اختیاری انسان از یک سو منسوب به خود اوست، چون او فاعل مستقیم و مباشر است و از سوی دیگر منسوب به خداوند است، چون خداوند فاعل غیر مستقیم و با التسبیب است.

افعال عباد بین جبر و تفویض

خواجه نصیر طوسی معتقد است که افعال عباد میان جبر و تفویض یعنی امر بین‌الامرین قرار دارد. می‌نویسد:«أفعال العباد تنقسم إلی ما یکون تابعا لقدرته و إرادته و إلی ما لا یکون، مثال الأوّل الأکل و المشی من الانسان الصحیح الّذی لم یکره علی هذین الفعلین و مثال الثانی حرکة الانسان إلی السفل إذا وقع من موضع عال.».[۱۰]یعنی افعال عباد به دو قسم اختیاری (تابع قدرت و اراده) و غیر اختیاری(تابع اجبار و اضطرار) تقسیم می‌شود. افعال اختیاری مثل خوردن و راه رفتن برای انسانی است که (از نظر شعور و آگاهی) سالم است، زیرا که او با اراده خودش فعل خوردن و راه رفتن را انجام داده است. و اما افعال اضطراری و اجباری مثل سقوط انسان از مکان بلند به سطح زمین است. در این صورت، انسان اختیار و اراده‌ای ندارد تا بتواند به حالت قبل از سقوط باز‌گردد. خواجه معتقد است بعد از حصول قدرت و داعی، فعل به مرحله وجوب می‌رسد. البته این وجوب مثل فعل اضطراری نیست که معنای آن خروج از اختیار و پذیرفتن اجبار باشد، زیرا اختیارِ به معنای فعل و ترک که مربوط به افعال اختیاری است، منوط به اراده فاعل است و فاعل هر کدام را اراده کند، همان خواهد شد. بنابراین، وقتی داعی بر انجام یا ترک فعل ایجاد شود، قدرت و اراده‌اش نیز هم زمان منجر به انجام فعل یا ترک آن می‌شود و این همان معنای وجوب ناشی از قدرت و اراده ازلی است. «و أمّا عند حصول القدرة و الداعی یجب الفعل أم لا؟ فالحقّ أنّه یجب و إلّا لزم رجحان أحد طرفی الفعل و ترکه من غیر مرجّح. و هذا الوجوب لا یخرج الفعل عن حدّ الاختیار، لأنّ معنی الاختیار هو أن یکون الفعل و الترک بإرادة الفاعل، فیختار منهما أیّهما أراد، و‌هاهنا لزم الفعل من القدرة و الإرادة.»[۱۱]یعنی زمانی که قدرت و داعی با هم جمع شود، حق آن است که فعل واجب می‌شود و گرنه لازم می‌آید که یک طرف فعل (فعل یا ترک) بدون علت رجحان پیدا کند (و این محال است)با این حال، این وجوب، موجب نمی‌شود که فاعل آن مجبور باشد و فعل به اجبار پدید آید، زیرا معنای اختیار(یا فعل اختیاری) این است که فعل و ترک یک عمل، تابع اراده فاعل باشد. اوست که مختار بر انجام یا ترک فعل است، پس نتیجه می‌گیریم که هر فعلی حاصل اجتماع دو عنصر قدرت و اراده است.

خواجه در ادامه به منشا اصلی صدور قدرت و اراده اشاره می‌کند و می‌نویسد:«فاذا نظرنا إلی أسباب القدرة و الإرادة کان فی الأصل من اللّه و عند وجودهما، الفعل واجب، و عند عدمهما ممتنع. و إذا نظرنا إلی الفعل کان من العبد بحسب قدرته و إرادته، فلهذا قیل لا جبر و لا تفویض بل أمر بین‌الامرین. فاذن الاختیار حقّ و الاسناد إلی اللّه حقّ، و لا یتمّ الفعل بأحدهما دون الآخر. [۱۲] یعنی هر وقت که به اسباب قدرت و اراده نظر می‌کنیم، متوجه می‌شویم که اصل آن از خداوند است و هنگامی‌ که هر دو با هم جمع شود، فعل واجب می‌شود. از طرف دیگر وقتی به فعل نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که فعل صادر شده تابع قدرت و اراده عبد است، به همین دلیل گفته می‌شود نه جبر و نه اختیار بلکه امری میان دو امر. (زیرا از یک طرف خداوند منشا صدور قدرت است و از طرف دیگر، فعل صادر شده مستقیما وابسته به اراده مباشری عبد است و امر بین‌الامرین چیزی جز این نیست.) در نتیجه هم اراده بنده در تحقق فعل و هم اسناد فعل به خداوند حق است به گونه‌ای که فعل بدون دخالت دو فاعل الهی و انسانی تمام نمی‌شود. از مجموع سخنان خواجه نصیر الدین طوسی در مباحث مربوط به جبر و اختیار، نتیجه می‌گیریم که ایشان (در توضیح جبر و اختیار) معتقد است که هر فعلی بدون مواجهه با جبر، تابع فاعل‌های الهی و انسانی است، با این توضیح که انسان‌ها قادرند مطابق با اراده و اختیار خود، فعلی را انجام دهند، در حالی‌که همزمان؛ آن فعل پیرو اراده و مشیت الهی واجب می‌شود و این به معنای مجبور بودن فاعل انسانی نیست، زیرا «الوجوب بالاختیار لا ینافی الاختیار»[۱۳] مفاد قاعده این معنا را می‌رساند که اختیار حاصل از اجبار، منافی تصمیمِ در حال اختیار نیست، همچنان که استناد سلسله طولی علت‌ها به علت‌العلل، موجب اجبار انسان نمی‌شود، بلکه اعتقاد به سلسله علل و معلول‌ها و وجود اسباب و واسطه‌ها که اراده انسان نیز بخشی از آن سلسله طولی است، زمینه شبهات را از بین می‌برد. بنابراین، می‌شود با دو نگاه به این مسئله نگریست در نگاه اول به خود فعل به عنوان اصل توجه نمی‌شود، بلکه به سلسله طولی علت‌ها و معلول‌ها توجه می‌شود که در یک طرف آن مبدا و علت اولیه قرار دارد به طوری که اگر اراده و قدرت با هم جمع شود، فعل واجب می‌شود، اما در نگاه دوم، به سلسله علت‌ها و معلول‌ها توجه نمی‌شود، بلکه به صورت خارجی فعل توجه می‌شود که ارتباط مستقیمی‌با اختیار و اراده بنده دارد. جمع این دو نگاه، ما را به مفاد لا جبر و لا تفویض بل امر بین‌الامرین می‌رساند.

در پایان مطالب مربوط به خواجه نصیر الدین طوسی، به این جمله او بسنده می‌کنیم:«و قال أهل التحقیق فی هذا الموضع لا جبر و لا تفویض و لکن أمر بین أمرین فهذا هو الحقّ، و من لا یعرف حقیقته وقع فی التحیّر.» [۱۴] یعنی آنها که اهل تحقیق هستند در باب افعال اختیاری خود، میان جبر و اختیار متوقف نمی‌شوند، بلکه در مسیر امر بین‌الامرین پیش می‌روند و حقیقت چیزی جز این نیست و کسی که زیر بار این حقیقت نرود، در حیرت و گمراهی خواهد ماند.

تفسیر شیخ صدوق از امر بین‌الامرین

شیخ صدوق در تفسیر جبر و اختیار و نحوه مواجهه آن با افعال بندگان، مطابق با تعالیم اولیای الهی، امر بین‌الامرین را بر انتخاب می‌کند. وی ‏عقیده خود را چنین بیان می‌کند:«اعتقادنا فی ذلک‏ قَوْلُ الصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلَامُ لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ فَقِیلَ لَهُ وَ مَا أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ؟ قَالَ ذَلِکَ مَثَلُ رَجُلٍ رَأَیْتَهُ عَلَی مَعْصِیَةٍ فَنَهَیْتَهُ فَلَمْ یَنْتَهِ فَتَرَکْتَهُ فَفَعَلَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةَ فَلَیْسَ حَیْثُ لَا یَقْبَلُ مِنْکَ فَتَرَکْتَهُ کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی أَمَرْتَهُ بِالْمَعْصِیَةِ» [۱] اعتقاد ما درباره جبر و اختیار، حدیث امام صادق است که در مواجهه با جبر و اختیار فرمود نه جبر است و نه تفویض، بلکه امری است میان دو امر. شخصی معنای امر بین‌الامرین را پرسید، حضرت چنین پاسخ داد مانند آن است که مردی را در حال گناه ببینی و او را از آن نهی کنی، ولی او(به جای توجه به نهی تو) گناه را انجام دهد و تو او را رها کنی! در این صورت، اگر او سخن تو را نپذیرفت و تو در همان حال رهایش کردی به این معنا نیست که او را به گناه امر کرده باشی یعنی تو باعث گناه او شده باشی!. به نظر می‌رسد نهی در حدیث مذکور‏، اشاره به عدم تفویض دارد و رها کردن‏ و اجبار نکردن، ‏ناظر بر عدم جبر است.

تفسیر سید مرتضی از امر بین‌الامرین

این متکلم مطابق با عقاید شیعه و بزرگانی چون شیخ صدوق و شیخ مفید امر بین‌الامرین را تفسیر می‌کند. «کان الشریف المرتضی یذهب فی اصول عقائده مذهب سائر الشیعة الإمامیة من قولهم بتوحید اللّه عزّ و جلّ و عدله و امتناع صدور الظلم منه...و ذهبوا إلی أن الإنسان المکلّف محاسب علی أعماله المکلّف بها علی قدر اختیاره لها و قدرته علیها «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها، لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ. (البقره، (2) 286 [۱۵] یعنی عقیده سید مرتضی چون سایرعقاید شیعه امامیه است که معتقد به توحید و عدل‌الهی‌اند. می‌گوید خدا ظالم نیست و اعمال انسانِ مکلف، بر مبنای اختیار و قدرتش محاسبه خواهد شد. نفع و ضرر کار خوب و بد برای خود اوست، زیرا خداوند در قرآن می‌فرماید تکلیف خارج از طافت را بر کسی تحمیل نمی‌کند. وی معتقد است که بر اساس مبانی عدل الهی، افعال‌عباد باید فعل واقعی عباد باشد تا عباد مستحق جزا شوند.

در نگاه این متکلم، افعال‌عباد یعنی افعالی که مختص عباد است. این یک اضافه ملکی و اختصاصی بین افعال و عباد است. بنابراین، هر فاعلی نسبت به افعالش مسئول است و مورد محاسبه قرار خواهد گرفت. سید مرتضی مدعای خود را با استناد به آیه 286 سوره بقره ثابت می‌کند. وی در برابر این پرسش که: «ما القول فی أفعال العباد، هل هی مخلوقة أم لا؟ و این بیان امام صادق ‌(ع) که فرمود: «أفعال العباد مخلوقة خلق تقدیر لا خلق تکوین أمر بین أمرین لا جبر و لا تفویض[۱۶] می‌نویسد:«أما أفعال العباد فلیست مخلوقة للَّه عز و جل، و کیف یکون خلقا له و هی مضافة الی العباد اضافة الفعلیة؟ و لو کانت مخلوقة؛ لکانت من فعله، و لو کانت فعلا له، لما توجه الذم و المدح علی قبحها و حسنها الی العباد، کما لا یذمون و یمدحون بخلقهم و صورهم و هیئتهم[۱۷]اما افعال‌عباد چون به عباد اضافه شده است، بنابراین، مختص عباد است و اگر قرار بود خداوند خالق افعال‌عباد باشد، اضافه آن به عباد معنا نداشت. علاوه اگر افعال عباد از قبل خلق شده بود، پس فعلی از افعال الهی به حساب می‌آمد در این صورت، هیچ مدح و ذمی‌ متوجه عباد نمی‌شد. همچنان که عباد به دلیل خلق صورت و هیئت فعل، مدح و ذمّ نمی‌شوند. بنابراین، افعال‌عباد از نظر تقدیر از قبل خلق شده است، چون تقدیر‌ خلق جزء علم الهی است، ولی از نظر تکوین خلق نشده است، چون مربوط به فعل بشر است و این معنای امری میان دو امر است، نه جبر است و نه تفویض. سید مرتضی در ادامه به مطلبی اشاره می‌کند و می‌نویسد:«هذا ان أرید بالخلق‌ هاهنا الاحداث و الإنشاء علی بعض الوجوه، و ان أرید بالخلق التقدیر الذی لا یتبع الفعلیة، جاز القول بأن أفعال العباد مخلوقة للَّه عز و جل» [۱۸]این بیان زمانی موجه است که مطابق با برخی از تفاسیر، از خلق احداث و انشاء(ایجاد) را اراده کنیم، ولی اگر مقصود از خلق، صرفا تقدیری باشد که موجب فعلی در خارج نشود، در آن‌صورت می‌شود گفت که افعال عباد مخلوق خداوند است، چون آن فعل مطابق با بیان امام صادق ‌علیه‌السلام، مخلوق تقدیر است نه تکوین. این متکلم امامیه در پاسخ به این پرسش که «هل هی مخلوقة للعباد أم لا؟»آیا افعال عباد مخلوق عباد است یا نه؟ پاسخ می‌دهد که درست آن است که بگوییم: «کون العباد خالقین لأفعالهم المقصودة المجری بها الی الأغراض الصحیحة، هو مذهب أکثر أهل العلم.» یعنی عباد، خالق افعال خویش هستند که مطابق با اغراض صحیحه آنها است و این عقیده اکثر اهل علم می‌باشد. [۱۹]

تفسیر ملاصدرا از امر بین‌الأمرین

ملا‌صدرا با سه نگاه متفاوت افعال‌عباد را تفسیر می‌کند. وی در نگاه اول از دریچه عرفان و اشراق و به تعبیر دیگر، از منظر توحید افعال بندگان را رصد و آنگاه تفسیر می‌کند والبته در چنین ساحتی، جز خدای متعال، موثر یا فاعل دیگری را نمی‌بیند.[۲۰]البته این نوع نگرش می‌تواند صدرالمتالهین را به عنوان یک متکلم جبرگرا معرفی کند، زیرا در این تعریف، انسان هیچ جایگاهی برای فاعلیت خود ندارد، بلکه تمام افعالش تابع مشیت و اراده الهی است. اما صدرا در نگاه دوم، پنجره اشراق را می‌بندد و از فراز تفکر توحیدی‌اش فرود می‌آید و آنگاه خودش و آن فعل را می‌بیند که به طور مباشری و با اراده و اختیار انجامش می‌دهد، پس خودش را محکوم جبر نمی‌داند، بنابراین، بر انتساب حقیقی فعل به فاعل تاکید می‌کند و می‌گوید ای جبری! شعله اوهام و خیالاتت رو خاموش کن! چرا که صدور فعل بر تو ثابت است، زیرا تو خود می‌فهمی‌ که بدون واسطه مباشر آن هستی و فعل تنها به تو وابسته است. [۲۱]او با این نگاه معتقد است که انسان به طور مستقیم و بدون وساطت فاعلی دیگر، فعل خود را ایجاد می‌کند و شاهد آن، قیام فعل به فاعل مباشر قریب(علت نهایی فعل) همراه با درک فطری و غیر قابل انکار آن است. ملا‌صدرا در نگاه سوم، خودش را از ورطه تفویض خارج و با قدریون محاجّه می‌کند و می‌گوید ای قدری! (شخص معتقد به تفویض) فعل از آن جهت که فقط به تو وابسته باشد، از تو سلب می‌شود، زیرا بدون ارتباط با وجود حق، هیچ فعلی از تو صادر نمی‌شود جز این، هم خودت و هم فعلت باطل خواهد شد، زیرا وقتی اصل وجودت وابسته به وجودِ حق است، به طور حتم، فعلت نیز وابسته به وجودِ حق خواهد بود. بنابراین، فاعلِ باطل منشا اثر نخواهد شد.! [۲۲]وی در این فراز به نوعی بحث علیت و وابستگی معلول به علتش را یاد‌آوری و اشاره می‌کند که اگر بخواهیم هر فاعلی را بدون وابستگی وجودی‌اش با خدای متعال در نظر بگیریم، آن فاعل موجودیتش را به طور کامل از دست خواهد داد و وقتی موجودیت فاعل منتفی شد، فعلی هم وجود نخواهد داشت تا به فاعل منتسب شود، زیرا قوام هر فعلی به فاعل(علت) آن است و بدون فاعل، (علت) فعل (معلول) نیز وجود نخواهد داشت. طبیعی است صدرا با رد جبر و تفویض و تفاصیلی که بیان شد، امر بین‌الامرین را انتخاب می‌کند که راه سوم و میان جبر و اختیار است. او برای فهم بهتر بحث، به نفس و قوایش مثال می‌زند و معتقد است افعال انسان‌ها در عین حال که به خودشان نسبت داده می‌شود، فعل نفس نیز می‌باشد و از آن جا که نفس بسیط است و نیز به تنهایی مرکز تمام قوا است، [۲۳] پس هر یک از افعال قوای نفس نیز در واقع فعل خود نفس نیز به حساب می‌آید. مثلا هنگامی‌که دیدن و شنیدن را به قوه باصره و سامعه نسبت می‌دهیم و می‌گوییم با چشم‌ها و گوش‌های خودم دیدم و شنیدم، همان وقت نیز می‌توانیم این نسبت را به خود نفس بدهیم و بگوییم من دیدم و شنیدم، چنین انتسابی از نظر علمی‌ صحیح و از نظر عرفی رایج است.

همان طور که پیش‌تر بیان کردیم، ملا‌صدرا در تبیین خلق‌افعال‌عباد، تفسیری خاص ارایه داده است که البته می‌تواند مستمسکی در جهت تقویت توحید افعالی یا توحید در خالقیت باشد. وی بعد از ارایه مطالب مختلف از بزرگان فلاسفه و متکلمان درباره خلق‌افعال‌عباد، مذهب خود را با عنوان راسخین در علم معرفی می‌کند و تفسیری عرفانی و شهودی ارایه می‌دهد. تمام توجه ملاصدرا در این تفسیر، حفظ مقام توحید است. وی خدا را نور الانوار و تنها موثر در وجود می‌داند. بنابراین، جز خداوند هیچ فاعل دیگری را نمی‌شناسد. می‌نویسد: و طایفه دیگری که راسخون در علم هستند، معتقدند که موجودات هر چند در ذات و صفات از هم متباین هستند، اما نور الهی بر تمام مرزهای موجودات می‌تابد. علاوه، هیچ ذره‌ای از ذرات هستی وجود ندارد جز آن که نور الانورار (نور الهی) بر آن می‌تابد و غلبه می‌یابد. اوست که قایم بر هر نفسی است به آن‌چه کسب می‌کند.[۲۴]

مطابق این تفسیر، همان‌گونه که موجودات دارای مراتب و درجات وجودی متفاوت و نیز صفات و آثار مختلفی هستند، اما نور جمال الهی در همه موجودات نافذ است وهیچ ذره ای از ذرات هستی نیست، مگر این‌که در تسلط قدرت وسیطره نور الهی است، زیرا در عالم وجود، جز خدا هیچ موثری(فاعلی) شناخته نمی‌شود. [۲۵]حکیم متاله در ادامه به این نکته اشاره می‌کند که دریافت من از این مطلب با ارزش، (تفسیر اشراقی از فاعلیت مطلقه الهی) لطیف بوده از جمله مواردی است که بر آن برهانِ مطابق با کشف و وجدان اقامه کردم. می‌نویسد:این مطلب شریف که در نهایت پیچیدگی و لطافت است، از مطالبی است که بر آن؛ برهان مطابق با کشف و وجدان اقامه کرده‌ایم. بنابراین، عالم هستی هیچ شانی ندارد جز آن‌که خداوند شان اوست و هیچ فعلی در آن وجود ندارد جز آن که فعل اوست. صدرا در این جا به شبهه‌ای پاسخ می‌دهد که اگر چنین است، پس تکلیف افعال‌عباد چه می‌شود و چه کسی مسئول آن است؟ جواب می‌دهد، البته این که بگوییم هیچ فعلی در نظام هستی وجود ندارد جز آن که فعل خدا باشد، به معنای انکار افعال صادر شده از اشخاص نیست، بلکه اشخاص نیز حقیقتا فاعل‌اند، همان‌طور که فعل آنها به طور واقعی فعل خدا محسوب می‌شود. وقتی مطلب آشکار و مقام بحث روشن شد، ثابت می‌شود که نسبت فعل و ایجاد به عباد، نسبتی صحیح و واقعی است. مثل این‌که ما شنوایی، بینایی و...را واقعا به زید نسبت می‌دهیم، همزمان نیز افعال صادره از زید یا هر موجود دیگری را شانی از شئون الهی می‌دانیم. با این توضیح می‌توانیم ادعا کنیم افعال صادره از انسان هم فعل او است و هم یکی از وجوه افعال حق بر وجه اعلی و اشرف است. صدرا در ادامه به این نکته اشاره می‌کند که در تفسیر خلق‌افعال‌عباد، راه چهارمی‌ معرفی می‌کنیم که تفسیرش بر عهده راسخون در علم است. با این راه، تمام شبهات مربوط به خلق‌افمال‌عباد دفع و معنای کلام مولای متقیان روشن می‌شود که می‌فرماید لا جبر و لا تفویض بل امر بین‌الامرین. زیرا مراد از امر بین‌الامرین این نیست که فعل عبد ترکیبی از جبر و اختیار باشد، همان‌طور مراد این نیست نه جبر باشد و نه اختیار (یعنی از هر دو خالی باشد) و از این جهت هم نیست که فعل عبد از یک طرف همراه با اختیار و از طرف دیگر همراه با اضطرار باشد و این هم نیست که او مضطر در حال اختیار باشد، بلکه معنایش آن است که عباد مختارند از آن جهت که مجبورند و مجبورند از آن جهت که مختارند. علاوه، اختیار عبد عین اضطرارش است و آن که گفت خیر الامور اوسطها، با این عقیده و مذهب هماهنگ است.[۲۶]

تحلیلی بر جمله لا موثر فی الوجود الا الله

از جملات صریح ملا‌صدرا به دست می‌آید که او در تفسیر افعال عباد، از بلندای عرفان و عرصه توحید به آن می‌نگرد. به عقیده وی، در این دیدگاه هیچ فاعل و موثری جز خدا قابل شناخت نیست. البته انحصار این نگرش می‌تواند بهانه دفاع از تفکر متعصبانه اعتقاد به خالقیت در توحید شود و بیشتر در جلب آرای مکاتبی باشد که به جبر‌گرایی متهم هستند و برای فرار از اتهام به جبر، مسئله کسب را مطرح و تفاسیر قابل اعتنایی بیان می‌کنند. در هر صورت، هدف از این جمله که جز خدا هیچ موثر دیگری در عالم هستی وجود ندارد، توجه تام به خالقیت در توحید است. از نتیجه چنین تفکری می‌توان فهمید سایر موجودات از جمله انسان، حتی علت ناقصه ایجاد یک فعل هم نیستند چه برسد که بتوانند آفریننده آن باشند.! واضح است که در تفسیر صدرایی و تفسیر پیروان کسب درباره خلق‌افعال عباد، می‌توان از دو مسیر به طرف یک مقصد مشخص حرکت کرد و آن، تقویت توحید و انحصار فاعلیت برای خدای متعال است، اما با یک تفاوت که صدرا علاوه بر دفاع شدید از مبانی خالقیت در توحید و فاعلیت الهی که همراه با نگاه عرفانی و آفاقی است، از فاعلیت انسان و انتساب حقیقی افعال به او نیز دفاع می‌کند.

همان‌طور که اشاره شد، صدرا با نگاه عرفانی از نفوذ نور الهی و وحدانیت باری‌تعالی و اقتدار و سلطه حکومتش بر تمام هستی سخن می‌گوید.معنای این نوع نگرش به توحید، فنای هر موجوی در سیطره شعاع نور الهی است و البته بالاترین نوع نگرش عرفانی و توحیدی حکیمان متاله و عارفان واصل می‌باشد و علاوه، فاعل وابسته( فاعل ممکن) در ساحت نور الهی نمی‌تواند توجهی به خودش داشته باشد، بلکه تمام توجهش به سوری نور و موثر واقعی در عالم هستی است. به همین دلیل صدرا این جمله معروف را بیان کرد که «لا موثر فی الوجود الا الله» با این‌حال وی اصرار دارد که انسان نیز به طور واقع فاعل فعل خود می‌باشد.این نگاه او با توجیهات فلسفی قابل فهم است و توضیحش در ادامه خواهد آمد. در طرف دیگر، متکلمان کسب‌گرا با نگاه کلامی‌ به این موضوع نگریستند، اما همسو با نگاه عرفانی صدرا معتقد شدند که در جهان هستی، فاعلی جز خدا شناخته نمی‌شود. ممکن است آنها نیز باورمندی شدیدشان به توحید، ناشی از عرفان درون شان باشد که فقط خدا را می‌دیدند و التفاتی به خودشان نداشتند.

در ضمن به طور حتم مقصود این فیلسوف از بیان کلمه موثر، موثر به معنای خالق و فاعل است. یعنی در عرصه وجود هیچ موثری (خالق، فاعل، علت) جز خدای متعال شناخته نمی‌شود. به تعبیر دیگر، موجودی که بر جهان هستی اثر واقعی دارد و می‌تواند وجود آفرین باشد، خدای متعال است. پس انسان نمی‌تواند موجد و موثر در هستی باشد، بلکه فعلی را که آفریده می‌شود ابزار کسب خود قرار و به آن عنوان وجهت می‌دهد. در نتیجه، جمله جز خدا موثر دیگری در عالم هستی وجود ندارد، به معنای انحصار فاعلیت برای خدای متعال است. با این‌حال همان طور که اشاره کردیم، صدرا تلاش می‌کند همزمان با فاعلیت مطلق الهی راجع به همه موجودات، برای انسان نیز فاعلیتی حقیقی به معنای خودش فرض کند. بنابراین، اگر هیچ موثری جز خدا شناخته نشود که در واقع نیز چنین است، پس نمی‌توان برای دیگر موجودات از جمله انسان قدرت مستقلی تصور کرد که دارای تاثیر خارجی باشد به گونه‌ای که فعل بیافریند! بلکه باید انسان را فاعلی تبعی یا ظلّی دانست که می‌تواند در سایه قدرت خدا، اثر خود را روی فعل آفریده شده بگذارد. پس انسان نمی‌تواند به عنوان فاعل موثر روی موجودات تاثیر مستقیم بگذارد، زیرا اثر واقعی مربوط به موثر واقعی یعنی خدای متعال است. علاوه، اگر فرض کنیم انسان هم مثل خداوند فاعل حقیقی افعال خویش است، با محظور ورود همزمان دو موثر در یک وجود روبرو می‌شویم که قابل توجیه و پذیرش نیست! زیرا یک فعل نمی‌تواند دو فاعل حقیقی داشته باشد. چون با تالی‌فاسد‌های مختلف روبرو می‌شود! همچنین اشاره شد که تعبیر فاعلیت برای انسان، تعبیری مسامحی است و گرنه انسان در قالب فاعل مباشر آخرین واسطه انجام فعل در زنجیره علت‌ها و معلول‌های مربوط به افعالش است. وی در این حلقه، رفتاری هوشمندانه دارد و صاحب فکر و اختیار است و می‌تواند به فعل آفریده شده عنوان و جهت معین بدهد.

پانویس

  1. مجلسی محمد باقر، بحارالانوار، ج۵، ص۵۷.
  2. ر ک، طبرسی ابومنصور، الاحتجاج، ص 450 - 453
  3. شبّر سید عبدالله، حق الیقین فی معرفة أصول الدین‏، ص 103
  4. شرح المصطلحات الکلامیة، ص 39
  5. شیخ مفید، تصحیح اعتقادات الإمامیة، ص 48
  6. خرازی سید محسن، بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، جلد اول، ص 175
  7. علامه مجلسی محمد باقر، بحار الانوار، ص 56 حدیث 98
  8. شیخ مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص 46
  9. طوسی خواجه نصیر الدین، تجرید الاعتقاد، ص 199
  10. خواجه نصیر الدین طوسی، تلخیص المحصل، ص 477
  11. خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص 477
  12. خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص 477
  13. محمد حسن مظفر، دلایل الصدق لنهج الحق، ص 270
  14. خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص 334
  15. سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص 24
  16. سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج‏1، ص: 135
  17. سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج‏1، ص: 135
  18. سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج‏1، ص: 135
  19. سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج‏1، ص: 135
  20. صدرالمتالهین، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه، ج‏6، ص387
  21. صدرالمتالهین، الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه، ص 58
  22. همان
  23. ملا هادی سبزواری، اسرار الحکم، ص 320
  24. صدرالمتالهین، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه، ج‏6، ص373
  25. صدرالمتالهین، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه، ج‏6، ص 387
  26. صدرالمتالهین، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه، ج‏6، ص 374