پرش به محتوا

عام الفیل: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۳ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۴ فوریهٔ ۲۰۲۲
جز
جایگزینی متن - 'عبد ال' به 'عبدال'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'عبد ال' به 'عبدال')
خط ۴۱: خط ۴۱:
«اسود» با سپاهی فراوان به آن نواحی رفت و هر جا مال و یاشتری دیدند همه را تصرف کرده به نزد ابرهه بردند.
«اسود» با سپاهی فراوان به آن نواحی رفت و هر جا مال و یاشتری دیدند همه را تصرف کرده به نزد ابرهه بردند.
<br>
<br>
در میان این اموال دویست شتر متعلق به [[عبد المطلب]] بود که در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان «اسود» آنها را به یغما گرفته و بنزد ابرهه بردند،و بزرگان قریش که از ماجرا مطلع شدند نخست خواستند بجنگ ابرهه رفته و اموال خود را بازستانند ولی هنگامی که از کثرت سپاهیان با خبر شدند از این فکر منصرف گشته و به این ستم و تعدی تن دادند.
در میان این اموال دویست شتر متعلق به [[عبدالمطلب]] بود که در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان «اسود» آنها را به یغما گرفته و بنزد ابرهه بردند،و بزرگان قریش که از ماجرا مطلع شدند نخست خواستند بجنگ ابرهه رفته و اموال خود را بازستانند ولی هنگامی که از کثرت سپاهیان با خبر شدند از این فکر منصرف گشته و به این ستم و تعدی تن دادند.
<br>
<br>
در این میان ابرهه شخصی را بنام «حناطه »حمیری بمکه فرستاد و بدو گفت: به شهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو وچون او را شناختی باو بگو: من برای جنگ با شما نیامده‌ام و منظور من تنها ویران کردن خانه کعبه است، و اگر شما مانع مقصد من نشوید مرا با جان شما کاری نیست و قصد ریختن خون شما را ندارم.
در این میان ابرهه شخصی را بنام «حناطه »حمیری بمکه فرستاد و بدو گفت: به شهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو وچون او را شناختی باو بگو: من برای جنگ با شما نیامده‌ام و منظور من تنها ویران کردن خانه کعبه است، و اگر شما مانع مقصد من نشوید مرا با جان شما کاری نیست و قصد ریختن خون شما را ندارم.
خط ۴۹: خط ۴۹:
اگر دیدی بزرگ مردم مکه قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من بیاور.
اگر دیدی بزرگ مردم مکه قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من بیاور.
<br>
<br>
حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او رابسوی عبد المطلب راهنمائی کردند، و او نزد عبد المطلب آمد و پیغام ابرهه را رسانید، عبد المطلب در جواب گفت: بخدا سوگند ما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروی مقاومت در برابر او نیز درما نیست، و اینجا خانه خدا است پس اگر خدای تعالی اراده فرماید از ویرانی آن جلوگیری خواهد کرد، وگرنه بخدا قسم ما قادر بدفع ابرهه نیستیم.
حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او رابسوی عبدالمطلب راهنمائی کردند، و او نزد عبدالمطلب آمد و پیغام ابرهه را رسانید، عبدالمطلب در جواب گفت: بخدا سوگند ما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروی مقاومت در برابر او نیز درما نیست، و اینجا خانه خدا است پس اگر خدای تعالی اراده فرماید از ویرانی آن جلوگیری خواهد کرد، وگرنه بخدا قسم ما قادر بدفع ابرهه نیستیم.
<br>
<br>
«حناطه» گفت: اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا نزد او برویم. عبد المطلب با برخی از فرزندان خود حرکت کرده تا به لشگرگاه ابرهه رسید، و پیش از اینکه او را پیش ابرهه ببرند «ذونفر» که از جریان مطلع شده بود کسی را نزد ابرهه فرستاد و از شخصیت بزرگ عبد المطلب او را آگاه ساخت و بدو گفته شد: که این مرد پیشوای قریش و بزرگ این سرزمین است، و او کسی است که مردم این سامان و وحوش بیابان رااطعام می کند.
«حناطه» گفت: اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا نزد او برویم. عبدالمطلب با برخی از فرزندان خود حرکت کرده تا به لشگرگاه ابرهه رسید، و پیش از اینکه او را پیش ابرهه ببرند «ذونفر» که از جریان مطلع شده بود کسی را نزد ابرهه فرستاد و از شخصیت بزرگ عبدالمطلب او را آگاه ساخت و بدو گفته شد: که این مرد پیشوای قریش و بزرگ این سرزمین است، و او کسی است که مردم این سامان و وحوش بیابان رااطعام می کند.
<br>
<br>
عبد المطلب که صرف نظر از شخصیت اجتماعی، مردی خوش سیما و با وقار بود لحظه‌ای که وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدو افتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترام کرد و او را در کنار خود نشانید و شروع به سخن با او کرده پرسید:
عبدالمطلب که صرف نظر از شخصیت اجتماعی، مردی خوش سیما و با وقار بود لحظه‌ای که وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدو افتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترام کرد و او را در کنار خود نشانید و شروع به سخن با او کرده پرسید:
<br>
<br>
حاجتت چیست؟ عبد المطلب گفت: حاجت من آنست که دستور دهی دویست شتر مرا که بغارت برده اند به من باز دهند! ابرهه گفت: تماشای سیمای نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرا مجذوب خود کرد ولی خواهش کوچک و مختصری که کردی از آن هیبت و وقار کاست! آیا در چنین موقعیت حساس و خطرناکی که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانی و انهدام است، و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیله‌ات در معرض هتک و زوال قرار گرفته در باره چند شتر سخن می گوئی؟!
حاجتت چیست؟ عبدالمطلب گفت: حاجت من آنست که دستور دهی دویست شتر مرا که بغارت برده اند به من باز دهند! ابرهه گفت: تماشای سیمای نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرا مجذوب خود کرد ولی خواهش کوچک و مختصری که کردی از آن هیبت و وقار کاست! آیا در چنین موقعیت حساس و خطرناکی که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانی و انهدام است، و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیله‌ات در معرض هتک و زوال قرار گرفته در باره چند شتر سخن می گوئی؟!
<br>
<br>
عبد المطلب در پاسخ او گفت:«انا رب الابل و للبیت رب»!
عبدالمطلب در پاسخ او گفت:«انا رب الابل و للبیت رب»!
<br>
<br>
من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبی دارد که از آن نگاهداری خواهد کرد!
من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبی دارد که از آن نگاهداری خواهد کرد!
خط ۶۳: خط ۶۳:
ابرهه گفت:هیچ قدرتی امروز نمی تواند جلوی مرا از انهدام کعبه بگیرد!
ابرهه گفت:هیچ قدرتی امروز نمی تواند جلوی مرا از انهدام کعبه بگیرد!
<br>
<br>
عبد المطلب بدو گفت:این تو و این کعبه!
عبدالمطلب بدو گفت:این تو و این کعبه!
<br>
<br>
=دستور عبدالمطلب به تخلیه مکه=
=دستور عبدالمطلب به تخلیه مکه=
<br>
<br>
به دنبال این گفتگو، ابرهه دستور داد شتران عبد المطلب را به او باز دهند و عبد المطلب نیز شتران خود را گرفته و به مکه آمد و چون وارد شهر شد به مردم شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند و به کوهها و دره های اطراف مکه پناهنده شوند تا جان خود را از خطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند.
به دنبال این گفتگو، ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را به او باز دهند و عبدالمطلب نیز شتران خود را گرفته و به مکه آمد و چون وارد شهر شد به مردم شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند و به کوهها و دره های اطراف مکه پناهنده شوند تا جان خود را از خطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند.
<br>
<br>
آنگاه خود با چند تن از بزرگان قریش به کنار خانه کعبه آمد و حلقه در خانه را گرفت و با اشگ ریزان و قلبی سوزان به تضرع و زاری پرداخت و از خدای تعالی نابودی ابرهه و لشگریانش را درخواست کرد و از جمله سخنانی که به صورت نظم گفته این دو بیت است:
آنگاه خود با چند تن از بزرگان قریش به کنار خانه کعبه آمد و حلقه در خانه را گرفت و با اشگ ریزان و قلبی سوزان به تضرع و زاری پرداخت و از خدای تعالی نابودی ابرهه و لشگریانش را درخواست کرد و از جمله سخنانی که به صورت نظم گفته این دو بیت است:
خط ۸۹: خط ۸۹:
=بازگشت اهل مکه=
=بازگشت اهل مکه=
<br>
<br>
عبد المطلب که آن منظره عجیب را می نگریست و دانست که خدای تعالی بمنظور حفظ خانه کعبه، آن پرندگان را فرستاده و نابودی ابرهه و سپاهیانش فرا رسیده است فریاد برآورد و مژده نابودی دشمنان کعبه را به مردم داد و به آنها گفت:
عبدالمطلب که آن منظره عجیب را می نگریست و دانست که خدای تعالی بمنظور حفظ خانه کعبه، آن پرندگان را فرستاده و نابودی ابرهه و سپاهیانش فرا رسیده است فریاد برآورد و مژده نابودی دشمنان کعبه را به مردم داد و به آنها گفت:
<br>
<br>
به شهر و دیار خود باز گردید و غنیمت و اموالی که از اینان بجای مانده برگیرید، و مردم با خوشحالی و شوق به شهر باز گشتند. و گویند: در آن روز غنائم بسیاری نصیب اهل مکه شد، و قبیله خثعم که از قبائل دیگر در چپاول گری حریص تر بودند بیش از دیگران غنیمت بردند، و زر و سیم و اسب و شتر فراوانی بچنگ آوردند.
به شهر و دیار خود باز گردید و غنیمت و اموالی که از اینان بجای مانده برگیرید، و مردم با خوشحالی و شوق به شهر باز گشتند. و گویند: در آن روز غنائم بسیاری نصیب اهل مکه شد، و قبیله خثعم که از قبائل دیگر در چپاول گری حریص تر بودند بیش از دیگران غنیمت بردند، و زر و سیم و اسب و شتر فراوانی بچنگ آوردند.
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۹۳۹

ویرایش