پرش به محتوا

محیی‌الدین‌ محمد بن‌ علی‌ بن عربی حاتمی‌: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'تلاشها' به 'تلاش‌ها'
جز (جایگزینی متن - 'جنگها' به 'جنگ‌ها')
جز (جایگزینی متن - 'تلاشها' به 'تلاش‌ها')
خط ۶۷۹: خط ۶۷۹:


=== نتیجه‌گیری:===
=== نتیجه‌گیری:===
اکنون‌ در یک‌ بازنگری‌ کلی‌ به‌ چهره عرفانی‌ ابن‌ عربی‌، آنگونه‌ که‌ در این‌ مقاله‌ نشان‌ داده‌ شد، می‌توان‌ گفت‌ که‌ مسأله‌ یا هدف‌ اساسی‌ اندیشه‌ پردازیهای‌ ابن‌ عربی‌ را باید در پیوند میان‌ خدا و جهان‌ یا به‌ دیگر سخن‌، میان‌ خدا و انسان‌ جست‌ و جو کرد. رنجها و شکنجه‌های‌ اندیشه‌ای‌ و عاطفیی‌ که‌ ابن‌ عربی‌ در آن‌ دو زمینه‌ تصویر می‌کند، نشانگر مغز و قلبی‌ است‌ ناآرام‌، توفانی‌، مست‌ و هوشیار، خودآگاه‌ و بی‌خویش‌، خرسند و ناخرسند، یکتاجوی‌، یعنی‌ وحدت‌‌گرا یا واحدگرا و هم‌ زمان‌، درگیر با کثرتها، درگیر با دیالکتیک‌ وحدت‌ و کثرت‌، لاهوت‌ و ناسوت‌ و بسیاری‌ اضداد در عین‌ یگانگی‌ آنها. هستی‌ نزد ابن‌ عربی‌، یکتای‌ بسیار، یا یگانه چندین‌، چندین‌ِ یگانه‌، یا بسیارِ یکتاست‌. برای‌ او حق‌ (خدا) همه‌ چیز است‌. سرانجام‌ِ تلاشهای‌ اندیشه‌ای‌ و عاطفی‌ و کشفی‌ - عرفانی‌ او به‌ اینجا می‌انجامد که‌ در هستی‌ جز خدا نیست‌ و سراسر جهان‌ پدیداری‌ و همه پدیده‌ها، مظهرها و جلوه‌گاههای‌ یک‌ هستی‌ مطلق‌ یا مطلق‌ هستیند که‌ وی‌ آن‌ را «حق‌» می‌نامد. درگیری‌ ابن‌ عربی‌ با تنزیه‌ (فراباشی‌ِ) مطلق‌ حق‌ و همانبودی‌ِ حق‌ با همه موجودات‌ است‌. حق‌ هم‌ مبدأ و منشأ همه چیزهاست‌، هم‌ از همه چیزها، جداست‌. حق‌ دو نام‌ بنیادی‌ دارد: ظاهر و باطن‌. جهان‌ پدیداری‌، مظهر نام‌ قاهر و نام‌ باطن‌ او خودِ اوست‌. هر آنچه‌ در جهان‌ هستی‌ است‌، تبلور یا تحقق‌ نام‌های‌ اوست‌. حق‌، در جهان‌ پدیداری‌، در آینه‌های‌ نام‌های‌ او که‌ بی‌شمارند، آشکار می‌شود، یعنی‌ خود را در صورت‌ یا مثال‌ یا انگاره این‌ نام‌ها، به‌ خود نشان‌ می‌دهد، زیرا او عاشق‌ خویش‌ است‌، هر عاشقی‌ می‌خواهد خود را به‌ معشوق‌ خویش‌ بشناساند، حق‌ نیز دوست‌ دارد که‌ خود را به‌ خلق‌ خویش‌ بشناساند. انگیزش‌ عشقی‌ یا جنبش‌ مهری‌، حق‌ را به‌ آفرینش‌ جهان‌ و جهانیان‌ بر می‌انگیزد. حق‌ در «نهفتگی‌ خویش‌» دچار اندوه‌ یکتایی‌ و تنهایی‌ است‌. نَفَس‌ِ رحمانی‌ که‌ سرچشمه‌ و انگیزه آفرینش‌ است‌، حق‌ رااز این‌ اندوه‌ِ تنهایی‌ بیرون‌ می‌آورد. خدای‌ ناشناخته‌، دوست‌ دارد که‌ شناخته‌ شود، تنفس‌ می‌کند، در برابر «خود»، «نه‌ خود» را پدید می‌آورد تا این‌ «نه‌ خود» او را بشناسد. آفریده گزیده او، «انسان‌»، او را می‌شناسد و او را «اِله‌» می‌سازد. پیوند دیالکتیکی‌ میان‌ اله‌ و مألوه‌، میان‌ خدا و انسان‌ - که‌ خدا وی‌ را به‌ صورت‌ خود آفریده‌ است‌ - پیوندی‌ دیالکتیکی‌ میان‌ خدا و جهان‌ است‌، جهانی‌ که‌ هر پدیده آن‌، آینه یکی‌ از تجلیات‌ پیوسته‌، بی‌شمار و بی‌پایان‌ِ حق‌ است‌ تا حق‌ خود را در آن‌ ببیند. جهان‌ آینه خداست‌. درخشان‌ترین‌ و صیقلی‌ترین‌ آینه‌ها انسان‌ است‌، انسان‌ کامل‌، نه‌ انسان‌ حیوان‌. این‌ انسان‌ کامل‌، گوهر مقصود خدا از آفرینش‌ جهان‌ است‌. انسان‌ که‌ جهان‌ِ کوچک‌ است‌، نسخه جامع‌ همه حقایق‌ حق‌ و جهان‌ بزرگ‌ است‌. اله‌ و مألوه‌ همبسته یکدیگر و لازم‌ و ملزومند.  
اکنون‌ در یک‌ بازنگری‌ کلی‌ به‌ چهره عرفانی‌ ابن‌ عربی‌، آنگونه‌ که‌ در این‌ مقاله‌ نشان‌ داده‌ شد، می‌توان‌ گفت‌ که‌ مسأله‌ یا هدف‌ اساسی‌ اندیشه‌ پردازیهای‌ ابن‌ عربی‌ را باید در پیوند میان‌ خدا و جهان‌ یا به‌ دیگر سخن‌، میان‌ خدا و انسان‌ جست‌ و جو کرد. رنجها و شکنجه‌های‌ اندیشه‌ای‌ و عاطفیی‌ که‌ ابن‌ عربی‌ در آن‌ دو زمینه‌ تصویر می‌کند، نشانگر مغز و قلبی‌ است‌ ناآرام‌، توفانی‌، مست‌ و هوشیار، خودآگاه‌ و بی‌خویش‌، خرسند و ناخرسند، یکتاجوی‌، یعنی‌ وحدت‌‌گرا یا واحدگرا و هم‌ زمان‌، درگیر با کثرتها، درگیر با دیالکتیک‌ وحدت‌ و کثرت‌، لاهوت‌ و ناسوت‌ و بسیاری‌ اضداد در عین‌ یگانگی‌ آنها. هستی‌ نزد ابن‌ عربی‌، یکتای‌ بسیار، یا یگانه چندین‌، چندین‌ِ یگانه‌، یا بسیارِ یکتاست‌. برای‌ او حق‌ (خدا) همه‌ چیز است‌. سرانجام‌ِ تلاش‌های‌ اندیشه‌ای‌ و عاطفی‌ و کشفی‌ - عرفانی‌ او به‌ اینجا می‌انجامد که‌ در هستی‌ جز خدا نیست‌ و سراسر جهان‌ پدیداری‌ و همه پدیده‌ها، مظهرها و جلوه‌گاههای‌ یک‌ هستی‌ مطلق‌ یا مطلق‌ هستیند که‌ وی‌ آن‌ را «حق‌» می‌نامد. درگیری‌ ابن‌ عربی‌ با تنزیه‌ (فراباشی‌ِ) مطلق‌ حق‌ و همانبودی‌ِ حق‌ با همه موجودات‌ است‌. حق‌ هم‌ مبدأ و منشأ همه چیزهاست‌، هم‌ از همه چیزها، جداست‌. حق‌ دو نام‌ بنیادی‌ دارد: ظاهر و باطن‌. جهان‌ پدیداری‌، مظهر نام‌ قاهر و نام‌ باطن‌ او خودِ اوست‌. هر آنچه‌ در جهان‌ هستی‌ است‌، تبلور یا تحقق‌ نام‌های‌ اوست‌. حق‌، در جهان‌ پدیداری‌، در آینه‌های‌ نام‌های‌ او که‌ بی‌شمارند، آشکار می‌شود، یعنی‌ خود را در صورت‌ یا مثال‌ یا انگاره این‌ نام‌ها، به‌ خود نشان‌ می‌دهد، زیرا او عاشق‌ خویش‌ است‌، هر عاشقی‌ می‌خواهد خود را به‌ معشوق‌ خویش‌ بشناساند، حق‌ نیز دوست‌ دارد که‌ خود را به‌ خلق‌ خویش‌ بشناساند. انگیزش‌ عشقی‌ یا جنبش‌ مهری‌، حق‌ را به‌ آفرینش‌ جهان‌ و جهانیان‌ بر می‌انگیزد. حق‌ در «نهفتگی‌ خویش‌» دچار اندوه‌ یکتایی‌ و تنهایی‌ است‌. نَفَس‌ِ رحمانی‌ که‌ سرچشمه‌ و انگیزه آفرینش‌ است‌، حق‌ رااز این‌ اندوه‌ِ تنهایی‌ بیرون‌ می‌آورد. خدای‌ ناشناخته‌، دوست‌ دارد که‌ شناخته‌ شود، تنفس‌ می‌کند، در برابر «خود»، «نه‌ خود» را پدید می‌آورد تا این‌ «نه‌ خود» او را بشناسد. آفریده گزیده او، «انسان‌»، او را می‌شناسد و او را «اِله‌» می‌سازد. پیوند دیالکتیکی‌ میان‌ اله‌ و مألوه‌، میان‌ خدا و انسان‌ - که‌ خدا وی‌ را به‌ صورت‌ خود آفریده‌ است‌ - پیوندی‌ دیالکتیکی‌ میان‌ خدا و جهان‌ است‌، جهانی‌ که‌ هر پدیده آن‌، آینه یکی‌ از تجلیات‌ پیوسته‌، بی‌شمار و بی‌پایان‌ِ حق‌ است‌ تا حق‌ خود را در آن‌ ببیند. جهان‌ آینه خداست‌. درخشان‌ترین‌ و صیقلی‌ترین‌ آینه‌ها انسان‌ است‌، انسان‌ کامل‌، نه‌ انسان‌ حیوان‌. این‌ انسان‌ کامل‌، گوهر مقصود خدا از آفرینش‌ جهان‌ است‌. انسان‌ که‌ جهان‌ِ کوچک‌ است‌، نسخه جامع‌ همه حقایق‌ حق‌ و جهان‌ بزرگ‌ است‌. اله‌ و مألوه‌ همبسته یکدیگر و لازم‌ و ملزومند.  


کوتاه‌ سخن‌، وحدت‌ سرچشمه‌ و انگیزه کثرت‌ است‌ و کثرت‌ مظهر وحدت‌ است‌. کثرتها، یعنی‌ موجودات‌، هستی‌ عینی‌ ندارند، اما در علم‌ حق‌، ثابتند و معدومهاییند که‌ در علم‌ حق‌، ازلاً، موجودند و موجودهاییند که‌ در عین‌ هستی‌ عینی‌، معدومند. چه‌ دیالکتیک‌ زیبا و با شکوهی‌! همه هستها، پیش‌ از تحقق‌ عینی‌ بیرونی‌، در علم‌ حق‌، «هست‌» بوده‌اند که‌ برخی‌ از آنها «هست‌» شده‌اند و برخی‌ همواره‌ در نیستیند و بوی‌ هستی‌ هرگز به‌ مشامشان‌ نرسیده‌ است‌. حق‌ همواره‌ و جاودانه‌ در «تجلی‌» است‌. هستیها «تجلیات‌» اویند. تجلی‌، هرگز تکرار نمی‌شود. آفرینش‌ در هر لحظه‌، یعنی‌ در هر نَفَس‌، نو می‌شود، یعنی‌ تجلی‌ همواره‌ و در هر نفسی‌، در نو شدن‌ است‌. بودن‌ و نبودن‌ِ هرچیز در هر لحظه‌ در هم‌ آمیخته‌اند. ما آدمیان‌ از این‌ نوشدن‌ِ پیوسته‌ و لحظه‌ به‌ لحظه‌ غافلیم‌. بقای‌ هر چیز عین‌ فنای‌ آن‌ است‌ و فنای‌ آن‌، آغاز بقای‌ آن‌ است‌. بقای‌ جاودانه‌ از آن‌ِ حق‌ است‌: «کل‌ُّ شَی‌ْء هالِک‌ٌ اِلا وَجْهَه‌ُ» (قصص‌ /28/88)، یعنی‌ همه حقایق‌ از میان‌ می‌روند، جز «حقیقت‌» یعنی‌ واقعیت‌ِ حق‌ - چون‌ وجه‌ِ شی‌ء، حقیقت‌ یعنی‌ واقعیت‌ آن‌ است‌. حق‌ و خلق‌، خدا و انسان‌، همبسته‌اند، به‌ یکی‌ بی‌ آن‌ دیگری‌ نمی‌توان‌ اندیشید، اما عقل‌ و اندیشه‌ به‌ این‌ حضرت‌ راه‌ ندارند. اندیشه‌ باید از خود بیگانه‌ شود، تا به‌ «یگانه‌» یا «یگانگی‌ِ» حق‌ و خلق‌ برسد، یعنی‌ از راه‌ کشف‌ و شهود، راهی‌ که‌ «فراسوی‌ مرزِ عقل‌» است‌. رسیدن‌ به‌ چینین‌ هدفی‌ «عنایت‌ و گزینش‌ الهی‌» است‌ و وسیله آن‌، خلوت‌، ذکر، مجاهدت‌ و ریاضت‌ است‌. رسیدن‌ به‌ آن‌ هدف‌، ویژه گزیدگان‌ و نخبگان‌ است‌. وسیله خداشناسی‌، خودشناسی‌ است‌، از سوی‌ انسان‌. وسیله شناختن‌ِ جهان‌ِ مینوی‌، شناختن‌ گیتی‌ است‌. نخست‌ باید جهان‌ را شناخت‌ تا سپس‌ بتوان‌ خدا را شناخت‌، چه‌ هر که‌ جهان‌ را نشناسد، خدا را نمی‌شناسد. موجودات‌ همه‌ همواره‌ در نکاح‌ و توالُحَند. نکاح‌ اصل‌ همه چیزهاست‌. نرینگی‌ و مادینگی‌، پدری‌ و مادری‌، اصل‌ و قانون‌ جاری‌ و ساری‌ در همه موجودات‌ است‌. عشق‌ انگیزه‌ و سرچشمه همه موجودات‌ است‌ و همه جهان‌ عاشق‌ و معشوقند.  
کوتاه‌ سخن‌، وحدت‌ سرچشمه‌ و انگیزه کثرت‌ است‌ و کثرت‌ مظهر وحدت‌ است‌. کثرتها، یعنی‌ موجودات‌، هستی‌ عینی‌ ندارند، اما در علم‌ حق‌، ثابتند و معدومهاییند که‌ در علم‌ حق‌، ازلاً، موجودند و موجودهاییند که‌ در عین‌ هستی‌ عینی‌، معدومند. چه‌ دیالکتیک‌ زیبا و با شکوهی‌! همه هستها، پیش‌ از تحقق‌ عینی‌ بیرونی‌، در علم‌ حق‌، «هست‌» بوده‌اند که‌ برخی‌ از آنها «هست‌» شده‌اند و برخی‌ همواره‌ در نیستیند و بوی‌ هستی‌ هرگز به‌ مشامشان‌ نرسیده‌ است‌. حق‌ همواره‌ و جاودانه‌ در «تجلی‌» است‌. هستیها «تجلیات‌» اویند. تجلی‌، هرگز تکرار نمی‌شود. آفرینش‌ در هر لحظه‌، یعنی‌ در هر نَفَس‌، نو می‌شود، یعنی‌ تجلی‌ همواره‌ و در هر نفسی‌، در نو شدن‌ است‌. بودن‌ و نبودن‌ِ هرچیز در هر لحظه‌ در هم‌ آمیخته‌اند. ما آدمیان‌ از این‌ نوشدن‌ِ پیوسته‌ و لحظه‌ به‌ لحظه‌ غافلیم‌. بقای‌ هر چیز عین‌ فنای‌ آن‌ است‌ و فنای‌ آن‌، آغاز بقای‌ آن‌ است‌. بقای‌ جاودانه‌ از آن‌ِ حق‌ است‌: «کل‌ُّ شَی‌ْء هالِک‌ٌ اِلا وَجْهَه‌ُ» (قصص‌ /28/88)، یعنی‌ همه حقایق‌ از میان‌ می‌روند، جز «حقیقت‌» یعنی‌ واقعیت‌ِ حق‌ - چون‌ وجه‌ِ شی‌ء، حقیقت‌ یعنی‌ واقعیت‌ آن‌ است‌. حق‌ و خلق‌، خدا و انسان‌، همبسته‌اند، به‌ یکی‌ بی‌ آن‌ دیگری‌ نمی‌توان‌ اندیشید، اما عقل‌ و اندیشه‌ به‌ این‌ حضرت‌ راه‌ ندارند. اندیشه‌ باید از خود بیگانه‌ شود، تا به‌ «یگانه‌» یا «یگانگی‌ِ» حق‌ و خلق‌ برسد، یعنی‌ از راه‌ کشف‌ و شهود، راهی‌ که‌ «فراسوی‌ مرزِ عقل‌» است‌. رسیدن‌ به‌ چینین‌ هدفی‌ «عنایت‌ و گزینش‌ الهی‌» است‌ و وسیله آن‌، خلوت‌، ذکر، مجاهدت‌ و ریاضت‌ است‌. رسیدن‌ به‌ آن‌ هدف‌، ویژه گزیدگان‌ و نخبگان‌ است‌. وسیله خداشناسی‌، خودشناسی‌ است‌، از سوی‌ انسان‌. وسیله شناختن‌ِ جهان‌ِ مینوی‌، شناختن‌ گیتی‌ است‌. نخست‌ باید جهان‌ را شناخت‌ تا سپس‌ بتوان‌ خدا را شناخت‌، چه‌ هر که‌ جهان‌ را نشناسد، خدا را نمی‌شناسد. موجودات‌ همه‌ همواره‌ در نکاح‌ و توالُحَند. نکاح‌ اصل‌ همه چیزهاست‌. نرینگی‌ و مادینگی‌، پدری‌ و مادری‌، اصل‌ و قانون‌ جاری‌ و ساری‌ در همه موجودات‌ است‌. عشق‌ انگیزه‌ و سرچشمه همه موجودات‌ است‌ و همه جهان‌ عاشق‌ و معشوقند.  
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۵۶۷

ویرایش