۸۷٬۸۳۶
ویرایش
Wikivahdat (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - '== پانویس == ↵↵[[رده:' به '== پانویس == {{پانویس}} [[رده:') |
جز (جایگزینی متن - ' بی رحم' به ' بیرحم') |
||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
طاهر بن حسین ذوالیمینین وقتی از این حادثه با خبر شد او را تعقیب کرده چون دستش به حمزه نرسید قعدیان (بازنشستگان) از خوارج را بگرفت و برای تنبه دیگران دستور میداد تا مردی از این طایفه را به دو شاخه درخت میبستند و شاخه را میکشیدند تا در اثر فشار، مرد قعدی به دو نیم میشد. قعدیان پس از این کشتار فجیع به حمزه نامه نوشتند و از او خواستند که از کشتار مردم دست بدارد. پس از آن هارون الرشید برای دفع حمزه به خراسان رفت و در [[طوس]] ساکن شد اما قبل از آن که بر او دست یابد در آن شهر درگذشت. حمزه سپس به [[هند]] رفت و در سال 195 به جنگ با کافران هند پرداخت، هنگامی که [[مأمون عباسی]] در خراسان امارت داشت به وی نامه نوشت و از او خواست ترک عصیان کند ولی نپذیرفت. مأمون، [[طاهر ذوالیمینین|طاهر ذوالیمینین]] را به دفع وی مأمور کرد، ولی حمزه در جمادی الآخره سال 213 به مرگ طبیعی درگذشت. | طاهر بن حسین ذوالیمینین وقتی از این حادثه با خبر شد او را تعقیب کرده چون دستش به حمزه نرسید قعدیان (بازنشستگان) از خوارج را بگرفت و برای تنبه دیگران دستور میداد تا مردی از این طایفه را به دو شاخه درخت میبستند و شاخه را میکشیدند تا در اثر فشار، مرد قعدی به دو نیم میشد. قعدیان پس از این کشتار فجیع به حمزه نامه نوشتند و از او خواستند که از کشتار مردم دست بدارد. پس از آن هارون الرشید برای دفع حمزه به خراسان رفت و در [[طوس]] ساکن شد اما قبل از آن که بر او دست یابد در آن شهر درگذشت. حمزه سپس به [[هند]] رفت و در سال 195 به جنگ با کافران هند پرداخت، هنگامی که [[مأمون عباسی]] در خراسان امارت داشت به وی نامه نوشت و از او خواست ترک عصیان کند ولی نپذیرفت. مأمون، [[طاهر ذوالیمینین|طاهر ذوالیمینین]] را به دفع وی مأمور کرد، ولی حمزه در جمادی الآخره سال 213 به مرگ طبیعی درگذشت. | ||
== دینداری در عین | == دینداری در عین بیرحمی == | ||
ظاهرا حمزه با تمام شقاوتهایی که داشت، مردی دیندار بود. در «تاریخ سیستان» نوشته شده است که حمزه روزی در بامدادای تاریک، وارد شهری شد تا آن جا را غارت کند، اما صدای اذان بسیاری شنید در حالی که میدانست آن دیار جمعیت فراوانی ندارد، در عجب شد و به یاران خود گفت بازگردید، بر شهری که در آن چندان تکبیر و تهلیل بگویند، شمشیر نباید کشید. ابوالحسن بیهقی در «تاریخ بیهق» مینویسد که پدر حمزه دهقانی بود که آذرک نام داشت وقتی به دنیا آمد دهقان را به ولادتش مژده دادند، منجم با دیدن طالع او گفت که این پسر این پسر لشکرکش و سفاک باشد. ولی او مردم سیستان را آزار نداد و رعیت آن دیار از دست وی آسوده بودند. بعد از مرگ هارون الرشید در سال 193، حمزه دست از کشتار مردم مسلمان کشید و به فکر جنگ با غیر مسلمانان افتاد، شاید زهد و ورع و دینداری بیش از اندازه وی را وادار کرد که از آن پس از جنگ با [[مسلمانان]] دست بردارد و به جبران خونهایی که در بلاد [[اسلام]] ریخت، به جنگ با کفار بپردازد.<ref> مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، ص 168 با ویرایش و اصلاح عبارات </ref> | ظاهرا حمزه با تمام شقاوتهایی که داشت، مردی دیندار بود. در «تاریخ سیستان» نوشته شده است که حمزه روزی در بامدادای تاریک، وارد شهری شد تا آن جا را غارت کند، اما صدای اذان بسیاری شنید در حالی که میدانست آن دیار جمعیت فراوانی ندارد، در عجب شد و به یاران خود گفت بازگردید، بر شهری که در آن چندان تکبیر و تهلیل بگویند، شمشیر نباید کشید. ابوالحسن بیهقی در «تاریخ بیهق» مینویسد که پدر حمزه دهقانی بود که آذرک نام داشت وقتی به دنیا آمد دهقان را به ولادتش مژده دادند، منجم با دیدن طالع او گفت که این پسر این پسر لشکرکش و سفاک باشد. ولی او مردم سیستان را آزار نداد و رعیت آن دیار از دست وی آسوده بودند. بعد از مرگ هارون الرشید در سال 193، حمزه دست از کشتار مردم مسلمان کشید و به فکر جنگ با غیر مسلمانان افتاد، شاید زهد و ورع و دینداری بیش از اندازه وی را وادار کرد که از آن پس از جنگ با [[مسلمانان]] دست بردارد و به جبران خونهایی که در بلاد [[اسلام]] ریخت، به جنگ با کفار بپردازد.<ref> مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، ص 168 با ویرایش و اصلاح عبارات </ref> | ||
== پانویس == | == پانویس == |