۸۷٬۷۷۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'می شود' به 'میشود') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹: | خط ۹: | ||
==توجه به عقل گرایی== | ==توجه به عقل گرایی== | ||
با توجه به مطالبی که در شرح حال بیان شد، به علاوه گزارش افرادی چون مقریزی که | با توجه به مطالبی که در شرح حال بیان شد، به علاوه گزارش افرادی چون مقریزی که ابومعاذ را فیلسوف مىدانستند <ref>مقریزی احمد، الخطط، قاهره، سال 1270 قمری، ج۲، ص۳۵۰</ref> و ابن قیم جوزیه که هنگام تخطئۀ عقلگرایان، ابومعاذ را در میان آنها آورده است، <ref>ابن قیم جوزیه محمد، الصواعق المرسلة،ریاض، سال 1412 قمری، ج۲، ص۷۸۹</ref> به این نتیجه می رسیم که ابومعاذ روش عقل گرایی را در کلام برگزیده است. <br> | ||
او تلاش میکرد تا روش عقل گرایانه اش با نص و نقل تضاد پیدا نکند.با این حال میکوشید تا همراه با مشی عقل | او تلاش میکرد تا روش عقل گرایانه اش با نص و نقل تضاد پیدا نکند. با این حال میکوشید تا همراه با مشی عقل گراییاش از نقل نیز فاصله نگیرد. به همین دلیل در افکارش تناقض دیده میشود. | ||
==عقاید== | ==عقاید== | ||
ابومعاذ معتقد بود ایمان حالتى است که آدمى را از کفر نگه میدارد. از نگاه وی ایمان مجموعه | ابومعاذ معتقد بود ایمان حالتى است که آدمى را از کفر نگه میدارد. از نگاه وی ایمان مجموعه خصلتهایى است که ترک همگى یا یکى از آنها موجب کفر میشود. بنابراین با وجود یک خصلت یا چند خصلت ایمان محقق نمیشود مگر که تمام خصلتها با هم باشد. | ||
وى مى گفت که صرفا به دلیل ترک فرایض حکم به [[کفر]] کسی داده نمیشود مگر که نسبت به کفرش اجماع شود. البته چنین شخصی از آیین ایمان خارج نمیشود هر چند داخل مومنان نخواهد بود. | وى مى گفت که صرفا به دلیل ترک فرایض حکم به [[کفر]] کسی داده نمیشود مگر که نسبت به کفرش اجماع شود. البته چنین شخصی از آیین ایمان خارج نمیشود هر چند داخل مومنان نخواهد بود. | ||
معتقد بود فریضه اى از ایمان نیست که ترکش «فسق» باشد. بر این باور بود که اگر کسى پیامبرى را بزند یا بکشد به تحقیق [[کافر]] است نه از این جهت که پیامبر را زده یا کشته بلکه به دلیل دشمنى و کینه توزى است که با او داشته و حق وى را پای مال کرده است. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 129 همراه با ویرایش و اصلاح جملات</ref> | معتقد بود فریضه اى از ایمان نیست که ترکش «فسق» باشد. بر این باور بود که اگر کسى پیامبرى را بزند یا بکشد به تحقیق [[کافر]] است نه از این جهت که پیامبر را زده یا کشته بلکه به دلیل دشمنى و کینه توزى است که با او داشته و حق وى را پای مال کرده است. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 129 همراه با ویرایش و اصلاح جملات</ref> | ||
==تفسیر ثواب و عذاب== | ==تفسیر ثواب و عذاب== | ||
ابومعاذ همچون برخی از معتزلیان در نظام [[ثواب]] و [[عذاب]] قایل به موازنه و مقایسه بود و میگفت که خداوند اعمال نیک و اعمال بد | ابومعاذ همچون برخی از معتزلیان در نظام [[ثواب]] و [[عذاب]] قایل به موازنه و مقایسه بود و میگفت که خداوند اعمال نیک و اعمال بد انسانها را با هم می سنجد و اگر هر یک از آن دو بر دیگری رجحان داشت، شخص به بهشت یا جهنم میرود. با این حال ابومعاذ به عقاید مرجئی خود پای بند بوده و معقتد بود که کیفر و عذاب ابدی تنها برای کافران است، از اینرو فضل الٰهی ممکن است شامل حال فرد شود و او را از عذاب برهاند و وارد [[بهشت]] کند.<ref>اشعری ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، سال 1400 قمری، ج۱، ص۱۵۱</ref> | ||
==دیدن خدا== | ==دیدن خدا== | ||
ابومعاذ رؤیت خداوند را ممکن میدانست و برآن بود که خداوند روز رستاخیز در حالی که بر عرش خود تکیه زده است، دیده میشود؛ در اینباره نیز او قائل به «بلاکیف» بودن موضوع بود. <ref>اشعری ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، سال 1400 قمری، ج۱، ص۲۹۹</ref> | ابومعاذ رؤیت خداوند را ممکن میدانست و برآن بود که خداوند روز رستاخیز در حالی که بر عرش خود تکیه زده است، دیده میشود؛ در اینباره نیز او قائل به «بلاکیف» بودن موضوع بود. <ref>اشعری ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، سال 1400 قمری، ج۱، ص۲۹۹</ref> | ||
نسفی از اشعری نقل میکند که ابومعاذ از آن دسته بصریانی بود که مسئلۀ رؤیت را جدای از درک در آیۀ «لا تُدْرِکُهُ الْاَبْصارُ...» <ref>سوره انعام، آیه۱۰۳</ref> میدانستند، و معتقد بودند که انسان خدا را میبیند، اما نمی تواند او را درک کند.<ref>نسفی میمون، تبصرة الادلة، دمشق، سال 1990 میلادی، ص۴۳۷-۴۳۸ | نسفی از اشعری نقل میکند که ابومعاذ از آن دسته بصریانی بود که مسئلۀ رؤیت را جدای از درک در آیۀ «لا تُدْرِکُهُ الْاَبْصارُ...» <ref>سوره انعام، آیه۱۰۳</ref> میدانستند، و معتقد بودند که انسان خدا را میبیند، اما نمی تواند او را درک کند.<ref>نسفی میمون، تبصرة الادلة، دمشق، سال 1990 میلادی، ص۴۳۷-۴۳۸ | ||
</ref> | </ref> |