عباس بن عبدالمطلب: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''عباس بن عبدالمطلب''' | {{جعبه اطلاعات شخصیت | ||
| عنوان = عباس بن عبدالمطلب | |||
وی سه سال قبل از [[عام الفیل]] در | | تصویر = | ||
| نام = عباس | |||
| نامهای دیگر = | |||
| سال تولد = | |||
| تاریخ تولد = سه سال قبل از [[عام الفیل]] | |||
| محل تولد = مکه | |||
| سال درگذشت = | |||
| تاریخ درگذشت = | |||
| محل درگذشت = | |||
| استادان = | |||
| شاگردان = | |||
| دین = | |||
| مذهب = | |||
| آثار = | |||
| فعالیتها = سقایت حاجیان و عمارت [[مسجدالحرام]] | |||
| وبگاه = | |||
}} | |||
'''عباس بن عبدالمطلب''' فرزند عبدالمطّلب و کنیهاش ابوالفضل است. مادر وی نُتیله دختر جناب بن کلیب، نخستین زنی است که [[کعبه]] را با پارچههای حریر و دیبا پوشانید. | |||
وی سه سال قبل از [[عام الفیل]] در مکه به دنیا آمد. پدرش از شخصیتهای بزرگ [[مکه]] بود. عباس پس از وفات پدر، مناصب مهمی را در مکه به ارث برد که از آن جمله بود: سقایت حاجیان و عمارت [[مسجدالحرام]]. | |||
< | == سقایت حاجیان و عمارت مسجدالحرام == | ||
عباس مردی عاقل، زیرک، باتدبیر و سفرهدار بود. به خصوص نسبت به خویشان و بستگانش بسیار مهربانی کرد و به آنها یاری داد و از این رو، مورد تجلیل و احترام [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر(ص)]] قرار گرفت و او را اینگونه میستود: «هذا العباس بن عبدالمطّلب أجود قریش کفاً و أوصلها رحماً»؛ «او عباس، فرزند عبدالمطلب است که از همه قریش، سخیتر و نسبت به خویشان مهربانتر است».<ref>پیغمبر و یاران، ج4، ص78.</ref> | |||
'''سقایة الحاج''' عبارت بود از در اختیار داشتن [[چاه زمزم]] که آن آبِ منحصر به فرد شهر مکه بود. او خود در کنار چاه میایستاد و حاجیان را از آب و شربتهای گوناگون سیراب میکرد و گاهی هم به جای آب و شربت، شیر و عسل به مردم میداد. | |||
'''عمارت مسجدالحرام''' هم عبارت از این بود که جمعی با هم قرارداد بسته، سوگند یاد کردند که نگذارند کسی در مسجد کلام لغو و بیهوده به زبان آورد و یا ناسزا بگوید و اگر کسی چنین میکرد از مسجدالحرام بیرونش میکردند. رییس این جمعیت عباس ابن عبدالمطّلب بود. وی این منصبها را پس از وفات پدرش عبدالمطّلب به عهده گرفت، با آنکه از همه برادرانش کوچکتر بود. | |||
== مسلمان شدن عباس بن عبدالمطلب == | |||
عباس، عموی گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، پس از هجرت، از آن حضرت اجازه خواست که به [[مدینه]] بیاید و در آنجا مسلمانی برگزیند، اما از آن جهت که عباس، نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ارادتی شدید داشت و محبّت ایشان در دلش بود و اخبار مکه را به آن حضرت منتقل میکرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ایشان فرمودند: در مکه بماند و اخبار مکه را به ایشان انتقال دهد. او تا پیش از [[غزوه بدر]] در مکه ماند، اما در دلش به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان داشت و ایمان خود را مخفی میکرد. بعد از آنکه همه [[بنیهاشم]] اسلام را پذیرفتند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستور دادند که همگی به مدینه هجرت کنند. عباس هم پس از جنگ بدر به مدینه هجرت کرد؛ گرچه قبل از جنگ بدر، در مکه به آیین پسر برادر درآمده بود. | |||
وقال إسماعیل بن قیس بن سعد بن زید بن ثابت، عن أبیحازم، عن سهل بن سعد، استأذن العباس نبی الله(صلی الله علیه و آله) فی الهجرة فکتب إلیه یا عمّ یا عمّ مکانک الذی أنت فیه، فإنّ الله یختم بک الهجرة کما ختم بی النبوة وقال الواقدی عن إبن أبیسبرة عن حسین ابن عبدالله عن عکرمة عن بن عباس أسلم العباس بمکة قبل بدر، وأسلمت أم الفضل معه حینئذ وکان مقامه بمکة... .<ref>تهذیب التهذیب، ج5، ص108.</ref> | |||
اسماعیل بن قیس بن سعد بن زید بن ثابت، از ابوحازم و از سهل بن سعد نقل نموده که عباس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه خواست که به مدینه هجرت کند. حضرت به وی نوشتند: ای عمو، ای عمو، در مکه بمان که خداوند برای تو هم هجرت را مقرر فرموده؛ چنانکه نبوت را برای من مقرر فرمود. واقدی از ابن ابوسبره، از حسین بن عبدالله، از عکرمه، از ابن عباس روایت کرده که عباس در مکه اسلام برگزید قبل از جنگ بدر و همسرش امّ الفضل هم در همین زمان که در مکه بودند اسلام اختیار کرد. | |||
با این حال پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از جنگ بدر اذن دادند که عباس و باقیماندگان از بنیهاشم که در مکه بودند، به مدینه هجرت نمایند و ایشان به مدینه هجرت کرده و مجدداً شهادتین بر زبان جاری نمودند. | |||
== علاقه پیامبر(ص) به عباس در احادیث == | |||
عباس بن عبدالمطلب در نظر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) جایگاهی والا و رفیع داشته که بدین مناسبت، سه روایت را در شأن رفیع عباس نزد پیامبر اشاره میکنیم: | |||
1. [[جابر بن عبدالله انصاری]] میگوید: روزی عباس نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و او مرد خوش هیکل و بلندبالایی بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) وقتی ایشان را دیدند، فرمودند: | |||
إِنَّکَ یا عَمِّ لَجَمِیلٌ. فَقَالَ الْعَبَّاسُ: مَا الْجَمَالُ بِالرَّجُلِ یا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: بِصَوَابِ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ. قَالَ فَمَا الْکَمَالُ؟! قَالَ: تَقْوَی اللهِ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ وَ حُسْنُ الخُلُقِ... : ای عمو، تو بسیار زیبایی! عباس پرسید: ای فرستاده خدا! جمال مرد به چیست؟ پیامبر فرمودند: راستگویی به حقیقت. عباس پرسید: پس کمال کدام است؟ پیامبر فرمود: به تقوای مرد و به اخلاق نیکویش.<ref>سیرة ابن هشام، ج1، ص189.</ref> | |||
2. از [[علی بن ابی طالب|علی(ع)]] نقل است که فرمود: | |||
قَالَ رَسُولُ اللهِ: احْفَظُونِی فِی عَمِّی الْعَبَّاسِ فَإِنَّهُ بَقِیةُ آبَائِی: پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مرا درباره عمویم عباس رعایت کنید که او یادگار پدرانم میباشد.<ref>المسترشد فی امامة علی بن ابیطالب(علیهالسلام) محمد بن جریر بن رستم الطبری، تحقیق: الشیخ احمد المحمودی، مطبعة سلمان الفارسی بقم، 1415ه .ق، ص689.</ref> | |||
3. [[ابوسعید خدری]]، از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده که آن حضرت فرمودند: | |||
عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی، عَنِ النَّبِی قَالَ: أُوصِیکُمْ بِهَذَینِ خَیراً یعْنِی عَلِیاً وَ الْعَبَّاسَ، لاَ یکُفُّ عَنْهُمَا أَحَدٌ وَ لاَ یحْفَظُهُمَا لِی إِلاَّ أَعْطَاهُ اللهُ نُوراً یرِدُ بِهِ عَلَی یوْمَ الْقِیامَة. شما را درباره علی و عباس سفارش میکنم، هر که ایشان را به خاطر من رعایت کند و از آزارشان خودداری نماید، خداوند در قیامت نوری به او دهد که با آن نور بر من وارد شود.<ref>همان، ص670.</ref> | |||
و در موارد دیگری آمده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بارها فرمودند: «همانا عباس از من است و من از او». | |||
و از اینگونه روایات، در مطاوی تاریخی و روایی بسیار است که جایگاه رفیع عباس را در نظر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان میدهد. همچنین فرموده است. «مَن سَبَّ العَبَّاسَ فَقَد سَبَّنِی».<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص24.</ref> | |||
== اسارت عباس در جنگ بدر == | |||
در تاریخ آمده است که عباس همراه [[قریش]] و برخی دیگر از بنیهاشم، در جنگ بدر اسیر شدند. | |||
منشأ این خبرِ تاریخی از اینجاست که «قریش زمانی که عازم بدر شدند، از بنیهاشم تقاضای کمک و موافقت نکردند ولی چون به مرّ الظهران رسیدند، [[ابوجهل]] ناگهان از این غفلت بیدار شد و فریاد زد: اف بر شما! میدانید چه کردید؟ چگونه از بنیهاشم غفلت نمودید و آنان را در مکه به حال خود گزارده و همگی خارج شدید؟ از این نمیترسید که اگر بر محمد پیروز شدید، اینان از زنان و فرزندانتان انتقام بگیرند؟ و اگر محمد بر شما غالب شود، ایشان در مکه همین عمل را نسبت به خاندانتان انجام دهند؟! نگذارید آنها در مکه بمانند، بلکه ایشان را با خود حرکت دهید هر چند آمدنشان برای شما سودی ندارد. | |||
همگی پیشنهاد ابوجهل را پذیرفته و به مکه برگشتند و عباس و عقیل و نوفل و طالب را به اجبار حرکت دادند. هنگامی که جنگ بدر شروع شد، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) (که از ماجرا آگاه بود) فرمود: هرکس با یکی از بنیهاشم برخورد کرد، او را نکشد؛ زیرا آنها به اجبار به جنگ آورده شدهاند. | |||
گفته پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر برخی گران آمد تا جاییکه [[ابوحذیفة بن عقبه]] گفت: به خدا قسم هر یک از آنان را بیابم خواهم کشت. سخن ابوحذیفة به سمع مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید. او را مورد مؤاخذه قرار داد و پرسید: تو چنین گفتهای؟ پاسخ داد: آری یا رسولالله! زیرا بر من گران آمد که پدر و برادر و عمویم را کشته ببینم و آنها سالم باشند! حضرت فرمودند: پدر و برادر و عمویت با اشتیاق و کمال علاقه به جنگ ما آمدهاند. اما بنیهاشم روی اجبار و اکراه بوده است وگرنه هیچیک از ایشان راضی به جنگیدن با ما نبودند. در روز جنگ، عباس به دست ابویسر اسیر شد، با آنکه عباس، مردی تنومند و قوی و ابویسر فردی کوتاه قد و ضعیف بود. هنگامی که ابویسر به عباس نزدیک شد، عباس مانند چوبی بیحرکت ایستاد و ابویسر شانههای او را بست. زیرا عباس قصد دفاع نداشت».<ref>الطبقات الکبری، ج4، فی المهاجرین و الأنصار ممن لم یشهد بدراً و لهم اسلام قدیم، صص 10 و11.</ref> | |||
بههرحال عباس به اجبار آورده شد و در جنگ بدر بدون هیچ مقاومتی اسیر گردید. | |||
پیامبر(صلی الله علیه و آله) جهت رعایت عدالت میان اسیران، از عباس در حالیکه میدانست قلباً با کفار قریش نبوده و به اجبار آورده شده، جهت رعایت قانون فدیه گرفت. وی هشتاد اوقیه طلا با یکهزار دینار سرانه خود و عقیل و نوفل را پرداخت و حضرت درباره عمویش با دیگر اسرا هیچ تفاوتی قائل نشد. | |||
اما پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن مال را بعداً از اموال [[بحرین]] که به نزدش آورده بودند، به عباس مسترد نموده جبرانش کرد». | |||
عباس در شبی که به اسارت در آمد، تا صبح ناله میکرد و از این واقعه فریاد میزد و میگریست. اصحاب دیدند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابید و گریان بود. پرسیدند: ای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، چرا نمیخوابید؟ فرمودند: ناله عباس مرا ناآرام کرده، از ناراحتی و غم عباس غمگینم! شبانه عباس را آزاد کرده، به نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آوردند. آن حضرت عباس را که دیدند آرامش یافته و به خواب رفتند. | |||
...أخبرنا رؤیم بن یزید المقرئ قال: حدّثنا هارون بن أبیعیسى، قال: و أخبرنا أحمد ابن محمد بن أیوب، قال: حدّثنا إبراهیم بن سعد جمیعاً. قال: حدثنی العباس بن عبدالله بن معبد عن بعض أهله عن ابن عباس، قال: لمّا أمسی القوم یوم بدر والأساری محبوسون فی الوثاق فبات رسول الله(صلی الله علیه و آله) ساهرا أول لیله فقال له أصحابه: یا رسول الله ما لک لا تنام؟ فقال: سمعت أنین العباس فی وثاقه. فقاموا إلی العباس فأطلقوه فنام رسول الله(صلی الله علیه و آله)... ابن عباس نقل نموده، پس از آنکه جنگ بدر پایان یافت و شب شد، اسیران محبوس و به ریسمان بسته شده بودند. (عباس در کنار خیمه پیامبر(صلی الله علیه و آله) فریاد میزد!) پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابیدند. اصحاب پرسیدند: ای فرستاده خدا! چرا نمیخوابید؟ حضرت فرمودند: «ناله و فریاد عباس را شنیدم، اصحاب حرکت کرده رفتند بندها را گشودند و عباس را آزاد کردند. پس پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خواب رفتند».<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص13.</ref> | |||
== فضایل عباس بن عبدالمطلب == | |||
عباس بن عبدالمطّلب فضایل فراوان دارد که یادکرد همه آنها، نوشتار را از حد خود خارج میسازد؛ لذا به عناوین برجسته آن اشاره میکنیم: | |||
1. میهمانی دادن عباس، از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آغاز رسالت در مکه: | |||
از موارد شکوهمند زندگی عباس، ضیافتی است که پیش از اسلام، به افتخار پیامبر(صلی الله علیه و آله) ترتیب داد. | |||
«پیامبرخدا در میهمانی مفصّل عبدالله بن جدعان که حضرت را به عبدالمطّلب سوگند داده بود شرکت کردند و در پایان میهمانی، هنگام خداحافظی فرمودند: «فردا شما و تمام قبیله تیم میهمان من هستند». حضرت هنگامی که برگشتند، در اندیشه بودند که چگونه میهمانی را برگزار کنند، تا اینکه ابوطالب تصمیم گرفت از عباس کمک بگیرد و عباس با جان و دل پذیرفت و منادی فرستاد تا اعلام کند هرکسی از هر قبیلهای که باشد، در میهمانی محمد شرکت کند. بدینسان میهمانی بزرگی ترتیب داد و لباسهای فاخر بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) پوشانید و در صدر مجلس نشاند. زیبایی چهره و زیبایی لباس، جذابیتی ویژه به حضرت بخشیده بود که چشم هر بیننده را خیره میکرد... پس از میهمانی، همهجا صحبت از میهمانی عباس بود و همگان آن را تعریف و تحسین میکردند».<ref>بحارالأنوار، ج8، ص245.</ref> | |||
2. بخشیدن بازار عکاظ به عباس توسط پیامبر(صلی الله علیه و آله) به فرمان [[جبرئیل]]. «در فتح مکه، جبرئیل بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شد و گفت: عباس بر شما حق بزرگی دارد. توقع وی این است که بازار عکاظ را به وی واگذاری. پیامبر(صلی الله علیه و آله) بازار عکاظ را به عباس بخشید و فرمود: خداوند لعنت کند کسی را که بازار عکاظ را از عباس بستاند».<ref>الطبقات، ج4، ص18.</ref> | |||
3. بازگذاردن در ورودی خانه عباس به مسجدالحرام، که به باب العباس شهرت یافت. | |||
4. قرار دادن ناودان خانه عباس، به داخل مسجد النبی (ص) به امر جبرئیل. | |||
«ناودانی که به امر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نصب شد، تا زمان خلیفه دوم، [[عمر بن خطاب]] باقی بود... عمر دستور داد ناودان را بکنند و سوگند یاد کرد هرکه آن را نصب کند، گردنش را میزنم»<ref>پیغمبر و یاران، ج4، ص94.</ref> | |||
عباس، شکایت به علی برده و از ماجرای کندن ناودان گله و شکایت کرد. | |||
«امیرمؤمنان(علیهالسلام) که عمویش را با چنین حالتی دید، ناراحت شده، پرسید: عموجان! چه شده است که با این حال به خانه ما آمدهای؟! عباس گفت: ناودانی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به افتخار من نصب کرد، عمر آن را کنده و قسم یاد کرده است که اگر کسی بار دیگر آن را نصب کند، گردنش را میزنم. پسر برادرم! من دارای دو چشم بودم؛ خداوند یکی را از من گرفت و آن پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود، اکنون امید من به تو است، گمان نمیکردم با وجود شما بر من ستم کنند و آنچه موجب افتخارم بود را از دستم درآورند! | |||
امیرمؤمنان(علیهالسلام) فرمود: عموی من! به خانه برگرد و اندوه برخود مدار، تو را خوشحال میکنم. آنگاه خطاب به قنبر فرمود: برخیز و ناودان را در جای خود نصب کن. وقتی ناودان نصب شد و در جای خود قرار گرفت، فرمود: به حق صاحب این قبر و منبر، هرکه ناودان را بردارد گردنش را میزنم! وقتی این خبر به عمر رسید، گفت: ابوالحسن را نمیشود خشمگین کرد! ما برای سوگند خود کفاره میدهیم».<ref>همان، ص95.</ref> | |||
5. بخشیدن خانه خود به مسجدالنبی؛ | |||
مدتی پس از واقعه فوق، عمر تصمیم به توسعه مسجدالنبی گرفت؛ «خانههای اطراف مسجد را خرید فقط حجره زنان پیغمبر(ص) و خانه عباس بن عبدالمطلب باقی ماند. عمر، عباس را خواست و گفت: همانگونه که میدانی، همه خانههای اطراف مسجد خریداری شده جز خانه تو و حجرههای زنان پیامبر و به حجرههای زنان پیامبر راهی نیست. پس خانهات را بفروش تا مسجد را توسعه دهیم... (وقتی خلیفه نظریاتش را طرح کرد و عباس نپذیرفت، امر به حکمیت منتهی شد. ابی بن کعب در حکمیت، دست عباس را باز گذاشت)، عباس گفت: اکنون که آزادم خانهام را جهت توسعه مسجدالنبی به مسلمانان بخشیدم».<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص22.</ref> | |||
6. طرف وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از وصیت؛ | |||
پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در وصیت خود، عباس را مأمور ساختند که پس از رحلت، وعدههای پیامبر(ص) به مردم را ادا نماید و قرضهای آن حضرت را پرداخته و امور باقیمانده شخصی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را کفایت کند. | |||
7. طرفداری عباس از امیرمؤمنان علی(علیهالسلام)؛ | |||
در ماجرای مظلومیت علی(علیهالسلام)، عباس در کنار علی(علیهالسلام) از مدافعان حریم ولایت علوی بود. | |||
8. باریدن باران به دعای عباس در سال هفدهم هجری؛ | |||
در سال هفدهم هجری، خشکی و خشکسالی سرتاسر [[حجاز]] و جزیرةالعرب را فراگرفت. مردم در قحطی شدید گرفتار شدند، نزد عمر رفتند. عمر در کارشان درماند و ندانست چه کند. کعب الأحبار گفت: [[بنیاسرائیل]] هرگاه به خشکی و بیبارانی مبتلا میشدند، به وسیله خویشان و بستگان پیامبرشان طلب باران میکردند. عمر گفت: ما هم چنین کنیم! عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و بزرگ بنیهاشم است. او را واسطه قرار داده و از خدا باران میخواهیم، عمر با جمعی به خانه عباس رفتند و از او تقاضا کردند با ما به مسجد بیا تا از خدا تقاضای باران کنیم. عمر بر منبر رفت و چنین دعا کرد: | |||
اللَّهُمَّ إِنَّا قَدْ تَوَجَّهْنَا إِلَیکَ بِعَمِّ نَبِینَا وَ صِنْوِ أَبِیهِ فَاسْقِنَا الْغَیثَ وَلاَ تَجْعَلْنَا مِنَ الْقَانِطِین. خدایا! ما به تو روی آوردهایم به واسطه عموی پیامبرمان، ما را از باران سیراب کن و مأیوسمان مفرما!<ref>همان، ص22.</ref> | |||
سپس گفت: عباس! برخیز و خدا را بخوان. | |||
عباس برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: | |||
اللَّهُمَّ إِنَّ عِنْدَکَ سَحَاباً وَ عِنْدَکَ مَاءً فَانْشُرِ السَّحَابَ ثُمَّ أَنْزِلِ الْمَاءَ مِنْهُ عَلَینَا... : خدایا! ابرها نزد تو و آب در اختیار تو است، پس ابرها را بفرست و آب رحمتت بر ما ببار و... .<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص29.</ref> | |||
پس از آنکه دعای عباس تمام شد، ابرها از اطراف به حرکت آمد و به هم پیوست و باران آغاز شد. آن قدر بارید که همهجا را فراگرفت و تمام گودالها را پر کرد، مردم لباسها را بالا زده، در کوچه و بازار راه میرفتند. هرکه عباس را میدید دست و پایش را میبوسید.<ref>همان، ص30.</ref> | |||
== وفات عباس و دفن در بقیع == | |||
عباس بن عبدالمطّلب در دوران خلافت [[عثمان بن عفان]]، در سال 23ه .ق دار فانی را وداع گفت: | |||
... لما مات العباس بن عبدالمطّلب بعثت بنوهاشم مؤذّنا یؤذّن أهل العوالی: رحمالله من شهد العباس بن عبدالمطّلب، قال: فحشدالناس ونزلوا من العوالی: وقتی عباس بن عبدالمطّلب از دنیا رفت، بنیهاشم، اعلامکنندهای را به اطراف مدینه فرستادند و او فریاد میکرد: خدا رحمت کند هر کسی را که بر جنازه عباس بن عبدالمطّلب حاضر شود، همه مردم گرد آمدند.<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص32.</ref> | |||
ابنسعد در طبقات خویش مینویسد: عثمان نیز همین کار را انجام داد. نمایندگان عثمان در قرا و دهات اطراف فریاد میزدند که بیایید عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) از دنیا رفته است! | |||
فحشد الناس فما غادرنا النساء، فلما أتى به إلی موضع الجنائز تضایق فتقدموا به إلی البقیع، ولقد رأیتنا یوم صلّینا علیه بالبقیع وما رأیت مثل ذلک الخروج علی أحد من الناس قط وما یستطیع أحد من الناس أن یدنو إلی سریره، و غلب علیه بنو هاشم فلمّا انتهوا إلی اللحد ازدحموا علیه فأری عثمان اعتزل وبعث الشـرطة یضـربون الناس عن بنیهاشم حتى خلص بنو هاشم، فکانوا هم الذین نزلوا فی حفرته ودلوه فی اللحد، ولقد رأیت علی سریره برد حبرة قد تقطع من زحامهم: مردم گرد آمدند. ما بر زنان برتری نیافتیم (کنایه از اینکه شمار زنان بسیار بود) چون جنازه او را آوردند، مردم ازدحام کردند و همه در [[قبرستان بقیع]] گرد آمدند و راهها بسته شد. میدیدی روزی را که بر عباس در بقیع نماز گزاردیم و میدیدی که جمعیتی به مانند آن روز دیده نشده و کسی نمیتوانست به تخت جنازه او نزدیک شود و بنیهاشم بیشترین جمعیت را داشتند. عثمان دستور داد شرطهها بیایند و مردم را کنار بزنند تا بنیهاشم به راحتی جنازه عباس را دفن کنند. چون عباس را از تابوت بیرون آوردند بُرد یمانی که روی تابوت بود، در اثر ازدحام پاره شد.<ref>همان، ص32.</ref> | |||
وتوفّی العباس یوم الجمعة لأربع عشرة خلت من رجب سنة اثنتین وثلاثین فی خلافة عثمان بن عفان و هو ابن ثمان و ثمانین سنة، ودفن بالبقیع فی مقبرة بنیهاشم: عباس، روز جمعه، چهاردهم رجب سال 32 هجری در خلافت عثمان درگذشت، درحالی که 88 سال سن داشت و در بقیع در مقبره بنیهاشم دفن شد.<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص31.</ref> | |||
'''علی(علیهالسلام) کنار جنازه عباس''' | |||
ابن سعد در طبقات الکبری و دیگر مورخان همگی روایت کردهاند که عباس مفتخر شد به اینکه علی(علیهالسلام) وی را غسل دهد و به عنوان جلودار بنیهاشم، وی را به خاک بسپارد. | |||
...عبدالله بن أبی صعصعة عن الحارث بن عبدالله بن کعب عن أمّ عمارة قالت: حضـرنا نساء الأنصار طرّاً جنازة العباس وکنا أول من بکی علیه و معنا المهاجرات الأول المبایعات... وغسله علی بن ابیطالب و عبدالله وعبیدالله و قثم بنوالعباس، وحدث نساء بنیهاشم سنة: عبدالله بن أبیصعصعه، از حارث بن عبدالله بن کعب، از امّ عماره نقل کرده که گفت: تمام زنهای مدینه از مهاجران بیعتکننده اولیه و [[انصار]]، بر جنازه عباس گرد آمدیم و ما اولین گریهکنندگان بر عباس بودیم... و او را علی بن ابیطالب و عبدالله و عبیدالله و قثم فرزندان خود عباس غسل دادند و زنان مدینه، به مدت یکسال بر او گریه و ندبه میکردند.<ref>همان، ص33</ref> | |||
ابن سعد مینویسد: | |||
قال عیسی بن طلحة: رأیت عثمان یکبّر علی العباس بالبقیع و ما یقدر من لفظ الناس، ولقد بلغ الناس الحِشّان، وما تخلف أحد منالرجال والنساء والصبیان: از عیسی ابن طلحه، روایت شده که گفت: دیدم عثمان در بقیع بر وی تکبیر میگفت (نماز میگزارد)، کلمات او به مردم نمیرسید. کثرت جمعیت بهگونهای بود که دو حشّ بقیع پر از جمعیت شد و هیچ کس از مردم مدینه نبود مگر اینکه بر جنازه وی حاضر شدند و بر وی نماز گزاردند.<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص34.</ref> | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | |||
[[رده:شخصیتها]] | |||
[[رده:شخصیتهای تاریخی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۳۲
عباس بن عبدالمطلب | |
---|---|
نام کامل | عباس |
اطلاعات شخصی | |
روز تولد | سه سال قبل از عام الفیل |
محل تولد | مکه |
فعالیتها | سقایت حاجیان و عمارت مسجدالحرام |
عباس بن عبدالمطلب فرزند عبدالمطّلب و کنیهاش ابوالفضل است. مادر وی نُتیله دختر جناب بن کلیب، نخستین زنی است که کعبه را با پارچههای حریر و دیبا پوشانید.
وی سه سال قبل از عام الفیل در مکه به دنیا آمد. پدرش از شخصیتهای بزرگ مکه بود. عباس پس از وفات پدر، مناصب مهمی را در مکه به ارث برد که از آن جمله بود: سقایت حاجیان و عمارت مسجدالحرام.
سقایت حاجیان و عمارت مسجدالحرام
عباس مردی عاقل، زیرک، باتدبیر و سفرهدار بود. به خصوص نسبت به خویشان و بستگانش بسیار مهربانی کرد و به آنها یاری داد و از این رو، مورد تجلیل و احترام پیامبر(ص) قرار گرفت و او را اینگونه میستود: «هذا العباس بن عبدالمطّلب أجود قریش کفاً و أوصلها رحماً»؛ «او عباس، فرزند عبدالمطلب است که از همه قریش، سخیتر و نسبت به خویشان مهربانتر است».[۱]
سقایة الحاج عبارت بود از در اختیار داشتن چاه زمزم که آن آبِ منحصر به فرد شهر مکه بود. او خود در کنار چاه میایستاد و حاجیان را از آب و شربتهای گوناگون سیراب میکرد و گاهی هم به جای آب و شربت، شیر و عسل به مردم میداد.
عمارت مسجدالحرام هم عبارت از این بود که جمعی با هم قرارداد بسته، سوگند یاد کردند که نگذارند کسی در مسجد کلام لغو و بیهوده به زبان آورد و یا ناسزا بگوید و اگر کسی چنین میکرد از مسجدالحرام بیرونش میکردند. رییس این جمعیت عباس ابن عبدالمطّلب بود. وی این منصبها را پس از وفات پدرش عبدالمطّلب به عهده گرفت، با آنکه از همه برادرانش کوچکتر بود.
مسلمان شدن عباس بن عبدالمطلب
عباس، عموی گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، پس از هجرت، از آن حضرت اجازه خواست که به مدینه بیاید و در آنجا مسلمانی برگزیند، اما از آن جهت که عباس، نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ارادتی شدید داشت و محبّت ایشان در دلش بود و اخبار مکه را به آن حضرت منتقل میکرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ایشان فرمودند: در مکه بماند و اخبار مکه را به ایشان انتقال دهد. او تا پیش از غزوه بدر در مکه ماند، اما در دلش به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان داشت و ایمان خود را مخفی میکرد. بعد از آنکه همه بنیهاشم اسلام را پذیرفتند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستور دادند که همگی به مدینه هجرت کنند. عباس هم پس از جنگ بدر به مدینه هجرت کرد؛ گرچه قبل از جنگ بدر، در مکه به آیین پسر برادر درآمده بود.
وقال إسماعیل بن قیس بن سعد بن زید بن ثابت، عن أبیحازم، عن سهل بن سعد، استأذن العباس نبی الله(صلی الله علیه و آله) فی الهجرة فکتب إلیه یا عمّ یا عمّ مکانک الذی أنت فیه، فإنّ الله یختم بک الهجرة کما ختم بی النبوة وقال الواقدی عن إبن أبیسبرة عن حسین ابن عبدالله عن عکرمة عن بن عباس أسلم العباس بمکة قبل بدر، وأسلمت أم الفضل معه حینئذ وکان مقامه بمکة... .[۲]
اسماعیل بن قیس بن سعد بن زید بن ثابت، از ابوحازم و از سهل بن سعد نقل نموده که عباس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه خواست که به مدینه هجرت کند. حضرت به وی نوشتند: ای عمو، ای عمو، در مکه بمان که خداوند برای تو هم هجرت را مقرر فرموده؛ چنانکه نبوت را برای من مقرر فرمود. واقدی از ابن ابوسبره، از حسین بن عبدالله، از عکرمه، از ابن عباس روایت کرده که عباس در مکه اسلام برگزید قبل از جنگ بدر و همسرش امّ الفضل هم در همین زمان که در مکه بودند اسلام اختیار کرد.
با این حال پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از جنگ بدر اذن دادند که عباس و باقیماندگان از بنیهاشم که در مکه بودند، به مدینه هجرت نمایند و ایشان به مدینه هجرت کرده و مجدداً شهادتین بر زبان جاری نمودند.
علاقه پیامبر(ص) به عباس در احادیث
عباس بن عبدالمطلب در نظر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) جایگاهی والا و رفیع داشته که بدین مناسبت، سه روایت را در شأن رفیع عباس نزد پیامبر اشاره میکنیم:
1. جابر بن عبدالله انصاری میگوید: روزی عباس نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و او مرد خوش هیکل و بلندبالایی بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) وقتی ایشان را دیدند، فرمودند:
إِنَّکَ یا عَمِّ لَجَمِیلٌ. فَقَالَ الْعَبَّاسُ: مَا الْجَمَالُ بِالرَّجُلِ یا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: بِصَوَابِ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ. قَالَ فَمَا الْکَمَالُ؟! قَالَ: تَقْوَی اللهِ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ وَ حُسْنُ الخُلُقِ... : ای عمو، تو بسیار زیبایی! عباس پرسید: ای فرستاده خدا! جمال مرد به چیست؟ پیامبر فرمودند: راستگویی به حقیقت. عباس پرسید: پس کمال کدام است؟ پیامبر فرمود: به تقوای مرد و به اخلاق نیکویش.[۳]
2. از علی(ع) نقل است که فرمود:
قَالَ رَسُولُ اللهِ: احْفَظُونِی فِی عَمِّی الْعَبَّاسِ فَإِنَّهُ بَقِیةُ آبَائِی: پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مرا درباره عمویم عباس رعایت کنید که او یادگار پدرانم میباشد.[۴]
3. ابوسعید خدری، از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده که آن حضرت فرمودند:
عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی، عَنِ النَّبِی قَالَ: أُوصِیکُمْ بِهَذَینِ خَیراً یعْنِی عَلِیاً وَ الْعَبَّاسَ، لاَ یکُفُّ عَنْهُمَا أَحَدٌ وَ لاَ یحْفَظُهُمَا لِی إِلاَّ أَعْطَاهُ اللهُ نُوراً یرِدُ بِهِ عَلَی یوْمَ الْقِیامَة. شما را درباره علی و عباس سفارش میکنم، هر که ایشان را به خاطر من رعایت کند و از آزارشان خودداری نماید، خداوند در قیامت نوری به او دهد که با آن نور بر من وارد شود.[۵]
و در موارد دیگری آمده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بارها فرمودند: «همانا عباس از من است و من از او».
و از اینگونه روایات، در مطاوی تاریخی و روایی بسیار است که جایگاه رفیع عباس را در نظر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان میدهد. همچنین فرموده است. «مَن سَبَّ العَبَّاسَ فَقَد سَبَّنِی».[۶]
اسارت عباس در جنگ بدر
در تاریخ آمده است که عباس همراه قریش و برخی دیگر از بنیهاشم، در جنگ بدر اسیر شدند.
منشأ این خبرِ تاریخی از اینجاست که «قریش زمانی که عازم بدر شدند، از بنیهاشم تقاضای کمک و موافقت نکردند ولی چون به مرّ الظهران رسیدند، ابوجهل ناگهان از این غفلت بیدار شد و فریاد زد: اف بر شما! میدانید چه کردید؟ چگونه از بنیهاشم غفلت نمودید و آنان را در مکه به حال خود گزارده و همگی خارج شدید؟ از این نمیترسید که اگر بر محمد پیروز شدید، اینان از زنان و فرزندانتان انتقام بگیرند؟ و اگر محمد بر شما غالب شود، ایشان در مکه همین عمل را نسبت به خاندانتان انجام دهند؟! نگذارید آنها در مکه بمانند، بلکه ایشان را با خود حرکت دهید هر چند آمدنشان برای شما سودی ندارد.
همگی پیشنهاد ابوجهل را پذیرفته و به مکه برگشتند و عباس و عقیل و نوفل و طالب را به اجبار حرکت دادند. هنگامی که جنگ بدر شروع شد، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) (که از ماجرا آگاه بود) فرمود: هرکس با یکی از بنیهاشم برخورد کرد، او را نکشد؛ زیرا آنها به اجبار به جنگ آورده شدهاند.
گفته پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر برخی گران آمد تا جاییکه ابوحذیفة بن عقبه گفت: به خدا قسم هر یک از آنان را بیابم خواهم کشت. سخن ابوحذیفة به سمع مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید. او را مورد مؤاخذه قرار داد و پرسید: تو چنین گفتهای؟ پاسخ داد: آری یا رسولالله! زیرا بر من گران آمد که پدر و برادر و عمویم را کشته ببینم و آنها سالم باشند! حضرت فرمودند: پدر و برادر و عمویت با اشتیاق و کمال علاقه به جنگ ما آمدهاند. اما بنیهاشم روی اجبار و اکراه بوده است وگرنه هیچیک از ایشان راضی به جنگیدن با ما نبودند. در روز جنگ، عباس به دست ابویسر اسیر شد، با آنکه عباس، مردی تنومند و قوی و ابویسر فردی کوتاه قد و ضعیف بود. هنگامی که ابویسر به عباس نزدیک شد، عباس مانند چوبی بیحرکت ایستاد و ابویسر شانههای او را بست. زیرا عباس قصد دفاع نداشت».[۷]
بههرحال عباس به اجبار آورده شد و در جنگ بدر بدون هیچ مقاومتی اسیر گردید.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) جهت رعایت عدالت میان اسیران، از عباس در حالیکه میدانست قلباً با کفار قریش نبوده و به اجبار آورده شده، جهت رعایت قانون فدیه گرفت. وی هشتاد اوقیه طلا با یکهزار دینار سرانه خود و عقیل و نوفل را پرداخت و حضرت درباره عمویش با دیگر اسرا هیچ تفاوتی قائل نشد.
اما پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن مال را بعداً از اموال بحرین که به نزدش آورده بودند، به عباس مسترد نموده جبرانش کرد».
عباس در شبی که به اسارت در آمد، تا صبح ناله میکرد و از این واقعه فریاد میزد و میگریست. اصحاب دیدند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابید و گریان بود. پرسیدند: ای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، چرا نمیخوابید؟ فرمودند: ناله عباس مرا ناآرام کرده، از ناراحتی و غم عباس غمگینم! شبانه عباس را آزاد کرده، به نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آوردند. آن حضرت عباس را که دیدند آرامش یافته و به خواب رفتند.
...أخبرنا رؤیم بن یزید المقرئ قال: حدّثنا هارون بن أبیعیسى، قال: و أخبرنا أحمد ابن محمد بن أیوب، قال: حدّثنا إبراهیم بن سعد جمیعاً. قال: حدثنی العباس بن عبدالله بن معبد عن بعض أهله عن ابن عباس، قال: لمّا أمسی القوم یوم بدر والأساری محبوسون فی الوثاق فبات رسول الله(صلی الله علیه و آله) ساهرا أول لیله فقال له أصحابه: یا رسول الله ما لک لا تنام؟ فقال: سمعت أنین العباس فی وثاقه. فقاموا إلی العباس فأطلقوه فنام رسول الله(صلی الله علیه و آله)... ابن عباس نقل نموده، پس از آنکه جنگ بدر پایان یافت و شب شد، اسیران محبوس و به ریسمان بسته شده بودند. (عباس در کنار خیمه پیامبر(صلی الله علیه و آله) فریاد میزد!) پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابیدند. اصحاب پرسیدند: ای فرستاده خدا! چرا نمیخوابید؟ حضرت فرمودند: «ناله و فریاد عباس را شنیدم، اصحاب حرکت کرده رفتند بندها را گشودند و عباس را آزاد کردند. پس پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خواب رفتند».[۸]
فضایل عباس بن عبدالمطلب
عباس بن عبدالمطّلب فضایل فراوان دارد که یادکرد همه آنها، نوشتار را از حد خود خارج میسازد؛ لذا به عناوین برجسته آن اشاره میکنیم:
1. میهمانی دادن عباس، از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آغاز رسالت در مکه:
از موارد شکوهمند زندگی عباس، ضیافتی است که پیش از اسلام، به افتخار پیامبر(صلی الله علیه و آله) ترتیب داد.
«پیامبرخدا در میهمانی مفصّل عبدالله بن جدعان که حضرت را به عبدالمطّلب سوگند داده بود شرکت کردند و در پایان میهمانی، هنگام خداحافظی فرمودند: «فردا شما و تمام قبیله تیم میهمان من هستند». حضرت هنگامی که برگشتند، در اندیشه بودند که چگونه میهمانی را برگزار کنند، تا اینکه ابوطالب تصمیم گرفت از عباس کمک بگیرد و عباس با جان و دل پذیرفت و منادی فرستاد تا اعلام کند هرکسی از هر قبیلهای که باشد، در میهمانی محمد شرکت کند. بدینسان میهمانی بزرگی ترتیب داد و لباسهای فاخر بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) پوشانید و در صدر مجلس نشاند. زیبایی چهره و زیبایی لباس، جذابیتی ویژه به حضرت بخشیده بود که چشم هر بیننده را خیره میکرد... پس از میهمانی، همهجا صحبت از میهمانی عباس بود و همگان آن را تعریف و تحسین میکردند».[۹]
2. بخشیدن بازار عکاظ به عباس توسط پیامبر(صلی الله علیه و آله) به فرمان جبرئیل. «در فتح مکه، جبرئیل بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شد و گفت: عباس بر شما حق بزرگی دارد. توقع وی این است که بازار عکاظ را به وی واگذاری. پیامبر(صلی الله علیه و آله) بازار عکاظ را به عباس بخشید و فرمود: خداوند لعنت کند کسی را که بازار عکاظ را از عباس بستاند».[۱۰]
3. بازگذاردن در ورودی خانه عباس به مسجدالحرام، که به باب العباس شهرت یافت.
4. قرار دادن ناودان خانه عباس، به داخل مسجد النبی (ص) به امر جبرئیل.
«ناودانی که به امر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نصب شد، تا زمان خلیفه دوم، عمر بن خطاب باقی بود... عمر دستور داد ناودان را بکنند و سوگند یاد کرد هرکه آن را نصب کند، گردنش را میزنم»[۱۱]
عباس، شکایت به علی برده و از ماجرای کندن ناودان گله و شکایت کرد.
«امیرمؤمنان(علیهالسلام) که عمویش را با چنین حالتی دید، ناراحت شده، پرسید: عموجان! چه شده است که با این حال به خانه ما آمدهای؟! عباس گفت: ناودانی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به افتخار من نصب کرد، عمر آن را کنده و قسم یاد کرده است که اگر کسی بار دیگر آن را نصب کند، گردنش را میزنم. پسر برادرم! من دارای دو چشم بودم؛ خداوند یکی را از من گرفت و آن پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود، اکنون امید من به تو است، گمان نمیکردم با وجود شما بر من ستم کنند و آنچه موجب افتخارم بود را از دستم درآورند!
امیرمؤمنان(علیهالسلام) فرمود: عموی من! به خانه برگرد و اندوه برخود مدار، تو را خوشحال میکنم. آنگاه خطاب به قنبر فرمود: برخیز و ناودان را در جای خود نصب کن. وقتی ناودان نصب شد و در جای خود قرار گرفت، فرمود: به حق صاحب این قبر و منبر، هرکه ناودان را بردارد گردنش را میزنم! وقتی این خبر به عمر رسید، گفت: ابوالحسن را نمیشود خشمگین کرد! ما برای سوگند خود کفاره میدهیم».[۱۲]
5. بخشیدن خانه خود به مسجدالنبی؛
مدتی پس از واقعه فوق، عمر تصمیم به توسعه مسجدالنبی گرفت؛ «خانههای اطراف مسجد را خرید فقط حجره زنان پیغمبر(ص) و خانه عباس بن عبدالمطلب باقی ماند. عمر، عباس را خواست و گفت: همانگونه که میدانی، همه خانههای اطراف مسجد خریداری شده جز خانه تو و حجرههای زنان پیامبر و به حجرههای زنان پیامبر راهی نیست. پس خانهات را بفروش تا مسجد را توسعه دهیم... (وقتی خلیفه نظریاتش را طرح کرد و عباس نپذیرفت، امر به حکمیت منتهی شد. ابی بن کعب در حکمیت، دست عباس را باز گذاشت)، عباس گفت: اکنون که آزادم خانهام را جهت توسعه مسجدالنبی به مسلمانان بخشیدم».[۱۳]
6. طرف وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از وصیت؛
پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در وصیت خود، عباس را مأمور ساختند که پس از رحلت، وعدههای پیامبر(ص) به مردم را ادا نماید و قرضهای آن حضرت را پرداخته و امور باقیمانده شخصی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را کفایت کند.
7. طرفداری عباس از امیرمؤمنان علی(علیهالسلام)؛
در ماجرای مظلومیت علی(علیهالسلام)، عباس در کنار علی(علیهالسلام) از مدافعان حریم ولایت علوی بود.
8. باریدن باران به دعای عباس در سال هفدهم هجری؛
در سال هفدهم هجری، خشکی و خشکسالی سرتاسر حجاز و جزیرةالعرب را فراگرفت. مردم در قحطی شدید گرفتار شدند، نزد عمر رفتند. عمر در کارشان درماند و ندانست چه کند. کعب الأحبار گفت: بنیاسرائیل هرگاه به خشکی و بیبارانی مبتلا میشدند، به وسیله خویشان و بستگان پیامبرشان طلب باران میکردند. عمر گفت: ما هم چنین کنیم! عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و بزرگ بنیهاشم است. او را واسطه قرار داده و از خدا باران میخواهیم، عمر با جمعی به خانه عباس رفتند و از او تقاضا کردند با ما به مسجد بیا تا از خدا تقاضای باران کنیم. عمر بر منبر رفت و چنین دعا کرد:
اللَّهُمَّ إِنَّا قَدْ تَوَجَّهْنَا إِلَیکَ بِعَمِّ نَبِینَا وَ صِنْوِ أَبِیهِ فَاسْقِنَا الْغَیثَ وَلاَ تَجْعَلْنَا مِنَ الْقَانِطِین. خدایا! ما به تو روی آوردهایم به واسطه عموی پیامبرمان، ما را از باران سیراب کن و مأیوسمان مفرما![۱۴]
سپس گفت: عباس! برخیز و خدا را بخوان.
عباس برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت:
اللَّهُمَّ إِنَّ عِنْدَکَ سَحَاباً وَ عِنْدَکَ مَاءً فَانْشُرِ السَّحَابَ ثُمَّ أَنْزِلِ الْمَاءَ مِنْهُ عَلَینَا... : خدایا! ابرها نزد تو و آب در اختیار تو است، پس ابرها را بفرست و آب رحمتت بر ما ببار و... .[۱۵]
پس از آنکه دعای عباس تمام شد، ابرها از اطراف به حرکت آمد و به هم پیوست و باران آغاز شد. آن قدر بارید که همهجا را فراگرفت و تمام گودالها را پر کرد، مردم لباسها را بالا زده، در کوچه و بازار راه میرفتند. هرکه عباس را میدید دست و پایش را میبوسید.[۱۶]
وفات عباس و دفن در بقیع
عباس بن عبدالمطّلب در دوران خلافت عثمان بن عفان، در سال 23ه .ق دار فانی را وداع گفت:
... لما مات العباس بن عبدالمطّلب بعثت بنوهاشم مؤذّنا یؤذّن أهل العوالی: رحمالله من شهد العباس بن عبدالمطّلب، قال: فحشدالناس ونزلوا من العوالی: وقتی عباس بن عبدالمطّلب از دنیا رفت، بنیهاشم، اعلامکنندهای را به اطراف مدینه فرستادند و او فریاد میکرد: خدا رحمت کند هر کسی را که بر جنازه عباس بن عبدالمطّلب حاضر شود، همه مردم گرد آمدند.[۱۷]
ابنسعد در طبقات خویش مینویسد: عثمان نیز همین کار را انجام داد. نمایندگان عثمان در قرا و دهات اطراف فریاد میزدند که بیایید عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) از دنیا رفته است!
فحشد الناس فما غادرنا النساء، فلما أتى به إلی موضع الجنائز تضایق فتقدموا به إلی البقیع، ولقد رأیتنا یوم صلّینا علیه بالبقیع وما رأیت مثل ذلک الخروج علی أحد من الناس قط وما یستطیع أحد من الناس أن یدنو إلی سریره، و غلب علیه بنو هاشم فلمّا انتهوا إلی اللحد ازدحموا علیه فأری عثمان اعتزل وبعث الشـرطة یضـربون الناس عن بنیهاشم حتى خلص بنو هاشم، فکانوا هم الذین نزلوا فی حفرته ودلوه فی اللحد، ولقد رأیت علی سریره برد حبرة قد تقطع من زحامهم: مردم گرد آمدند. ما بر زنان برتری نیافتیم (کنایه از اینکه شمار زنان بسیار بود) چون جنازه او را آوردند، مردم ازدحام کردند و همه در قبرستان بقیع گرد آمدند و راهها بسته شد. میدیدی روزی را که بر عباس در بقیع نماز گزاردیم و میدیدی که جمعیتی به مانند آن روز دیده نشده و کسی نمیتوانست به تخت جنازه او نزدیک شود و بنیهاشم بیشترین جمعیت را داشتند. عثمان دستور داد شرطهها بیایند و مردم را کنار بزنند تا بنیهاشم به راحتی جنازه عباس را دفن کنند. چون عباس را از تابوت بیرون آوردند بُرد یمانی که روی تابوت بود، در اثر ازدحام پاره شد.[۱۸]
وتوفّی العباس یوم الجمعة لأربع عشرة خلت من رجب سنة اثنتین وثلاثین فی خلافة عثمان بن عفان و هو ابن ثمان و ثمانین سنة، ودفن بالبقیع فی مقبرة بنیهاشم: عباس، روز جمعه، چهاردهم رجب سال 32 هجری در خلافت عثمان درگذشت، درحالی که 88 سال سن داشت و در بقیع در مقبره بنیهاشم دفن شد.[۱۹]
علی(علیهالسلام) کنار جنازه عباس
ابن سعد در طبقات الکبری و دیگر مورخان همگی روایت کردهاند که عباس مفتخر شد به اینکه علی(علیهالسلام) وی را غسل دهد و به عنوان جلودار بنیهاشم، وی را به خاک بسپارد.
...عبدالله بن أبی صعصعة عن الحارث بن عبدالله بن کعب عن أمّ عمارة قالت: حضـرنا نساء الأنصار طرّاً جنازة العباس وکنا أول من بکی علیه و معنا المهاجرات الأول المبایعات... وغسله علی بن ابیطالب و عبدالله وعبیدالله و قثم بنوالعباس، وحدث نساء بنیهاشم سنة: عبدالله بن أبیصعصعه، از حارث بن عبدالله بن کعب، از امّ عماره نقل کرده که گفت: تمام زنهای مدینه از مهاجران بیعتکننده اولیه و انصار، بر جنازه عباس گرد آمدیم و ما اولین گریهکنندگان بر عباس بودیم... و او را علی بن ابیطالب و عبدالله و عبیدالله و قثم فرزندان خود عباس غسل دادند و زنان مدینه، به مدت یکسال بر او گریه و ندبه میکردند.[۲۰]
ابن سعد مینویسد:
قال عیسی بن طلحة: رأیت عثمان یکبّر علی العباس بالبقیع و ما یقدر من لفظ الناس، ولقد بلغ الناس الحِشّان، وما تخلف أحد منالرجال والنساء والصبیان: از عیسی ابن طلحه، روایت شده که گفت: دیدم عثمان در بقیع بر وی تکبیر میگفت (نماز میگزارد)، کلمات او به مردم نمیرسید. کثرت جمعیت بهگونهای بود که دو حشّ بقیع پر از جمعیت شد و هیچ کس از مردم مدینه نبود مگر اینکه بر جنازه وی حاضر شدند و بر وی نماز گزاردند.[۲۱]
پانویس
- ↑ پیغمبر و یاران، ج4، ص78.
- ↑ تهذیب التهذیب، ج5، ص108.
- ↑ سیرة ابن هشام، ج1، ص189.
- ↑ المسترشد فی امامة علی بن ابیطالب(علیهالسلام) محمد بن جریر بن رستم الطبری، تحقیق: الشیخ احمد المحمودی، مطبعة سلمان الفارسی بقم، 1415ه .ق، ص689.
- ↑ همان، ص670.
- ↑ الطبقات الکبری، ج4، ص24.
- ↑ الطبقات الکبری، ج4، فی المهاجرین و الأنصار ممن لم یشهد بدراً و لهم اسلام قدیم، صص 10 و11.
- ↑ الطبقات الکبری، ج4، ص13.
- ↑ بحارالأنوار، ج8، ص245.
- ↑ الطبقات، ج4، ص18.
- ↑ پیغمبر و یاران، ج4، ص94.
- ↑ همان، ص95.
- ↑ الطبقات الکبری، ج4، ص22.
- ↑ همان، ص22.
- ↑ الطبقات الکبری، ج4، ص29.
- ↑ همان، ص30.
- ↑ الطبقات الکبری، ج4، ص32.
- ↑ همان، ص32.
- ↑ الطبقات الکبری، ج4، ص31.
- ↑ همان، ص33
- ↑ الطبقات الکبری، ج4، ص34.