محمد بن ابی بکر: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - '[[امیرالمومنین علی (ع)' به '[[علی بن ابی طالب') |
جز (جایگزینی متن - '[[خدیجه دختر خویلد' به '[[خدیجه بنت خویلد') |
||
خط ۲۵: | خط ۲۵: | ||
پدر محمد بن ابىبکر، شخصیّت معروف [[صدر اسلام]]، یعنى عبدالله بن ابى قحافة بن عمرو تیمى معروف به ابوبکر است که در سال سوم [[عام الفیل]] (50 سال پیش از هجرت پیامبر «ص») از بانویى به نام امّ الخیر سلمى بنت عمر بن عامر تیمى در [[مکه]] به دنیا آمد<ref>العدد القویة (على بن یوسف حلّى)، ص 343</ref>. | پدر محمد بن ابىبکر، شخصیّت معروف [[صدر اسلام]]، یعنى عبدالله بن ابى قحافة بن عمرو تیمى معروف به ابوبکر است که در سال سوم [[عام الفیل]] (50 سال پیش از هجرت پیامبر «ص») از بانویى به نام امّ الخیر سلمى بنت عمر بن عامر تیمى در [[مکه]] به دنیا آمد<ref>العدد القویة (على بن یوسف حلّى)، ص 343</ref>. | ||
ابوبکر از نخستین گروندگان به [[دین]] [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر (صلی الله علیه)]] پس از حضرت على(علیه السلام) و حضرت [[خدیجه | ابوبکر از نخستین گروندگان به [[دین]] [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر (صلی الله علیه)]] پس از حضرت على(علیه السلام) و حضرت [[خدیجه بنت خویلد|خدیجه کبرا(سلام الله علیها)]] بود که هم زمان با زید بن حارثه و [[بلال حبشى]] در زمره یاران [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|رسول خدا (صلی الله علیه)]] قرار گرفت. به گفته [[ابن خلدون]]، مردى مهربان و نرم خوى بود و مردان [[قریش]] با او الفت داشته و گروهى از اهالى مکه توسط او [[مسلمان]] شدند<ref> تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 386</ref>. | ||
وى در هنگام [[هجرت]] پیامبر (صلی الله علیه) از مکّه به مدینه همراه آن حضرت بود و در پنهان گاه [[غار ثور]]، بر اثر تعقیب [[کفار]] قریش، وحشتزده گشت. پیامبر (صلی الله علیه) نیز او را تسلّى داد، تا از کید و کین دشمن در امان ماندند. امّا هنگامى که به روستاى قبا در حوالى مدینه رسیدند و رسول خدا (صلی الله علیه) براى پیوستن حضرت على (علیه السلام) و سایر خانوادهاش به وى در آن جا توقف کرده بود، ابوبکر تأمّل چندانى نکرد و از پیامبر (صلی الله علیه) جدا شد و به روستاى «سنح» در نزدیکى مدینه رفت<ref> الکافى (کلینى)، ج 8، ص 338، حدیث 536</ref>. | وى در هنگام [[هجرت]] پیامبر (صلی الله علیه) از مکّه به مدینه همراه آن حضرت بود و در پنهان گاه [[غار ثور]]، بر اثر تعقیب [[کفار]] قریش، وحشتزده گشت. پیامبر (صلی الله علیه) نیز او را تسلّى داد، تا از کید و کین دشمن در امان ماندند. امّا هنگامى که به روستاى قبا در حوالى مدینه رسیدند و رسول خدا (صلی الله علیه) براى پیوستن حضرت على (علیه السلام) و سایر خانوادهاش به وى در آن جا توقف کرده بود، ابوبکر تأمّل چندانى نکرد و از پیامبر (صلی الله علیه) جدا شد و به روستاى «سنح» در نزدیکى مدینه رفت<ref> الکافى (کلینى)، ج 8، ص 338، حدیث 536</ref>. |
نسخهٔ ۳۱ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۴۲
محمد بن ابی بکر | |
---|---|
نام کامل | محمد بن ابیبکر |
نامهای دیگر | ابوالقاسم |
اطلاعات شخصی | |
دین | اسلام |
فعالیتها |
|
محمد بن ابیبکر فرزند خلیفه اول بود، اما از یاران مشهور و خاص حضرت امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب (علیه السلام) به شمار میرفت. او در سال دهم هجری یعنی زمان حجةالوداع پیغمبر به دنیا آمد. پس از فوت ابوبکر، مادر محمد یعنی اسماً بنت عمیس به ازدواج امیرالمومنین (علیه السلام) درآمد، بنابراین محمد بن ابوبکر در خانه حضرت امیر (علیه السلام) بزرگ شد. اسماً بنت عمیس ابتدا همسر جعفر بن ابیطالب (جعفر طیار) بود که پس از شهادت جعفر در جنگ موته به ازدواج ابوبکر درآمد.
محمد در جنگ جمل همراه حضرت بود، اما پس از این جنگ، امیرالمومنین استاندار وقت مصر یعنی قیس بن سعد بن عباده خزرجی را عزل و محمدبن ابوبکر را جایگزین او کرد. او در دوران زمامداری خود در مصر با مسائل و پدیدههایی مواجه شد که ضرورت داشت دستورات فقهی و شرعی آنها را از مولای خود بپرسد و همین پرسشها از حضرت امیر (علیه السلام) باعث شد تا یکی از مشهورترین منابع حقوق بشر امروزه در دستان ما باشد.
پدر و نسب پدرى
پدر محمد بن ابىبکر، شخصیّت معروف صدر اسلام، یعنى عبدالله بن ابى قحافة بن عمرو تیمى معروف به ابوبکر است که در سال سوم عام الفیل (50 سال پیش از هجرت پیامبر «ص») از بانویى به نام امّ الخیر سلمى بنت عمر بن عامر تیمى در مکه به دنیا آمد[۱].
ابوبکر از نخستین گروندگان به دین پیامبر (صلی الله علیه) پس از حضرت على(علیه السلام) و حضرت خدیجه کبرا(سلام الله علیها) بود که هم زمان با زید بن حارثه و بلال حبشى در زمره یاران رسول خدا (صلی الله علیه) قرار گرفت. به گفته ابن خلدون، مردى مهربان و نرم خوى بود و مردان قریش با او الفت داشته و گروهى از اهالى مکه توسط او مسلمان شدند[۲].
وى در هنگام هجرت پیامبر (صلی الله علیه) از مکّه به مدینه همراه آن حضرت بود و در پنهان گاه غار ثور، بر اثر تعقیب کفار قریش، وحشتزده گشت. پیامبر (صلی الله علیه) نیز او را تسلّى داد، تا از کید و کین دشمن در امان ماندند. امّا هنگامى که به روستاى قبا در حوالى مدینه رسیدند و رسول خدا (صلی الله علیه) براى پیوستن حضرت على (علیه السلام) و سایر خانوادهاش به وى در آن جا توقف کرده بود، ابوبکر تأمّل چندانى نکرد و از پیامبر (صلی الله علیه) جدا شد و به روستاى «سنح» در نزدیکى مدینه رفت[۳].
وى پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه) بدون در نظر گرفتن وصیت رسمى پیامبر (صلی الله علیه) در جانشینى حضرت على (علیه السلام) از سوى عده معدودى از مهاجر و انصار در مکانى به نام «سقیفه بنى ساعده» به خلافت اسلامى برگزیده شد و على رغم مخالفت حضرت على (علیه السلام)، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و برخى از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه)، از مردم بیعت گرفت. لذا دو سال و سه ماه و پنج روز خلافت مسلمین را بر عهده داشت و سرانجام در هفتم جمادى الآخر بیمار شد و پس از پانزده روز درد و رنج، در 22 جمادى الآخر، سال سیزدهم قمرى از دنیا رفت.
بدنش را به درخواست دخترش عایشه (همسر پیامبر«ص») در جوار قبر مطهّر رسول خدا (صلی الله علیه) به خاک سپردند[۴]. وى داراى سه پسر و چند دختر بود. پسران وى عبارت بودند از: عبدالله، عبدالرحمان و محمد که عبداللّه در حیات پدرش فوت کرد ولى دو پسر دیگرش هنگام مرگ پدر زنده بودند[۵].
شخصیت مادر ارجمند
مادر محمد بن ابىبکر، بانویى شریف و عفیف به نام اسماء بنت عمیس بود. وى از زنان معروف، شجاع و ولایت مدار صدر اسلام بود که در شهر مکّه با جعفربن أبى طالب (علیه السلام) ازدواج کرد و با ظهور بعثت نبوى (صلی الله علیه) به همراه همسرش از پیش کسوتان مسلمانان و ایمان آورندگان به پیامبر (صلی الله علیه) قرار گرفت. آن گاه که مسلمانان تحت فشار فزاینده قریش قرار گرفتند، تعدادى از آنان به حبشه هجرت کردند تا در پناه نجاشى - پادشاه بى آزار حبشه - در امنیت و آسایش زندگى کرده و از حیثیت دینى خویش محافظت کنند. اسماء بنت عمیس نیز با همسر و فرزندانش در این هجرت بزرگ شرکت کرد. همسرش (جعفر بن ابى طالب (علیه السلام)) در آن دیار غریب، سخن گوى مسلمانان مهاجر بود و در کنار نجاشى و دولت مردان حبشه، از پیامبر اکرم (صلی الله علیه) و دین اسلام به نیکى دفاع نمود و زمینه اقامت هم کیشان خویش در آن سرزمین را فراهم کرد.
پس از هجرت پیامبر (صلی الله علیه) به مدینه و تشکیل حکومت اسلامى، بار دیگر مهاجران حبشه بار سفر بستند و مهاجرت دیگرى را آغاز کردند. این بار به سوى مدینه هجرت کرده و در کنار رسول خدا (صلی الله علیه) و سایر مسلمانان، زندگى عزّت بخش اسلامى را آغاز نمودند. امّا دیرى نگذشت که جعفر بن ابى طالب (علیه السلام) به همراه زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه، از سوى رسول خدا(صلی الله علیه) در رأس سپاهى عازم نبرد با رومیان شدند و پس از رویارویى با آنان در سرزمین شام، هر سه نفر به همراه تعداد زیادى از مسلمانان در آن جنگ که به جنگ موته معروف شد، به شهادت رسیدند. پس از شهادت جعفر بن ابى طالب(علیه السلام) معروف به جعفر طیار، اسماء به عقد ابوبکر بن ابى قحافه درآمد و پس از مدتى، محمد بن ابىبکر را به دنیا آورد[۶]. وى با این که همسر خلیفه اوّل بود، همیشه جانب اهلبیت (علیه السلام) را مىگرفت و از آنان حمایت مىکرد، محرم اسرار حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بود و در غسل و کفن کردن آن حضرت حضور داشت. پس از مرگ ابىبکر (سال سیزدهم قمرى) به عقد امیرمؤمنان على بن ابى طالب (علیه السلام) درآمد و فرزند خردسالش (محمد) را نیز به خانه امیرمؤمنان (علیه السلام) آورد و در مکتب تربیتى آن حضرت پرورشش داد.
استاندارى مصر
حضرت على (علیه السلام) پس از خلافت، حاکمان و عاملان نالایق قبلى را بر کنار و افرادى شایسته به جاى آنان منصوب کرد. در همین راستا قیس بن سعد انصارى را در ماه صفر سال 36 قمرى به جاى عبدالله بن ابى سرح، به استاندارى مصر منصوب و او را به آن دیار اعزام کرد. هنگامى که امام على (علیه السلام) سرگرم دفع غائله عایشه و اصحاب جمل بود، معاویة بن ابى سفیان (حاکم طاغى و خود خوانده شام) در صدد نفوذ در سیاستهاى قیس بن سعد و جذب وى به سوى خود برآمد. لذا با ارسال نامههایى متعدد عملاً وى و سرزمین مصر را هدف تیرهاى شیطانى خویش قرار داد. قیس بن سعد با پاسخهاى قاطع و اعمال رفتارهاى متناسب با دیپلماسى آن زمان امید معاویه را به یأس تبدیل کرد، ولى تبادل نامههاى متعدد میان آن دو، شایعاتى مبنى بر روابط و توافقهاى پنهانى آن دو، علیه قیس منتشر و شخصیت وى را مورد پرسش قرار داد.
امیرمؤمنان (علیه السلام) با این که به صداقت و وفادارى قیس، اعتماد کامل داشت، در عین حال براى حفظ شخصیت و منزلت وى از یک سو و اجابت درخواستهاى یاران نزدیک خود مبنى بر عزل او از استاندارى مصر از سوى دیگر، به ناچار تصمیم گرفت به جاى قیس، محمد بن ابىبکر را به این مقام منصوب نماید. به همین خاطر او را که جوانى انقلابى، متعهد و مبارز بود به مصر اعزام کرد[۷].
متن حکم امیرمؤمنان (علیه السلام) و توصیههاى او در أمر زمامدارى و کشوردارى به محمد بن ابىبکر، بدین قرار است: «هذا ما عهد عبداللّه على أمیرالمؤمنین؛ الى محمد بن ابىبکر حین ولاّه مصر. أمره بتقوى اللّه و طاعته فى خاص أمره و عامه، سره و علانیته، و خوف اللّه و مراقبته فى المغیب و المشهد و باللین للمسلم و الغلظة على الفاجر و انصاف المظلوم، و التّشدید على الظالم و العفو عن النّاس و الإحسان (الیهم) ما استطاع، فانّ اللّه یجزى المحسنین و یثیب المصلحین و أمره أن یلین حجابه و یفتح بابه ویواسى بین النّاس فى مجلسه و وجهه و نظره و أن یحکم بالعدل و یقیم القسط و لا یتّبع الهوى و لا یأخذه فى اللّه لومة لائم و کتب عبیداللّه بن أبى رافع[۸].»
محمد بن ابىبکر، پس از دریافت حکم از عراق عازم مصر شد و بر قیس بن سعد انصارى وارد و حکم امیر مؤمنان (علیه السلام) را بر او عرضه نمود و حکومت سرزمین پهناور مصر و شمال آفریقا را بر عهده گرفت. شایان ذکر است که قیس بن سعد، شوهر عمه محمد بن ابىبکر بود، زیرا فرسة بنت ابى قحافه، خواهر ابوبکر بن ابى قحافه، همسر قیس بود. بدین جهت میان قیس و محمد بن ابىبکر قرابت و نزدیکى وجود داشت. لذا محمد بن ابىبکر علاقمند بود که قیس بن سعد در کنارش بماند و با یارى و همفکرى وى در برابر توطئههاى معاویة بن ابى سفیان ایستادگى نماید، امّا قیس بن سعد از این که افرادى پشت سر او فرافکنى کرده و امیرمؤمنان (علیه السلام) را نسبت به وى بدگمان نمودند، آزرده خاطر شد و در مصر نماند و به مدینه منوره برگشت. پس از چند روز استراحت به سوى صفین رهسپار گردید تا در رکاب امیرمؤمنان (علیه السلام) بر ضد سپاهیان معاویة بن ابى سفیان بجنگد[۹].
شهادت جان سوز
فاصله شام تا مصر، بسیار کمتر از فاصله کوفه تا مصر است. بدین جهت نیروهاى شامى خیلى زودتر از نیروهاى کوفى وارد مصر شده و کار محمد بن ابىبکر را سخت کردند. محمد بن ابىبکر بنابه فرمان حضرت على(علیه السلام) سپاهى به استعداد دو هزار رزمنده به فرماندهى کنانة بن بشر سکونى براى نبرد با سپاهیان شامى اعزام کرد و پس از آن، دو هزار نفر دیگر را نیز به یارى آنان گسیل داشت. عمرو بن عاص نیز معاویة بن حدیج سکونى را که هم طایفه کنانة بن بشر سکونى بود، در رأس سپاهى به نبرد مصریان اعزام کرد و از آن پس پشت سر هم گروههایى از شامیان را به یارى آنان مىفرستاد.
دو سپاه در مصر با یک دیگر درگیر شده و بسیارى از طرفین، کشته و زخمى گردیدند و در این میان، کنانة بن بشر سکونى، فرمانده مبارز و دلاور مصرى به شهادت رسید و باقى مانده مصریان پراکنده گردیدند. محمد بن ابىبکر که تمامى یاران و سربازان خود را به یارى کنانه فرستاده بود، در مرکز این ایالت، تنها مانده و با تعدادى اندک، نبرد بى امان خویش را ادامه داد و آن قدر جنگید تا یکّه و تنها شد و هیچ کس در کنار او باقى نماند. لذا براى گریز از دست دشمن جرّار، به بیرون شهر گریخت تا مبادا در دست آنان اسیر گردد.
امّا معاویة بن حدیج که به شدت وى را تعقیب مىکرد. او را در خرابهاى یافت که از شدت زخم و تشنگى در حال جان دادن بود. با همان وضع وى را اسیر کرد و با غل و زنجیر به سوى فسطاط - مقر فرماندهى عمرو بن عاص - منتقل نمود. عبدالرحمان بن ابىبکر که از مخالفان امیرمؤمنان (علیه السلام) و از هواداران عثمان مقتول بود، در سپاه عمرو بن عاص به سر مىبرد و چون از اسارت برادرش باخبر گردید، به نزد عمرو بن عاص رفت و از او تقاضا نمود که از وى درگذشته و او را به قتل نرسانند.
عمرو بن عاص نیز پیامى به معاویة بن حدیج رسانید و از او خواست که محمد را سالم به فسطاط بیاورد، امّا معاویة بن حدیج سر باز زد و گفت: «قتلتم کنانة بن بشر و هو ابن عمى واخلّى عن محمد، هیهات هیهات؛ شما کنانة بن بشر را که پسر عمویم بود، در میدان نبرد کشتید امّا از من مىخواهید که محمّد را رها کنم. هرگز هرگز.»
محمد بن ابىبکر از شدّت تشنگى درخواست جرعهاى آب نمود، ولى معاویه بن حدیج با سنگ دلى و بى رحمى تمام، از آن امتناع نمود و در حالى که محمّد به شدت تشنه و بى رمق شده بود، به وى نزدیک و سرش را از بدن جدا کرد. آنگاه سرش را به فسطاط نزد عمرو بن عاص ارسال کرد تا او به شام نزد معاویه بن ابى سفیان بفرستد. سپس بدن مطهرش را در شکم حمارى گذاشت و وحشیانه، آن را آتش زد و برگ سیاه دیگرى در پرونده جنایت کارىهاى خویش و سپاهیان معاویه بن ابى سفیان افزود.
امّا آن سپاهى که به یارى محمد بن ابىبکر از کوفه عازم مصر شده بودند، هنوز بیش از پنچ فرسنگ از کوفه دور نشده بودند که از قتل ناجوانمردانه وى و اشغال مصر به دست سپاهیان معاویه با خبر شده و به ناچار به سوى کوفه برگشتند[۱۰].
تاریخ شهادت جانگداز محمد بن ابىبکر بنا به گفته مورخان و سیره نویسان مصادف با نیمه جمادى الاولى سال 38 قمرى بود[۱۱]. بنا به گفته شیخ عباس قمى (ره) هم اینک در مصر قبرى است که منصوب به محمد بن ابىبکر است و در آن بدن مطهرش دفن گردیده و یا در آن جا به شهادت رسید این قبر شریف در آن جا مهجور است[۱۲].
اندوه مولا در شهادت یار فداکار
امیرمؤمنان (علیه السلام) با شنیدن خبر شهادت محمد بن ابىبکر بسیار متأثر و اندوهگین شد و مردم کوفه را به خاطر کندى در کمک و یارى رسانى به وى سرزنش کرد. آن حضرت درباره شهادت محمد بن ابىبکر در ضمن خطبهاى فرمود: «ألا إنّ محمد بن ابىبکر رحمه اللّه (قد) قتل، و تغلب ابن النابغة (یعنى عمرو بن العاص) على مصر. فعند اللّه نحتسب محمّداً، فقد کان ممّن ینتظر القضاء و یعمل للجزاء[۱۳].»
در جاى دیگر فرمود: فقد کان (محمد) لى ربیباً و کان (من) ابنى اخى جعفر اخاً و کنت اعدّه ولداً[۱۴]. عبداللّه بن جعفر طیّار که برادر مادرى محمد بن ابىبکر بود، دراینباره روایت کرد: «لمّا جاء على بن ابى طالب (علیه السلام) مصاب محمد بن ابىبکر، حیث قتله معاویة بن حدیج السکونى بمصر، جزع جزعاً شدیداً[۱۵].» هم چنین از حضرت على نقل گردید که آن حضرت فرمود: جزع و حزن ما بر محمد بن ابىبکر، به قدر شادى و سرور معاویه است و از زمانى که من وارد بر این جنگ (با معاویه) شدم براى هیچ کشتهاى به اندازه محمد بن ابىبکر ناراحت و محزون نشدم[۱۶].
عکسالعملهاى متفاوت
پس از شهادت مظلومانه و سرافرازانه محمد بن ابىبکر، جهان اسلام شاهد عکسالعملهاى متفاوتى بود. از یک سو، معاویه و کاخ نشینان اموى در شام و اشغال گران مصر، اظهار شادمانى کرده و فتح مصر را جشن گرفتند. از سویى دیگر هواداران خلافت اسلامى، سایر مسلمانان غیرتمند، صحابه کبار پیامبر (صلی الله علیه) و وابستگان محمد بن ابىبکر ناراحت و غمگین شده و قاتلانش را نفرین کردند. از خواهر پدرىاش عایشه نقل شد که وى بسیار ناراحتى و بى تابى میکرد و بر قاتلش، معاویة بن حدیج نفرین مینمود.
بلاذرى دراینباره روایت کرد: «فلمّا بلغ ذلک عایشه(رض) جزعت علیه و قبضت عیاله و ولده الیها، و لم تأکل مذذاک شواءً حتى توفیت، و لم تعثر قطّ الاّ قالت: تعس معاویة بن حدیج[۱۷].» هم چنین اسماء بنت عمیس، همسر امیرمؤمنان (علیه السلام) در شهادت فرزندش محمّد بسیار ناراحتى و بى تابى میکرد و حضرت على (علیه السلام) وى را تسلّى و دلدارى میداد.
امام محمد باقر (علیه السلام) درباره ایمان و اعتقاد قوى محمد بن ابىبکر و وفادارى او نسبت به امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: «أن محمد بن ابىبکر بایع علیّاً علیه السّلام على البرائة من أبیه (ابوبکر بن ابى قحافة)[۱۸].» علماى شیعه، وى را از اصحاب و از حواریون امام على (علیه السلام) و ازاعضاى اصلى شرطة الخمیس (فداییان حضرت على (علیه السلام)) دانستند و در فضل و فضایلش سخنان زیادى بیان کردند. مرحوم آیت اللّه خویى (ره) - به نقل از رجال شناسان شیعه - دربارهاش فرمود: محمد بن ابىبکر؛ عدّه الشیخ فى رجاله تارة فى اصحاب رسول اللّه (صلی الله علیه)، و اخرى فى اصحاب على (علیه السلام)، قائلاً: محمد بن ابىبکر بن أبى قحافة؛ وعّده البرقى من اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) الذین کانوا من شرطة الخمیس، وعدّه المفید من اصفیاءِ اصحاب على (علیه السلام) تارة، و من السابقین المقربین منه (علیه السلام) اخرى، و من الحواریین ثالثة[۱۹].
پانویس
- ↑ العدد القویة (على بن یوسف حلّى)، ص 343
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 386
- ↑ الکافى (کلینى)، ج 8، ص 338، حدیث 536
- ↑ التّنبیه و الاشراف(مسعودى)، ص 248؛ تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 136
- ↑ تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 138
- ↑ الطبقات الکبرى(محمدبن سعد)، ج 8، ص 282
- ↑ بحارالانوار (علامه مجلسى)، ج 33، ص 533؛ أنساب الاشراف - ترجمة امیرالمؤمنین «ع» (بلاذرى)، ص294 و 310
- ↑ انساب الاشراف، ترجمة امیرالمؤمنین، ص 298
- ↑ الدرجات الرفیعة (سید على بن معصوم)، ص 340
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج 1 ص 616
- ↑ وقایع الایام (شیخ عباس قمى)، ص 249؛ نقد الرجال (تفرشى)، ج 4 ص 97؛ التحریر الطاووسى (صاحب المعالم)، ص 498
- ↑ وقایع الأیام، ص 250
- ↑ أنساب الاشراف - ترجمة امیرالمؤمنین «ع» -، ص 308
- ↑ همان، ص 309
- ↑ معجم رجال الحدیث (آیت اللّه خویى)، ج 51، ص 168
- ↑ وقایع الایام، ص 249
- ↑ أنساب الاشراف - ترجمة امیرالمؤمنین «ع» -، ص 308
- ↑ اختیار معرفة الرجال (شیخ طوسى)، ج 1، ص 282
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج 51، ص 241