مدیریت توحش (كتاب)
کتاب اداره توحش یا مدیریت توحش خطیرترین مرحلهای که امت اسلام از آن میگذرد (به عربی: إدارة التوحش: أخطر مرحلة ستمر بها الأمة) یا اداره توحش کتابی از ابیبکر ناجی، استراتژیست اسلامی است که در سال ۲۰۰۴ در اینترنت منتشر شد. این کتاب ارائهدهنده استراتژی برای القاعده و سایر افراطگرایان در جهت ایجاد خلافت اسلامی جدید است [۱] در ابتدا به صورت جزوهای درونسازمانی و پس از آن در سال ۲۰۰۴ در اینترنت منتشر شده است. هویت نویسنده کتاب مشخص نیست. «ابوبکر ناجی» نام مستعاری است که نویسنده برای خود برگزیده است[۲].
کتاب مدیریت توحش و نویسنده آن
کتاب «مدیریت توحش» را میتوان «مانیفست» گروه تروریستی داعش بهشمار آورد. «ابوبکر ناجی» ـ استراتژیست برجسته القاعده ـ در سال ۲۰۰۴ این کتاب را نوشت و به چاپ رساند. این جزوه در سال 2006 تحت عنوان management of savage به انگلیسی برگردانده شد. نام مستعار نویسنده جزوه، ابی بکر ناجی است. به ادعای شبکه العربیه، نام حقیقی نویسنده محمد خلیل الحکایمه یا محمد حسن خلیل الحکیم است.
خلیل الحکیم با نام سازمانی «ابوجهاد المصری» از گروه «جماعت الاسلامیه» (گروهی جهادگرا که محل فعالیت آن مصر است) به القاعده پیوست. او به نوعی مسئول پروپاگاندای القاعده محسوب میشد و در رسانههای القاعده از جمله «صوت الجهاد» فعالیت میکرد. الحکیم که میتوان او را از جمله استراتژیستهای شبکه القاعده محسوب کرد، چندین جزوه درونسازمانی دیگر نیز تألیف کرده است. از آن میان، میتوان به «افسانهِ پندار» اشاره کرد. جزوهای که در آن با دقت و وسواسی حساب شده، به خلل و فرج امنیتی سازمانهای اطلاعاتی ـ امنیتی ایالات متحده میپردازد. این جزوه از نظر سازمانهای امنیتی غربی خطرناک و دارای محتوای تروریستی ارزیابی شده و حمل و نگهداری آن مشمول قوانین ضد تروریسم میشود.
خلیل الحکیم، در اکتبر 2008 در وزیرستان شمالی به دست هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی کشته شد، او آنقدر زنده نماند که برآمدن و تبلور یافتن ایدهها و نوشتههایش را در جنبش داعش شاهد باشد. ایدههایی بهغایت خطرناک، که در منطقه خاورمیانه بروز و ظهور یافت.
این اثر که در ابتدا جزوهای درون سازمانی به شمار میآمد، نشاندهنده چرخش ذهنی ـ ایدئولوژیک و به تبع آن چرخش استراتژیک گروهی از مبارزان است که از القاعده منشعب شدهاند. مدیریت توحش، اگرچه سرآغاز دور جدیدی از تفکر بنیادگرایی اسلامی است و با اسلاف خود تمایزهایی دارد اما هنوز شباهتهای خویش را با آن حفظ کرده است. ایدههایی که ابوبکر ناجی در جزوه مدیریت توحش ارائه میکند تا حدی همانهایی است که در رهبری ابومصعب الزرقاوی به صورت خام، پراکنده و بدون انسجام تبلور یافته است. ایدههایی که در کمتر از یک دهه بعد در رهبری ابوبکر بغدادی به پختگی رسید و در عملکرد سازمانی داعش ـ دولت اسلامی شام و عراق ـ به تمامی به اجرا گذاشته شد. بنابراین، میتوان ادعا کرد که مدیریت توحش، صورتبندی ایدئولوژیک گروهی است که مسبب بیشترین ناآرامیها، ترس و وحشت، کشتار و آوارگی مردم بیگناه سوریه و عراق بودند؛ گروهی که البته هرگاه امکانش را بیابد از آتش افروختن در دیگر نقاط جهان غفلت نمیکند.
«تعریف مدیریت توحش و بیان پیشینۀ تاریخی آن»، «مسیر برپایی دولت اسلامی»، «مهمترین اصول و سیاستها در پیادهسازی نقشۀ عمل»، «مهمترین مشکلات و موانع» و «نتیجهگیری» عناوین پنج مبحث اصلی کتاب «مدیریت توحش» است.
تعریف مدیریت توحش
نکتۀ مهمی که در عنوان کتاب ابی بکر ناجی وجود دارد و در ترجمۀ فارسی به آن اشاره نشده است، عنوان کامل کتاب است. در عنوان کتاب چنین آمده است: «إداره التوحش؛ اخطر مرحله ستمر بها الامه». فهم همین نکته تعریف مدیریت توحش را برای ما آسان میکند. این عبارت به ما میگوید که توحش یک اصطلاح تخصصی است که ربطی به معنای لغوی آن ندارد. در واقع منظور از سازمان توحش سازمانی است که در حد فاصل بین فروپاشی یک تمدن یا یک نظام دولت و ظهور یک تمدن یا یک نظام دولت دیگر است. یک دوره گذار است، گپ یا گسست است. یعنی یک شرایط دارد متلاشی میشود و به نظر آنها دولتهای مابعد قرارداد سایکس پیکو در حال بهم ریختن هستند و چیزی جدید به جای آن قرار میگیرد و آن نوعی احیای خلافت است. این ایده ای است که در وسط این دو آن را توحش نامیدهاند؛ و بنابراین با معنی لغوی نسبتی دارد اما بیشتر اصطلاحی است که خود آنها به آن تکیه دارند و بعد اشاره میکنند که توحش یا مرحله توحش سخترین مرحله ای است که جامعه مسلمانی از آن عبور میکند. ناجی در مقدمۀ کتاب مینویسد:
مدیریت توحش، بیانگر خطیرترین مرحله ای است که امت از آن عبور خواهد کرد که عبارت است از یک طرح کلی ... مدیریت توحش مرحلۀ خطیر پیشرو است که امت آن را پشت سر خواهد گذاشت؛ اگر در داراه توحش موفق شویم مرحلۀ بعد – به اذن خداوند – مرحلۀ برپایی حکومت اسلامی خواهد بود که از سقوط خلافت در انتظار آن بوده ایم، و اگر شکست بخوریم به معنای پایان راه نیست، بلکه بایستی گفت این شکستها تنها افزایش توحش را در پی خواهد گذاشت که به نوبۀ خود بدتر از وضع موجود و یا بدتر از گذشته در دهۀ 90 و ماقبل آن که زیر سایۀ نظام کفر بودیم، نیست، زیرا بدترین و پست ترین درجات توحش به مراتب بهتر از حیات و استقرار زیر سایۀ نظام کفر است.
فقرۀ فوق چشم انداز کتاب ناجی را به وضوح برای مخاطب نشان میدهد. ناجی معتقد است که مدیریت توحش یعنی مدیریت انسانهایی که نه از امنیت، نه از آموزش، نه از بهداشت و نه از هیچ مسئله دیگری برخوردار نیستند. خلاصه مطلب ابوبکر ناجی در جزوه اش این است که اگر جهادگرایان منطقهای را تحت تصرف خود در بیاورند آن منطقه در نتیجه طبیعی جنگ و درگیری و ناآرامی که در آن صورت گرفته دچار هرج و مرج میشود. ناجی که این مرحله را مرحله بروز «توحش» میداند به جهادگرایان توصیه میکند که باید قادر به مدیریت این مرحله باشند. از این رو با فراهم کردن امنیت و خدمات برای مردم، و با به در کردن دیگر گروههای مسلح رقیب، وفاداری ساکنین محلی را کسب کنند. او عبور از این مرحله را برای ایجاد خلافت ضروری میداند. مثال موفق ابوبکر ناجی طالبان افغانستان است که گرچه مردم در ابتدا از آنها وحشت داشتند اما آنجا که طالبانیها برای مردم خدمات و امنیت فراهم کردند دل آنها را نیز به دست آورده و امارت اسلامی خود را بنا کردند. از این رو وقتی در کنار تصاویر خشن تنها تصاویری مانند ساختن یک دیوار و کمک به مردم از سوی داعش میبینیم، این تصاویر درحقیقت بیانکننده «مدیریت توحش» است که ناجی از آن یاد کرده است. ناجی در «تصویر ایده آلیستی مدیریت توحش» وظایف و مأموریت آن را در موارد زیر خلاصه میکند:
- برقراری امنیت داخلی.
- فراهم کردن موارد غذایی و درمان.
- حفظ منطقۀ توحش از هجوم دشمنان.
- استقرار قوه قضاییۀ شرعی میان افرادی که در مناطق توحش زندگی میکنند.
- بالا بردن سطح ایمان و بهرهوری مبارزه به واسطۀ آموزش جوانان منطقۀ توحش و تأسیس جامعۀ مبارز با تمامی گروهها و افراد از طریق آگاهسازی نسبت به اهمیت موضوع.
- تمرکز بر نشر علوم شرعی (دینی) و دنیوی (دانش امروز) به ترتیب اولویت و اهمیت آنان.
- گسیل داشتن مأموران تجسس و ایجاد دستگاه اطلاعاتی محدود.
- نرم کردن و تألیف قلوب دنیاپرستان با اندکی مال و با اصولی حلال و طبق قوانین اعلام شده، حداقل بین افراد تحت مدیریت.
- جلوگیری از منافقان با ارائه استدلال و وادار کردنشان به سرکوب و پنهان کردن نفاق خود و عدم اظهار آراء و نظریاتشان و سپس مراعات حال افرادی از منافقان که از ما اطاعت کردهاند تا خطری از جانب ایشان شامل حال ما نشود.
- ارتقا یافتن تا جایی که امکان توسعه و قدرت هجوم علیه دشمنان با هدف جلوگیری از نفوذ و همچنین غنیمت گرفتن اموال و دارائیهایشان محقق میشود و ابقای آنها در حال ترس و نگرانی دائم صورت گیرد.
- ائتلاف با گروههایی که ائتلاف با آنها جایز است.
تبیین وضعیت در کتاب مدیریت توحش
کتاب «مدیریت توحش»، در مباحث ابتدایی خود، دنیایی را به تصویر میکشد که در سیطره ابرقدرتها ـ آمریکا و روسیه ـ قرار گرفته است؛ ابرقدرتهایی که توان خود را از نیروهای نظامی جبار و فریب رسانهای اخذ کردهاند. ابوبکر ناجی در ابتدای مباحث خود، ضمن مشخص کردن آمریکا و روسیه بهمثابة دشمنان اصلی و نقطه هدف مبارزات جهادگران، حکومتهای متأثر و تحت سلطه این دو ابرقدرت را نیز به مبارزه میطلبد.
ابوبکر ناجی در بحثی مقدماتی تحت عنوان «نظام اداره کنندۀ جهان از زمان معاهدۀ سایکس پیکو» میگوید بعد از معاهدۀ «سایکس پیکو»، نظام جهانی به دو قطب تقسیم شد که عبارت از دو دولتی هستند که زیر مجموعۀ هر کدام از آنها مجموعهای از دولتهای همپیمانانشان است. وی در موضوعی دیگر تحت عنوان «توهم قدرت؛ مرکزیت قدرت بین نیروی بزرگ نظامی و هژمونی رسانهای کاذب» مینویسد هژمونی دوقطبی که بر نظام جهانی سیطره دارند از طریق قدرت مرکزیشان محقق شده است. ناجی عوامل مرکزیت قدرت را در سه محور مورد مطالعه قرار میدهد:
1. نیروی نظامی: ناجی میگوید: «درست است که این قدرتها [به جهت استفاده از نیروی نظامی] بزرگاند و از نیروهای نظامهای داخلی که بر جهان اسلام حاکماند کمک میگیرند اما این کافی نیست».
2. هژمونی رسانهای کاذب: ناجی در ادامه مطلب فوق مینویسد: «لذا هر دو قطب به رسانههای کاذب تمسک میجویند تا آنها را به صورت قدرتی شکستناپذیر به تصویر بکشند که بر جهان احاطه دارند».
3. انسجام اجتماعی: «قدرت مرکزی آن [دو قطب] در نیروی نظامی عظیم و رسانههای کاذبش متجلی است که تنها نقش خود را در جامعهای یکپارچه و متجانس به درستی ایفا میکند».
ناجی هدف گروههای سلفی جهادی را «خروج امت از ذلتی که گرفتار آن است» میداند تا بشریت را به هدایت و راه نجات رهنمون گردد. وی در معرفی جریانهای جنبشهای اسلامی معتقد است که فقط پنج جریان زیر طرحهای کاربردی مکتوب و قابل بحث و بررسی ارائه دادهاند:
1. جریان سلفی «الصحوه» (بیداری) که سمبلهای آنان سلمان العوده و سفرالحوالی میباشند. وی معتقد است جریان سلفی «الصحوه» به ویژه در شکل اخیرش [تأسیس تشکیلات اداری]، تا حدود زیادی شبیه طرح جنبش اخوانالمسلمین است. وی میگوید جریان سلفی «الصحوه»، بر خلاف اخوانالمسلمین، طرحهای خود را فقط به صورت تئوریک ارائه میدهد و در اجرا نقشآفرینی نمیکند.
2. جریان الاخوان (جنبش اخوانالمسلمین مادر)؛ که ناجی آنها را صاحب اندیشههای بدعت آمیز و سکولار میداند.
3. جریان اخوان الترابی: که ناجی آنها را به نادیده گرفتن شریعت متهم میکند که حکومت آنان به حکومتی سکولار تبدیل شده است که در آن اسلام چیزی جز تجارت با نام اسلام وجود ندارد.
4. جریان «جهادالشعبی» (مثل جنبش حماس و جبهۀ آزادیبخش مورو و ...): ناجی گرچه ماهیت طرح جریان «جهادالشعبی» را به طرح جریان «سلفی جهادی» تشبیه میکند اما معتقد است این جریان خط مشی سیاسی خود را از روش و منهج اخوانالمسلمین اصلی [مادر] و اخوانالمسلمین وابسته به حسن الترابی میگیرد.
5. جریان سلفی جهادی: ناجی درباره این جریان مینویسد: «اما جریان «سلفی-جهادی جریانی است که از دیدگاه من راهکار و طرح جامعی عرضه کرده که هم شامل عمل به سنتهای شرعیست و هم سنت جهانی». نویسندۀ کتاب مدیریت توحش معتقد است جریان «سلفی جهادی» و دشمنانشان در نزاعی شبیه به نزاع پیامبران و کافران و طاغوتیان به سر میبرند «و اگر بگوییم استمرار حقیقی آن نزاع است کسی منکر آن نمیشود».
ناجی پس از بحث درباره جنبشهای اسلامی تصویری غمانگیز و بحرانی از «نظامهای کنونی از زمان سقوط خلافت تا به امروز» به دست میدهد و معتقد است نیروهایی که بتوانند دوباره احکام، ارزشها و آرمانها را برای برچیدن ظلم و اجرای عدالت به جامعه برگردانند، تنها دو نیرو هستند:
اول نیروی مردمی که در چارچوبی محدود [از طریق حملات کاذب رسانهای] شستشوی مغزی شدهاند و آگاهی آنها با هزار سرگرمی سالم و غیرسالم و یا دویدن به دنبال لقمهای نان و جمع مادیات از بین رفته است.
نیروی دومی که از طریق آن ممکن است جامعه ولو به صورت جزئی و طبق سنتها به عدالت، باورها ارزشهای خود بازگردد، نیروی نظامی است که این نیروها به وسیلۀ اموال غارت، خریده و مقهور میشوند تا نه تنها قادر به انقلاب نباشند، بلکه بر ضد آن عمل کرده و از حکومتهای ظالم حمایت کنند.
ناجی پس از ناامیدی از دو نیروی فوق (نیروی مردمی و نیروی نظامی) و همینطور، ناتوانی افرادِ شریفِ معدودی که ظلم را بر نمیتابند و ندای عدالت سر میدهند، چنین تصویر غمانگیزی از نظام جهانی به دست میدهد.
ابوبکر ناجی در بحث مقدماتی خود دو نکتۀ جالب را مدنظر قرار میدهد که حکایت از تیزبینی و دقت نویسندۀ کتاب دارد. این دو نکته عبارتند از: 1. دوری یا نزدیکی مرکز از سرزمینهای تحت سلطه؛ 2. طرح ارتباط میان ضعف اقتصادی و نابودی تمدنها.
ناجی در مورد نخست این بحث را مطرح میکند که در اتحاد شوروی مرکز تا حدودی به کشورهایی که در آن درگیری وجود داشت نزدیک بود، حتی با برخی از آنها مرزهای مشترکی داشت، درنتیجه تدارکات، وسایل نقلیه و خودروهای زرهی به راحتی و بدون هزینۀ زیاد به آن مناطق گسیل میشد، در حالی که این نکته در مورد آمریکا صدق نمیکند و تا حدودی متفاوت است، چرا که دوری مرکز اصلی از مناطق دیگر، عامل خوبی است تا آمریکاییها دشواری استمرار سلطه، فرمانروایی و غارت نعمتهایمان را درک کنند.
ناجی هنگامی که از فروپاشی قطب روسیه و نظام تک قطبی صحبت میکند معتقد است که این قطب باقیمانده رام نشدنی است و نیروهایش از هم نظیران خود در قطب روسیه متفاوت است، مخصوصاً که قدرت رسانه ای آنها به مراتب از قدرت رسانهای رقیب قویتر میباشد.
ناجی «عوامل نابودی تمدن» را در موارد مختلفی همچون فساد عقیدتی، انحطاط اخلاقی، ظلم اجتماعی و ... میداند اما در جایی از کتاب مدیریت توحش (ص 37) بحثی را تحت عنوان «نکتۀ مهم» مطرح میکند و مینویسد: «ضعف اقتصادی ناشی از هزینههای جنگ، یا هجومهای مستقیم با هدف فرسایش اقتصاد، یکی از مهمترین عوامل نابودی تمدنها و تهدیدکننده آنهاست. همچنین به واسطۀ ضعف اقتصادی، ظلمهای اجتماعی که جنگ یا درگیرهای سیاسی و جدایی میان بخشهای مختلف جامعه در کشور مرکز شعلهور کرده، آشکار میشود».
برتری استراتژی و عمل بر اعتقاد و ایمان در مانیفست داعش
نویسندۀ کتاب مدیریت توحش در تبیین وضعیتی که ارائه میدهد بر جنگ و خشونت تأکید میورزد و معقتد است از نعمتهای خداوند بر فردی که به جنگ وارد می شود این است که اهل علم و فراست میگردد و توانایی تخمین زدن این حوادث را مییابد. وی یکی از تفاوتهای جدی سید قطب و شیخ عبدالله عزام را نیز در همین نکته میداند و میگوید سیدقطب فروپاشی اتحاد شوروی و سنتهایی که منجر به این فروپاشی را میشد را تبیین میکرد. اما قادر نبود محدودۀ زمانی قابل پیشبینی یا دادههای خاصی را در این خصوص مشخص کند، در حالی که شیخ عبدالله عزام که قبل از فروپاشی اتحاد شوروی به شهادت رسید تحلیلی ارائه داد و در آن از سقوط روسیه و پا گرفتن جنبشهای اسلامی مجاهد در برخی جمهوریهای این کشور خبر داد.
ابوبکر ناجی از بحث فوق چنین نتیجه میگیرد که هر قدر هم که پژوهشهای تئوریک دربارۀ دشمن داشته باشیم، اما شناخت تواناییها و موعد درهم شکستنشان خودبه خود برای ما پیش نخواهد آمد مگر اینکه عملاً وارد جنگ شویم.
ایده اصلی جزوه مدیریت توحش پیرامون چگونگی برساختن یک خلافت اسلامی و کنترل حکومت توسط نظام خلیفهگری است. مدعی است که پس از قرارداد 1916 و سقوط خلافت اسلامی وضعیتی در جهان اسلام مسلط شده که از آن با عنوان توحش نام میبرد. این وضعیت البته پس از به افول گذاردن قدرت دو بلوک مستقر یعنی شوروی و ایالات متحده، حادتر شده است. ناجی بر این باور است که باید توحش یا بربریت حاصل از بیقدرتی را مدیریت کرد: «میتوان فهمید که هنگامی که یک دولت بزرگ یا امپراتوری سقوط میکند، (چه اسلامی چه غیر اسلامی) و دولتی جایگزین آن نشود که در قدرت با دولت پیشین برابر باشد یا به لحاظ توانایی کنترل زمینها و نواحی آن با گذشته قابل قیاس باشد، بنا به طبع بشر، زمینها و نواحی آن دولت مطیع چیزی میشوند که «حکومت توحش» نامیده میشود. لذا مدیریت توحش مختصراً به عنوان مدیریتِ هرج و مرج توحش تعریف میشود»[۳].