زید بن حارثه
نام | زید بن حارثه بن شراحیل کلبی |
---|---|
القاب و سایر نامها | ابواسامه • زید الحب |
محل زندگی | مکه • مدینه |
درگذشت | ۸ق در جنگ موته سرزمین موته • اردن |
دین و مذهب | اسلام |
فعالیتها | جنگ بدر • فرمانده جنگ موته • صحابی •آزادشده و فرزند خوانده رسول خدا(ص) |
زَیدُبن حارِثَه که نام کاملش زید بن حارثه بن شراحیل کلبی پسر حارثه غلام حضرت خدیجه(س) بود. پسر خوانده پیامبر اکرم(ص) است که پس از علی بن ابیطالب(ع) (اولین ایمان آورنده به رسول خدا(ص)) و حضرت خدیجه(س)، ایمان آورد و با آن حضرت نماز خواند. او نخستین مسلمانان و تنها صحابی که نامش در قرآن آمده است. وی فرماندهی جنگ موته را بر عهده داشت و در همین جنگ به شهادت رسید. مزار او و دیگر شهدای موته در اردن زیارتگاه مسلمانان است.
زید بن حارثه سومین مسلمان
زیدبن حارثه بن شرحبیل کلبی، از صحابه پیامبر خدا(ص) و دومین مردی است که پس از امام علی بن ابی طالب(ع) اسلام آورد. او از بردگانی بود که به دست رسول خدا(ص) آزاد شد. پیامبر خدا او را بسیار دوست داشت و به پسر خواندگی خویش برگزیده بود. وی در بیشتر جنگهای زمان پیامبر خدا(ص) شرکت داشت. بنابر قولی، در نه غزوه حاضر بوده است و گاه، او مسئولیت فرماندهی لشکر اسلام را بر دوش داشت. او به سبب علاقه بسیار به پیامبر، همواره در کنار آن حضرت بود و از وجود مبارک رسول خدا(ص) مراقبت میکرد. آوردهاند هنگام مسافرت پیامبر اکرم(ص) به طایف، وقتی که به تحریک بزرگان طایف، جوانان و اراذل و اوباش به حضرت سنگ میزدند، زید از آن حضرت دفاع میکرد. او خود را سپر پیامبر کرده بود و سنگها به بدن وی میخورد. به این ترتیب، نمیگذاشت آسیب جدی بر بدن حضرت وارد شود[۱]. او تنها صحابه رسول اکرم(ص) به شمار میآید که نامش در قرآن کریم آمده است[۲].
اسارت و بردگی زید
در دوران جاهلیت، در جنگ میان دو کشور یا دو قبیله، قوم پیروز، افزون بر آنکه همه اموال به دست آمده را غارت میکرد، همه افراد دستگیر شده را با نام بَرده به کار میگرفت. همچنین اگر صلاح میدید، آنان را میفروخت. زیدبن حارثه، در کودکی همراه با مادرش به دیدن بستگانشان رفت. در آن زمان، طایفه «بنیقین» که با خویشاوندان مادری زید دشمنی داشتند به آنان حمله کردند. در این ماجرا، زید اسیر شد و غارتگران، او را برای فروش به بازار عکاظ آوردند. حکیم بن حزام، برادرزاده حضرت خدیجه(ع) که از سفر شام باز میگشت، او را برای عمهاش خدیجه(ع) خرید و با خود به مکه آورد. وقتی خدیجه(ع) به دیدن حکیم رفت، وی گفت: «عمه جان، دو غلام خریده ام. هر یک را میپسندی برای خود بردار». حضرت خدیجه(ع) نیز زید را برگزید و با خود به خانه آورد. در همان برخورد نخست، رسول خدا(ص) از این کودک خوشش آمد. وقتی خدیجه(ع) موضوع را دریافت، او را به رسول خدا(ص) بخشید.
پسرخوانده پیامبر خدا(ص)
می گویند وقتی پدر زید دریافت که افراد قبیله بنیقین فرزندش را به حکیم بن حزام فروختهاند، از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و از دوری او، اشعاری را زمزمه میکرد؛ به گونهای که همه با دیدن آن منظره بسیار غمگین میشدند. تا اینکه روزی باخبر شد فرزندش را در مکه به غلامی فروختهاند. بی درنگ همراه با برادرش به مکه آمد و نزد بزرگ بنی هاشم، حضرت ابوطالب رفت و به او گفت: «فرزند من، نزد برادرزاده تو محمد(ص) است. به او بگو یا او را به ما بفروشد یا آزاد سازد». پیامبر (ص) وقتی این پیام را شنید، فرمود: «زید آزاد است هر جا که میخواهد برود».
وقتی پدر زید نزد حضرت محمد(ص) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (ص) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد». پیامبر (ص) کسی را در پی زید فرستاد. وقتی زید آمد، رسول خدا(ص) فرمود: «ای زید! این افراد را میشناسی؟» او گفت: «آری، این حارثه، پدر من و دیگری عموی من است». پیامبر فرمود: «مرا نیز میشناسی. اکنون به میل خودت، میتوانی با پدرت نزد خانواده و خویشاوندانت باز گردی یا پیش ما بمانی».
زید گفت: «من از محمد(ص) جدا نمیشوم و هیچ کس را بر او مقدم نمیدارم».حارثه لحظهای از شگفتی سخن نگفت. سپس به زید روی کرد و گفت: «وای بر تو! یعنی بردگی و بندگی دیگران را به خانواده ات و زندگی آزاد ترجیح میدهی؟» زید گفت: «آری! به سبب اخلاق نیک و رفتارهای بزرگوارانه محمد(ص)، او را بر همه، حتی پدر و مادرم ترجیح میدهم». آوردهاند که پدر زید، این بار از راه تهدید وارد شد تا شاید او را از تصمیم خود منصرف سازد. پس به او گفت: «بنابراین من تو را طرد خواهم کرد و از تو بیزاری خواهم جست. میدانی که این کار چه معنایی دارد. پس بهتر است که از دشمنی دست برداری و با من به سوی خانه بیایی». ولی زید همچنان بر گفته خود پای میفشرد و میگفت: «من از محمد لحظهای جدا نخواهم شد». در این هنگام، حارثه به اطرافیان و سران عرب گفت: «ای مردم قریش، شاهد باشید که از این پس او فرزند من نیست». رسول خدا(ص) پس از آن زید را همراه خود کنار کعبه برد و در جمع بزرگان قریش و دیگر مردم حاضر، با صدای بلند فرمود: «ای مردم! شاهد باشید که از این پس زید پسر خوانده من است». گفتهاند وقتی حارثه این موضوع را شنید، به موطن خود بازگشت[۳]. از آن پس زید را پسر خوانده محمد نامیدند تا اینکه چنین نازل شد: خداوند پسر خواندگان شما را پسران حقیقیتان قرار نداده است. این سخنی است که شما تنها به زبان میگویید، اما خداوند حق میگوید و اوست که به راه راست هدایت میکند. آنان (پسرخواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانهتر است و اگر پدرانشان را نمیشناسید، برادران دینی و آزادشدگان شما هستند. در خطاهایی که از شما سر میزند (بدون توجه، آنان را به نام دیگران صدا میکنید) باکی بر شما نیست، ولی درباره آنچه از روی عمد میگویید، بازخواست خواهید شد، و خداوند آمرزنده و مهربان است[۴]. پیامبر اسلام(ص) پس از نزول این آیهها به زید فرمود: «تو زیدبن حارثه هستی». از آن پس، او را آزاد شده پیامبر (مولی رسول الله) خواندند و این رسم لغو شد.
زید در کنار رسول خدا(ص)
زمانی که زید به خانه رسول خدا(ص) وارد شد، از آن حضرت جز نیکی ندید، و به این دلیل، شیفته اخلاق و برخوردهای بزرگوارانه پیامبر خدا(ص) شد. او هرگز احساس بردگی نکرد. زید نیز مانند یکی از اعضای خانواده پیامبر بود و بلکه بیشتر از آنان، به وی احترام میگذاشتند. از امام صادق(ع) روایت شده است: «پیامبر خدا بهاندازهای زید را دوست میداشت که او را زید الحب لقب داده بود»[۵]. در برخی تاریخها آوردهاند که رسول خدا(ص)، زید را همچون خویشان نزدیکش دوست میداشت. چنان که وقتی مسئله پیمان برادری را میان مسلمانان اجرا میکرد، زید و عموی بزرگوارش، حمزه سیدالشهدا را برادر قرار داد.
اسلام زیدبن حارثه
بنابر برخی سندهای تاریخی، حضرت خدیجه(ع) زید را وقتی که هشت ساله بود، به پیامبر اکرم(ص) بخشید. زیدبن حارثه بیست سال از پیامبر اکرم(ص) کوچکتر بود. بنابراین در 28 سالگی آن حضرت، یعنی سه سال پس از ازدواج با خدیجه(ع) و دوازده سال پیش از، بعثت رسول اکرم(ص) به خانهی رسول خدا(ص) وارد شد. از آن پس، همواره از آموزشهای پیامبر بهره میبرد. شخصیت زید در سایه رسیدگیهای حضرت خدیجه(ع) و رفت و آمد با امیرمؤمنان، علی(ع) شکل گرفت. بنابراین، وقتی آن حضرت به پیامبری برگزیده شد، پس از حضرت خدیجه(ع) و امام علی(ع)، زید سومین فردی بود که به اسلام ایمان آورد[۶] و پشت سر آن حضرت به نماز ایستاد. وی از همان روزهای نخست دعوت به اسلام، کنار این سه تن قرار گرفت و در همه سختیها و مشکلات سالهای آغازین بعثت، یار و یاور رسول خدا(ص) بود. لحظهای پیامبر را در مقابل مشرکان تنها نگذاشت و تهدیدهای دشمنان، هیچ گونه تردیدی بر ایمان و اعتقادش به وجود نیاورد. زید تا پایان، پایداری کرد. بارها در دفاع از وجود مبارک پیامبر خدا(ص) کتک خورد و حتی چندین بار سرش شکست، ولی استوارانه در کنار پیامبر خدا(ص) باقی ماند.
ازدواج زید بر زینب بنت جَحش
وقتی زید به سن ازدواج رسید، رسول خدا(ص) به سبب علاقه فراوان به او، زینب بنت جَحش را که عمه زاده آن حضرت و دختر اُمَیمَه بنت عبدالمطلب بود به عقد وی درآورد. زینب نخست گمان کرد رسول خدا(ص) او را برای خودش خواستگاری میکند. پس خوش حال شد، ولی وقتی فهمید او را برای زیدبن بن حارثه خواستگاری کرده است، پشیمان شد. او به پیامبر گفت: «این ازدواج برخلاف شئون خانوادگی ماست». به این ترتیب، حاضر نشد با زید ازدواج کند. برادرش «عبدالله» نیز با این کار به شدت مخالفت کرد، ولی طولی نکشید که آیهای نازل شد و این کردار زینب را سرزنش کرد. خداوند هشدار داد که آنان نمیتوانند هنگامی که خدا و پیامبرش کاری را لازم میدانند، با آن مخالفت کنند. وَ ما کانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مؤمنَه اِذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أمراً أن یَکونَ لَهُمُ الخِیرَهُ مِن أمرِهِم وَ مَن یَعصِ اللهَ وَ رَسولَهُ فَقَد ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً[۷]؛ «هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد، هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم میدانند، اختیاری در برابر فرمان خدا داشته باشد، و هرکس خدا و رسولش را نافرمانی کند به گمراهی گرفتار شده است». زینب و برادرش، عبدالله، وقتی این مسئله را شنیدند، از کرده خود پشیمان، و در برابر فرمان خدا تسلیم شدند. بدین ترتیب، زینب به ازدواج با زید رضایت داد. ولی زینب پس از ازدواج نیز ناسازگار بود. زید ماجرا را به پیامبر گزارش داد و برای طلاق اجازه خواست. پیامبر بسیار میکوشید که روابط آنان را صمیمی سازد تا این ازدواج پایدار بماند. از این روی، زید را به ادامه زندگی راضی کرد، ولی برای بار سوم زید از پیامبر اجازه خواست که زینب را طلاق دهد. سرانجام معلوم شد که میان آن دو توافق اخلاقی وجود ندارد و با هم سازگار نیستند. بنابراین جبرئیل نازل شد و نخست موضوع فرزند خواندگی را ملغی اعلام کرد. آن گاه از پیامبر خواست که در اجرای حکم الهی، از مردم واهمهای نداشته باشد و اجازه بدهد که زید زینب را طلاق دهد. پس از مدتی، زینب که از زنان مهاجر بود، پس از طلاق در اندوه و ماتم فرو رفت. طولی نکشید که رسول اکرم(ص) از سوی خداوند مأمور شد، برای از میان بردن کامل سنت غلط جاهلی که ازدواج با زن پسر خوانده را جایز نمیدانست، با زینب بنت جحش ازدواج کند. رسول خدا(ص) با اینکه از انتقاد منافقان مدینه نگران بود، این کار را انجام داد. به این ترتیب، دو حکم جاهلیت مردود شد: نخست، فرزند خواندگی و ارث بردن فرزند خوانده از پدر خوانده و دیگری، جایز نبودن ازدواج با همسر فرزند خوانده، پس ا ز طلاق وی[۸].
همسر و فرزند زیدبن حارثه
زید پس از آن با «برکه» که به «ام ایمن» معروف است، ازدواج کرد. ام ایمن نخست کنیز عبدالمطلب بود. وی پس از مدتی به دستور عبدالمطلب در خانه رسول اکرم(ص) از ایشان پرستاری کرد. هنگامی که پیامبر اکرم(ص) مادر عزیزش آمنه را از دست داد، عبدالمطلب به ام ایمن گفت: «فرزندم محمد را نیکو پرستاری کن». پیامبر اسلام(ص) از ام ایمن مهربانی و محبت بسیار دید. او پیوسته میفرمود: «پس از آمنه، ام ایمن مادر من است». از این روی همواره پس از بعثت به یاد ام ایمن بود و به خانه او رفته، به امورات زندگی اش رسیدگی میکرد. پیامبر همیشه با ام ایمن مهربان بود و به وی احترام میگذاشت. وقتی که حضرت رسول(ص) با خدیجه کبری(ع) ازدواج کرد، او را آزاد ساخت و پس از مدتی وی را به همسری «عبیده» درآورد. خداوند به آن دو، پسری عنایت کرد که نامش را «ایمن» گذاشتند. از این روی او را ام ایمن میخواندند. ولی طول نکشید که عبیده درگذشت و ام ایمن بیوه شد. رسول خدا(ص) که همواره در فکر مادر خواندهاش بود. او را به همسری زیدبن حارثه درآورد. حاصل این پیوند، «اسامه بن زید» بود. او پنج سال پس از بعثت، در سرزمین مکه و در خانوادهای پاک، دیده به جهان گشود. اسامه نیز مانند پدرش، کانون علاقه و توجه ویژه پیامبر(ص) بود. روزی آن حضرت از جنگ بدر باز میگشت. در یکی از کوچههای مدینه اسامه را با گروهی از کودکان سرگرم بازی دید. پیامبر او را در آغوش کشید و بوسید. آن گاه فرمود: «آفرین بر دوستم و فرزند دوستم». این ابراز علاقه پیامبر(ص) به اسامه، زبانزد مسلمانان بود و چندین بار، در موارد گوناگون تکرار شد؛ به گونهای که در مدینه به عنوان «دوست و زاده دوست پیامبر» شهرت یافت[۹].
جنگ موته
جنگ موته در جمادىالاولى سال هشتم هجرت به وقوع پيوست. در اين نبرد فرماندهى لشكر اسلام به سه نفر به ترتيب «زيد بن حارثه»، جعفر بن ابیطالب و «عبد الله بن رواحه» داده شد كه در صورت شهادت هر كدام، فرماندهى به ديگرى منتقل شود؛ محققان شيعه معتقدند كه حضرت جعفر فرمانده كل بود و زيد و عبدالله معاونان او بودند. هنگامى كه رزمندگان اسلام به وادى «معان» رسيدند، با خبر شدند كه «هرقل فرمانده ارتش روم» به همراهى صد هزار نفر از روميان و صد هزار نفر از اعراب آماده جنگ با لشكر اسلام شدهاند، سپاه اسلام كه نيروهاى رزمندهاش از سه هزار نفر تجاور نمیكرد، مدت دو شب در «معان» ماندند تا تصميم بگيرند به پيشروى ادامه دهند و با روميان بجنگندند و يا از پيامبر(ص) دستور مجددى دريافت كنند. در اين موقعيت «عبد الله رواحه» اين افسر فداكار و با فضيلت از جاى برخاست و با سخنان آتشين تمام نيروهاى تحت فرماندهى را آماده مبارزه كرد.
پس از سخنان عبد الله رواحه سپاه اسلام به حركت خود ادامه داد. هر دو سپاه در نقطهاى به نام «شارف» با هم روبرو شدند، ولى بنا به مصالح نظامى سپاه اسلام مقدارى عقب نشينى كرد و در سرزمين موته فرود آمد. جعفر بن ابیطالب ( كه به نظر برخى از محققان شيعه فرمانده لشكر بود ) سپاهيان را تقسيم نمود و براى هر كدام فرماندهى قرار داد و بعد حملات تن به تن آغاز گشت، جعفر بايد پرچم را به دست گيرد و حملات رزمندگان را هدايت كند و درعين حال به جنگ و دفاع نيز بپردازد.
جعفر بن ابىطالب حملات شجاعانهاى كرد و در حالیكه رجز میخواند، به قلب دشمن حمله میبرد؛ تا آن كه نيروهاى روم اطراف او را محاصره كردند. ابتدا دست راست او قطع گرديد، او براى اين كه پرچم سپاه به زمين نيفتد پرچم را به دست چپ گرفت. وقتى دست چپ او را قطع كردند با بازوان خود پرچم را به سينه چسبانيد. سرانجام در حالى كه بيش از هشتاد زخم بر بدن و سر صورتش وارد شده بود، روى زمين افتاد و به درجه عظماى شهادت نائل گرديد.
پس از وى « زيد بن حارثه » پرچم فرماندهى را به دست گرفت و با شهامت بسيار جنگيد و سپاه را فرماندهی نمود تا اینکه به شهادت رسيد[۱۰]. سپس نوبت « عبدالله بن رواحه» شد، پرچم را برافراشت. او هم جوانمردانه جنگيد تا به درجه شهادت نايل آمد. پس از شهادت این سه، سپاهیان خالد بن ولید که فردی شجاع و جنگآور بود را به فرماندهی انتخاب کردند. اما مسلمانان که از عده کمتری نسبت به دشمن برخوردار بودند مجبور به عقبنشینی و فرار از مهلکه شدند. مردم مدینه که از جریان جنگ آگاه شده بودند در استقبال از سپاه مغموم، آنان را «فراریان خائن» خوانده و بر سرشان خاک ریختند.
درگذشت زید
زید در جمادی الاول سال هشتم پس از هجرت در حالی که فرماندهی لشکر اسلام را در جنگ موته علیه رومیان برعهده داشت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
منابع
پانویس
- ↑ محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج1، ص212.
- ↑ احزاب (35)، 37.
- ↑ شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص563؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص225.
- ↑ احزاب (33)، 50.
- ↑ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج3، ص 804.
- ↑ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص226. 7- احزاب (33)، 36.
- ↑ احزاب (33)، 36.
- ↑ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه ی موسوی همدانی، ج16، ص322.
- ↑ سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص 440؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج1، ص 641؛ یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج1، ص34.
- ↑ اسدالغایه فى معرفه الصحابه، ج 2، ص 227.