خنّاقیه ‏شاخه‌ای از «غُلاة» شیعه و پیرو ابو‌منصور عجلی کوفی بودند.

خناقیه
نامخناقیه
موسسابو‌منصور عجلی کوفی
عقیده1. ادعای امامت برای موسس.2. ادعای مهدویت برای امام باقر و اعلام جانشینی از طرف حضرت. 3. ادعای نبوت و رسالت برای موسس. 4. حلال بودن محرمات. 5. ادعای سخن گفتن موسس با خداوند. 6. سخت‌گیری بر مخالفان.

شرح حال موسس

اَبومَنْصورِ عِجْلی ملقب به کِسف، از غالیان مشهور شیعی در اوایل سده دوم هجری قمری بوده و پیروانش به منصوریه شهرت داشتند و چنان که از زندگی و تعالیم وی پیدا است، اهدافی سیاسی در سر داشته است و بدین‌جهت از سوی عمال حکومت اموی کشته شد. بعضی او را با عنوان منصور‌بن‌سعید یاد کرده‌اند[۱].

برخی[۲] گفته‌اند که که وی از قبیله عبدالقیس بود در حالی‌که در منابع دیگر او را ابو‌منصور عجلی خوانده‌اند.[۳].

با توجه به این گزارش‌ها ثابت می‌شود که ابو‌منصور از موالی نبوده، بلکه عرب بادیه نشین و ساکن کوفه بوده و از سواد خواندن و نوشتن بهره‌ای نداشته است.[۴].

وجه تسمیه

به گزارش برخی از منابع[۵] ابومنصور در شمار افرادی بود که معروف به خنّاق بودند و حتی در برخی از منابع [۶] آمده است که وی اولین شخصی از میان غالیان شیعی بود که به خنق یعنی خفه کردن مخالفان فتوا داد. ابومنصور اصحابش را به کشتن غافلگیرانه مخالفان ترغیب می کرد.[۷][۸].

این‌گونه کشتن مخالفان نیز که در گفتاری مربوط به واصل‌بن‌عطا به غالیان نسبت داده شده است و در تفسیر کلام وی مراد از غالیان را منصوریه و مغیریه دانسته‌اند[۹][۱۰].

وی قتل مخالفانش را جهاد خفی می‌دانست.[۱۱][۱۲].

شهرت ابومنصور به کسف

نقل شده است از آنجا که ابومنصور مدعی بود که به معراج رفته است، آیه «وَ اِنْ یرَوا کشفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً…»[۱۳] را مربوط به خودش می‌دانسته و خود را همان قطعه افتاده از آسمان معرفی می‌کرد[۱۴][۱۵]. از همین روست که ابومنصور به کِسف شهرت یافت[۱۶].

در برخی از منابع[۱۷] آمده است که ابومنصور بر این باور بود که حضرت علی (علیه‌السّلام) کِسف ساقط است و در سحاب (ابر) بسر می‌‌برد[۱۸] و اضافه کرده است که او نمرده و قبل از قیامت، خود و همراهانش به‌دنیا رجعت خواهند کرد.

اعتقادات

امامت و پیامبری:

ابو‌منصور مطابق با افکار غُلو‌آمیزش خود را از منسوبین امام باقر ‌(علیه‌السّلام) می‌دانست، اما از طرف امام مطرود شد و حضرت از وی تبرّی جست. پس از آن بود که ادعای امامت کرد و بعد از شهادت حضرت اعلام کرد که امامت به او منتقل شده است[۱۹]. همچنین مدعی بود که امر امامت را شخص امام به وی تفویض کرده و او را وصی خویش خوانده است[۲۰]. با این‌حال به نقل برخی از منابع[۲۱] ابو‌منصور مدعی مهدویت امام باقر ‌(علیه‌السّلام) بوده و بر همین اساس خود را در زمان غیبت و انتظار، خلیفه حضرت معرفی می‌کرد. همچنین می‌گفت که امام علی (علیه‌السّلام)، امام حسن (علیه‌السّلام)، امام حسین (علیه‌السّلام) امام علی‌بن‌حسین (علیه‌السّلام) و امام باقر (علیه‌السّلام) و در ادامه خود وی به نبوت و رسالت رسیده‌اند. او خود را همچون حضرت ابراهیم، خلیل‌الله می‌دانست[۲۲][۲۳] و ادعا می‌کرد که جبرئیل بر وی نازل می‌شود و منزلت او نزد رسول‌خدا (صلّی‌الله علیه وآله) چون منزلت یوشع‌بن‌نون نزد موسی (علیه‌السّلام) است[۲۴].

از دیگر اعتقادات وی این بود که می‌گفت سلسله رسولان الهی خاتمه نمی‌یابد[۲۵] و نیز مدعی بود که پس از خودش، امر رسالت در شش تن از فرزندانش ادامه خواهد داشت که آخرین آن مهدی موعود است[۲۶].

بهشت و دوزخ:

ابومنصور معتقد بود که مراد از بهشت یعنی شخصی که مامور به دوستی و پیروی از او هستیم وشخص مورد نظر، امام حاضر و امام وقت است و مقصود از جهنم یعنی شخصی که با امام دشمنی دارد و همگی مأمورند تا با او دشمن باشند و به این نتیجه می‌رسد که اگر کسی به شناخت امام زمانش نایل شد، چون به بهشت کمال رسیده است، پس تمام تکالیف از او ساقط می‌شود[۲۷].

حلال کردن محرمات:

سعد‌بن‌عبدالله اشعری گزارش کرده است[۲۸] که ابومنصور برای پیروانش همه محرمات را حلال و واجبات و فرائض را از آنان ساقط کرده است. همان‌طور که ابوالحسن اشعری[۲۹] از آنها نقل کرده است که از دیدگاه ابو‌منصور، همه محرمات، اسامی کسانی است که خداوند دوستی و ولایت آنان را منع کرده است و واجبات، اسماء رجالی است که ولایت آنان واجب و فرض است.

تشبیه خدا:

ابومنصور مدعی بود که خداوند با وی سخن گفته و دستش را بر سر او کشیده و به وی گفته است: «برو ای فرزند و مردم را به سوی من بخوان[۳۰]. این عقیده ثابت می‌کند که ابومنصور مثل بسیاری از غالیان شیعی، تشبیه‌گرا بوده است.

سخت‌گیری بر مخالفان:

ابومنصور بر مخالفانش سخت می‌‌گرفت. از احمد‌بن‌حنبل نقل می‌کنند این فرقه اعتقاد داشتند که اگر شخصی از این فرقه چهل نفر از مخالفان را بکشد، اهل بهشت است[۳۱].

سر‌انجام ابومنصور

با توجه به آن‌چه درباره ابومنصور بیان شد، می‌توان گفت که او و پیروانش یک هدف سیاسی را دنبال می‌‌کرده‌اند. به گزارش منابع گروهی از منصوریه از قبیله بنی‌کنده در کوفه خروج کردند و یوسف‌بن‌عمر ثقفی، والی کوفه ابومنصور را دربند کرد و او را به دار آویخت.

پانویس

  1. محمد قلهاتی، الفرق الاسلامیة من خلال الکشف و البیان، با کوشش محمد بن عبدالجلیل،تونس، سال 1984 م، ص 288.
  2. سعد بن عبدالله اشعری قمی، المقالات و الفرق، با کوشش محمدجواد مشکور، تهران، سال ۱۳۶۱ ش، ص 46.
  3. عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، با کوشش عزت عطار حسینی، قاهره، سال ۱۳۶۷ق، ص 149.
  4. سعد بن عبدالله اشعری قمی، همان.
  5. جاحظ عمرو، الحیوان، با کوشش عبدالسلام هارون، قاهره، سال ۱۳۵۷ ق، ج ۲، ص ۲۶۷.
  6. مسائل الامامة، منسوب به ناشی اکبر، به کوشش یوزف فان اس، بیروت، سال ۱۹۷۱م، ص 40.
  7. محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، سال 1372 ش، چ دوم، ص 185.
  8. سعد بن عبدالله اشعری قمی، همان، ص 47.
  9. جاحظ عمرو، البیان و التبیین، باکوشش حسن سندوبی، قاهره، سال ۱۳۵۱قف ج ۱ ص۳۰.
  10. ابن‌ندیم، الفهرست، ص ۲۰۲.
  11. محمد جواد مشکور، همان، ص 185.
  12. سعد بن عبدالله اشعری قمی،همان.
  13. سوره طور/۵۲/۴۴
  14. ابن قتیبة دینوری، تأویل مختلف الحدیث، قاهره، سال ۱۳۲۶ ق، ص 87.
  15. سعد بن عبدالله اشعری قمی، همان، ص47.
  16. ابن قتیبة دینوری، عیون‌الاخبار، با کوشش احمد زکی عدوی، قاهره، سال ۱۳۴۳ق، ج 2، ص 147.
  17. احمد ابن عبدربه، العقد الفرید، با کوشش احمد امین و دیگران، بیروت،سال ۱۴۰۲ ق، ج ۲ص ۴۰۵.
  18. محمد ملطی، التنبیه و الرد علی اهل الاهواء و البدع، با کوشش عزت عطار حسینی، سال ۱۳۶۸ق، ص 150.
  19. محمد بن عبدالکریم شهرستانی،الملل و النحل، با کوشش محمد بن فتح الله بدران، قاهره، سال ۱۳۷۵ ق، ج 1، ص 158.
  20. سعد بن عبدالله اشعری قمی، همان، ص ۴۶ـ۴۷.
  21. عبدالرحمن ابن جوزی، تلبیس ابلیس، قاهره، سال ۱۳۶۸ ق، ص ۹۷ـ۹۸.
  22. محمد جواد مشکور، همان، ص 185.
  23. سعد بن عبدلله اشعری قمی، همان، ص 46
  24. سعد بن عبدالله اشعری، همان، ص 47.
  25. ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین، با کوشش هلموت ریتر، بیروت، سال ۱۴۰۰ق، ص 9.
  26. سعد بن عبدالله اشعری قمی، همان، ص 47.
  27. عبدالکریم بن محمد شهرستانی، همان، ج ۱، ص ۱۵۸ـ۱۵۹.
  28. سعد بن عبدالله اشعری قمی، همان، ص 47.
  29. ابوالحسن اشعری، همان، ص 10.
  30. محمد ابوالمعالی، بیان‌الادیان، با کوشش هاشم رضی، تهران، سال ۱۳۴۲ش، ص 56.
  31. محمد ابن ابی یعلی، همان، ج ۱ ص ۳۳.