سقیفه بنی ساعده: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
خط ۷۰: خط ۷۰:


== علت به رسمیت شناختن خلافت ابوبکر ==
== علت به رسمیت شناختن خلافت ابوبکر ==
حقیقت این است که آن دسته از اصحاب نزدیک پیامبر(صلی الله علیه) که روحشان با پیام وحی آشنا شده بود، با ابوبکر بیعت نکردند و او را به رسمیت نشناختند. عده‌ای از این گروه تحت عنوان «مرتدین» در «واقعه» رده به شدت سرکوب شدند تا آنجا که عمر نیز به عمل آنان اعتراض کرد<ref> تاریخ ابن کثیر، ج6، ص 311.</ref>.
حقیقت این است که آن دسته از اصحاب نزدیک پیامبر (صلی الله علیه) که روحشان با پیام وحی آشنا شده بود، با ابوبکر بیعت نکردند و او را به رسمیت نشناختند. عده‌ای از این گروه تحت عنوان «مرتدین» در «واقعه» رده به شدت سرکوب شدند تا آنجا که عمر نیز به عمل آنان اعتراض کرد<ref> تاریخ ابن کثیر، ج6، ص 311.</ref>.
عده‌ای دیگر نیز زمانی بیعت را پذیرفتند که پیشوای آنان علی(علیه‌السلام) برای حفظ اصل اسلام، به ناچار و اجبار با ابوبکر بیعت کرد. از جمله این افراد، ابوالهیثم، سهل بن حنیف، ذوالشهادتین، [[مقداد]]، زبیر بن عوام و... بودند.
عده‌ای دیگر نیز زمانی بیعت را پذیرفتند که پیشوای آنان علی (علیه‌السلام) برای حفظ اصل اسلام، به ناچار و اجبار با ابوبکر بیعت کرد. از جمله این افراد، [[ابوالهیثم]]، [[سهل بن حنیف]]، [[ذوالشهادتین]]، [[مقداد]]، [[زبیر بن عوام]] و... بودند.
اما توده مردم با اصل و محتوای اسلام بیگانه بودند؛ از این رو، از درک چرایی انتخاب علی(علیه‌السلام) به جانشینی پیامبر(صلی الله علیه) عاجز و به اهمیت و جایگاه آن پی نبرده بودند. بدین جهت، آن هنگام که امیرمؤمنان علی(علیه‌السلام) به دفاع از حق غصب شده خویش می‌پردازد و بر ادعای خویش برهان می‌آورد، آنان در پاسخ می‌گویند:
اما توده مردم با اصل و محتوای اسلام بیگانه بودند؛ از این رو، از درک چرایی انتخاب علی (علیه‌السلام) به جانشینی پیامبر (صلی الله علیه) عاجز و به اهمیت و جایگاه آن پی نبرده بودند. بدین جهت، آن هنگام که امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) به دفاع از حق غصب شده خویش می‌پردازد و بر ادعای خویش برهان می‌آورد، آنان در پاسخ می‌گویند:
«اگر زودتر از ابوبکر از ما بیعت می‌خواستی، با تو بیعت می‌کردیم.»
«اگر زودتر از ابوبکر از ما بیعت می‌خواستی، با تو بیعت می‌کردیم.»  
آنان هنوز در نیافته بودند که خلافت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه)، انتقال قدرت از یکی به دیگری نیست تا هر آن کس که در مسند قدرت قرار گرفت و بر اوضاع مسلط شد، خلیفه باشد. عجر آنها از درک انتخاب علی(علیه‌السلام)- که در جهت تداوم انقلاب پیامبر(صلی الله علیه) بود و علی(علیه‌السلام) از نادر افرادی به شمار می‌رفت که از نخستین سال‌های [[بعثت]] پیامبر(صلی الله علیه) به همین منظور پرورش یافته بود- باعث شد فردی چون ابوبکر در جایگاه جانشینی پیامبر(صلی الله علیه) بنشیند، در حالی که ابوبکر خود نیز به ضعف خویش آگاه بود و می‌گفت:«أقیلونی أقیلونی فلست بخیرکم و علیُ فیکم<ref> تاریخ طبری، ج3، ص 211.</ref>؛ مرا وا گذارید، مرا واگذارید چرا که با وجود علی (علیه‌السلام) در بین شما، من برترین فرد شما نیستم.»
 
آنان هنوز در نیافته بودند که خلافت و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه)، انتقال قدرت از یکی به دیگری نیست تا هر آن کس که در مسند قدرت قرار گرفت و بر اوضاع مسلط شد، خلیفه باشد. عجر آنها از درک انتخاب علی (علیه‌السلام)- که در جهت تداوم انقلاب پیامبر (صلی الله علیه) بود و علی (علیه‌السلام) از نادر افرادی به شمار می‌رفت که از نخستین سال‌های [[بعثت]] پیامبر (صلی الله علیه) به همین منظور پرورش یافته بود- باعث شد فردی چون ابوبکر در جایگاه جانشینی پیامبر (صلی الله علیه) بنشیند، در حالی که ابوبکر خود نیز به ضعف خویش آگاه بود و می‌گفت:«أقیلونی أقیلونی فلست بخیرکم و علیُ فیکم<ref> تاریخ طبری، ج3، ص 211.</ref>؛ مرا وا گذارید، مرا واگذارید چرا که با وجود علی (علیه‌السلام) در بین شما، من برترین فرد شما نیستم.»


== انحراف بزرگ ==
== انحراف بزرگ ==

نسخهٔ ‏۳۰ مهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۴۵

سقیفه بنی ساعده

سقیفهٔ بنی ساعد جایگاه و ایوانی سرپوشیده و دارای سقف در مدینه که مربوط به قبیله بنی ساعده بوده‌است و مردمان و مشاورانشان در آن گرد می‌آمده‌اند. سقیفه بنی‌ساعده، نخستین واقعه پس از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه) در سال ۱۱ق بود که در آن ابوبکر بن ابی‌قُحافه به عنوان خلیفه مسلمانان انتخاب شد. نام سقیفهٔ بنی‌ساعده به این دلیل که بلافاصله پس از درگذشت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه) پیامبر اسلام عده‌ای از اصحاب که به انصار و مهاجرین شهرت داشتند، در آن محل برای تعیین خلیفه بعد از پیامبر به دعوت سعد بن عباده رئیس قبیلهٔ خزرج جمع شدند و ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند. واین در حالی بود که پس از وفات حضرت محمد (صلی الله علیه)، امام علی (علیه‌السلام) و برخی دیگر از صحابه مشغول تدارک مراسم تدفین پیامبر بودند.

علت نام‌گذاری

در عربستان برای گریز از گرمای زیاد، اکثر خانه‌ها و مغازه‌ها و مساجد، دارای سایبانی از حصیر یا گلیم‌هایی از پشم بز بود و در مواقع بیکاری، در آنجا جمع می‌شدند و از اخبار تازه و امور اجتماعی مهم سخن می‌گفتند. از جمله این سایبان‌ها، سایبانی بود متعلق به قبیله بنی ساعده. چون بعد از رحلت پیامب ر(صلی الله علیه) انصار و مهاجرین برای تعیین خلیفه، در زیر این سایبان گرد آمدند، این واقعه «سقیفه بنی ساعده» نامیده شد.

چرا سقیفه رخ داد

جبرئیل در سال دهم هجری، رسول خدا (صلی الله علیه) را به نزدیک بودن زمان رحلتش آگاه کرد. حضرت در این سال به فرمان خداوند می‌باید دو فریضه را به جای آورد: یکی، انجام مناسک حج و دیگری، معرفی جانشین پس از خود. پیامبر (صلی الله علیه) در ذیقعده سال دهم هجری عازم حج شد. هدف او علاوه بر تعلیم دادن احکام حج، لغو امتیازاتی بود که قریش به سبب کلیدداری و پرده داری کعبه برای خود کسب کرده بود. اشراف مکه در جاهلیت، ده قبیله بودند که پانزده منصب بین تیره‌های عرب تقسیم می‌شد[۱]. از جمله امتیازات، منصب قیادت، رفادت، سقایت و... بود. یکی از امتیازات قریش بر دیگر حاجیان، این بود که از عرفات بار نمی‌بستند، بلکه از مزدلفه کوچ می‌کردند و این را برای خود فخر می‌شمردند. قرآن کریم این امتیاز را با نزول این آیه از بین برد[۲]: Ra bracket.png ثم افیضوا من حیث افاض الناسُ... [بقره–199] La bracket.png؛ «از جایی کوچ کنید که مردم کوچ می‌کنند...». از آنجا که طواف خانه خدا باید در جامه و پارچه پاک باشد، قریش می‌پنداشت جامه هنگامی پاک است که از آنها گرفته و کرایه شود و اگر قریش از دادن لباس طواف به کسی ممانعت کند، او باید برهنه به طواف بپردازد. پیامبر(صلی الله علیه) که خود از قریش بود، در برابر دیدگان مردم از عرفات کوچ کرد و با این شیوه اولاً شعار برابری و مساوات بین انسان‌ها را عملاً اجرا کرد. ثانیاً آن حضرت ثابت کرد که قریشی بودن (آنچه ابوبکر با استناد به آن به خلافت رسید)، اعتباری برای برتری جویی از دیگر قبایل نیست. اما دومین فریضه مهمی که پیامبر(صلی الله علیه) برای اتمام رسالت خویش باید به انجام می‌رسانید، اعلام جانشینی علی(علیه‌السلام) بود که در جُحفه و در محلی به نام «غدیرخم» صورت گرفت و در‌این‌باره فرمود:«من کنت مولاه فهذا علیُ مولاه».

این اقدام پیامبر (صلی الله علیه) در غدیرخم، چند تن از سران عرب را- که به قصد «ریاست طلبی» مسلمان شده بودند- از گرویدن به آیین او پشیمان کرد. از همان روز عمر، ابوبکر و ابوعبیده جراح مثلثی را تشکیل دادند و سوگند یاد کردند که نگذارند این انتخاب پیامبر (صلی الله علیه) عملی شود. آنها از اهل کتاب شنیده بودند که پیامبری در مکه مبعوث خواهد شد که بر شرق و غرب عالم غالب می‌شود. پس با این پندار که پس از پیامبر(صلی الله علیه) به حکومت خواهند رسید، به رسالت آن حضرت ایمان آوردند و خود را در خدمت پیامبر (صلی الله علیه) قرار دادند و حال که از رسیدن به خلافت مأیوس شده بودند، تصمیم گرفتند آن حضرت را به قتل برسانند تا به قریش اظهار دارند که ما در پی فرصت برای قتل پیامبر (صلی الله علیه) بودیم، تا چنین حقی را نیز بر گردن قریش ثابت کنند[۳].

بنابراین، وقتی رسول خدا (صلی الله علیه) به محل خطرناک عقبه رسید، شترش را رماندند تا از کوه سقوط کند. جبرئیل به پیامبر (صلی الله علیه) اطلاع داد و آن حضرت به یارانش دستور داد تا احدی قبل از او به عقبه نرود. منافقین این بار تصمیم گرفتند که با استفاده از تاریکی و ناهمواری راه، در پس بلندی پنهان شوند و چهره‌های خود را بپوشانند، تا هرگاه پیامبر (صلی الله علیه) نزدیک شد، دبه‌های پر از شن را از بلندی به زیر بغلطانند. آنها چنین کردند و شتر پیامبر (صلی الله علیه) خواست رم کند و او را بر زمین بزند. جبرئیل نازل شد و آن حضرت را از خطر رهانید[۴].

اقدامات پیامبر(صلی الله علیه)

اعزام سپاه اسامه

پیامبر(صلی الله علیه) در جریان بازگشت از حجة الوداع بیمار شد و پس از چندی با بهبودی نسبی، به فکر تجهیز و اعزام سپاهی به مرزهای شام افتاد. اهداف پیامبر (صلی الله علیه) را از این اقدام چنین می‌توان تحلیل کرد:

  1. رسول خدا (صلی الله علیه)بیم آن داشت که بعد از انتشار خبر رحلتش رومیان از آشفتگی اوضاع مسلمانان سوء‌استفاده کرده، آنها را سرکوب کنند. دو جنگ از جنگ‌های پیامبر (صلی الله علیه)- جنگ تبوک و جنگ موته- در نبرد با شامیان بود. بنابراین اعزام سپاه خبر از ثبات جامعه اسلامی می‌داد.
  2. پیامبر (صلی الله علیه) می‌خواست با اعزام این سپاه، سران قبایل و صحابه را از مرکز حکومت (مدینه) دور سازد تا بعد از رحلتش مانعی برای به خلافت رسیدن حضرت علی (علیه‌السلام) پیش نیاید.
  3. واگذاری فرماندهی سپاه به اسامه، که جوانی هفده یا نوزده ساله بود، سنت شیوخیت را که در بین اعراب از اعتبار بالایی برخوردار بود، منسوخ می‌کرد، تا جوان بودن علی (علیه‌السلام) بهانه‌ای برای کنار زدن او از خلافت نباشد.

سکونت در منزل عایشه

پیامبر (صلی الله علیه) از رفت و آمدهای برخی مهاجران بین مکه و مدینه خبر داشت. بنابراین او با سکونت در منزل عایشه و زیرنظر داشتن فتنه، در صدد خنثی کردن دسیسه‌های سقیفه‌سازان برآمد.

هشدارهای پیش از رحلت

هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه) از کارشکنی برخی از افراد در اعزام سپاه اسامه باخبر شد، در حالی که سرش را با دستمال بسته بود، به مسجد آمد و با تأکید، از کارشکنان خواست که سپاه را همراهی کنند و حتی فرمود: «لعن الله من تخلف عن جیش اسامة»[۵]. پیامبر (صلی الله علیه) با آگاهی از فعالیت‌های برخی از صحابه برای به دست گرفتن خلافت، تصمیم گرفت برای جلوگیری از انحراف خلافت و بروز دو دستگی در بین مسلمانان، خلافت علی (علیه‌السلام) را قبل از رحلت تثبیت کند. به همین منظور- با وجود تأکیدهای فراوانش و بیان فضیلت‌های علی (علیه‌السلام)- در آخرین لحظات حیات با حالت تب و بیماری به مسجد آمد و با صدای بلند که از بیرون مسجد شنیده می‌شد، یک بار دیگر حدیث ثقلین را تکرار فرمود. میرحامد حسین، این حدیث را از دویست نفر از علمای بزرگ اهل‌سنت در کتابش، عبقات الانوار نقل کرده و دانشگاه الازهر مصر نیز رساله‌ای در صحت سند آن منتشر ساخته است[۶].

آن گاه آن حضرت خطاب به مهاجران فرمود: «شما زیاد می‌شوید، ولی انصار زیاد نمی‌شوند، انصار تکیه‌گاه من هستند که به آنها پناه آورده ام. نیکانشان را گرامی بدارید و از بدانشان درگذرید[۷].» پس از بیان این سخنان، به منزل عایشه بازگشت؛ لحظاتی بعد، عمر و ابوبکر و تعدادی از یاران پیامبر (صلی الله علیه) بر بالین حضرت حضور یافتند. در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه) در حالی که تب و بیماری‌اش شدت یافته بود، بار دیگر برای تأکید بر شایستگی آن کسی که خدا و رسولش انتخاب کرده بودند، تقاضای قلم و کاغذ کرد تا چیزی بنویسد که بعد از او، مسلمانان گمراه نشوند. در این میان، عمر برآشفت و گفت:«هذیان می‌گوید. قرآن ما را کفایت می‌کند[۸].» رسول خدا (صلی الله علیه)با دیدن نزاع و دو دستگی اطرافیان، از بیم آنکه عمر و متحدانش اصل رسالت را، مورد شبهه قرار بدهند، خطاب به صحابه فرمود:«برخیزید و از پیش من بروید.»... پیامبر (صلی الله علیه) در حالی که علی سرش را در آغوش گرفته بود، از دنیا رفت.

علت تجمع انصار در سقیفه

خبر دردناک رحلت پیامبر (صلی الله علیه) در میان انصار و مهاجران پیچید. انصار با آگاهی از این خبر، با شتاب خود را به سقیفه رساندند و درباره این حادثه بس مهم به گفتگو پرداختند. حال باید پرسید: چرا انصار در سقیفه گرد آمدند و علت نامزد کردن سعد بن عباده«رئیس خزرج» به عنوان امیر، چه بود؟ مگر آنها از انتخاب علی (علیه‌السلام) برای رهبری امت اسلامی بی اطلاع بودند و یا بسیاری از آنان در غدیرخم حضور نداشتند؟ چه چیزی آنها را به اتخاذ چنین تصمیمی واداشت؟ آن گونه که از اسناد تاریخی برمی‌آید، علت اصلی تجمع آنها، اطلاع از دسیسه‌هایی بود که در صدد بود خلافت را از علی (علیه‌السلام) غصب کند و چون یقین کردند خلافت از آن دیگری است و از طرفی، افراد سیاسی و کارآزموده که بتوانند خلافت را برای امیرمؤمنان تثبیت کنند، در بنی‌هاشم سراغ نداشتند؛ لذا برای تعیین خلیفه در سقیفه جمع شدند. در کنار این عامل اصلی، علل دیگری نیز وجود داشت که باعث تجمع انصار در سقیفه شد؛ همانند: انصار گسترش اسلام را مرهون بذل جان و مال خویش می‌دانستند و خود را نسبت به مهاجرین در به دست گیری خلافت، سزاوارتر می‌شمردند.

  1. انصار در اکثر غزوات همراه پیامبر (صلی الله علیه) با کفار قریش جنگیده و بسیاری از کفار مکه و دیگر مخالفان اسلام را کشته بودند. از این رو، به وحشت افتادند که مبادا کسی روی کار آید که انتقام خون‌های ریخته شده را بگیرد، و این ناشی از آن بود که به رغم تلاش‌های فراوان پیامبر (صلی الله علیه) برای تبدیل نظام قبیله‌ای به نظام اجتماعی، هنوز خوی و خصلت‌های قبیلگی دوران جاهلیت، همچون آتش زیر خاکستر در نهادشان باقی بود.
  2. علت دیگر، حس جاه‌طلبی است که در تمام افراد بشر به طور مختلف وجود دارد و انسان را به خطرات بزرگ می‌اندازد[۹].
  3. سعد بن عباده از بزرگان عرب بود که درب خانه‌اش به روی حاجت‌مندان باز بود و از کسانی بود که در روز عید غدیرخم حضور داشت و خطبه پیامبر(صلی الله علیه) را شنید؛ ولی حب جاه و مقام، او را با وجود بیماری به سقیفه کشاند تا با او بیعت کنند[۱۰].

علل موفقیت حزب شیخین

حال به پاسخ این سؤال می‌پردازیم که: علت موفقیت حزب ابوبکر و عمر چه بود؟ و چرا مردم با وجود آگاهی از انتخاب علی (علیه‌السلام)از سوی پیامبر(صلی الله علیه) به جانشینی خویش، با ابوبکر بیعت کردند؟

جلوگیری از اعزام سپاه اسامه

ابوبکر و عمر برخلاف اصرار فراوان پیامبر (صلی الله علیه) بر حرکت سپاه اسامه، در اجرای امر آن حضرت تعلل کردند و اسامه را از حرکت بازداشتند. این کار، چند منفعت برایشان دربرداشت: اول این‌که هنگام رحلت پیامبر (صلی الله علیه) در مدینه حضور خواهند داشت. دوم اینکه وجود سران قبایل در مدینه، آنها را یاری می‌کرد تا از بحران فقدان پیامبر (صلی الله علیه) استفاده کنند و از بزرگان قوم برای خود بیعت بگیرند؛ زیرا نبود بزرگان قوم در مدینه و بیعت نکردن آنها در صورت اعزام سپاه، نقشه‌های آنان را برای رسیدن به خلافت بی نتیجه می‌گذاشت. این کارشکنی‌ها باعث شد تا پیامبر (صلی الله علیه) با حال بیمار و نزار خود در مسجد حضور یابد و آنان را لعنت کند:«لعن الله من تخلف عن جیش اسامه[۱۱]».

ناآشنایی تازه مسلمان‌ها با موقعیت حضرت علی (علیه‌السلام)

اگرچه هنگام رحلت پیامبر (صلی الله علیه)، اسلام در سراسر شبه جزیره عربستان گسترش نیافته بود، اما اسلام، این آیین جدید، هنوز فرصت نیافته بود که شناخت عمیقی از خود به پیروانش ببخشد. اعراب تازه مسلمان تنها بر یگانگی خدا و اینکه محمد، فرستاده ای از جانب اوست، اعتراف داشتند و در عمل، به بسیاری آداب جاهلیت پایبند بودند و بدان عمل می‌کردند. در برخورد با قضیه جانشینی علی (علیه‌السلام) نیز این گونه نمی اندیشیدند که او بزرگ‌ترین حامی پیامبر (صلی الله علیه) و آگاه از اسرار رسالت اوست و تنها او می‌تواند این دین نو ظهور را نهادینه کند، بلکه در این اندیشه بودند که او کشنده بسیاری از سران کفر است که از نزدیکان و عزیزان آنها به شمار می‌رفت. از این رو، حس کینه و انتقام در میان برخی مهاجران و به ویژه تازه مسلمانان مکه، باعث شد افرادی چون ابوبکر و عمر بر اوضاع مسلمانان مسلط شوند.

علت به رسمیت شناختن خلافت ابوبکر

حقیقت این است که آن دسته از اصحاب نزدیک پیامبر (صلی الله علیه) که روحشان با پیام وحی آشنا شده بود، با ابوبکر بیعت نکردند و او را به رسمیت نشناختند. عده‌ای از این گروه تحت عنوان «مرتدین» در «واقعه» رده به شدت سرکوب شدند تا آنجا که عمر نیز به عمل آنان اعتراض کرد[۱۲]. عده‌ای دیگر نیز زمانی بیعت را پذیرفتند که پیشوای آنان علی (علیه‌السلام) برای حفظ اصل اسلام، به ناچار و اجبار با ابوبکر بیعت کرد. از جمله این افراد، ابوالهیثم، سهل بن حنیف، ذوالشهادتین، مقداد، زبیر بن عوام و... بودند. اما توده مردم با اصل و محتوای اسلام بیگانه بودند؛ از این رو، از درک چرایی انتخاب علی (علیه‌السلام) به جانشینی پیامبر (صلی الله علیه) عاجز و به اهمیت و جایگاه آن پی نبرده بودند. بدین جهت، آن هنگام که امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) به دفاع از حق غصب شده خویش می‌پردازد و بر ادعای خویش برهان می‌آورد، آنان در پاسخ می‌گویند: «اگر زودتر از ابوبکر از ما بیعت می‌خواستی، با تو بیعت می‌کردیم.»

آنان هنوز در نیافته بودند که خلافت و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه)، انتقال قدرت از یکی به دیگری نیست تا هر آن کس که در مسند قدرت قرار گرفت و بر اوضاع مسلط شد، خلیفه باشد. عجر آنها از درک انتخاب علی (علیه‌السلام)- که در جهت تداوم انقلاب پیامبر (صلی الله علیه) بود و علی (علیه‌السلام) از نادر افرادی به شمار می‌رفت که از نخستین سال‌های بعثت پیامبر (صلی الله علیه) به همین منظور پرورش یافته بود- باعث شد فردی چون ابوبکر در جایگاه جانشینی پیامبر (صلی الله علیه) بنشیند، در حالی که ابوبکر خود نیز به ضعف خویش آگاه بود و می‌گفت:«أقیلونی أقیلونی فلست بخیرکم و علیُ فیکم[۱۳]؛ مرا وا گذارید، مرا واگذارید چرا که با وجود علی (علیه‌السلام) در بین شما، من برترین فرد شما نیستم.»

انحراف بزرگ

«سقیفه» اولین و بزرگ‌ترین انحرافی بود که تداوم انقلاب پیامبر(صلی الله علیه) را به مخاطره انداخت؛ زیرا پس از وقوع این حادثه، شاهد روی کارآمدن افرادی هستیم که به علت ناآشنایی با حقایق و معارف انسان ساز اسلام، و با دنباله روی از اغراض و اهداف جاه‌طلبانه خویش، موجب پیدایش بدعت‌های فراوانی شدند که زدودن آنها از جامعه اسلامی، ناممکن بود؛ تا آنجا که علی(علیه‌السلام) درباره انحراف زمان خلفای ثلاث، این گونه می‌فرماید: «به خدا سوگند! پیشوایان پیش از من کارهای شگفتی انجام دادند و به عمد با رسول خدا(صلی الله علیه) به مخالفت پرداختند. اگر مردم را وادار به ترک آنها می‌کردم و آن بدعت‌ها را به حقیقتی که در زمان حضرت رسول(صلی الله علیه) بود، برمی‌گرداندم، سپاهیانم از اطرافم پراکنده می‌شدند و در لشکرم جز من و تعداد اندکی باقی نمی‌ماند...». آری وقوع سقیفه، زمینه خلافت امویان، بنی عباس و ... را فراهم ساخت.

منابع

برگرفته از سایت بررسي علل وقوع سقيفه بني ساعده - جنبش سایبری 313http://www.jc313.ir

پانویس

  1. . تاریخ مفصل اسلام و تاریخ ایران بعد از اسلام، حسین عمادزاده، ص 94، چ8، 1374ش.
  2. تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، سیدجعفر شهیدی، ص 84، تهران، چ2، 1363ش.
  3. تاریخ مفصل اسلام و تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 116.
  4. همان.
  5. تاریخ طبری، ج2، ص 225.
  6. تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، علی اکبر حسینی، ص 298، تهران، چ1، 1373ش.
  7. تاریخ طبری، ج2، ص 227.
  8. صحیح بخاری، ج1، ص 22.
  9. طرح‌های رسالت، پیرامون خلافت و زمامداری، احمد مطهری، ج1، ص 250، قم، مرکز انتشارات دارالتبلیغ.
  10. نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج4، ص 4، چاپ بیروت.
  11. تاریخ طبری، ج2، ص 225.
  12. تاریخ ابن کثیر، ج6، ص 311.
  13. تاریخ طبری، ج3، ص 211.