حضرموت

از ویکی‌وحدت
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۳۰ توسط Hadifazl (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
حضرموت
حضرموت

حَضْرَمَوْت نام قبیله و نام منطقه‌ای وسیع است که در شرق یمن در جنوب جزیره العرب و ساحل دریای عرب قراردارد. به مردم آن، حَضرَمی گفته می‌شود. ساکنین آن در زمان پیامبر اسلام (محمد صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمان شدند. در طول تاریخ اسلام، شیعیان در آن زندگی می‌کردند.

دلایل نام‌گذاری

حَضْرَمَوْت نام قبیله و نام منطقه‌ای وسیع است که در شرق کشور یمن در جنوب جزیرة العرب و ساحل دریای عرب قراردارد. به مردم آن، حَضرَمی گفته می‌شود. ساکنین آن در زمان پیامبر اسلام محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمان شدند. در طول تاریخ اسلام، شیعیان در آن زندگی می‌کردند. حضرموت از دو کلمه حضر (حضور داشتن) و موت (مرگ) تشکیل شده و به معنای سرزمین مرگ است. علت نامیدن این سرزمین به این نام عبارت است از:

برخی معتقدند حضرت هود (علیه‌السلام) پس از نفرین کردن کافران، گفت: الأن مرگ حاضر شده است. بنابر افسانه‌ای یونانی درختان آنجا (کندر و بُخور که وادی حضرموت به تولید آن مشهور بوده است) بوی کُشنده‌ای دارند. قول دیگر حضرموت را به «حضرموت بن یقطن بن عامر» نسبت می‌دهد. اولین منبعی که در آن از فردی به نام حضرموت (به صورت حَضَرْمَاوِث) صحبت به میان آورده تورات است. وی سومین فرزند یقطان (قحطان) است.

بعضی نیز حضرموت را لقب عامر بن قحطان می‌دانند. وی به هنگام جنگ بسیار می‌کشت؛ لذا او را به حَضرموت ملقب ساختند. در نتیجه قبیله و سرزمینش هم به این نام ملقب گشت. که برخی به همین جهت حضرموت را نام قبیله‌ای در این منطقه می‌دانند. برخی نسبت به «حضرموت عمرو بن قیس بن معاویه» دانسته‌اند.

حضرموت در دوران گذشته

این سرزمین دارای تمدنی کهن بوده که تقریبا پنج قرن پیش از میلاد شروع و به حدود قرن سوم میلادی ختم می‌شود. این منطقه به عنوان اقامتگاه قوم عاد هم نام برده شده که در قرآن در سوره فجر آیات هفت به بعد از آن سخن به میان آمده است.

در این سرزمین اماکن و آثار باستانی متعددی وجود دارد. از مهم‌ترین آنان قبر منسوب به حضرت هودعلیه‌السلام و ویرانه‌هایی از مواضع و اماکن اقوام عاد و قوم ثمود است. مردم این منطقه در زمان پیامبر مسلمان شدند. رسول خدا فردی به نام زیاد بن لبید را حاکم بر آنجا و مأمور جمع‌آوری زکات آن قرار داد که او کِنده را نیز ضمیمه ولایت او کرد. در ایام خلافت ابوبکر، طایفه‌ای از کِنده که ساکن حَضْرَموت بودند، حاضر به پرداخت زکات به وی نشدند. در نتیجه زیاد بن لبید شبانه از آن منطقه فرار کرد و مردم این منطقه را مرتد نامید. ابوبکر نیز سپاهی فرستاد که با آنان وارد جنگ شد.

حضرموت در دوران معاصر

در تقسیمات جغرافیایی قدیم این منطقه یکی از چهار بخش مهم و بزرگ یمن بود که در تقسیمات جدید وسعت آن شامل ده استان از ۲۱ استان این کشور است. در سال‌های اخیر، برخی جهان گردان و باستان شناسان از کشورهای مختلف از آثار باستانی حضرموت بازدید و نتایج کاوش‌ها را تدوین و منتشر کرده‌اند.

شیعه در حضرموت

یمن تنها کشوری است که مردمانش بدون جنگ و خون‌ریزی و با رسیدن حضرت علی (علیه‌السلام) به عنوان فرستاده ویژه پیامبر اکرم(محمد صلی الله علیه و آله و سلم) به اسلام گرویدند. دوستی میان یمنی‌ها و حضرت علی (علیه‌السلام) به حدی بود که از تعداد بیست و سه نفری که هستۀ اولیۀ تشیع بعد از ماجرای سقفیه را تشکیل دادند، ده نفر از انصار یمنی بودند. در گزارش دیگری آمده است که وقتی زیاد بن لَبید أنصاری، نمایندۀ خلیفه در «حضر موت» بود، حارث بن معاویه تمیمی، حارثه بن سُراقه کندی، اشعث بن قیس کندی از سران قبایل یمنی به او گفتند: ما از اهل بیت پیامبر(محمد صلی الله علیه و آله و سلم) اطاعت خواهیم کرد، چرا شما آنان را از خلافت باز داشتید.

در زمان بالا گرفتن اختلاف امام علی (علیه‌السلام) با معاویه، ساکنان این منطقه از حضرت علی (علیه‌السلام) حمایت کردند. لذا در سال ۴۰ هجری بُسر بن أرطاة فهری به همراه سپاه سه هزار نفره از دمشق برای سرکوب کردن شیعیان به حضرموت رفت و با طرفداران امام علی علیه‌السلام جنگ کرد.

در این سرزمین، خاندان‌هایی از نسل امام حسین (علیه‌السلام) و علویان بسیاری چون خاندان‌های بار، بِیتی، جِفْری، جِنَید، حامد، حداد، سَقّاف، شاطری، بافَقیه و حِبْشی زندگی می‌کنند. و سادات علوی احترام و جایگاه والایی دارند.

حضرموت یکی از نواحی شرقی کشور یمن و فعلا یکی از نواحی امیرنشین و شیخ نشین است که در حدود دویست هزار نفر جمعیت دارد. حضرموت نام یکی از پسران قحطان بن عامر و برادر یعرب بن قحطان است. نظر به شجاعت و تهورش وی را حضرموت لقب دادند. چون هر وقت در جنگی حاضر می‌شد و از دشمن بسیاری را می‌کشت، مردم می‌گفتند: حضرموت. یعنی مرگ حاضر شد. سپس این کلمه به نحو «ترکیب مَزج» اسم و علَم برای آن شخص شد و این ناحیه به اسم او مشهور شد[۱]. ناحیه حضرموت در عصر پیابر اسلام رؤساء و زمامدارانی داشت که آنان را ملوک و اَقیال (جمع قیل به معنای رئیس و مَلِک) می‌گفتند و از طرف پادشاهان ایران مانند سایر زمامداران کشور یمن عزل و نصب می‌شدند، مهم‌ترین ایشان وائل بن حجر حضرمی، مخوس، جمذه، مشرح و ابضعه است و بزرگ همه وائل بن حجر بوده که پیامبر اسلام نامه‌ای به وی نوشت و آن را توسط سلیم بن عمرو انصاری به سوی او فرستاد.

یعقوبی[۲] در تاریخ خود گفته: نامه وائل بن حجر حضرمی نظیر نامه‌هایی بوده که به خسروپرویز و قیصر روم نوشته شد، و لکن نامه را ذکر ننموده و غیر یعقوبی هم از این نامه که سلیم بن عمرو حامل آن بوه اسمی نبرده، فقط نامه‌هایی که پس از ورود وائل به مدینه پیغمبر اسلام برای او نوشته ضبط و محفوظ است که آنها را شرح خواهیم داد. زمامدار بزرگ حضرموت وائل بن حجر ریاست و موقعیت بزرگی را دارا بود، موقعی که تحول دینی در تمام کشور یمن از سال هفتم هجری شروع شد و پادشاه بزرگ کشور یمن باذان پس از کشته شدن خسروپرویز پادشاه ایران به دین اسلام داخل شد، تدریجا اشعۀ قرآن بر کشور یمن تابش نمود و مردم یمن توجه کامل به دین اسلام پیدا کردند. هیأت و دسته‌های مختلفی از قبایل به مدینه عزیمت نمودند، از جمله هیأت حضرموت بود که به ریاست وائل بن حجر حضرمی در سال نهم هجری به مدینه رهسپار شدند. و همچنین عده‌ای از رؤساء و زمامداران حضرموت در سال نهم هجری به مدینه آمده و دین اسلام را قبول کردند. از جمله ایشان مخوس، مشرح، جمذه، و ابضعه نام بود، مخوس که در زبانش لکنتی بود عرض کرد: یا رسول الله! دعا کن این لکنت از لسان من برطرف و زایل گردد. پیامبر دعا کرد و آن علت از زبان او برطرف گشت و هم از صدقات حضرموت او را عطیه و بخششی فرمود.

وائل بن حجر حضرمی بت مخصوصی از عقیق داشت که آن را پرستش و عبادت می‌کرد، به قدری آن بت سلطنتی مورد توجه و علاقه پادشاه حضرموت بود که گاهی در کنار آن جبین بر خاک می‌سود و همان جا هم به خواب می‌رفت، همین توجهات ملوکانه وائل بن حجر بود که یک محبوبیت فوق‌العاده‌ای به آن بت نزد تمام رؤساء و درباریان داده بود و روز به روز هم بر عظمت آن مجسمه بی روح افزوده می‌شد و عنوان ملکوتی و خدایی پیدا می‌کرد. روزی وائل در کنار بت هنگام ظهر به خواب رفته بود که ناگاه صدای موحشی را شنید. از خواب بیدار شد، آوازی از آن مکان به گوشش رسید که این اشعار را می‌خواند:

«وا عَجَبا لِوائلِ بنِ حجرِ؛ یَخالُ یَدري و هوَ لیسَ یَدري؛ ماذا ترجّی مِن نَحیتٍ صَخرِ؛ لیسَ بِذي عُرفٍ و لا ذي نُکرِ؛ و لا بِذی نَفعٍ و لا ذي ضُرِّ؛ لو کان ذاحِجرٍ أطاعَ أمري»

[۳]. «شگفت از وائل بن حجر، خیال می‌کند می‌فهمد و حال آن که او صاحب درایت نیست. چه امیدی از سنگ تراشیده دارد که نمی‌شناسد و نمی‌داند و ضرر و نفعی هم ندارد و اگر او عقل می‌داشت مرا و سخنان مرا اطاعت می‌کرد». وائل بن حجر را از این صدا وحشت و اضطراب فراگرفت و از آن تعجب کرد. پس با خود گفت: در این موضوع چه اقدامی‌کنم، در این فکر بود که بار دیگر در بیداری یا عالم خواب آواز دیگری را شنید که این اشعار را می‌خواند: «اِرحَل إلی یَثرب ذاتِ النخلِ و سِر إلیها سَیرَ مستقلٍّ فَدِن بِدین الصّائم المُصَلِّی محمدٍ الرسولِ خیرِ الرُّسُلِ» در همان حال بت سلطنتی هم بر روی زمین افتاد، زمامدار حضرموت به ضلالت و گمراهی سالیان مدید خود پی برد، فورا برخاست بت را ریزریز کرد و تصمیم گرفت که ترک پادشاهی و سلطنت کرده، به مدینه طیبه رود و تسلیم پیامبر اسلام گردد.

وائل بن حجر از حضرموت حرکت نمود، چون به مدینه رسید به مسجد رفت و پیامبر اسلام را ملاقات کرد، پیغمبر اکرم از ورود وائل خوشحال گشت، او را نزدیک خود برد، عبای خویش را برای وی فرش کرد، او را با خود روی عبا نشانید و دست مبارک بر سر وی کشید، تنها به این احترام اکتفاء ننمود، بلکه او را به تمام اهل مجلس معرفی فرمود و شخصیت او را برای همه کس شناساند. صاحب «سیره نبویه» و «طبقات»[۴]گوید: پیامبر اکرم بر منبر درآمد خطاب به مردم چنین گفت: «أیُّها النّاسُ هذا وائلُ بنُ حجرٍ سیدُ الأقیالِ، أتاکم مِن أرضٍ بعیدةٍ راغباً في الإسلامِ». یعنی: «ای مردم! این شخص وائل بن حجر مهتر و برتر روساء و ملوک حضرموت است که از سرزمین دور به سوی شما آمده و به دین اسلام مایل و راغب است». وائل بن حجر چون این عنایت و توجهات پیامبر اسلام را دید، عرضه داشت: یا رسول الله! صاحب ریاست و ملک و حکومت عظیمی بودم، از تمام آنها چشم‌ پوشیدم و دین خدا را برگزیدم. پیامبر اسلام گفتار وائل را تصدیق نمود و فرمود: راست گفتی، آنگاه به این بیان درباره‌اش دعا کرد: «اللّهمَّ بارِک في وائلٍ و ولدِه و ولدِه ولدِه» و به معاویه فرمود که از وائل بن حجر پذیرایی کند؛ او هم وائل را منزل خود برد و پذیرایی کرد[۵].

نامه پیامبر(محمد صلی الله علیه و آله و سلم) به رؤسای حضرموت[۶]

بسم الله الرحمن الرحیم «من محمد رسول الله الی الاقیال العباهلة من حضرموت، باقام الصلوة و ایتاء الزکاة، فی التیعة شاة و فی التیمة لصاحبها، و فی السیوب الخمس، لاخلاط و لاوراط و لاشناق و لاشغار و من اجنی فقد اربی و کل مسکر حرام»[۷]. صاحب «طبقات» محمد بن سعد و صاحب «سیرۀنبویه» همین نامه را با اختلاف زیادی نقل کرده‌اند. - صاحب «طبقات» این نامه را چنین نقل کرده است: بسم الله الرحمن الرحیم «من محمد رسول الله الی الاقیال العباهلة، لیقیموا الصلوة و یؤتوا الزکاة. و الصدقة علی التیعة السائمة، لصاحبها التیمة لاخلاط و لاوراط و لاشناق و لاشغار ومن اجنی فقد اربی و کل مسکر حرام»[۸] صاحب «سیره نبویه» این نامه را چنین نقل کرده است: بسم الله الرحمن الرحیم «من محمد رسول الله الی الاقیال العباهلة والارواع المشابیب فی التیعة[۹] شاة لامقورة الالیاط و لاضناک، و انطوا الثبجة، و فی السیوب الخمس و من زنی مع بکر فاصقعوه مأة و استوفضوه عاما و من زنی مع ثیب فضرجوه بالاضامیم و لاتوصیم فی الدین و غمة فی فرائض الله تعالی و کل مسکر حرام و وائل یترفل علی الاقیال»[۱۰]. «نوشته‌ای است از محمد فرستاده خداوند به سوی ملوک و زمامدارانی که همواره بر سریر حکومت برقرار و صاحبان صورت‌های خوب و هیأت‌های نیکو و دارای سیادت بوده‌اند، در اولین نصاب زکات گوسفند (چهل گوسفند) یک گوسفند که لاغر و ناقص نباشد، ثابت است و لازم نیست که آن گوسفند در غایت چاقی و فربهی باشد، بلکه متوسط دهید، و در معادن (که استخراج شود) پنج یک ثابت است، و هر کس عمل منافی عفت با شخص باکره‌ای مرتکب شود او را صد تازیانه زنید و یک سال از آن محل تبعیدش کنید، و اگر با ثیب (زن غیرباکره) این عمل را انجام دهد او را سنگسارش نمایید، عار و ننگی در خصوص احکام دین نیست و واجبات الهی و حدود خداوند در پنهانی نشاید انجام گیرد، تمام مسکرات حرام و ممنوع است و وائل بن حجر بر تمام اقیال و رؤسا بزرگی و برتری دارد».

وائل بن حجر حضرمی پس از مراجعت از مدینه به حضرموت عده‌ای از مردم بنی کنده با او در خصوص اراضی و زمین‌هایی که در دست داشت منازعه و خصومت کردند، ناچار مرافعه نزد پیغمبر اسلام بردند و رؤساء و ملوک حضرموت شهادت دادند که آن اراضی ملک وائل بن حجر حضرمی است و حکم بر له وائل صدور یافت وائل گفت: یا رسول الله! نوشته‌ای به من مرحمت کنید. پیغمبر اکرم (محمد صلی الله علیه و آله و سلم) و آله و سلم دستور داد این نوشته را برای وائل نوشتند: «هذا کتابٌ مِن محمدٍ النبيِ لِوائل بن حجرٍ قَیلِ حضرموت و ذلک أنّک أسلمتَ و جعلتُ لکَ ما في یَدَیکَ مِن الأرضینَ و الحُصونِ، و أنَّه یؤخَذُ مِن کلّ عشرةٍ واحدٌ یَنظُرُ في ذلکَ ذُوعدلٍ و جعلتُ لکَ أن لا تُظلَمَ فیها ما قام الدینُ و النبي و المؤمنونَ علیه أنصارٌ»[۱۱]. «نوشته‌ای است از محمد پیغمبر خدا برای وائل بن حجر پادشاه حضرموت و این نامه برای این است که تو (وائل) اسلام را قبول کردی و من هم هر چیزی که در تصرف تو بود از زمین و عمارات و قلعه‌ها برای تو قرار دادم، همانا از ده من گندم و خرما و جو و مویز یک من به عنوان زکات گرفته شود، در این کار یک نفر عادل باید نظارت کند و نیز برای تو قرار دادم که در خصوص این اراضی بر تو تعدی و اجحافی نشود، مادامی که دین خدا و پیغمبر برقرار و ثابت است و گروه مؤمنین یاوران اویند».

پیغمبر اکرم نامه را تنظیم فرمود و به وائل داد، معاویة بن ابی سفیان را همراه او روانه فرمود که آن اراضی را به وائل تسلیم نموده و تحویل دهد. وائل بن حجر سوار بر اشتری بود و معاویه ملازم او به جانب حضرموت حرکت کردند، تصادفا هوا گرم بود و معاویه هم کفشی در پا نداشت و حرارت او را سخت آزار می‌داد، معاویه به وائل گفت: مرا همردیف خود بر شتر سوار کن. وائل گفت: هنوز تو را آن مرتبت و منزلت که ردیف و قرین ملوک و پادشاهان گردی، نیست. معاویه گفت: پس کفش خودت را به من ده تا آن را بپوشم و از زحمت حرارت خلاص گردم. وائل بن حجر گفت: تو را آن لیاقت هنوز نیست که پا در کفش پادشاهان کنی و لکن در سایۀ شتر من حرکت کن و همین افتخار و عظمت که در سایه شتر من راه رفته‌ای برای تو بس است. معاویه وقتی که قضیه را برای پیامبر نقل کرد، پیامبر فرمود: هنوز در وائل از تکبر و نخوت و جاهلیت کمی باقی است.

وائل بن حجر اواخر عمرش در کوفه سکونت کرد، در جنگ صفین جزء سپاه امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) بود و پرچم حضرموتیان را در دست داشت و با لشگر معاویه می‌جنگید، ولی پس از شهادت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برای ملاقات معاویه سفری به شام کرد و بر معاویه وارد شد. معاویه او را تکریم و تمجید کرد و هر دو را آن قضیۀ پیشین و سوار نکردن وائل معاویه را بر شتر خود به یاد آمد، وائل از کرده خود پشیمان بود و می‌گفت: کاش معاویه را آن روز ردیف خود سوار می‌کردم. معاویه از تکریم و تعظیم وائل بن حجر دریغ و کوتاهی نکرد، او را جایزه و خلعتی داد و لکن وائل آنها را نپذیرفت و عزت نفس را بر ذلت و خواری مقدم داشت، گفت: آن را به کسی که از من محتاج تر است بده.

پانویس

  1. عقد الفريد، ج 2، ص 203.
  2. يعقوبي، ج 2، ص 62.
  3. سيره‏نبويه/ حاشيه‏ حلبي، ج 3، ص 93.
  4. طبقات، ج 1، ص 349.
  5. برگرفته از «ویکی شیعه»
  6. برگرفته از کتابخانه جامع پیامبر اعظم (محمد صلی الله علیه و آله و سلم).
  7. طبقات، ج 1، ص 349.
  8. طبقات، ج 1، ص 387.
  9. التيعه به کسر تاء وزن جيفه اولين نصاب گوسفند است، تبيعه هم در بعض نسخ آمده / مقورة بر وزن مصرفة به ضم ميم تشديد راء ناقص و مقطوع / ضناک به کسر ضاد چاق و فربه را گويند / انطوا بر وزن و معناي اعطوا در لغة يمن / الثبجة به فتح ثاء و باء و جيم وزن شبکه حد متوسط و معتدل / سيوب بر وزن عيوب معادن / فاصقعوه بر وزن فانصروه يعني اضربوه / اضاميم سنگ.
  10. سيره نبويه / حاشيه سيره حلبي، ج 3 / صبح الاعشي، ج 2، ص 246 و ج 6، ص 271.
  11. طبقات، ج 1، ص 349 - 282.

منابع

برگرفته از سایت پیامبر (محمد صلی الله علیه و آله و سلم) و زمامداران حَضرَمَوتhttps://hawzah.net