مقایسه اسلام‌گرایی در تونس و الجزایر؛ جنبشی نخبگانی در کنار حرکتی مسلحانه (مقاله)

مقایسه اسلام‌گرایی در تونس و الجزایر؛ جنبشی نخبگانی در کنار حرکتی مسلحانه مقاله‌ای است برای بررسی جریان اسلام‌گرایی در دو کشور همسایه تونس و الجزایر در منطقه شمال آفریقا با تمام اشتراکات جغرافیایی، فرهنگی و حتی سیاسی دو مسیر کاملا متفاوت را طی می‌کند، که بعد از 150 سال یکی به ثبات نسبی رسیده و دیگری حتی دیگر رهبر مطرحی برای در صحنه نگاه داشتن خود هم ندارد.

اساساً تصوف در شرق دنیای اسلام با تصوف در غرب دنیای اسلام بسیار متفاوت است. چیزی که در اینجا از تصوف در ذهن ماست بیشتر خرقه، خانقاه و کشکول و بی‌توجهی به امور دنیوی است. اگرچه در شرق هم نمونه‌هایی از فعالیت تصوف را داریم، مثل نقشبندیه در پاره‌ای از دوران حیات خود و یا جریان قادریه در قفقاز که در برابر روسیه قیام کردند، اما قاطبه‌ تصوف در شرق یک جریان عزلت‌گرا و حاشیه‌نشین است. ولی در مغرب تصوف آمیخته با زندگی مردم است. در آنجا صوفیه همان کاری را انجام می‌دهد که روحانیت در شرق انجام می‌دهد.[۱]

اشتراکات تونس و الجزایر

اگرچه می‌توان به طور مستقل جریان‌های اسلامی فعال در هر منطقه را مورد مطالعه قرار داد، اما مطالعه مقایسه‌ای و تطبیقی کمک بیشتری برای درک و تحلیل ابعاد مختلف مسائل دارد. طبیعتا در یک مقایسه حتما باید پدیده‌هایی انتخاب شوند که علاوه بر وجوه تمایز، وجوه تشابه هم داشته باشند تا این مقایسه معنادار باشد. منطقه شمال آفریقا در طول تاریخ، در دوران معاصر و حتی یک دهه اخیر در تحولات دنیای اسلام، بسیار موثر بوده است. شروع دومینوی بیداری اسلامی و یا بهار عربی از همین منطقه آغاز شد که نشان‌دهنده اهمیت و تاثیرگذاری این منطقه است. سرزمینهای شمال آفریقا به طور کلی و تونس و الجزایر به طور خاص شباهت‌های زیادی با یکدیگر دارند. که به مهمترین آنها اشاره می‌کنیم:

منطقه شمال آفریقا و این دو کشور به یک منطقه جغرافیایی و یک حوزه فرهنگی در دنیای اسلام وابسته هستند که در طول تاریخ تحت عنوان کلی «مغرب اسلامی یا مغرب عربی» شناخته می‌شود.

تونس و الجزایر به عنوان دو عضو مغرب اسلامی پیوستگی تاریخی و فرهنگی و نژادی دارند.

مردمان هردو کشور به لحاظ نژادی عموما عرب و یا امازیغ هستند که اقوام بومی این منطقه محسوب می‌شوند.

زبان مشترکی دارند.

شرایط آب و هوایی و اقلیمی دو کشور شرایط نسبتا مشابهی دارد.

تاثیرگذاری آنها بر روی تمدن این منطقه جدی بوده و تقریبا همواره در طول تاریخ تمدن اسلامی، تونس و شرق الجزایر تحت عنوان کلی به نام «افریقیه» شناخته می‌شده.

تقریبا در بسیاری از ادوار تاریخ اسلام حکومت واحد بر این دو سرزمین حاکم بوده است. در نتیجه به خاطر حاکمیت مشترک تاریخ بالنسبه مشترکی هم دارند.

در دوره معاصر هم از حیث مواجهه با تمدن غرب تجربیات شبیه به هم دارند و حتی در آخرین دوره هر دو تحت سیطره فرانسه قرار داشتند.

هر دو برای استقلال مبارزه کردند اگرچه با روش‌های مختلف؛ اما مبارزه مسیر دست یابی به استقلال برای هر دو بوده است.

یکی دیگر از وجوه شباهت دو کشور، این است که هر دو کشور در دوره تاریخی نزدیک به هم مستقل می‌شوند، یعنی دهه 1950 تونس و دهه 1960 الجزایر به استقلال می‌رسد.

اما باز به یک نقطه افتراق می‌رسیم که چقدر این استقلال برای الجزایر گران تمام می‌شود به طوری که الجزایر مشهور می‌شود به سرزمین یک میلیون شهید، اما در تونس این‌گونه نیست.

با توجه به این دلایل متعدد و مسائل تاریخ معاصر این سرزمین‌ها، می‌توانیم دست به مقایسه این دو کشور بزنیم.

تفاوت مبارزه با استعمار در تونس و الجزایر

سابقه حضور قدرت‌های استعماری در این منطقه به کمی عقب‌تر بازمی‌گردد و پیشگام آن اسپانیا است. بخصوص در قرن هفدهم و نیمه اول قرن هجدهم شاهد حضور پررنگ اسپانیا و درگیری‌هایش با امپراتوری عثمانی در دریای مدیترانه هستیم که این کش مکشها بازتاب زیادی بر منطقه مورد بررسی ما داشته است. اما از اوایل قرن نوزدهم هر دو کشور مورد توجه فرانسه به عنوان همسایه استعمارگر شمالی قرار می‌گیرند. اما شیوه استعماری فرانسه در دو کشور متفاوت است. در الجزایر به خاطر «عدم وجود یک دولت مرکزی و ساختار قبیله‌ای حاکم بر بخش بزرگی از الجزایر» استعمار فرانسه از نوع استعمار سخت است. یعنی از شیوه هجوم و اشغال‌گری و روش‌های سخت که در طول تاریخ استعمار کم‌نظیر است الجزایر را اشغال و به زعم خود آنجا را تبدیل به فرانسه جنوبی می‌کند. یعنی آنجا را متعلق به فرانسه و اصلا جزئی از فرانسه می‌داند. در نتیجه، سیطره کاملا نظامی و خشن و توام با مهاجرت گسترده فرانسویان به مناطق بکر و حاصل‌خیز الجزایر است. به نوعی به بردگی گرفتن و شهروند درجه دوم قرار دادن الجزایری‌ها را شاهد هستیم که فقط می‌توانستند در خدمت باشند.

اما در تونس به دلیل وجود یک دولت مرکزی ولو ضعیف (دولت بای‌های حسینی) که تحت الحمایه عثمانی است، همینطور بافت شهری این سرزمین و بافت یک جانشین آن (تونس به لحاظ شاخصهای فرهنگی و تمدنی و از نظر رشد مدنی، پیشرفته‌تر از الجزایر محسوب می‌شود) حضور فرانسه در این سرزمین حضوری نرم است و خبری از اشغالگری نظامی نیست. لذا به نوعی تحت‌الحمایه بودن را در اینجا شاهدیم. البته نیروهای نظامی فرانسوی در منطقه حاضر بودند و گاهی شورش‌ها را هم سرکوب می‌کردند، اما در مجموع شاهد حمله نظامی گسترده نیستیم. استعمار بیشتر از نوع فرهنگی و اقتصادی است و از طریق همان دولت مرکزی که تبدیل به دولت دست نشانده و مجری برنامه‌های استعمار فرانسه شده، بر همه نهادها و مقدرات کشور سیطره دارد.

پاگیری جریانات اسلام‌گرا در دو کشور

در تاریخ معاصر جهان اسلام، دقیقا در دوره استعمار است که جریان اسلام‌گرا به طور خاص و متمایز شکل می‌گیرد و قوام می‌یابد. تا پیش از این دوران با یک جامعه سنتی مواجهیم که همگی مسلمانند. اما زمانی که این جوامع با مظاهر مدرنیته مواجه شده و مدرنیته را درون خانه خود و نه پشت در (که به خاطر حضور مستقیم و فیزیکی استعمار و نزدیکی به غرب بوده) احساس می‌‌کنند، بحران هویت گسترده‌ای این دو جامعه را فرا می‌گیرد. در این شرایط بحران هویت، جریان‌های اسلام‌گرا برای حفاظت از هویت اسلامی البته با شیوه‌های متفاوت احساس مسئولیت و وظیفه کرده و وارد میدان می‌شوند. تفاوت بنیادین در میان جریان‌های اسلام‌گرای این دو کشور به همان ماهیت‌هایی بازمی‌گردد که پیشتر اشاره کردیم. تونس یک جامعه مدنی‌تر و جامعه‌ شهری آن بیشتر و پیشرفته‌تر است در نتیجه جریان اسلام‌گرا هم در این سرزمین یک جریان نخبه‌گرا است و با رصد پایگاه‌های آن به دانشگاه‌ها، مدارس و مراکز علمی می‌رسیم.

مواجهه با مدرنیته عمده‌ترین عامل تشکیل جریان اسلام‌گرا در منطقه

اگر عمده جریان‌های اسلام‌گرا از سلفی‌ترین جریان‌ها تا نوگراترین و غرب‌گراترین آنها را ریشه یابی کنید، نقطه آغاز و نضج جریان‌ها، ریشه در مواجهه با مدرنیته دارد. ریشه در مواجهه دنیای اسلام منحط شده با دنیای مدرن با همه مظاهر پیشرفت آن دارد. ‌در مواجهه با انحطاط جامعه اسلامی در مقابل فرهنگ غرب، عبده، سید جمال، سرسید احمدخان، کواکبی و… به بیان‌های مختلف برخاسته‌اند. به هر حال این چالش است که به تولید جریان‌ها منتهی می‌شود، در واقع نخبگان دینی به دنبال راه حل هستند برای گذر از این بحران و بازگرداندن شکوه تمدن اسلامی که در این مسیر با کش و قوس‌های فراوان مواجهند.

عوامل تفاوت رویکرد جریان‌های اسلام‌گرا در تونس و الجزایر

با تمام شباهت‌ها، تفاوت‌هایی که وجود دارد کافی است تا دو جریان تقریبا متفاوت شکل بگیرد. در تونس، این جریان مدنی و نخبه‌گرا است که منابع انسانی خود را عمدتا از محیط‌های دانشگاهی و آکادمیک می‌گیرد اما در الجزایر برعکس، عمده جریان‌های اسلام‌گرا از دل قبایل و روستاها و از دل خانقاه‌ها بیرون می‌آید. در شمال آفریقا جریان تصوف به طور سنتی، جریان پرقدرتی است و ریشه در متن جامعه دارد این ضرب المثل معروف در این منطقه است که «هرکس شیخی ندارد (منظور شیوخ صوفیه است) شیطان شیخ او خواهد بود.» در الجزایر خانقاه‌ها اولین پرچمدار مبارزه با استعمار می‌شوند.

نکته بعدی به رویکرد متفاوت استعمار به این دو کشور بازمی‌گردد، که منجر به اتخاذ تاکتیک‌های متفاوت از سوی دو کشور می‌شود. یعنی نه تنها سازمان و خاستگاه آنها متفاوت است حتی شیوه‌های آنها نیز متفاوت است. در الجزایر کنش استعمار کنش خشن، سخت و سرکوب‌گرانه است بالطبع شاهد قیام مسلحانه و شکل‌گیری جهاد هستیم. حتی اولین مبارزه مسلحانه را امیر عبدالقادر الجزایری که یک صوفی است، انجام می‌دهد. از خانقاه خود مردم را سازماندهی می‌کند. بعدها که «جبهه آزادی‌بخش ملی» شکل می‌گیرد بازهم همان شیوه مبارزه مسلحانه را علیه استعمار پیش می‌گیرد. اما در تونس این‌گونه نیست و جریان اسلام‌گرا اولین تجلی‌های خود را در زمانی که هنوز بای‌های حسینی سر کارند در قامت دانشمندان نخبه‌ می‌بیند. همچون محمد بایرام پنجم که از علمای بزرگ زیتونه است و یا صدراعظم نخبه این سرزمین «خیرالدین پاشا تونسی» (که خیلی شبیه امیرکبیر بوده). به هر حال مدل کنشها بسیار مدنی و در قالب انتشار روزنامه و کتاب، برگزاری میتینگ، تاسیس باشگاه و مدرسه، صورت می‌گیرد. با اینکه بارها آسیب می‌بیند، روزنامه، مدرسه و باشگاه‌هایش تعطیل می‌شود اما دوباره اقدام می‌کند. مثلا مدرسه عالیه صادقیه یکی از فعالیت‌های این جریان است برای تربیت نیروی تونسی نخبه، وفادار به جامعه اسلامی تونس و مسلح به علم مدرن. اما توسط فرانسه محتوای آموزشی آن استحاله شده و در حد مدرسه‌ای که فقط زبان فرانسه تدریس می‌کند تنزل می‌یابد.

حداکثر خشونت آنها برای استقلال‌طلبی، تظاهرات خیابانی و درگیری با پلیس فرانسه حین تظاهرات است.

تفاوت صوفیان مبارزه الجزایر با سایر صوفیان

اساسا تصوف در شرق دنیای اسلام با تصوف در غرب دنیای اسلام بسیار متفاوت است. چیزی که در اینجا از تصوف در ذهن ماست بیشتر خرقه، خانقاه و کشکول و بی‌توجهی به امور دنیوی است. اگرچه در شرق هم نمونه‌هایی ازفعالیت تصوف را داریم، مثل نقشبندیه در پاره‌ای از دوران حیات خود و یا جریان قادریه در قفقاز که در برابر روسیه قیام کردند، اما قاطبه‌ تصوف در شرق یک جریان عزلت‌گرا و حاشیه‌نشین است. ولی در مغرب تصوف آمیخته با زندگی مردم است. در آنجا صوفیه همان کاری را انجام می‌دهد که روحانیت در شرق انجام می‌دهد. یعنی یک شیخ صوفی در محدوده‌ خود مثل امام جماعت و روحانی در نزد ماست با همان فعالیت‌ها و کارکردها اما با ابعاد عرفانی و اخلاقی پررنگ تر. پس تصوفی آمیخته با فقه و شریعتمدار است. پاسداری از شریعت را وظیفه خود می‌داند و جایی که این هویت به خطر بیفتد واکنش نشان می‌دهد. از همین رو شروع مبارزه علیه استعمار از خانقاه‌هاست.

تفاوت اساسی جریان اسلام‌گرای تونس و الجزایر

جریان اسلام‌گرای تونسی یک جریان نظری بوده که بیشتر به تقویت بعد ایدئولوژیک پرداخته است و جریان الجزایری بیشتر عملگرا و طلایه دار قیام و مبارزه به شکل عملی بوده است. می‌توانیم بگوییم جریان تونس یک جریان فکری و نخبه‌گراست و جریان الجزایر یک جریان عملگرا و فعال است. شاید به همین دلیل هم باشد که الان شاهدیم جریان اسلام‌گرای تونس به یک ثبات و هویتی رسیده است چون عقبه‌فکری دارد. اما جریان اسلام‌گرای الجزایری همچنان دارای تشتت و بی‌ثباتی است.

نقش جرایانات اسلام‌گرا پس از استقلال تونس و الجزایر

بعد از استقلال، اتفاق نامیمونی در هر دو کشور رخ داد و ما در هردو کشور شاهد شکل‌گیری دولت‌های «دیکتاتور شبه مدرن» هستیم. کسانی که در راس قدرت قرار می‌گیرند منصفانه سهم بقیه گروه‌ها را نمی‌دهند. به هرحال در هر دو کشور جبهه‌ فراگیری علیه استعمار شکل گرفت. شاید کسی در جایگاه رهبری و پیشوایی بود اما بدنه را افراد دیگری رهبری می‌کردند. معنا نداشت بعد از اینکه به قدرت رسیدند همه فعالان را به حاشیه برانند، آنها را از سهم داشتن در سرنوشت خود محروم کنند و حتی آنها را از حقوق و فعالیت‌های اجتماعی عادی هم باز بدارند. در تونس این اتفاق افتاد. وقتی حبیب بورقیبه به عنوان نخستین رئیس‌جمهور انتخاب و حزب جدید قانون اساسی شکل می‌گیرد، سیستم تک حزبی را حاکم و قدرت مطلق را در دست می‌گیرد. و چون سکولار مسلک بود خیلی زود به مقابله با جریان‌های اسلام‌گرا و سایر جریان‌ها می‌پردازد.

به این ترتیب جریان اسلام‌گرا فعالیتی جدید را دستور کار خود قرار می‌دهد: مبارزه برای استیفای حقوق خود، مشارکت در قدرت و امکان زیست آزادانه جریان اسلام‌گرا در جامعه تونس. اما چون بنیان‌هایش مدنی است کماکان از مدار مبارزه مدنی خارج نمی‌شود. تا حدی که حزب تشکیل می‌دهد و تلاش می‌کند در انتخابات مجلس و شورای شهر شرکت کند. روزنامه، سخنرانی در دانشگاه‌ها، تشکیل جمعیت‌های دانشجویی و… از فعالیت‌های آنها در این دوره است. تا 1980 این فضا حاکم است؛ از این زمان به بعد تحت تاثیر انقلاب اسلامی ایران جریان حاکم که نگران الهام‌بخشی انقلاب اسلامی در این سرزمین است، سخت‌گیری خود را شدیدتر می‌کند. به شدت این جریان‌ها را سرکوب می‌کند که شاخص‌ترین آنها جریان النهضه به رهبری راشد الغنوشی است که رسما متهم به همکاری با جمهوری اسلامی می‌شوند. تلاش برای ترور رئیس‌جمهور از جمله اتهاماتی بود که به این گروه زده شد و با این اتهام دستگیری گسترده سران اسلام‌گرا آغاز و مجازات تبعید، حبس ابد و حتی اعدام برای آنها تعیین می‌شود تا آنها را از دور خارج کند؛ راشد الغنوشی اول به حبس طولانی مدت و بعد هم به تبعید از تونس محکوم می‌شود. به این ترتیب تا پایان دهه 80 خفقان شدیدی بر تونس حاکم می‌شود یعنی تا زمانی که زین‌العابدین بن علی کودتا می‌کند.

بن علی با این عنوان که ما ظاهرا انقلاب کرده‌ایم اما در بیشتر امور همچنان وابسته به فرانسه هستیم، دست به این کودتا می‌زند. برای همین، جهت کسب حمایت به نقد سیاست‌های قبلی پرداخته و امتیازهایی را به جریان‌های مختلف از جمله جریان اسلام‌گرا می‌دهد. احزاب سیاسی را فعال می‌کند و دستور می‌دهد زبان عربی در کنار زبان فرانسه در کشور رسمیت پیدا کند. دستور پخش اذان، فعالیت آزاد مساجد و سایر اصلاحات ظاهری را صادر می‌کند. اما بن علی هم زود متوجه می‌شود که اگر بخواهد دست جریان اسلام‌گرا را باز بگذارد به زودی قدرتش یا از دست می‌رود یا به شدت محدود می‌شود. بنابراین محدودیت‌ها بر علیه اسلام‌گرایان در اواسط دهه 90 بازمی‌گردد و فضای کاملا پلیسی تا زمان «ثوره الکرامه» یا انقلاب کرامت ادامه می‌یابد.

تاثیر انقلاب اسلامی بر جریان اسلام‌گرای تونس

انقلاب ایران روی جریان‌های اسلام‌گرا تاثیر گسترده‌ای داشت به حدی که رهبران جریان در سخنرانی‌ها از انقلاب اسلامی ایران حمایت می‌کردند. آقای راشد الغنوشی رسما خود را مرید فکری امام معرفی می‌کرد و اینها باعث ترس حزب حاکم از این حجم از تاثیرگذاری می‌شد. اگرچه جریان اسلام‌گرا اقدامی نمی‌کرد اما این زنگ خطر از کتب، نوشته‌ها و سخنرانی‌های آنها پیدا بود که الهام گرفته‌اند؛ بنابراین خطرناکتر شده‌اند پس باید با آنها مقابله نمود. به هر حال کنشی که از سوی جریان اسلام‌گرای تونس تحت تاثیر انقلاب اسلامی صورت گرفت کنش فکری بود اگرچه واکنش بدان از سوی حکومت عملیاتی بود.

وضعیت جریان اسلام‌گرای الجزایر بعد از استقلال این کشور

در الجزایر جبهه آزادی‌بخش ملی قدرت را به دست می‌گیرد و خیلی زود میل به دیکتاتوری پیدا می‌کند. این تمایل حتی از سوی شخصیت‌های مبارزی نمایان می‌شود که انسان وقتی حوادث را می‌خواند دلش می‌سوزد. شخصیت‌هایی مثل «احمد بن بلا» که بسیار در دوران مبارزه زجر کشیده بود، شیوه‌های دیکتاتور‌مابانه را در قبال جریان‌های اسلام‌گرا پیش می‌گیرد که در الجزایر نقشی به مراتب پررنگ‌تر از تونس در جریان استقلال داشته‌اند. در واقع رکن اصلی بسیج مردمی برای مبارزات مسلحانه با فرانسه جریان اسلام‌گرا بود. اصلا در تونس در این سطح جریان اسلام‌گرا نقش نداشت. اما دولت شبه مدرن دیکتاتور در الجزایر این جریان را به رسمیت نمی‌شناسد و شروع به سرکوب، نادیده گرفتن حقوق و به حاشیه راندن آنها می‌کند. خوب طبیعتا جریان الجزایری هم به خاطر ماهیت خاص و انقلابی خود واکنش شدید، برخورد و مبارزه را در پیش می‌گیرد.

جریان اسلام‌گرا قدرت خود را در «جبهه نجات اسلامی» به رهبری عباس مدنی متمرکز کرده بود و از این طریق مبارزات جدی با سیستم حاکم پیش گرفته می‌شود. و کار به جاهای باریک می‌کشد تا جایی که خود سیستم احساس می‌کند باید تغییر و تحولاتی ایجاد کند و حقوق آنها را به رسمیت بشناسد. به این ترتیب رئیس‌جمهور عوض می‌شود. با روی کار آمدن شاذلی بن جدید، فضای باز سیاسی ایجاد می‌شود و اجازه می‌دهد احزاب و جریان‌های اسلام‌گرا وارد عرصه سیاسی شوند و در قدرت مشارکت نمایند. در سال 1990-1991 جریان اسلام‌گرا در انتخابات شهرداری‌ها، شورای شهر و مجلس شرکت می‌کند و به طور پیاپی در اکثر انتخابات با اکثریت قاطع پیروز می‌شود. با نزدیک شدن «حزب نجات اسلامی» به پست نخست‌وزیری و ریاست دولت، سیستم حاکم تحمل نمی‌کند. ارتش و جریان نظامی دست به کودتا می‌زند؛ شاذلی بن جدید ساقط و نتایج انتخابات باطل می‌شود. در نهایت همه سران جبهه نجات اسلامی دستگیر می‌شوند. پیرو این جریانات یک آتش‌فشان داخلی سراسر الجزایر را فرا می‌گیرد. اوایل دهه 90 ناامنی گسترده، ترورهای فراوان و جنبش‌های اجتماعی گسترده سراسر الجزایر را فرا می‌گیرد و چندین سال الجزایر در این آتش می‌سوزد. تا اینکه با روی کار آمدن بوتفلیقه و اتخاذ سیاست متعادل اوضاع آرام می‌شود. درواقع هم ارتش کمی از مواضع خود کوتاه می‌آید و هم جریان اسلام‌گرا به این نتیجه می‌رسد که روش‌های پیشین هزینه زیادی برای خود و جامعه به همراه دارد و رو به مماشات می‌آورد. مردم هم از کابوس دهه 90 به ستوه آمده بودند. در نتیجه همه از سر ناچاری کنار می‌آیند اما این مدل، مدل پایداری نیست برای همین هنوز هم الجزایر به ثبات و پایداری از نظر سیاسی دست نیافته است و جریان اسلام‌گرا هم علاوه بر نداشتن پایداری، آسیب بزرگ‌تری هم دیده است و بسیاری از رهبران خود را در خلال مبارزات از دست داده است. هنوز اسطوره‌هایی مثل عباس مدنی و علی بلحاج جایگزین نشده‌اند. در نتیجه جریان اسلام‌گرا در الجزایر بدون رهبر قدرتمند و کاریزماتیک است.

پانویس