ریشه‌های عربیت مردم مصر (مقاله)

از ویکی‌وحدت

ریشه‌های عربیت مردم مصر عنوان مقاله‌ای است به زبان فارسی که در پژوهشگاه مطالعات تقریبی، در موضوع جریان‌شناسی جهان اسلام به نگارش در آمده است[۱][۲].

چکیده

یکی از موضوعات پژوهشی در تاریخ صدر اسلام «عرب شدن مردم مصر» است. مصریان که از تسلط سیاسی و فرهنگی ‌بیزانسی‌ها ناخرسند بودند، هنگام ورود اعراب در برابر آنها ایستادگی نکردند و والیان مصر که از طرف خلفا برای اداره مصر اعزام می‌شدند، با «اهل ذمه» و به ویژه ساکنان اصلی مصر یعنی «قبطیان» براساس عهدنامه‌ها و پیمان‌ها رفتار می‌کردند. شرایط پیمان‌ها به گونه‌ای بود که موجب استحکام روابط اعراب فاتح با بومیان مصر می‌شد. پس از فتح مصر، تعداد زیادی عرب و مسلمان به این سرزمین وارد شدند. با آمدن قبایل عربی به مصر و افزایش تماس دو گروه مسلمان و قبطی، زمینه‌های پذیرش زبان و فرهنگ عربی در مصر فراهم شد. شماری از مصری‌ها تا پایان حکومت سفیانیان، مسلمان و عرب شده بودند، اما این روند، در دوره‌های بعدی و طی دو قرن پس از اسلام رفته رفته و تدریجی صورت گرفت تا سرانجام مصر یک مملکت عربی شد.

کلیدواژه‌ها: قبطیان، فتح مصر، تعریب، زبان عربی، مصر

مقدمه

یکی از رویدادهای مهم تاریخی، در تمدن و فرهنگ مردم مصر «انتشار زبان عربی» در آن کشور است. فتح مصر والحاق آن به قلمرو مسلمان‌ها، تأثیر قابل توجهی در سرنوشت کلی حاکمیت اسلامی‌داشته است. تشکیل «امت واحد» عربی- اسلامی، در قرن‌های اولیه هجری، به علل و زمینه‌های گوناگون مربوط بوده است. در این نوشتار به علل و زمینه‌های انتشار زبان تازی و فراگیر شدن فرهنگ عربی در مصر، پرداخته می‌شود، مهم‌ترین سؤالاتی که در این چارچوب مطرح می‌شود، عبارتند از:

1. چه عللی زمینه‌های پذیرش، «فرهنگ عربی – اسلامی» مصری‌ها را فراهم کرد؟

2. زبان و فرهنگ عربی چگونه و از چه راه‌هایی در مصر منتشر شده است؟

فرضیه‌ها

1. فتح اسلامی و آمدن عرب‌های مسلمان به مصر و نزدیکی فرهنگی و قومی با مردم آنجا، زمینه پذیرش «فرهنگ عربی- اسلامی» را فراهم نموده است.

2. زبان و فرهنگ عربی، به علل اختلاط عرب‌ها و «قبطی‌ها» و در مواردی بر اثر فشارهای سیاسی- اجتماعی عرب‌های مسلمان در مصر، منتشر شد.

3. در هیچ کدام از منابع «دست اول» تاریخ مصر، نمی‌توان پاسخی کامل و جامع برای پرسش‌های این تحقیق یافت. زیرا «پذیرش فرهنگ و زبان عربی در مصر» تدریجی و آرام و طی چند قرن صورت گرفته است. از این رو پژوهشگر ناچار است، نشانه‌های تغییر رفتار سیاسی- اجتماعی مصری‌ها را در کتب و اسناد گوناگون پی‌گیری کند. تحقیقات برخی مستشرقان و نویسندگان مصری در مورد گرایش مردم مصر به فرهنگ و زبان عربی، در کتاب‌ها و مقاله‌های زیادی منتشر شده است. بیشتر این پژوهش‌ها، در قالب تاریخ سیاسی – اجتماعی مصر ارائه گردیده است. دکتر ممدوح عبدالرحمن الریطی در کتاب «دورالقبایل العربیة فی صعید مصر»، آلفرد بتلر در کتاب «فتح العرب للمصر»، ودکتور، إس ترتون در کتاب «الامویة فی مصر»، عبدالله خورشیدالبری نویسنده کتاب «القبائل العربیة فی مصر»، محمود محمدزیاده نویسنده کتاب «مجتمعات اسلامیة»، سیداسماعیل کاشف در کتاب «مصر الاسلامیة و اهل الذمة» و مُنی حسن احمد محمود نویسنده کتاب «دراسات فی السیاسة العامة للدولة الاموی فی مصر» موضوع عرب شدن مردم مصر را به بحث گذاشته‌اند. عقیده بیشتر این پژوهش‌گران این است که مصری‌ها و عرب‌ها از دیرباز پیوندهای عمیقی با هم داشته‌اند. در این کتاب‌ها پاسخی جامع و کامل به پرسش‌های این مقاله را نمی‌توان یافت. محمدابراهیم المرشدی در کتاب «عروبة مصر و اقباطها» و دکتر علی الخربوطلی در کتاب «التاریخ الموحد لامة العربیة» و نوشته‌هایی از این دست تلاش می‌کنند که فرهنگ و زبان قبطی‌ها را پیش از فتح اسلامی، عربی شده نشان دهند و به نظر می‌رسد این دسته نویسندگان در پی تلقین وحدت همه کشورهای کنونی عرب می‌باشند و آثار آنها خالی از اغراض سیاسی و اجتماعی نیست. ویژگی این پژوهش نسبت به کتاب‌های نامبرده، ارائه شواهدی است که نشان می‌دهد پذیرش فرهنگ و زبان عربی در مصر، پس از اسلام رخ داده است و عامل اساسی این رخداد، عرب‌های مسلمان و حضور اسلام در این سرزمین بوده است. تفاوت دیگر این است که مقایسه‌ای بین ایران و مصر صورت گرفته است، مقایسه گسترش زبان عربی و اسلام در ایران با مصر می‌تواند ما را به کسب پاسخی علمی‌تر به سؤالات این پژوهش رهنمون باشد.

نگاهی به تاریخ مصر از فتح اسلامی تا پایان حکومت سفیانیان(21- 64ق)

از آنجا که این نوشتار بر این فرضیه استوار است که عرب شدن مصری‌ها پس از اسلام رخ داده است، اشاره‌ای به تاریخ مصر در دهه‌های اول هجری ضروری به نظر می‌رسد. اوضاع مصر پیش از فتح مسلمین به گونه‌ای بود که شرایط را برای فتح آسان می‌کرد. شیوه‌هایی که رومی‌ها و بیزانسی‌ها برای اداره مصر به کار می‌بردند، موجبات نارضایتی اهالی اصلی مصر، یعنی قبطیان، را فراهم آورده بود. حکام بیزانس هدفی جز جمع‌آوری اموال برای حکومت مرکزی نداشتند و توجهی به رفاه مردم و آبادانی بلاد نمی‌کردند[۳]. سیستم مالیاتی بیزانس در مصر، نظامی پیچیده و بسیار پر اشکال و از لحاظ ماهیت ظالمانه و از لحاظ روش نامنظم بود و تنها یک طبقه از این اوضاع بهره می‌برد و آن طبقه اربابان مالک بود[۴]. از نظر مذهبی بیشتر مردم مصر بر مذهب یعقوبی بودند ولی امپراتور روم و کلیسای قسطنطنیه مذهب «ملکایی» را پذیرفتند. امپراتور هرقل سعی کرد با اعمال فشار، مذهب ملکایی را ترویج دهد و اسقف کیروس در مصر نیز قبل از فتح اسلامی بر قبطیان بسیار سخت می‌گرفت[۵]. حاکم مصر از طرف رومیان در آن زمان کسی بود که عرب‌ها او را «مقوقس» می‌گفتند. نارضایتی قبطی‌ها از حاکمیت رومیان، زمینه پذیرش عرب‌ها را به عنوان مردمانی نجات دهنده از ستم دولت بیزانس فراهم کرده بود. فتح مصر را سال بیست و یکم و بیست و دوم و بیست و پنج هم آورده‌اند[۶]. از مجموع گزارش‌ها می‌توان نتیجه گرفت که سال بیستم، سال فتح مصر است و این نظر به حقیقت نزدیک‌تر است. اعراب پس از محاصره باب الیون (مرکز تجمع سپاه روم) قلعه را تصرف کردند و لذا قبطیان پیشنهاد آشتی را پذیرفتند و عهدنامه‌ای بین مقوقس و عمرو عاص امضا شد که شرایط آن در کتاب مورخان قبطی مانند حناالنقیوسی و مورخان فتوح اسلامی‌آمده‌است[۷]. امپراتور روم از عقد این قرارداد خشمگین شد ولی مقوقس به این مخالفت وقعی ننهاد و حتی او و قبطیان به یاری اعراب برخاستند[۸]. یکی از مسائلی که در مورد اسکندریه و فتح آن، مورد مناقشه است، آتش‌سوزی کتابخانه این شهر توسط مسلمین است. اصل داستان ظاهراً از قرن هفتم هجری به بعد در برخی کتب می‌آید. اما پژوهشگری که روند فتوحات مسلمانان و پیمان‌ها و قراردادهای آنها را پیگیری کند، متوجه می‌شود انجام چنین عملی از مسلمین، بعید است[۹]. عمروعاص پس از فتح کامل مصر، از طرف خلیفه وقت، عمربن خطاب، ولایتی تام و کامل و به عبارت دیگر ولایت عامه داشت[۱۰]. از نظر اجتماعی، مردم مصر در جرگه «اهل ذمه» درآمدند و طبق قراردادهای خود با مسلمین«جزیه» و «خراج» می‌پرداختند و سایر احتیاجات مورد نیاز مسلمانان را تأمین می‌کردند. با این حال وضعیت آنها نسبت به دوران بیزانس بهتر شد و رفته‌رفته آماده پذیرش فرهنگ و زبان جدید عربی - اسلامی می‌شدند. عثمان وقتی به خلافت رسید، عبدالله بن ابی سَرح را به خراج مصر و عمروعاص را بر لشکر آنها والی کرد و سپس عمرو را برکنار کرد و جمع هر دو را به ابن ابی سَرح داد[۱۱]. وی تا سال 35 والی مصر بود. مهم‌ترین حادثه زمان حکومت او بر مصر قتل خلیفه سوم، عثمان، به وسیله شورشیان مسلمان، بویژه بوسیله مصریان بود. از بین کشندگان عثمان بیش از نیمی مصری بودند[۱۲]. پس از خلافت امام علی (علیه‌السّلام) قیس بن سعد بن عباده به حکومت مصر انتخاب شد. معاویه با طرح یک نقشه، با مکر و حیله موجب برکناری او از حکومت مصر شد[۱۳]. به دنبال برکناری قیس بن سعد بن عباده، محمد بن ابوبکر برای حکومت مصر انتخاب شد. با قتل غم‌انگیز مالک اشتر که برای علی هم غمناک بود، علی (علیه‌السّلام) طی نام‌های محمدبن‌ابوبکر را بر حکومت مصر ابقا کرد. و او را به پیکار با دشمن فراخواند و محمد هم در جواب نامه علی (علیه‌السّلام) اعلام آمادگی کرد[۱۴]. پس از آمدن لشکریان معاویه و عمروعاص، سپاهیان محمد او را رها کردند و او خود به تنهایی رو به بیابان نهاد تا به خرابه‌ای رسید. سپس دستگیر شد و به قتل رسید. به گفته یعقوبی، محمد، یمنی‌ها (اعراب قحطانی) را از خود رنجانده بود و هم آنان بودند که عمروبن عاص را کمک کردند و محمد را تنها گذاشتند[۱۵]. عمروبن عاص پس از غلبه بر محمد بن ابوبکر در صفر سال 38هجری دوباره والی مصر گردید و این بار از طرف معاویه بن ابیسفیان. به فاصله دو سال پس از این حادثه، خلافت جدیدی به نام «امویان» تشکیل شد که در مواردی آن را دوران خلفای اموی و گاهی آن را دوران «سلطنت بنی‌امیه» می‌نامند. بیشتر حوادث سیاسی – نظامی این دوران (41 -38 ق) در جهان اسلام و مصر تحت تاثیر درگیری‌ها و کشمکش‌های امام علی و معاویه بود، و در این میان والی جدید مصر، عمروعاص، در بسیاری از آنها دخالت مستقیم یا غیر مستقیم داشت. با شهادت علی (علیه‌السّلام) در رمضان سال چهلم هجری شرایط تا حدود فراوانی به نفع معاویه تغییر کرد و دوران کوتاه و پرآشوب امام حسن (علیه‌السّلام) نیز در نهایت منجر به پیروزی معاویه در عرصه سیاسی گشت. معاویه با عمرو قراربسته بود که فقط از خراج مصر، جیره سربازان را بدهد و مابقی را هر طور که خواست خرج کند[۱۶]. چون مصر طعمه عمرو بود لذا او پس از دادن ارزاق سپاهیان وحقوق کارمندان و اصلاح برخی امور بلاد، مابقی را به خزانه شخصی خود می‌برد[۱۷]. مورخان مصری، والیان مصر را پس از مرگ عمروبن عاص با ذکر سال‌های حکمرانی به ترتیب: عتبه بن ابوسفیان (44 -43) عقبه بن عامرجهنی (47 -44) مسلمه بن مخلد انصاری (62 -47) سعید بن یزید (64 -62) عبدالرحمن بن حجدم (65 -64) و عبدالعزیزبن مروان که با روی کارآمدن وی عصر سفیانیان خاتمه یافته بود. در سال 47هجری و به دنبال برکناری عقبة بن عامر، مسلمة بن مخلد امارت مصر را به دست گرفت. از مجموع گزارش‌ها استنباط می‌شود که حکومت مغرب در سال 50هجری به حوزه‌ نظارت مسلمة بن مخلد اضافه گردید[۱۸]. او اولین کسی بود که حکومت مصر و مغرب را با هم داشت[۱۹]. مسلمة بن مخلد انصاری، از سال 47 تا 62 که فوت کرد، والی مصر بوده است. او حتی پس از مرگ معاویه بر مقام خود باقی ماند و دو سال آخر امارت او با خلافت یزید مصادف بود. پس از مرگ مسلمة بن مخلد، سعیدبن یزید أزدی، که اهل فلسطین بود، از طرف یزید، به عنوان والی جدید مصر برگزیده شد و او در سال 62هجری به مصر آمد. مردم مصر او را دوست نمی‌داشتند و به او اعتراض می‌کردند و قوانینش را نمی‌پذیرفتند و به او تکبر می‌کردند. از این رو دولت او متزلزل بود اما وقتی که یزید بن ابوسفیان مُرد، و عبدالله بن زبیر دعوت خود را شروع کرد، مردم مصر با ابن زبیر بیعت کردند و فقط معدودی افراد مثل سعیدبن یزید، إبا نمودند. دوران امارت او نزدیک به دو سال بود[۲۰]. حکومت اسلام در زمان بنی‌امیه، سلطنت مطلقه بود و خلافت یا موروثی بود و یا سرنوشتش با شمشیر مشخص می‌شد[۲۱]. والیان مصر موظف و مأمور به اجرای دقیق سیستم متمرکز قدرت بودند، و حفظ مقام و قدرت آنها در سایه رعایت این اصل مهم بوده است. مصر در دوره اموی برای این حکومت یک ایالت مهم محسوب می‌شد و ولایت مطمئنی برای دولت اموی بود و دلایل آن این بود که سابقه سیطره امویان بر آنجا نسبت به سایر سرزمین‌های اسلامی بیشتر بود و مصر به عنوان مرکز نیروهای عرب در شرق دریای مدیترانه قرار گرفت و در همه عملیات‌های دریایی شرکت داشت. سپس پایگاه فتح مغرب و اندلس شد و برای مدت حدود 50 سال نیروهای جنگی در مغرب، در اطاعت مصر بودند[۲۲]. عرب‌ها در بلادی که فتوح خود را تمام کردند، نظام اداری را که درآنجا بود به همان حال که یافته بودند باقی گذاشتند و کارمندانی را که از مقابل آنها نرفته بودند، برجای گذاشتند، عرب‌ها در آن زمان توانایی کتابت را در امور بیت‌المال نداشتند و شاید هم به این کار رغبتی نداشتند[۲۳]. این وضعیت یعنی استفاده از ذمیان و زبان آنها در دفترها و دیوان‌ها تا زمان عبدالملک پابرجا بود و حتی در مصر تا زمان ولیدبن عبدالمک، زبان دیوان‌ها، هنوز یونانی باقی مانده بود[۲۴]. ولی از زمان عبدالملک بود که نظام اداری مسلمین شکل گرفت و ممیزات و ویژگی‌های خود را بوجود آورد. در همه این دوران (20 تا 64هجری) هیچ شورش یا اعتراضی از قبطیان علیه مسلمان‌ها گزارش نشده است و روابط بین آنها، روز به روز، بیش‌تر می‌شد و زمینه پیوند دو نژاد و فرهنگ با هم فراهم شد.

انتشار زبان عربی در مصر و حرکت مصریان به سوی «عرب شدن»

«عربی‌سازی»، سیاستی بود که امویان در پیش گرفته بودند و آن عبارت بود از گسترش فرهنگ عربی در سرزمین‌هایی که در قلمرو اسلامی عرب، جای می‌گرفت و بیش از همه این فرهنگ با زبان عربی نمایانده می‌شد. «عربی شدن هرچند با فرایند اسلامی هم زمانی دارد، اما خود جنبشی جداگانه محسوب می‌شود» (هاوتینگ، 1386: 5). «تعریب» به معنی عرب شدن، بیشتر در مورد تغییر زبان دفترهای دیوانی مسلمانان در صدر اسلام بود که تا زمان خلافت عبدالملک بن مروان به زبان‌های ایرانی، رومی و یونانی بود و او دستور داد این دیوان‌ها به عربی ترجمه شود و زبان دیوان‌ها عربی شد[۲۵]. البته این اتفاق حدود بیست سال دیرتر در مصر روی داد و زمان خلافت ولید بن عبدالملک دیوان‌های مصری که به زبان یونانی بود، به عربی برگردانده شد. اما در این قسمت ضمن بررسی موضوع تعریب، چگونگی رواج زبان عربی به جای یونانی و قبطی دربین قبطیان و اهالی مصر بررسی می‌شود. گسترش فرهنگ و زبان عربی در مصر، یکی از مهمترین اتفاقات جهان اسلام بوداین اتفاق ناگهانی و یکباره نبود بلکه به تدریج و مرورزمان مردم قبطی مصر، عرب شدند. زمینه‌ها و علل انتشار زبان عربی و گرایش مردم مصر به زبان و فرهنگ عربی در صدر اسلام و دوره سفیانیان در 18 مورد بررسی می‌شود.

1- حضور اعراب قبل از فتح اسلامی در مصر

در اینکه مصریان در طول تاریخ همسایه اعراب بودند و روابط زیادی بین آنها وجود داشته، شکی نیست. آمدن اعراب قبل از اسلام به مصر یکی از واقعیات تاریخ است. عرب‌ها از زمان‌های بسیار دور در شبه جزیره عربستان بوده‌اند و به همه آنها لفظ عرب اطلاق شده است. گفته شده است، عرب به معنی ساکن بادیه است. سپس این لفظ بر همه ساکنان شبه جزیره عربی اطلاق گردید[۲۶]. عرب‌ها از همان زمان‌های دور به صورت موج‌ها یا هجرت‌ها خارج شدند و به میان دورود، شام و برخی هم به حدود بلاد نیل روی آوردند. راه اول آنان به مصر شبه جزیره سینا بود و راه دوم، از طریق دریای سرخ بوده است. در عصر اول امپراطوری مصر و دوران دوم فرعون‌ها (3200 ق – م) عرب‌های غارتگر، صحرای شرقی مصر را برای اقامت خود برگزیدند و به صورت قبایل گوناگون در این سرزمین به زندگی پرداختند[۲۷]. هرودوت هنگام دیدار از مصر در سال 446-445 ق – م می‌گوید که در قسمت‌های شرقی مصر قبایل عرب وجود دارد و صحرای بین نیل و دریای سرخ را در دوران فرعون‌ها «بلاد عرب» می‌گویند[۲۸]. سپاهیان داریوش هخامنشی که مصر را تصرف کردند، عرب بودند. ولی فرماندهان ایرانی بودند[۲۹]. به گزارش مورخان وقتی که فرمانده مسلمین، عمروعاص، به سوی مصر می‌آمد. قومی از عرب‌های لخمی در حدود مصر ساکن بودند و تعدادی از عرب‌ها به صورت یک گروه جنگجو در سپاه روم هنگام دفاع از دژ بابالیون حضور داشتند[۳۰]. عده دیگری از قبایل عرب از لخمی‌ها و جذام در شهر «البهنسا» در سپاه روم بودند[۳۱]. آخرین هجرت‌های عربی به مصر قبل از ظهور اسلام، توسط برخی از بطون خزاعه بوده است[۳۲]. مسلمین پس از فتح دمیاط مشاهده کردند که حدود بیست‌هزار نفر از اعراب «منتصره غسانی» در تنیس در برابر مسلمین صف‌آرایی کردند، ولی شکست خورده، فرمانده آنها اسیر گردید و تنیس تصرف شد[۳۳]. از گزارش‌های مورخان پیداست که از زمان‌های دور اعراب در مصر حضور داشته‌اند به ویژه اعرابی که از زمان نزدیک به فتح اسلامی وارد مصر شده بودند. این موضوع حرکت عرب‌شدن مصریان را تسریع کرد، زیرا این اعراب که بنا به برخی گزارش‌ها لغت و زبان قبطی را می‌دانستند[۳۴]، عامل مهمی در امتزاج مصریان با اعراب مسلمان بودند در نتیجه موجب ترویج زبان عربی در مصر شدند. اما نمی‌توان پذیرفت که حضور آنها در مصر موجب «عرب شدن» قبطی‌ها پیش از اسلام شده بود.

2- مهاجرت قبایل عرب به مصر پس از فتح اسلامی

بنا به گزارش‌های مورخان در هنگام فتح اسلامی حدود 12 هزار نفر عرب، به همراه خانواده‌هایشان به مصر آمدند و کار فتح را به پایان بردند. سیر ورود اعراب به این سرزمین شتاب گرفت. مهمترین علل مهاجرت قبایل عرب به مصر پس از فتح اسلامی:

الف)تقویت موضع اعراب در مناطق فتح شده

برای ادامه فتح مصر و سرزمین‌های غرب آن مثل بَرقَه و افریقیه و سرزمین‌های جنوبی، نُوبه و سودان. یکی از سیاست‌های امویان، تقویت موضع اعراب در مناطق فتح شده بود. چنانچه در زمان معاویه حاکم بصره حدود پنجاه هزار نفر اعراب بصره و کوفه را همراه خانواده‌هایشان به خراسان کوچانید و کوچ بعدی در زمان یزید انجام گرفت[۳۵]. در مصر هم معاویه نیروهای فراوانی را به عنوان «مرابط» فرستاد و آنان در اسکندریه مستقر شدند. غازیان و جنگجویان مسلمان همواره از مصر به مغرب اعزام می‌شدند.

ب) تشکیل سپاه مرابط یا «مرابطه اسکندریه»

بر طبق دیوان جند که عمر آن را پایه‌ریزی کرد، سپاهیان مسلمان از بیت‌المال عطا دریافت می‌کردند. اما افراد و قبایلی که پس از فتح مصر برای ادامه فتوح به مصر می‌آمدند، معمولا در جرگه مرابط‌ها قرار می‌گرفتند، نامشان در دفتر بیت‌المال مصر ثبت نمی‌شد و از درآمد صدقات و غنایم به آنان داده می‌شد[۳۶]. هر ساله از مدینه و یا سایر سرزمین‌های اسلامی مرابط‌هایی به مصر و به ویژه اسکندریه می‌آمدند. ولی در سال 44 هـ. ق در زمان امارت عتبه بن ابوسفیان و به تقاضای رئیس مرابطان اسکندریه، معاویه ده‌هزار نفر از شام و پنج‌هزار نفر از مدینه، به اسکندریه فرستاد[۳۷]. به عقیده برخی محققان عامل مهم ترویج زبان عربی و عرب شدن مردم اسکندریه ورود مرابطان به این شهر بوده است[۳۸]. مرابطان در منازلی که از رومیان به جای مانده بود ساکن شدند. این منازل کرایه‌ای نبوده و خرید و فروش هم نمی‌شد و به ارث هم نمیماند. فقط برای سکونت مرابطان بود[۳۹].

پ) تشویق حاکمان مسلمان برای مهاجرت قبایل عرب به مصر

برخی خلفا، مثل معاویه، برای ایجاد تعادل جمعیتی بین اعراب قحطانی (جنوبی) عده‌ای از قبایل شمالی و عدنانی را به مصر منتقل کردند. چنانچه عمربن خطاب دستور داد تا یک‌سوم قبیله قضاعه شام، برای جلوگیری از نزاع با دیگر قبایل عرب در شام، به منطقه «الصعید» مصر بروند[۴۰]. گزارشی رسیده است که معاویه در سال 53 هـ. ق حدود 130 خانوار از ازدی‌ها را به مصر مهاجرت داد. علت انتقال آنها، شورش علیه حاکم بصره بود و مسلمه بن مخلد حاکم مصر آنها را در «خطه الظاهر» فسطاط جای داد[۴۱].

ت) هجرت برخی قبائل عربی جهت انتقام‌جویی

هجرت برخی از قبایل عربی برای انضمام به اقوام خود در مصر بود. به عنوان نمونه، جمعی از قبیله بلّی، پس از اتمام فتح مصر، برای پیوستن به سایر افراد قبیله که هنگام فتح آمده بودند، راهی مصر شدند و در خطه آن قبیله در فسطاط مستقر شدند[۴۲].

ث) هجرت برای دستیابی به معادن طلا در مصر

دستیابی به معادن طلا در بلاد صعید مصر (مصر علیا) و به دستگیری تجارت پرسود آن: عرب‌ها قبل از اسلام از وجود طلا در معادن «الصعید» مصر با اطلاع بودند و با عبور از دریای سرخ برای استخراج و خرید آن به این منطقه می‌آمدند. پس از فتح اسلامی، اقامت برخی قبایل عرب در نزدیکی معادن طلا سرعت گرفت. آنان زمین را شکافته پس از رسیدن به این فلز گران‌بها آن را در«اسوان» (شهر مرزی مصر در نزدیکی سودان) می‌فروختند[۴۳].

ج) حاصل‌خیزی سرزمین مصر

حاصل‌خیزی مصر و جذابیت‌های آب و هوایی مصر برای قبایل عرب، یکی از انگیزه‌های مهاجرت آنها بوده است. مثلا برخی از قبایل عرب چون شرایط آب و هوایی «الصعید» مصر را مناسب دیدند به این ناحیه مهاجرت کردند. زیرا احساس می‌کردند که شرایط جوی آنجا مانند شبه جزیره است[۴۴]. به هر حال آمدن قبایل زیاد به مصر در انتشار زبان عربی و عرب شدن مصریان بسیار مؤثر بوده است و چون اعراب و قبایل عرب با مردم مصری جوشش و اختلاط زیادی داشتند، موجب تحقق این امر شد. در مجموع بنا به یک تحقیق دانشگاهی در دانشگاه قاهره، مجموع قبایل و بطونی که به مصر آمدند: از عدنانی‌ها 30 قبیله و 30 بطن، قحطانی 61 قبیله و 111 بطن و قبایل دیگر 3 قبیله به مصر آمد و در شهرهای آنجا پراکنده شدند[۴۵]. بدیهی است که اعراب یمنی (جنوبی) نقش مهمتری در مصر داشته‌اند. روند ورود قبایل عرب به مصر پس از حکومت سفیانیان ادامه داشت تا اینکه در سال 109 هـ. ق اتفاق مهمی برای مصر روی داد و آن آمدن قبیله قیس بود که با اجازه هشام بن عبدالملک به مصر آمد و آنان حدود 3 هزار خانواده بودند که در شرق دلتای نیل مستقر شدند. مورخین می‌گویند اسلام در مصر منتشر نشد الا بعد از سال 100 هجری، زمانی که والی مصر، طایفه قیس را در شرق نیل مستقر کرد[۴۶]. در قرن اول و دوم هجری در فسطاط قبرهایی پیدا می‌شود که افراد با قبیله‌هایشان معرفی شده‌اند ولی از قرن سوم به بعد با نام شهرهایشان مشخص شده‌اند و از قرن چهارم مورخان مصری مسیحی، آثار خود را با زبان عربی می‌نوشتند و حتی برخی از کتب یونانی و بیزانسی را به عربی برگرداندند[۴۷]. این گزارش‌ها تأثیر مستقیم مهاجرت قبایل عرب به مصر و عرب شدن مصریان را به روشنی آشکار می‌کند. به نظر می‌رسد مهم‌ترین عامل انتشار زبان عربی و عرب شدن مصریان، مهاجرت قبایل و افراد عرب به مصر پس از اسلام بود و آنان بر خلاف ‌بیزانسی‌ها و یونانی‌ها با مردم اختلاط پیدا کردند و ملت جدیدی به نام «مصر اسلامی» را به وجود آوردند.

3- بیگانه بودن زبان یونانی برای عامه مردم قبطی در مقایسه با زبان عربی

زبان یونانی، زبان رسمی سوریه و مصر در دوران حکومت بیزانس بود. همچنان که زبان پارسی در بین‌النهرین رواج داشت، اما زبان کلیساها در سوریه آرامی و در مصر قبطی بود[۴۸]. در مصر متون دینی با زبان یونانی نوشته شده بود ولی با زبان قبطی تشریح می‌شد. زبان قبطی زبان مذهبی مردم مصر بود و همه قبطیان با آن تکلم می‌کردند[۴۹]. ولی یونانی را همه مردم نمی‌دانستند بیشتر کسانی که با حاکمان رومی در ارتباط بودند، آن را مورد استفاده قرار می‌دادند، زیرا زبان یونانی زبان سیاسی و اداری مصر بود. فتح اسلامی موجب احیای برخی اصطلاحات و رونق زبان قبطی شد زیرا زبان یونانی از رسمیت افتاد و عرب‌ها نام سرزمین‌ها را از زبان قبطی گرفتند[۵۰]. از آنجا که زبان یونانی زبان فرهنگی و سیادت علمی بود. لذا از زبان قدیمی مصری، «دموتیک»، در این دوره خبری نبود. پس از فتح اسلامی، چون زبان عربی زبان حکام و امیران بود، تعداد زیادی از قبطی‌ها آن را فراگرفتند و برای رسیدن به سطوح بالاتر در اجتماع و اشتغال در وظایف عمومی به آن مشغول شدند. از طرف دیگر زبان گفتار بین مسلمانان و قبطی‌ها زبان عربی بود، پس این زبان در مصر رونق گرفت[۵۱]. با اینکه دیوان‌ها تا پایان دوره سفیانیان در مصر به زبان یونانی بود، ولی کاتبان دیوان‌ها معادل ارقام یونانی را برای فهم اعراب به زبان عربی می‌نوشتند. این خود می‌توانست آغازی باشد برای آشنایی با زبان عربی. فتح عربی ضمن از رسمیت انداختن زبان یونانی، زبان قبطیان را هم گسترش داد. از سوی دیگر یونانیان در مصر همانند طبقه حاکمه می‌زیستند، ولی اعراب پس از مدتی برای معیشت و گذران امور به روستاها و حومه‌های شهرها رفتند و زبان عربی منتشر شد. ولی زبان یونانی با وجود حضور چند قرنی در مصر، رواج چندانی نداشت و با آمدن زبان عربی از بین رفت. یونانی‌ها چون جزیره‌ای درون دنیای وسیع مصری‌ها بودند. اما عرب‌ها در متن مصری‌ها بودند و با آنان اختلاط عمیقی پیدا کردند و این دلیل مهم انتشار زبان عربی بود[۵۲]. به عقیده یکی از محققین، مصریان پیش از فتح اسلامی از زبان یونانی امتناع می‌کردند و کلیسای یعقوبی، زبان یونانی را ممنوع کرده بود[۵۳]. نویسنده دیگری گفته است: در ابتدای ورود عرب‌ها به مصر، تکلم بین آنها و قبطی‌ها محدود بود و به حکم اضطرار صورت می‌گرفت اما پس از آنکه مصریان با فاتحان عرب مخلوط شدند، زبانشان را یادگرفتند و چون مصریان برای در دست داشتن دیوان‌ها احساس خطر کردند برای تأمین مصالحشان زبان عربی را آموختند. البته انتشار دین اسلام تأثیر بزرگی در رواج زبان عربی در مصر داشت[۵۴].

4- انتشار اسلام در مصر و گرویدن تعدادی از قبطیان به اسلام

در همان روزهای فتح اسلامی تعدادی از قبطی‌ها به اسلام گرویدند. حنا النقیوسی مورخ قبطی می‌نویسد: که پس از ورود عرب‌ها به مصر قبل از اینکه فتح آن کامل شود، عده زیادی از مصریان مسلمان شدند[۵۵]. بررسی متون فقهی اسلامی و کتب تاریخی ثابت می‌کند که عرب‌ها با اهالی تسامح داشتند و پذیرش اسلام را به آنها اجبار نمی‌کردند. بلکه فقط سیطره سیاسی را واجب می‌دانستند. گاهی گروش به اسلام در برخی مکان‌ها، با سپاهیان اسلام اتصال نداشت، ولی رواج یافت[۵۶]. حتی شماری از اسیران مصری، پس از عقد قرارداد صلح، حاضر به بازگشت به دین قبلی خود نشدند، بلکه اسلام را پذیرفتند[۵۷]. انتشار اسلام در مصر موجب انتشار زبان عربی شد و به عنوان زبان کتابت و خطبه‌ها درآمد. در دوره فتح اسلامی و سفیانیان آمار دقیقی نداریم که چه تعداد از مردم مصر مسلمان شدند و چه میزان از مردم به عربی سخن می‌گفتند. ولی در مصر تغییر مذهب طی حدود سه قرن به تدریج و آرام و بدون اجبار و یا صدور قوانین دولتی و از راه طبیعی منتشر شد و اختلاط عمیق عرب با قبطی‌ها را به دنبال داشت[۵۸]. روند گروش مردم مصر درصدر اسلام یک فرایند مستمر و دایمی بود. این گرایش به اسلام چنان بود که طی حدود بیست سال از فتح اسلامی در زمان عمروعاص، خراج این سرزمین از چهارده‌میلیون دینار به پنج میلیون دینار در دوره خلافت معاویه رسید[۵۹] و در زمان خلافت هشام بن عبدالملک (123- 103 هـ. ق) به کمی بیش از 000/723/2 دینار، کاهش یافت[۶۰]. اما از قرن نهم میلادی (سوم هـ. ق) به بعد گرایش جمعی به اسلام در مصر و شمال آفریقا آغاز شد. (9:Berett, 1973) در اینکه انتشار اسلام از مهمترین عوامل رواج زبان عربی در مصر است، شکی نیست ولی در برخی سرزمین‌ها مانند ایران، اسلام رایج شد اما زبان مردم عربی نشد. چرا مردم مصر عرب شدند؟ پاسخ این سئوال را در علل دیگری که در این نوشتار بررسی می‌شود، بایست جستجو کرد.

5- تعریب دیوان‌ها و طراز

تغییر زبان دفترهای اداره‌های «خراج» و «جند» و زبان طرازها به «تعریب دواوین» مشهور است. گرچه عده‌ای چون قلقشندی و جهشیاری در کتب خود تغییر زبان یونانی در دیوان مصر را زمان امارت عبدالعزیز بن مروان می‌دانند ولی مورخان مشهور مصری[۶۱] عقیده دارند که تغییر دیوان‌ها در زمان عبدالله‌بن‌عبدالملک، جانشین او، بوده است. شکی نیست که این موضوع تأثیر مهمی در انتشار زبان عربی در مصر داشت و موجب توجه قبطیان به فراگیری زبان تازی شد. چراکه آنان در پی حفظ مناصب خود بودند. در ضمن موجب انتقال فرهنگ مصری چه قبطی و چه یونانی به فرهنگ عربی شد زیرا بِطریقه‌ای مسیحی شروع به تدوین کتب خود به زبان عربی کردند. سپس دولت اموی در زمان عمر بن عبدالعزیز شرط کار کردن در ادارات اسلامی را پذیرش اسلام قرار داد و لذا بسیاری از مسیحیان اخراج می‌شدند و این موضوع در گسترش زبان عربی و اسلام مؤثر بود[۶۲].

6- رسم ارتباع

ارتباع: بیرون رفتن اعراب مسلمان از فسطاط، در فصل بهار، به مدت حدود 3 ماه و برای چراندن دام‌ها در مراتع اطراف شهرها و حومه‌ها بود. به طوری که هر قبیله و طایفه به یک روستا و مرتعی می‌رفت و در آنجا بود که با قبطی‌ها اختلاط پیدا می‌کردند. این رسم پس از ورود مسلمان‌ها به فسطاط با خطبه معروف عمروعاص شروع شد[۶۳] و تا پایان سفیانیان و حتی امویان همچنان پابرجا بوده است. موسم ارتباع از اواخر زمستان تا حدود اوایل تابستان ادامه داشت. اهداف آن یکی: چراندن چارپایان و تقویت آنها برای حفظ قدرت نظامی سپاه، دوم استراحت و تعطیلی و آسایش برای سپاه، تا نفسی تازه کنند و افزون بر آن به دست آوردن خوراکی و صید بود. به توصیه عمرو مسلمانان در این مرحله همسرانشان را همراه نمی‌بردند و هر قبیله براساس قراردادی مکتوب حد و حدود قریه و محلی که می‌رفت، مشخص می‌کرد[۶۴]. می‌توان ادعا نمود که ارتباع سنگ بنای عملیات تعریب مصر بوده است. زیرا موجب اختلاط قبایل عربی با مصریان می‌شد و فرصتی بود برای عرب‌ها که سرزمین جدید و مردمش را احساس کنند. در عین حال مجالی بود برای اینکه مصریان، آمده‌گان جدید به این سرزمین را بشناسند. ارتباع قدیمی‌ترین شکل اتصال بین عرب‌های مسلمان و مصری‌ها بود. سپس بسیاری از قبایل محل ارتباع خود را به عنوان مکانی برای اقامت دائم برگزیدند[۶۵].

7- ضرب سکه‌های عربی

در دوره سفیانیان معاویه دینارهایی که به صورت عربی با شمشیر حک شده بود، ضرب کرد. سپس عبدالله‌بن‌زبیر درهم‌هایی ضرب کرد که یک طرف آن عبارت «محمد رسولالله» و چند جمله دیگر نوشته شده بود[۶۶]. اولین بار عمربن‌خطاب به شکل ایرانی آن درهم‌هایی ضرب کرد و«لا اله الاالله» و«الحمدالله» و«الله اکبر» بر آن نقش شد[۶۷]. عثمان نیز چنین کرد. معاویه و ابن زبیر هم سکه ضرب کردند. اما سکه‌های اسلامی وزن مشخص و ثابتی نداشت تا اینکه عبدالملک بن مروان سکه‌ها را اصلاح کرد و خط آنها را عربی کرد[۶۸]. این یک خطای تاریخی است که می‌گویند عبدالملک اولین سکه‌های معرب و اسلامی را ضرب کرد. او اول کسی بود که سکه‌ها را منظم کرد و وزن یکسانی برای آنها قرار داد و آن را در همه بلاد اسلامی ترویج کرد. به هر حال ضرب سکه‌های عربی در صدر اسلام و رواج آن در مصر، می‌تواند راهی باشد برای انتشار زبان عربی. زیرا مصریان با کلمات و عبارات عربی آشنا می‌شدند و زبان عربی رسمیت بیشتری پیدا می‌کرد.

8- اصالت و فصیح بودن زبان عربی

به عقیده بسیاری از دانشمندان و علمای زبان‌شناسی یکی از وسیع‌ترین و بی‌نیازترین زبان‌های جهان، زبان عربی است. آنچنان که گاه برای اَدای یک مفهوم چندین لغت موجود است. زبان عربی ابزار انتشار پیام والای خداوند است، اما تنها ارزش معنوی زبان عربی نیست که موجب برتری آن بر دیگر زبان‌ها گردید، بلکه وسعت بی‌نظیر لغات آن است. آنجا که زبان یونانی برای نمایاندن چندین چیز جز یک لغت ندارد، زبان عرب برای یک شیء دارای چندین لغت است و «وقتی که زبانی به عربی ترجمه شود، زیباتر می‌شود» [۶۹]. زبان عربی که قرآن به آن نازل شده بود، درصدراسلام درسراسر قلمرو اسلامی به سرعت رواج یافت و به صورت زبان رسمی بین عرب‌ها و مردمان سرزمین‌های تابعه درآمد و خیلی زود نوشتن به زبان عربی درسراسر قلمرو اسلامی معمول گردید. در زمان معاویه کتابت عربی رواج داشت. چنانچه عبیدبن شریه دو کتاب تاریخی در آن زمان تصنیف کرد[۷۰] و حتی به فاصله کمی از حکومت سفیانیان، در دوره مروان، کتابی پزشکی از یک کشیش اسکندرانی به عربی ترجمه شد[۷۱]. بر اساس متون تاریخی درس‌های ابن‌عباس در مسجدالنبی را شاگردان او به عربی می‌نوشتند[۷۲]. زبان‌عربی در آن دوره دارای قوت و اصالت بود زیرا زبان قرآن بود و توانایی تبدیل به یک فرهنگ مکتوب را به خوبی داشت. ولی احتمالا زبان قبطی چنین توانایی را نداشته است. زیرا لهجه قبطی، زبان مذهبی و محاوره‌ای بود و کتابتی با آن، در آن زمان نمی‌شده است و پس از اسلام رفته‌رفته فراموش شد. از اسناد پاپیروسی که در مصر یافت شده است، مشخص می‌شود که هنگام خرید و فروش بین مسلمانان و قبطی‌ها عقدهایی بسته می‌شد و آن را با دو زبان یونانی در یک نسخه و عربی در نسخه دیگر، همانند می‌نوشتند[۷۳]. زبان قبطی کاربرد نوشتاری مهمی نداشته به همین جهت این عقدها را با یونانی می‌نوشته‌اند. به عقیده یکی از محققین، «تاکنون حتی یک سند رسمی تماماً قبطی از دوران حکومت عربی به دست نیامده است.» فقط گاهی در پایان سند یا پشت آن، با جوهری که با رنگ و جوهر متن اصلی سند، که یونانی و عربی بود، عبارتی قبطی نوشته می‌شد[۷۴]. از سویی دیگر از اواخر روزگار امویان، مراسم کلیساهای مصری با متن قبطی ولی تشریح عربی آغاز شد[۷۵]. اگر زبان فارسی با ترکیب شدن با زبان عربی باقی‌ماند، علتش این بود که دایره لغات و اصطلاحات آن توانایی ماندن داشت ولی زبان قبطی در برابر فصاحت و اصالت زبان عربی قدرت رقابت نداشت زیرا زبان اصلی قبطی در هنگام فتح اسلامی باقینمانده بود و تعداد زیادی لغت و الفاظ یونانی و سریانی به آن وارد شده بود[۷۶] و زبان آنها تلفیقی از لغات مصری قدیمی و یونانی بود[۷۷] و به همین جهت زبان عربی، رفته‌رفته زبان مردم مصر شد. زبان عربی حامل بذربقا و نوزایی بود از این رو است که در میان زبان ملت‌هایی که بر آن چیره گردیده بود، از میان نرفت بلکه زبان غالب گشت. این زبان گنجایش پاسخ گویی به نیازمندی‌های علمی، ادبی، هنری و سیاسی اداری را داشت.

9- نزدیک بودن زبان قبطی به عربی

برخی از محققان معتقدند که قبطیان مصر، زبان عربی را ساده‌تر و راحت‌تر از یونانی یاد گرفتند. تعدادی از اصطلاحات خود را هم وارد زبان عربی کردند[۷۸]. زیرا لغات و اصطلاحات زیادی به صورت مشترک وجود داشت و چنانکه اشاره شد، برخی از محققان اصل و ریشه هر دو زبان را یکی می‌دانند.

10- جذابیت دین اسلام و الگو بودن پیامبر (صلّی‌الله علیه وآله) برای قبطیان

احادیثی که از پیامبر (صلّی‌الله علیه وآله) در مورد توصیه آن حضرت به رفتار نیکو با مصریان بر سر زبان‌ها بود، در گرایش مصری‌ها به اسلام و پذیرش زبان عربی، بی تأثیر نبوده است. مشهورترین حدیثی که در‌این‌باره گزارش شده است: «هنگامی که مصر را فتح کردید با قبطیان به خیر و نیکی رفتار کنید زیرا ذمه آنها بر گردن شما است و با ماخویشی دارند»[۷۹]. عده‌ای از والیان مصر مانند عمرو، براساس توصیه پیامبر با مصری‌ها عدالت پیشه نمودند و در عقاید آنها دخالت نمی‌کردند و از اعمال فشار برای پذیرفتن دین جدید جلوگیری می‌کردند[۸۰]. بیشتر کتاب‌های مورخان مسلمان که جریان فتح مصر را گزارش کرده‌اند، از توصیه پیامبر (صلّی‌الله علیه وآله) برای خوش رفتاری با مصری‌ها به دلیل خویشاوندی با عرب‌ها، چون عرب‌های عدنانی خود را از فرزندان هاجر مصری می‌دانند، یاد کرده‌اند و والیان و کارگزاران مصر در سخنان خود، عرب‌ها را به رعایت این توصیه پیامبر (صلّی‌الله علیه وآله) تذکر می‌دادند. پر واضح است که این رفتارها و بیان این احادیث در گرایش مردم مصر به اسلام و پذیرفتن عرب‌ها به عنوان مردمی همجنس خود آنها، بی‌تأثیر نبوده است. همچنین سادگی و یکدست بودن دین اسلام در مقایسه با تفرقه و جدال‌های فکری و مذهبی مسیحیت در پذیرش اسلام و فرهنگ عربی مؤثر بود.

نتیجه: قبطی‌هایی که ساکنان اصلی مصر بودند، قرن‌ها پیش از ورود مسلمان‌ها به این سرزمین، از عرب‌ها شناخت کافی داشتند و برخی از عرب‌ها در مناطقی از مصر ساکن شده بودند. وضعیت نابسامان قبطی‌ها، در هنگام حاکمیت ‌بیزانسی‌ها، موجب سهولت فتح مصر گردید. مسلمان‌ها و فرمانده ایشان با «اهل ذمه» رفتار بهتری از حاکمان قبلی داشتند و بین آنها پیمان‌هایی بسته شد، که تضمین کننده آزادی مدنی، مذهبی و اجتماعی ساکنان مصر بود و در آنها مواردی توافق شده بود، که زمینه اختلاط قوم فاتح و رعایای بومی را فراهم کرده بود. رسم «ضیافت» و «ارتباع» موجب مستحکم شدن هرچه بیشتر روابط عرب‌ها و مصری‌ها شد. رفته‌رفته عرب‌ها به صورت قبیله‌ای و گروهی به علل و انگیزه‌های گوناگون، سرزمین مصر را برای اقامت دائم خود برگزیدند. عرب‌ها و قبطی‌ها در روستاها و اداره‌ها و مطب‌ها و مناسبت‌هایی از این دست با هم برخورد داشتند. گویش قبطی، زبان محاوره‌ای بود و زبان رسمی و اداری مصری‌ها، یونانی بود ولی در موارد زیادی ناچار به کاربرد زبان عربی بودند و به دلیل ارتباط این زبان با مناصب و مقام‌های اداری، برخی از مصری‌ها به یادگرفتن زبان تازی رغبت کردند. «تعریب دیوان‌ها» و شرط داشتن زبان عربی برای کار در ادارات و سپس شرط مسلمان بودن، روند رو به رشد زبان عربی را در بین آنها، سرعت بخشید. هم زمان مسلمان شدن تعدادی از قبطی‌ها به معنی عرب شدن آنها بود. جذابیت دین اسلام، فصاحت زبان عربی و تسامح مسلمان‌ها و والیان مسلمان با اهل مصر، به این روند کمک کرده و درآخر روی آوردن عرب‌ها از شهرهای خود به روستاها و شهرهای کوچک و در پیش گرفتن شغل‌های جدیدی مانند کشاورزی و پیشه وری و افزایش ازدواج آنها با قبطی‌ها، نسل جدیدی را به وجود آورد که در قرن‌های سوم و چهارم هجری، زبان رسمی آنها عربی شد. حتی مسیحیان، کتب دینی و تاریخی خود را به زبان عربی نگاشتند. زمینه‌ها و ریشه‌های «عرب شدن» مردم مصر را بایستی در محدودهی زمانی، صدراسلام از فتح آن تا پایان حکومت امویان جستوجو کرد و این اتفاق تأثیر شگرفی در تاریخ و تمدن اسلام برجای نهاده‌است.

پانویس‌ها

  1. نویسنده: رحیم ابوالحسینی
  2. منبع: مجله پژوهش‌های تاریخی(دانشگاه اصفهان)، دوره 3، شماره 4، زمستان 1390
  3. (اجتهادی، 1363: 68)
  4. (دنت، 1358:108و109)
  5. (مونس، 1384:61 و اشپولر، 1354: 50)
  6. (طبری، 1408: 2/511؛ مقریزی، خطط1/288 و الکندی، 1407: 15)
  7. (بتلر، 266:1932-265)
  8. (ابن عبدالحکم، 1920: 72)
  9. (آزادی، 1384: 28 تا 25)
  10. (شعیب، بی تا:407)
  11. (دینوری، 1960: 139 و ابن خلدون، 1368: 3/420)
  12. (یعقوبی، 1366:2/72)
  13. (الکندی، 1470: 24 و مقدسی، 1381: 88 و طبری، 1362: 6/2488 و بلاذری، 1394: 2/307 و ابن هلال ثقفی، 1371: 78)
  14. (ابنهلال ثقفی، 1371: 97)
  15. (یعقوبی، 1366: 2/99)
  16. (الکندی، 1407: 32 و مقریزی، بی تا: 1/300)
  17. (علی ابراهیم، 1357:57)
  18. (الکندی، 1908: 38 و 39)
  19. (ابن عبدالحکم، بی تا: 260)
  20. (مقریزی، خطط: 1/201 و ابن تغری بردی، 1413: 1/206 و الفیل، 2007: 54)
  21. (دورانت، 1363: 120)
  22. (حسن احمد محمود و مُنی، 1422: 58)
  23. (ترتون، 1994:103)
  24. (الکندی،80:1407)
  25. (ابن تغری بردی، 1413: 1/210)
  26. (القلقشندی، 1982: 11)
  27. (الریطی، بی تا26: وخورشید البری، 1992: 7)
  28. (جواد علی، 1953: 2/286)
  29. (هرودوت، 1384: 4/104)
  30. (ابن عبدالحکم، 1961: 59)
  31. (الواقدی، بی تا: 53 و 54)
  32. (خورشید البری، 1992: 39)
  33. (مقریزی، بی تا: 1/ 7)
  34. (ابن عبدالحکم، 1920: 59)
  35. (خامسی پور، 1382: 273)
  36. (الکندی، 1908: 418)
  37. (الکندی، 1407: 36 و ابن عبدالحکم، 1920: 130 و 131)
  38. (خورشید البری، 1992: 61)
  39. (رمضان، 1994: 12)
  40. (مقریزی، 1961: 29)
  41. (مقریزی، بی تا: 1/298)
  42. (رمضان، 1994:13)
  43. (یعقوبی، 1347: 112 و 144)
  44. (الریطی، بی تا: 65)
  45. (خورشید البری، 1992: 72)
  46. (مقریزی، بی تا: 2/261)
  47. (کاشف و دیگران، 1993: 103 و 106)
  48. (سلامه کار، 1998: 11)
  49. (بولت، 1346: 38)
  50. (کاشف و دیگران، 1993: 98)
  51. (زیاده، 1926: 46 و 47)
  52. (رمضان، 1994: 2/39)
  53. (امین مصطفی، 1410: 17)
  54. (امین مصطفی، 1410: 17)
  55. (کاشف و دیگران، 1993: 96)
  56. (کاشف و دیگران، 1993: 99)
  57. (طبری، 1408: 4/105 و 106)
  58. (خورشید البری، 1992: 56)
  59. (یعقوبی، 1347: 118)
  60. (ابن خردادبه، 1370: 64)
  61. (الکندی، 1907: 80) و (مقریزی، بی تا: 1/98) و (ابن تغری، 1403:1/210)
  62. (منی حسن احمد، 1990: 54)
  63. (ابن عبدالحکم، بی تا: 190)
  64. (رمضان، 1994: 14)
  65. (خورشید البری، 1992: 59)
  66. (مقریزی، 1408: 109 و 110)
  67. (الحسینی، 1969: 42)
  68. (کاشف، 1988: 51)
  69. (گرونبام، 1373: 37)
  70. (حتی،1360:1/302)
  71. (صفا، 1374: 1/52)
  72. (سردار، 1369: 130 – 122)
  73. (رزوقی مرجان، 2003: 200)
  74. (حلّاق، 1980: 63)
  75. (ساویریس، 1968: 1/148)
  76. (زیاده، 1926: 46)
  77. (الدالی، 2010: 4)
  78. (کاشف و دیگران، 1993: 98)
  79. (بلاذری، 1376: 376 وابن عبدالحکم،1920: 2)
  80. (کولونیل، 1997: 52)

منابع

الف) کتاب‌ها

- ابنتغری بردی، ابوالمحاسن (1413ق) النجوم الزهره فی ملوک مصر و القاهره، تحقیق و تعلیق محمدحسین شمسالدین، بیروت: دارالکتب العلمیه. - ابنخردادبه (1370) المسالک و الممالک، ترجمه دکتر حسین قره چانلو، تهران: مترجم، چ اول. - ابنخلدون، عبدالرحمن (1366ش) العبر(تاریخ ابن خلدون)، ترجمه عبدالحمد آیتی، تهران: مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چ اول. - ابنعبدالحکم، ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالله بن عبدالحکم (1920 م) فتوح مصرو اخبارها، لیدن (سفارش مکتب المثنی بغداد.). - ابنعبدالحکم، عبدالرحمن بن عبدالله (1961) فتوح مصر و مغرب، تحقیق عبدالمنعم عامر، قاهره: طبعه لجنه البیان و الترجمه و النشر. - ابنهلال ثقفی کوفی (1371ش) ترجمه الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ اول. - اجتهادی، ابوالقاسم (1363ش) بررسی وضع مالی و مالیه مسلمین، تهران: سروش، چ اول. - اشپولر، برتولد (1354ش) جهان اسلام(1) دوران خلافت، ترجمه قمر آریان، تهران: امیرکبیر، چ اول. - الخربوطلی، الدکتورعلی (1970) التاریخ الموحد لامه العربیه، قاهره: الهیئه العامه للتألیف و النشر. - الحسینی، محمدباقر (1969) تطور النقود العربیه الاسلامیه، بغداد: دارالجاحظ، الطبعه الاولی. - الدالی، الدکتور عکاشه (2010) عروبه مصر القدیمه، قاهره: لاحمه القومی العربی. - الفیل، محمد (2007) مختصرکتاب النجوم الزاهره، فی ملوک مصر و القاهره ابن تغری بردی، قاهره: الهیئه المصریه العامه للکتاب. - القلقشندی، ابوالعباس احمدبن علی (1982) نهایه الارب فی معرفه انساب العرب، قاهره: دارالکتاب. - الکندی المصری، محمدبن یوسف (1407) تاریخ ولاه مصر، ویله کتاب تسمیه قضاتها، بیروت: موسسه الکتب الثاقیه، الطبعه الاولی. - الکندی المصری، محمدبن یوسف (1908) کتاب الولاه و کتاب القضاه، تصحیح رفن گست، بیروت: مطبعه الیسوعین. - المرشدی، محمد ابراهیم (1993) عروبه مصر و اقباطها، قاهره: دارالشرق الاوسط للنشر. - الواقدی، محمدبن عمر (بی تا) فتوح الشام، بیروت: دارالحبل. - امین مصطفی، الدکتوراحمد (1410) رسائل فی مصر الاسلامیه الی نهایه الدوله الاخشیدیه، قاهره: بی جا، الطبعه الاولی. - امین، احمد (1337) پرتو اسلام (ترجمهی فجرالاسلام)، برگردان عباس خلیلی، تهران: شرکت نسبی حاج محمدحسین اقبال و شرکاء، چ دوم. - بتلر، آلفرد (1932) فتح العرب لِلمصر، ترجمه محمد ابو حدید بکر، قاهره: مکتبه مدبولی، الطبعه الثانیه. - بلاذری، احمدبن یحیی بن جابر (1376) فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران: نشر نقره. - بلاذری، احمدبن یحیی بن جابر (1394) انساب الاشراف، تحقیق و تعلیق از شیخ محمدباقر المحمودی، بیروت: موسسه الاعلمی للمطبوعات، الطبعه الاولی. - بولت (1364) گروش به اسلام در قرن میانه، ترجمه محمدحسین وقار، تهران: نشر تاریخ ایران. - ترتون، دکتورا. س (1990) الامویه فی مصر، ترجمه و تعلیق: دکتور حسن حبشی، القاهره: الهیئه المصریه العامه للکتاب، الطبعه الثالثه. - جوادعلی (1953) تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد: بی جا، الطبعه الخامس. - حتی، فیلیب خلیل (1366) تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: آگاه، چ دهم. - حدودالعالم المشرق الی المغرب (1362) منوچهر ستوده، تهران: کتابخانه طهوری. - حسن احمد محمود و منی حسن احمد محمود (1422ق) مصر الاسلامیه (منذ الفتح العربی حتی قیام الدوله الفاطمیه)، قاهره: دارالفکر العربی. - حلّاق، حسان علی (1980) تعریب النقود والدواوین فی العصر الاموی، بیروت: دارالکتاب اللبنانی، الطبعه الاولی. - خامسی پور، لیلا (1382) قبیله ازد و نقش آن در تاریخ ایران و اسلام، قم: کتابخانه تخصصی تاریخ ایران و اسلام. - خورشید البری، عبدالله (1992) القبائل العربیه فی مصر فی القرون الثلاثه الاولی للهجره، قاهره: الهیئه المصریه العّامه للکتاب. - دنت، دانیل (1358) مالیات سرانه و تاثیر آن در گرایش به اسلام، ترجمه محمدعلی موحد، تهران: خوارزمی، چ3. - دورانت، ویل (1368) تاریخ تمدن (عصر ایمان) ترجمه ابوالقاسم طاهری و ابوالقاسم پاینده، تهران: آموزش انقلاب اسلامی، چ 2. - دینوری، ابوحنیفه، احمدبن داوود (1960م) الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، قاهره: دارالاحیاءالکتب العربی، الطبعه الاولی. - رزوقی مرجان، زینب فاضل (2003) احوال مصر الاداریه و الاقتصادیه و الاجتماعیه من التحریر العربی حتی نهایه العصر الراشدی، بغداد: بیت الحکمه. - رمضان، هویدا عبدالعظیم (1994) المجتمع فی مصر الاسلامیه (من الفتح العربی الی العصر الفاطمی) جزء ثانی، قاهره: الهیئه المصریه العامه للکتاب. - ریپکا، یان و دیگران (1383) تاریخ ادبیات ایران، ترجمه ابوالقاسم سری، تهران: سخن، چ اول. - زیاده، محمودمحمد (1926) مجتمعات اسلامیه، القاهره: بی جا. - زیدان، جرجی (1401) تاریخ مصر الحدیث مع فذلکه فی التاریخ مصر القدیم، جزء اول، قاهره: مکتبه مدبولی. - ساویریس بن المقفع (1968) سیرالآباء البطارکه، قاهره: الجمعیه القبطیه. - سیف الدوله، محمد (2010) عروبه مصر، مجله الوعی العربی، شماره 102، (23 – 12). - شعیب، الدکتور علی عبدالمنعم (بی تا) المختصرفی تاریخ مصر، قاهره: دار ابن زیدون، الطبعه الاولی. - صفا، ذبیح الله (1374) تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، تهران: دانشگاه تهران، چاپ پنجم. - صفا، ذبیح الله (1335) تاریخ ادبیات ایران، تهران: کتاب فروشی ابن سینا، چ دوم. - طبری، ابی جعفر بن جریر (1408ق) تاریخ الطبری، بیروت: دارالکتب العلمیه، الطبعه الثانیه. - عبدالجلیل، ج، م (1363) تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران: امیرکبیر. - عبدالله عنان، محمد (بی تا) مصرالاسلامیه و تاریخ الخطط المصریه، چ قاهره: بی جا. - علی ابراهیم، حسن (1375) تاریخ عمروبن العاص، قاهره: مکتبه مدبولی. - کاشف، سیده اسماعیل (1988م) مصرفی عصر الولاه (من الفتح العربی الی قیام الدوله الطولونیه)، قاهره: الهیئه المصریه العامه للکتاب. - کاشف، سیده اسماعیل و دیگران (1993م) مصر الاسلامیه و اهل الذمه، قاهره: الهیئه المصریه العامه اللکتاب. - عمر، احمد مختار (1970) تاریخ اللغه العربیه فی مصر، قاهره: الهیئه المصریه العامه للتألیف و النشر. - گرونبام، فن گوستاو (1373) اسلام در قرون وسطی، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران: نشر البرز، چ اول. - لاپیدوس، ایرام (1381) تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: اطلاعات، چ اول. - محلاتی شیرازی، صدرالدین (1357) مقدماتی بر تاریخ ادبیات عرب، تهران: دانشگاه پهلوی. - مقدسی، مطهر بن طاهر (1381) آفرینش و تاریخ، ترجمه و تعلیق از محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگاه، چ 2. - مقریزی، تقی الدین احمد (بی تا) الخطط، بغداد: مکتبه المثنی. - مقریزی، تقی الدین احمد (1961م) تاریخ الاقباط، تحقیق دکتور عبدالمجید ایاب، قاهره: دارالفضیله. - منی، حسن احمد محمود (الدکتوره) (1990م) دراسات فی السیاسه العامه للدوله الامویه فی مصر، القاهره: دارالنهضه العربیه. - مؤلف مجهول (1362) حدودالعالم من المشرق الی المغرب، به کوشش منوچهر ستوده، تهران: کتابخانه طهوری. - مونس، دکتر حسین (1384) تاریخ وتمدن مغرب، ترجمه حمیدرضا شیخی، تهران: آستان قدس وسمت، چاپ اول. - نیکلسون، رینولد، الین (1381) تاریخ ادبیات عرب، ترجمه کیوانداخت کیوانی، تهران: رایزن، چ اول. - هاوتینگ، جرالد (1386) امویان نخستین دودمان حکومت گر در اسلام، ترجمه عیسی عبدی، تهران: امیرکبیر. - هرودوت (1384) تاریخ هرودوت، ترجمه و توضیح، هادی هدایتی، تهران: دانشگاه تهران، چ دوم. - یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب (1366ش) تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران: علمی و فرهنگی، چ 5. - یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب (1347) البلدان، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر.

ب) مقالات

- آزادی، فیروز (1384) «آتشسوزی کتابخانه اسکندریه افسانه یا واقعیت؟»، قم: مجله تاریخ درآینه پژوهش، ش 8 سال دوم، زمستان 1384 (25 تا 37). - سردار، ضیاءالدین (1369) «نقش کتاب در تمدن و فرهنگ اسلامی»، ترجمه مهیار علوی مقدم، مجله کیهان فرهنگی، شماره 31 مرداد و شهریور (130-122). - سیف الدوله، محمد (2010م) عدو به مصر، مجله الواعی العربی، ش 102 (23-12)

ج) منابع لاتین

- Bosworth' C.E (1986) Enciclo Pedia of Islam' Leiden - Brett 'Michael (1973) The spread of Islam in Egypt and north Africa ' London