عبدالرحمن اوزاعی
عبدالرحمن اوزاعی | |
---|---|
نام کامل | ابوعمرو عبدالرحمن بن عمرو بن محمد بن عمرو اوزاعی دمشقی شامی |
اطلاعات شخصی | |
سال تولد | ۱۵۷ ق، ۱۵۳ ش، ۷۷۴ م |
روز تولد | ۲ صفر |
محل تولد | |
سال درگذشت | ۱۳۶ ق، ۱۳۲ ش، ۷۵۳ م |
محل درگذشت | بیروت |
دین | اسلام، اهلسنت |
استادان |
|
شاگردان |
|
آثار |
|
فعالیتها | |
ابوعمرو عبدالرحمن بن عمرو بن محمد بن عمرو اَوْزَاعی دمشقی شامی از محدثان و فقهای برجسته و محدث نامدار شام و پیشوای یکی از مذاهب بائدۀ فقهی که چندی در شام و اندلس پیروانی یافت. و مشهور اهلسنت و فردی مورد اعتماد و امین به شمار میرفت و ظاهراً در ایام جوانی به کتابت و نامهنویسی اشتغال داشت. او دارای شاگردان بسیاری نیز بوده که از آن جملهاند: ابنشهاب زهری، سفیان ثوری و شعبة بن حجاج که از وی حدیث شنیده و روایت کردهاند.
معرفی اجمالی اوزاعی
اوزاعی، ابوعمرو عبدالرحمان بن عمرو، فقیه و محدث نامدار شام و پیشوای یکی از مذاهب بائدۀ فقهی که چندی در شام و اندلس پیروانی یافت. خاندان او را اصلاً از اسرای یمن[۱] و یا سند[۲] نوشتهاند؛ اما براساس قول ارجح، وی از قبیلۀ حمیر و از طایفۀ سیبان بوده است. بنابراین، انتساب او به اوزاعی فقط به سبب اقامتش در محلۀ اوزاع در حومۀ دمشق بوده است[۳]. محلۀ اوزاع نه تنها مدتی مسکن وی، بلکه به تصریح برخی از منابع، موطن پدری او نیز بوده است [۴].
مولد اوزاعی را در برخی گزارشها در شهر بعلبک دانستهاند، اما وی دورۀ رشد خود را در کَرْک سپری ساخته است. او در خردسالی پدر خویش را از دست داد و چندی بعد همراه مادرش به بیروت انتقال یافت[۵]. در همین اوان یکی از شیوخ متنفذ عرب او را به پسرخواندگی پذیرفت و شرایط را برای پرورش او مساعد کرد[۶]. احتمالاً اوزاعی چندی پس از آن به دمشق رفت و در آنجا سکنی گزید. این احتمال به خصوص با پذیرش روایتی قوت میگیرد که از ۱۴ سال مصاحبت اوزاعی با مکحول عالم دمشق (د ۱۱۸ق) سخن گفته است[۷].
اوزاعی در آغاز جوانی با اعمال نفوذ پدرخواندهاش به عنوان دبیر به دیوان بنیامیه پیوست[۸] و این نشان میدهد که وی در نخستین مراحل دانشاندوزی خود، از ادب نیز بهرهای اندوخته بود و این ذوق ادبی به عنوان یک ویژگی در عرض دانش حدیث و فقه، تا پایان زندگی در شخصیت اوزاعی دیده میشد[۹]. اوزاعی در اوایل دبیری در حالی که کمتر از ۲۰ سال داشت، همراه یک هیأت دیوانی راهی یمامه شد.
اوزاعی در این دوره از زندگی اجتماعی خود، از پذیرش مشاغل دیوانی سخت پرهیز داشت و آنگاه که یزید بن ولید اموی او را واداشت تا بر مسند قضای جند دمشق بنشیند، وی تنها یک بار بر این مسند نشست و مصرانه خود را مستعفی ساخت[۱۰]. در این هنگام که دورۀ انحطاط خلافت بنیامیه بود، اوزاعی چون دمشق را برای ماندن مناسب ندید، خانۀ خود را در محلۀ اوزاع دمشق واگذاشت و به بیروت رفت و در آن دیار ماندگار شد[۱۱]. بعضی گفتهاند که وی دیگر به دمشق بازنگشت [۱۲]، ولی روایتی حاکی از آن است که وی در ۱۳۶ ق به دعوت ابن سراقه حاکم عباسی شام به دمشق رفت[۱۳]. به هر حال، وی سالهای واپسین عمر خود را در بیروت سپری کرد و همانجا درگذشت. مقبرۀ اوزاعی در باب حنتوس در دروازۀ بیروت واقع است[۱۴].
استادان
دانش اندوزی اوزاعی از قاسم بن مخیمره (د ۱۰۰ ق) عالم کوفی ساکن در شام[۱۵] نشان میدهد که او در اوان نوجوانی از شرایط تحصیل در مراحل پیشرفته برخوردار بوده است. از دیگر شیوخ شامی او میتوان کسانی چون ربیعة بن یزید قصیر، بلال بن سعد دمشقی، مطعم بن مقدام صنعانی شامی، عمیر بن هانی دمشقی و ابن عامر قاری را نیز برشمرد[۱۶].
آشنایی اوزاعی با یحیی بن ابی کثیر عالم بزرگ یمامه زندگی او را متحول ساخت، چنانکه از شغل دبیری استعفا کرد و بیدغدغه به تحصیل علم پرداخت. از اشارات اوزاعی برمیآید که مخالفت او با برخی رفتارهای حاکم اموی یمامه در این استعفا مؤثر بوده است[۱۷]. اوزاعی چندی در یمامه به تحصیل نزد یحیی و شیوخ دیگر یمامه چون ابوکثیر سحیمی و حفص بن عفان یمامی سپری ساخت و در ۱۱۰ ق، به توصیۀ یحیی برای تکمیل آموختههای خود راهی بصره گردید؛ به امید آنکه از محفل حسن بصری و ابن سیرین بهرهمند گردد، اما زمانی به بصره رسید که ۴۰ روز از وفات حسن سپری شده بود و ابنسیرین نیز در بستر احتضار بود[۱۸]. ظاهراً در همین سفر بود که اوزاعی توانست از محفل درس قتادة بن دعامه، دیگر عالم بزرگ بصره (د ۱۱۸ ق) بهره گیرد؛ اما از اسانید و مشایخ او به روشنی برمیآید که وی چندان به فکر گسترش آموختههای خود نزد مشایخ بصره نبوده، چنانکه با وجود نامهای برخی از دانشمندان کوفی در فهرست مشایخ او[۱۹]، نسبت به کوفه نگاهی تردیدآمیز داشته است.
به هر حال وی پیش از ۱۱۴ ق به حرمین شریفین رفت و از پیشوایان و شیوخ برجستۀ مدینه چون امام محمد باقر (علیهالسلام)(د ۱۱۴ ق)، نافع مولای ابن عمر(د ۱۱۷ ق) و عبدالرحمان بن قاسم (د ۱۲۶ ق)، و نیز از مشایخ مکه چون عطاء بن ابی رباح(د ۱۱۵ ق) دانش آموخت. در فهرست شیوخ مدنی و مکی او نام امام جعفر صادق (علیهالسلام) و محمد بن شهاب زهری نیز دیده میشود[۲۰]. اوزاعی از محافل علمی شام نیز غفلت نورزید، چنانکه بخشی از تحصیل درازمدتِ او نزد مکحول دمشقی، در بازگشت وی به شام و در سالهای دهۀ ۱۱۰ق صورت گرفت. به هر حال وی پس از بازگشت از سفرهای علمی مردی دانشمند، و به گزارش منابع، از ۱۱۳ق بهعنوان فقیه شناخته میشد[۲۱].
اندیشه و روش فقهی
اوزاعی را باید حلقهای مهم در انتقال فقه اصحاب حدیث از حالت آغازین خود به تدوین شافعی تلقی کرد. این ویژگی در حد گامهایی برای شکلدهی به استدلالات، مورد توجه یوزف شاخت (ص 288-289) نیز قرار گرفته، و در بررسی کوتاه خود در بارۀ ویژگیهای فقه اوزاعی، شیوۀ استدلال و حالت نیمه نظام یافتۀ آن را تبیین کرده است. در سخن از ارتباطهای مکتبی فقه اوزاعی، باید به صراحت فقه او را گونهای از فقه اصحاب حدیث به شمار آورد که در دورۀ پدیدار شدن مذاهب فقیهان امصار در قرن ۲ق، تکوین یافته است. از نظر منابع روایی و سنت پیوند اصحاب حدیث با عالمان پیشین، باید یادآور شد که اوزاعی، از مشایخ بومهای گوناگون شام، حجاز، عراق و یمامه بهرهمند شده، و خود از پیشگامان تألیف و تدوین آثاری در باب فقه و سنن بوده است؛ اگرچه در حال حاضر مهمترین بخش برجای مانده از آثار فقهی وی، بریدههایی اقتباس شده توسط ابویوسف از نوشتۀ او در باب «سیر» است.
مقایسهای میان تعالیم فقهی اوزاعی با فقیهی حدیثگرا و شامی در عصر او به نام عباد بن عباد خواص، نشان میدهد که اوزاعی تا چه پایه در جهت نظام بخشی به فقه شام و یافتن جایگاه اندیشه و درایت در استدلالات فقهی گام برداشته است[۲۲].
مطالعۀ قطعات بازمانده از اوزاعی نشان میدهد که شیوۀ فقهی او در کلیات تا حدی به شیوۀ مالک، به عنوان فقیهی حدیثگرا و هم عصر با وی، نزدیک بوده است و برای درک دقیقتر از جایگاه اندیشۀ فقهی او یافتن مختصات آن در مقایسه با فقه مالک از یک سو و فقه شافعی از سویی دیگر بسیار کارساز خواهد بود. به عنوان نخستین ویژگی در فقه اوزاعی، باید به شیوۀ برخورد او با سنت نبوی اشاره کرد که با توجه به تعلق اوزاعی به اصحاب حدیث، نقشی اساسی در شکلدهی روش فقهی او ایفا کرده است. با توجه به تکیۀ مالک بر حدیث اهل مدینه و اندیشۀ شافعی مبتنی بر ارزشیابی فرابومی احادیث فقهی، جایگاه اوزاعی به عنوان شخصیتی نزدیک شده به شافعی آنگاه آشکار میگردد که احساس میشود وی از جمله فقیهانی است که در جهت فرابومی کردن منابع فقهی خود پیشگام بودهاند. در حالی که در برخورد با آثار صحابه و تابعین و حجت شمردن آنها، اوزاعی را در کنار مالک مییابیم و نشان مشخصی از نزدیک شدن اوزاعی به تعریف تنگ شافعی از سنت دیده نمیشود. در بررسی نمونهای از استدلال اوزاعی، چنین مینماید که وی همچون جماعتی از فقیهان پیشین اصحاب حدیث در تقلید صحابه و گاه ترجیح نهادن اقوال منقول از آنان بر احادیث مرفوع اشکالی ندیده است[۲۳]. تأیید این برداشت در عباراتی منقول از وی نیز دیده میشود که گاه «آثار سلف» را حجت شمرده[۲۴] و گاه بر حجیت اقوال صحابه تأکید کرده است [۲۵]؛ با این حال به نظر میرسد که جایگاه اقوال تابعین در روش فقهی او هنوز در خور درنگ و تأمل است[۲۶].
دربارۀ تعریف رابطه میان کتاب و سنت، اوزاعی از نخستین فقیهانی است که نظریهای روشن دراینباره مطرح ساخته، و زمینۀ ظهور نظریۀ شافعی را فراهم آورده است. وی به صراحت سنت را «قاضی» بر کتاب شمرده، و قاضی بودن کتاب بر سنت را منتفی دانسته است[۲۷]. این نظریه با اندیشۀ نظام یافته و روشمند شافعی مبنی بر اینکه سنت نبوی مفسر ظواهر کتاب است، جای مقایسه دارد[۲۸].
در کنار استنادات اوزاعی به سنت نبوی، تکیه بر سیره و سنت جاریۀ مسلمانان به عنوان کاشفی از سنت نبوی در استدلالات وی به کثرت دیده میشود. در مقایسه با روش فقهی مالک، باید یادآور شد که اوزاعی نسبت به این سیره نگرشی فرابومی داشته، و جایگاه ممتازی برای سیرۀ اهل مدینه یا اهل شام نمیشناخته است، اما هنوز از دیدگاه شافعی مبنی بر نفی حجیت این سیره، فاصلهای قابل ملاحظه داشته است[۲۹].
دربارۀ برخورد اوزاعی با «اجماع» باید گفت که وی در پارههای بازمانده از ردیهاش بر «سیر» ابوحنیفه به اشکال گوناگون اجماع را مورد استناد قرار داده است[۳۰]. وی در برخی از این موارد به اجماع به عنوان دلیلی مستقل و گاه به عنوان تأکید کنندهای بر مدلول دیگر ادله نگریسته، و از یک قول دیگر او بر میآید که اجماع را حکم مشروع شمرده است[۳۱].
اجماع مورد نظر اوزاعی، برخلاف تکیۀ مالک بر اجماع اهل مدینه، چهرهای کاملاً غیر بومی داشته است. همچنین قراین گوناگون نشان میدهد که استقصای نظریات، آنگونه که شافعی بر آن تاکید نموده[۳۲]، مورد نظر اوزاعی و همفکران او نبوده است، چه اوزاعی بر آن بوده که هر کس «نوادر علما» (خلاف قول اکثر) را اخذ کند، از اسلام خارج خواهد شد[۳۳]. در برخورد با روشهای درایی، باید گفت که اوزاعی همچون جمعی دیگر از فقهای حدیثگرای قرن ۲ ق، رأی و قیاس را در حد قابل ملاحظهای میپذیرفته، و به همین لحاظ، ابن قتیبه در تقسیم عالمان دینی به اصحاب رأی و اصحاب حدیث ــ البته در تعریفی خاص خود او و خلاف مشهور ــ اوزاعی را در شمار عالمان اصحاب رأی آورده است[۳۴]. البته در اصل مشروعیت رأی میان او و ابوحنیفه اختلافی وجود نداشته، و تنها اعتراض به مواردی است که ابوحنیفه برخلاف حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به کاربرد رأی روی آورده است[۳۵].
کاربرد استحسان به شکل آغازین و نامدون نیز در فقه اوزاعی نمونههایی دارد؛ چنانکه مثلاً در بحث دربارۀ «جاریۀ مغنّیه» سخن از بطلان بیع آورده، و سپس تصریح کرده که «این [حکم برپایۀ] استحسان است و قیاس صحت بیع را اقتضا دارد»[۳۶].
گسترش مذهب فقهی
اوزاعی در عصر خود به عنوان یک پیشوای فقهی در محیط شام جای گشود و مذهب او پیروانی یافت. شاگردان اوزاعی اعم از شامی و اندلسی، در ترویج مذهب فقهی استاد خود نقشی بسزا داشتند. در واقع مذهب فقهی اوزاعی در طول تاریخ حیات خود، به دو منطقۀ شام و اندلس محدود بوده، و هیچ گاه رونقی جدی در بیرون از این دو منطقه نیافته است.
دربارۀ انتشار مذهب در شام، باید گفت که این مذهب بیدرنگ پس از شکلگیری، مذهب غالب در محیط شام شد. در واقع مذهب اوزاعی، صورتی سامان یافته از فقه بومی شام بود و از همین رو، در بررسی تاریخی، نباید آغازی و انگیزهای برای آن جستوجو کرد. این مذهب در برههای تقریباً ۲۰۰ ساله به بقای خود در شام ادامه داد و در اواسط قرن ۴ق، در برابر مذاهب دیگر، به خصوص مذهب شافعی از میان رفت. گام مهم برای تضعیف مذهب اوزاعی در شام توسط ابوعثمان محمد ثقفی (د ۳۰۲ ق) قاضی دمشق برداشته شد که مذهب شافعی را در آنجا ترویج کرد و دست کم در دورۀ تصدی خود، آن را مبنای حکم قاضیان قرار داد[۳۷].
این تصور که مذهب اوزاعی توان منطبق ساختن خود با شرایط متحول شام را از دست داده بود، شاید قابل دفاع نباشد، اما این توجیه را میتوان درست دانست که ضعف محافل فقهی اوزاعیان در شام، زمینه را برای ضعف آن مذهب فراهم آورد. در نیمۀ نخست قرن ۴ق، شاید قاضی ابوالحسن ابن حذلم (د ۳۴۷ق) واپسین فقیه قابل توجه در حوزۀ این مذهب فقهی بوده[۳۸]، اما بقایای این مذهب هنوز تا نیمۀ دوم قرن ۴ ق و شاید بخشی از قرن ۵ ق در شام برجای بوده است[۳۹]. در اندلس مذهب اوزاعی با کوشش برخی از شاگردان اوزاعی چون صعصعة بن سلام اندلسی (د ۱۹۲ ق) به این دیار راه یافت[۴۰] و تا بخشی از قرن ۳ ق به عنوان مذهب غالب شناخته میشد و از آن پس مذهب مالکی جای آن را گرفت[۴۱].
ذهبی پایان غلبۀ این مذهب را در اندلس در حدود سال ۲۲۰ق دانسته است (تاریخ، ۴۹۸)، اما باید توجه داشت که برخی از مبلغان مذهب اوزاعی چون زهیر بن مالک بلوی (د پیش از ۲۵۰ ق)، تا مدتی پس از تاریخ یاد شده، سعی در حفظ این مذهب داشتهاند[۴۲]. اهمیت مذهب اوزاعی در مباحث تخصصی فقه را باید بسیار فراتر از محیط محدود شام و اندلس دانست که تنها قلمرو واقعی این مذهب بوده است. ردیۀ قاضی ابویوسف فقیه برجستۀ اصحاب رأی بر کتاب السیر اوزاعی (نک: مآخذ) و دیدگاههای احمد بن حنبل، فقیه حدیثگرای بغداد دربارۀ اوزاعی و مذهب فقهی او[۴۳] از نمونههایی است که اهمیت این مذهب را در حوزههای دورتر مینمایاند. در قرن ۳ ق، با آغاز تدوین آثاری در حوزۀ فقه مقایسهای، فقه اوزاعی در کنار مهمترین مذاهب فقهی مورد توجه نویسندگان اینگونه کتب قرار گرفت[۴۴].
اوزاعی و دیگر رشتههای معارف اسلامی
اوزاعی، با توجه به آنکه از متقدمان اصحاب حدیث به شمار میآمده، از کسانی است که سعی داشته با باورهایی به مبارزه برخیزد که آنها را بدعتی در دین میشمرده است. از میان آثار اندک تألیف شده در حوزۀ متقدمان اصحاب حدیث، باید به رسالة فی القدر اثر اوزاعی[۴۵] اشاره کرد که اکنون چیزی از آن برجای نمانده است. به هر حال کلیات دیدگاه او دربارۀ قدر را میتوان در برخی عبارات منقول از وی نیز بازیافت که از آن جمله باید به مناظرهای کوتاه با غیلان دمشقی اشاره کرد[۴۶].
از جمله ویژگیهای عمومی اصحاب حدیث در باب عقاید مانند مبارزه با ارجاء و تکیه بر دخیل بودن عمل در تحقق ایمان، در اندیشههای منقول از اوزاعی نیز دیده میشود[۴۷]. در مباحث مربوط به امامت و قیام به سیف، اوزاعی به شیوۀ سنتی اصحاب حدیث، بر ضرورت پیروی از جماعت پای فشرده است[۴۸]. در برخورد با خلافت و امامت عثمان و علی(علیهالسلام)، وی که بیزاری خود را از رسم معمول در عهد امویان مبنی بر برائت از حضرت علی(علیهالسلام) اعلام میداشت[۴۹]، با نفی دیدگاههای شیعه از یک سو و عثمانیه از سویی دیگر، در جستوجوی راهی میانه بر آن است که دوستی علی و عثمان جز در قلب فردی مؤمن جمع نمیگردد[۵۰].
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ مسعودی، ۳/ ۳۰۴.
- ↑ ذهبی، سیر ... ، ۷/ ۱۰۹.
- ↑ برای تفصیل، نک: بخاری، ۱(۳)/ ۳۲۶؛ ابن عساكر، ۱۰/ ۶۸؛ نووی، ۱(۱)/ ۲۹۸-۲۹۹.
- ↑ نک: ذهبی، تاریخ، ۴۸۶.
- ↑ نک: همو، سیر، ۷/ ۱۰۷؛ نیز ابن ابی حاتم، تقدمة ... ، ۲۱۰.
- ↑ نک: ذهبی، تاریخ، همانجا.
- ↑ ابن ابی حاتم، همان، ۲۰۶.
- ↑ ذهبی، سیر، ۷/ ۱۰۸.
- ↑ دربارۀ چیرهدستی او در كتابت و ترسل، نک: همان، ۴۸۸؛ همو، سیر، ۷/ ۱۰۹.
- ↑ نک: وكیع، ۳/ ۲۰۷؛ ذهبی، تاریخ، ۴۹۱
- ↑ ابن عساكر، ۱۰/ ۶۶
- ↑ همانجا.
- ↑ بسوی، ۲/ ۳۹۳؛ ابن ابی حاتم، تقدمة، ۱۸۷.
- ↑ نک: ابن خلكان، ۳/ ۱۲۷؛ نیز نصرالله، ۲۹۵.
- ↑ ذهبی، سیر، ۷/ ۱۰۸.
- ↑ نک :همانجا.
- ↑ نک :ابونعیم، ۳/ ۳۱۲-۳۱۳.
- ↑ نک :ابن سعد، ۷/ ۴۸۸؛ احمد بن حنبل، ۱/ ۳۰۶؛ ابوزرعه، ۱/ ۲۶۳-۲۶۴؛ ابن ابی حاتم، تقدمة، ۱۸۶؛ قس: ابن زید، ۶۱.
- ↑ ذهبی، همان، ۷/ ۱۰۸.
- ↑ ذهبی، همانجا؛ دربارۀ امام صادق (علیهالسلام)، نک: كلینی، ۲/ ۵۱۹؛ شیخ طوسی، ۲۳۱.
- ↑ نک :بسوی، ۲/ ۴۰۹؛ ابوزرعه، ۱/ ۲۶۲؛ قس: ابواسحاق، ۷۱: تحریف ۱۱۳ ق به ۱۳ سالگی.
- ↑ نک: دارمی، ۱/ ۱۶۰-۱۶۳: متن كامل؛ ابونعیم، ۸/ ۲۸۲: بخشی از متن.
- ↑ نک: ابویوسف، جم.
- ↑ نک: ذهبی، سیر، ۷/ ۱۲۰، العلو ... ، ۱۰۲.
- ↑ همانجا.
- ↑ قس: ابونعیم، ۶/ ۱۴۲.
- ↑ نک: حاكم، ۶۵.
- ↑ نک: شافعی، الرسالة، ۵۶ بب؛ نیز ه د، ۸/ ۴۴۶.
- ↑ مثلاً نک: ابویوسف، ۵، ۱۷، جم.
- ↑ مثلاً نک: همو، ۱۷، ۲۳، ۸۳، ۹۱.
- ↑ ابن ابی حاتم، تقدمة، ۲۰۰.
- ↑ نک: شافعی، همان، ۴۵۷.
- ↑ ذهبی، همان، ۷/ ۱۲۵.
- ↑ نک: المعارف ... ، ۴۹۶
- ↑ نک :همو، تأویل ... ، ۵۲؛ نیز شیخ مفید، ۲۹۴.
- ↑ نک :سبكی، ۳/ ۱۹۱.
- ↑ ابن طولون، ۲۲.
- ↑ نک: همو، ۳۱.
- ↑ مثلاً نک: مقدسی، ۱۵۳؛ بغدادی، ۳۶، ۲۷۷.
- ↑ نک :حمیدی، ۱/ ۳۷۹.
- ↑ نک: قاضی عیاض، ۱/ ۸۰؛ ونشریسی، ۶/ ۳۵۶؛ نیز نک: ضبی، ۲۹۴؛ قس: مقری، ۴/ ۲۱۷- ۲۱۸.
- ↑ نک: حمیدی، ۱/ ۳۴۳.
- ↑ نک :ابوداوود، ۲۷۷.
- ↑ مثلاً نک: ترمذی، مروزی، طبری، سراسر كتاب
- ↑ نک: ذهبی، میزان ... ، ۲/ ۳۱۱.
- ↑ مثلاً نک: بسوی، ۲/ ۳۹۰-۳۹۱؛ مقری، ۷/ ۲۸۹؛ نیز ابن زید، ۱۰۴-۱۰۶.
- ↑ نک: ابونعیم، ۶/ ۱۴۴؛ نیز برای زیادت و نقصان در ایمان، نک: شَعّار، ۳۹.
- ↑ نک: ابونعیم، ۶/ ۱۴۲
- ↑ نک: همو، ۳/ ۳۱۲-۳۱۳: به اشاره
- ↑ نک: ذهبی، سیر، ۷/ ۱۲۰؛ برای اخباری از او در باب امارت، نک: شعار، ۶۲۶ بب؛ برای دیدگاه خاص او در باب امر به معروف و محدود كردن آن، نک: ابن بطه، ۲/ ۵۴۱