شلمغانیه: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
'''شلمغانیه‏''' پیروان ابوجعفر محمد بن على شلمغانى معروف به ابن العزاقر، از فرق [[غلاة]] [[شیعه‏]] بودند. در تکمله تاریخ طبری نام وی ابن ابی العزاقر آمده است. مسعودى در «التنبیه و الاشراف» و شیخ طوسى در کتاب «الغیبه» گفته‏‌اند که نام وى محمد بن على بن ابى العزاقر شلمغانى بوده است. [[ابوالمظفر اسفراینى]] در «التبصیر فى الدین» از او به عنوان ابوالعذافر یاد کرده و ابن حزم نام او را محمد بن على السلمعان الکاتب نوشته است. <ref>ر. ک. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 257 با ویرایش</ref>  
{{جعبه اطلاعات فرق و مذاهب
| عنوان =شلمغانیه
| تصویر =
| توضیح تصویر =
| نام = شلمغانیه
| نام رایج =
| تاریخ شکل گیری =3 ق
| قرن شکل گیری = قرن سوم هجری قمری
| مبدأ شکل گیری = [[عراق]]
| موسس =ابوجعفر محمد بن علی شلمغانی
| عقیده =1.موسس فرقه ادعای نیابت امام زمان(عجل‌الله تعالی فرجه‌ الشریف)  داشت. 2.  مدعی بود که روح خدا در جسم او حلول کرده و خود را روح‌القدس می‌نامید.
}}
'''شلمغانیه‏''' شاخه‌ای از فرقۀ [[غلات|غُلاة]] [[شیعه]] و پیروان ابوجعفر محمد بن علی شلمغانی معروف به ابن‌العزاقر بودند. در تکملۀ [[تاریخ طبری (کتاب)|تاریخ طبری]] نام وی ابن‌ابی‌العزاقر آمده است. مسعودی در '''«التنبیه و الاشراف»''' و [[شیخ طوسی]] در کتاب '''«الغیبة»''' آورده‏‌ که نام وی محمد‌بن‌علی‌بن ابی‌العزاقر شلمغانی بوده است. ابوالمظفر اسفراینی در '''«التبصیر فی‌الدین»''' از او به‌عنوان ابوالعذافر یاد کرده و ابن حزم نام او را محمد‌بن‌علی‌السلمعان الکاتب نوشته است<ref>مشکور محمد جواد، ''فرهنگ فرق اسلامی''، مشهد، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 257 با اندکی ویرایش.</ref>.


=زندگی‌نامه=
== زندگی‌نامه ==
محمد بن علی بن ابی‌العَزاقِر مشهور به شَلمَغانی، متولد روستای شلمغان واقع در حومه شهر واسط و یکی از قاریان قرآن در آن دیار بود.
محمد‌بن‌علی‌بن‌ابی‌العَزاقِر مشهور به شَلمَغانی، متولد روستای شلمغان واقع در حومۀ شهر واسط و یکی از قاریان [[قرآن]] در آن دیار بود<ref>جاسم حسین، ''تاریخ سیاسی غیبت امام زمان''، ص ۲۰۱.</ref>. وی پس از مدتی به بغداد رفت و به دستگاه [[عباسیان]] پیوست و به‌عنوان دبیر (کاتب) به خدمت مشغول شد<ref>یاقوت حموی؛ ''معجم البلدان''، ج۵، ص ۲۸۸.</ref>. ابن‌ابی‌العَزاقِر از فقهای امامیه بود و آثار فراوانی درباره عقاید و فقه شیعه نوشت. آثار وی تا قبل از آن که از تشیع روی برگرداند، مورد توجه امامیه بود<ref>شیخ طوسی؛ ''الغیبه''، ص ۱۵۸و۲۲۱.</ref>.
<ref>جاسم حسین؛ تاریخ سیاسی غیبت امام زمان، ص ۲۰۱</ref> و پس از مدتی به بغداد رفت و به دستگاه عباسیان پیوست و به عنوان دبیر (کاتب) به خدمت مشغول گشت. <ref>یاقوت حموی؛ معجم البلدان،  ج۵، ص ۲۸۸</ref> وی از فقهای امامیه بود و آثار فراوانی درباره عقاید و فقه شیعه نوشت. آثار تا قبل از آن که از تشیع روی برگرداند، مورد توجه امامیه بود. <ref>شیخ طوسی؛ الغیبه، صص ۱۵۸و۲۲۱
</ref>


=انحراف شلمغانی=
== انحراف شلمغانی ==
شلمغانی در ابتدا از یاران امام حسن عسکری(ع) و از محدثان شیعی در دوران غیبت صغرا در بغداد بود و در غیاب حسین بن روح سومین نایب خاص امام زمان عج، مدتی را به بعضی از امور شیعیان رسیدگی می‌کرد؛ اما گفته‌اند حسادت بر مقام حسین بن روح، وی را بر آن داشت تا از مذهب امامیه فاصله بگیرد. او دستورهای امام دوازدهم را نادیده انگاشت و در پی دیگر گروه‌ها و فرقه‌ها رفت و حتی به دروغ ادعای نیابت امام زمان(عج) نمود و ادعا می‌کرد که روح خدا در جسم او حلول کرده و خود را روح القدس می‌نامید. او سر انجام مورد لعن امام مهدی(ع) قرار گرفت و بعد از مدتی به دستور حاکم عباسی به‌دار آویخته شد. <ref>ر. ک. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 257</ref><ref>
شلمغانی در ابتدا از یاران [[حسن بن علی (عسکری)|امام حسن عسکری (علیه‌السّلام)]] و از محدثان شیعی در دوران غیبت صغرا در بغداد بود و در غیاب [[حسین بن روح نوبختی|حسین بن روح]] سومین نایب خاص [[حجت بن الحسن (مهدی)|امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه‌الشّریف)]]، مدتی را به بعضی از امور شیعیان رسیدگی می‌کرد؛ اما گفته‌اند حسادت بر مقام حسین بن روح، وی را بر آن داشت تا از مذهب امامیه فاصله بگیرد. او دستورهای امام دوازدهم را نادیده انگاشت و در پی دیگر گروه‌ها و فرقه‌ها رفت و حتی به دروغ ادعای نیابت امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه‌الشّریف) نمود و ادعا می‌کرد که روح خدا در جسم او حلول کرده و خود را روح‌القدس می‌نامید. او سر انجام مورد لعن امام مهدی (عجل‌الله تعالی فرجه‌الشّریف) قرار گرفت و بعد از مدتی به دستور حاکم عباسی به‌دار آویخته شد<ref>مشکور محمد جواد، ''فرهنگ فرق اسلامی''، مشهد، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 257.</ref><ref>
https://fa.wikishia.net/view/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%B4%D9%84%D9%85%D8%BA%D8%A7%D9%86%DB%8C</ref> نجاشى در کتاب رجال خود انحراف او را چنین روایت می کند:
https://fa.wikishia.net/view/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%B4%D9%84%D9%85%D8%BA%D8%A7%D9%86%DB%8C</ref>. نجاشی در کتاب رجال خود انحراف او را چنین روایت می‌کند:
ابوجعفر محمد بن على شلمغانى از پیشروان مذهب امامیه بود، اما حسادتش بر مقام ابوالقاسم حسین بن روح وى را بر آن داشت که مذهب امامیه را ترک کند و در آیین کشیشان در آید. این رفتار او موجب شد تا از طرف امام زمان توقیعاتی علیه او صادر شود و سرانجام به امر سلطان (دولت) به دار آویخته شد. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 259</ref>
ابوجعفر محمد بن علی شلمغانی از پیشروان مذهب امامیه بود، اما حسادتش بر مقام ابوالقاسم حسین بن روح وی را بر آن داشت که مذهب امامیه را ترک کند و در آیین کشیشان در‌آید. این رفتار او موجب شد تا از طرف امام زمان توقیعاتی علیه او صادر شود و سرانجام به امر سلطان (دولت) به دار آویخته شد<ref>مشکور محمد جواد، ''فرهنگ فرق اسلامی''، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 259</ref>. همچنین اضافه کرده‌اند که حسین بن روح پیش از افتادن به زندان مدتی پنهان می‏‌زیست و چون اعتمادی کامل به ابن ابی‌العزاقر داشت، او را به نیابت خود برگزید و شلمغانی واسطه بین او و شیعیان شد و توقیعات حضرت مهدی غایب به توسط حسین بن روح به دست شلمغانی صادر می‌‏شد و مردم برای رفع حوایج و حل مشکلات به او رجوع می‌‏کردند. در آن زمان شلمغانی ادعاهای باطلی را ترویج می‌کرد و این‌گونه بود که از مذهب شیعه امامیه اثنی ‏عشریه منحرف شد. حسین بن روح در زندان از انحرافش مطلع شد و از همانجا در ماه ذیحجه سال 312 هجری قمری، توقیعی در لعن ابن ابی‌العزاقر به شیخ ابو‌علی محمد بن همام اسکافی بغدادی که از بزرگان شیعه بود فرستاد و از وی تبری جست.
همچنین اضافه کرده اند که حسین بن روح پیش از افتادن به زندان مدتى پنهان مى‏ زیست و چون اعتمادى کامل به ابن ابى العزاقر داشت، او را به نیابت خود برگزید، و شلمغانى واسطه بین او و شیعیان شد و توقیعات حضرت مهدى غایب به توسط حسین بن روح به دست شلمغانى صادر مى ‏شد و مردم براى رفع حوایج و حل مشکلات به او رجوع مى ‏کردند. در آن زمان شلمغانى ادعاهای باطلی را ترویج می‌کرد و این گونه بود که از مذهب شیعه امامیه اثنى ‏عشریه منحرف شد. حسین بن روح در زندان از انحرافش مطلع شد و از همانجا در ماه ذیحجه سال 312 هجری قمری، توقیعى در لعن ابن ابى العزاقر به شیخ ابو على محمد بن همام اسکافى بغدادى که از بزرگان شیعه بود فرستاد و از وى تبرى جست.
پس از آن ابن ابی‌العزاقر که به سبب دوستی که با محسن پسر ابوالحسن علی بن محمد فرات وزیر المقتدر بالله عباسی داشت، در دستگاه وزارت درآمد و به کتابت و دبیری پرداخت. در این هنگام قرامطه که طایفه‏‌ای از اسماعیلیه بودند بر کاروان حاجیان زده و گروهی را به قتل رساندند.
پس از آن ابن ابى العزاقر که به سبب دوستى که با محسن پسر ابوالحسن على بن محمد فرات وزیر المقتدر بالله عباسى داشت، در دستگاه وزارت درآمد و به کتابت و دبیرى پرداخت. در این هنگام قرامطه که طایفه‏ اى از اسماعیلیه بودند بر کاروان حاجیان زده و گروهى را به قتل رساندند.
مردم بغداد که از ابوالحسن علی بن محمد فرات و پسرش محسن راضی نبودند، آنان را متهم به دستیاری با قرامطه کردند.
مردم بغداد که از ابوالحسن على بن محمد فرات و پسرش محسن راضى نبودند، آنان را متهم به دستیارى با قرامطه کردند.
محسن برای پیشگیری از دشمنان خود و مطالبه بقایای مالیات، شلمغانی را در دیوان وزارت وارد کرد و به تدبیر او گروهی از دشمنان خویش را به جرم نپرداختن مالیات کشت. اما ابن‌الفرات و پسرش محسن نتوانستند سوء‌ظن خلیفه را نسبت به خویش از بابت رابطه با قرامطه رفع کنند، سرانجام خلیفه آنان را در سال 312 ه به قتل رسانید. شلمغانی پس از این واقعه فرار کرد و تا حدود سال 320 ه در موصل و اطراف آن می‌‌زیست، چون دید اوضاع آرام است، ادعاهای جدیدی را مطرح کرد<ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 260
محسن براى پیشگیرى از دشمنان خود و مطالبه بقایاى مالیات، شلمغانى را در دیوان وزارت وارد کرد و به تدبیر او گروهى از دشمنان خویش را به جرم نپرداختن مالیات کشت. اما ابن الفرات و پسرش محسن نتوانستند سوء ظن خلیفه را نسبت به خویش از بابت رابطه با قرامطه رفع کنند، سرانجام خلیفه آنان را در سال 312 ه به قتل رسانید. شلمغانى پس از این واقعه فرار کرد و تا حدود سال 320 ه در موصل و اطراف آن مى‏ زیست، چون دید اوضاع آرام است، ادعاهای جدیدی را مطرح کرد. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 260
</ref>.
</ref>
=عقاید=
موسس  این مکتب دعوى «حلول» خداوند در خود مى‏‌کرد و خویشتن را روح القدس مى ‏خواند و کتابى به نام «الحاسة السادسه» یعنى حس ششم نوشت و در آن دین و آیین را برداشته گناهان کبیره ای چون زنا، لواط و فسق و فجور را جایز دانست. پیروانش زنان خود را به او مى ‏سپردند به امید این که نور وى در ایشان حلول کند. ابوریحان بیرونى در باب متنبئین در «آثار الباقیه» از عقاید ابن العزاقر یاد کرده است و همین نسبت ها را به او داده است. شیخ طوسی در کتاب «غیبت» خود  عقایدى سخیف به ابن ابى العزاقر نسبت داده از جمله این که: ابن العزاقر مى ‏گفت خدا در وى «حلول» کرده و با او یکى شده است. این سخن ابن العزاقر چون سخن حلاج است و او نیز چنین ادعا می‌کرد.
ابن ابى العزاقر، معتقد به خلقت ضد بود یعنى مى‏‌گفت: خداوند خود اضداد را آفریده تا به توسط آن ها مخالفان آنان شناخته شوند. زیرا تا اضداد در برگزیدگان خدا طعن نزند و به مخالفت با ایشان برنخیزد، فضیلت و برترى آن بزرگان معلوم نخواهد شد. به همین جهت ضد، افضل از ولى است، زیرا فضیلت آن جز به ضدیت او ظاهر نشود.
وی معتقد بود که هفت آدم وجود دارد که از  آدم نخستین شروع شده و به آدم هفتمین منتهى مى ‏گشت و می‌گفت که روح خدا را در موسى (ع) و فرعون و محمد (ص) و على (ع) و ابوبکر و معاویه تنزل داد. یاقوت حموی در «معجم الادباء» درباره ادعای او می گوید که: «وى مانند حلاج حلولى بود و پیروانش ادعا مى ‏کردند که او خداى ایشان است و می‌گفتند که روح خدا نخست در آدم سپس در شیث و پس از آن در هر یک از پیغمبران و انبیا حلول کرد تا این که به بدن امام حسن عسکرى (ع) حلول کرد و سر انجام وارد بدن ابن ابى العزاقر شد.
معتقد بود که نخستین قدیم ظاهر و باطن روزى دهنده و مشار الیه است. خداوند در هر چیزى به اندازه استعدادش «حلول» مى‌کند و او ضد را آفریده که دلالت بر مضدود کند، از این جهت است که چون آدم را خلق کرد خداوند هم در آدم و هم در ضدش ابلیس حلول کرد و آدم حق بود و ضدش باطل، ولى راهنماینده به حق افضل از حق است از این جهت ابلیس از آدم بالاتر است.
خداوند هرگاه در هیکل و جسدى ناسوتى و خاکى حلول کند، قدرت در وى به ظهور مى ‏رساند. چون آدم درگذشت روح او در پنج وجود ناسوتى حلول کرد و چون هر یک از این ها غایب مى‏شدند، یکى دیگر به جاى او آشکار مى‏گشت و نیز لاهوت خداوند در پنج ابلیس که ضد آن حیات ناسوتى بودند، حلول نمود.
سپس لاهوتیت در ادریس و ابلیس جمع شد هم چنان که آن لاهوتیت از آدم و ابلیسش جدا شد و در نوح و ابلیس او قرار گرفت و از آن دو جدا شد و در صالح و ابلیس وى که قاتل شترش بود جاى گرفت، سپس از آن دو جدا شد در ابراهیم و ابلیس او یعنی نمرود جاى گرفت و پس از آن در هارون و ابلیسش مستقر گشت و از آنان جدا شد، در داوود و ابلیس او جالوت جاى‏ گرفت و پس از آن در سلیمان جاى گرفت و سپس در عیسى و شاگردانش مستقر شد و بعد از آن در بدن على بن أبی‌طالب (ع) جاى گرفت و سپس به بدن ابن العزاقر حلول کرد.
شلمغانیه موسى (ع) و محمد (ص) را خائن مى ‏دانستند و مى‏‌گفتند: هارون، موسى (ع) را و على (ع)، محمد (ص) را به نبوت مبعوث کردند، ولى آن دو خیانت کردند و بر این گمان بودند که على (ع) به محمد (ص) سال‌هایى را به اندازه روزگار اصحاب کهف مهلت داد و هرگاه آن سال‌ها که سیصد و پنجاه سال است، تمام شود، شریعت اسلام از بین مى‏ رود. از نگاه آنان مَلِک کسى است که مالک نفس خود باشد و حق را در پشت سر خود بشناسد و بداند که حق، حق ایشان یعنى پیامبران راستینى چون هارون و على (ع) است و بهشت عبارت از معرفت و شناسایى آنان مى ‏باشد و دوزخ عبارت از نادانى و جهل ایشان است. این فرقه اعتقادی به روزه ‏دارى و غسل کردن ندارند و مطابق با سنت رسول الله (ص) زناشویى و نکاح نمى‌کنند و اباحى مذهب اند و زنا کارى را مباح دانند. معتقدند که محمد (ص) مبعوث بر بزرگان و جباران عرب شد و چون آنان قسى ‏القلب بودند، از این جهت آنان را امر به سجود کرد تا ایشان را به اطاعت از خویش بیازماید، اکنون حکمت آن است که ما مردان را بر مباح بودن زنان شان بیازمائیم.
شلمغانیه، از فرزندان على (ع) و بنى‌عباس بیزارى می جویند و هر دو طائفه از ایشان را ستمگر می‌دانند. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر  آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 262</ref>


=آثار=
== عقاید ==
نجاشى در کتاب رجال خود هفده کتاب از ابن ابى العزاقر ذکر کرده که از آن جمله‏اند: «ماهیة العصمه»، «کتاب الاوصیاء»، «کتاب المعارف»، «کتاب الایضاح»، «کتاب الانوار»، «کتاب التسلیم»، «کتاب البلاء و المشیة» «کتاب نظم القرآن». یکى از کتب او «کتاب العصا» است. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 261</ref>
موسس این مکتب دعوی «حلول» خداوند در خود می‏‌کرد و خویشتن را روح‌القدس می‌‏خواند و کتابی به نام «الحاسة السادسه» یعنی حس ششم نوشت و در آن دین و آیین را برداشته گناهان کبیره ای چون زنا، لواط و فسق و فجور را جایز دانست. پیروانش زنان خود را به او می‌‏سپردند به امید این که نور وی در ایشان حلول کند. ابوریحان بیرونی در باب متنبئین در «آثار الباقیه» از عقاید ابن العزاقر یاد کرده است و همین نسبت‌ها را به او داده است. شیخ طوسی در کتاب «غیبت» خود عقایدی سخیف به ابن ابی‌العزاقر نسبت داده از جمله این که: ابن العزاقر می‌‏گفت خدا در وی «حلول» کرده و با او یکی شده است. این سخن ابن العزاقر چون سخن حلاج است و او نیز چنین ادعا می‌کرد.
ابن ابی‌العزاقر، معتقد به خلقت ضد بود یعنی می‏‌گفت: خداوند خود اضداد را آفریده تا به توسط آنها مخالفان آنان شناخته شوند. زیرا تا اضداد در برگزیدگان خدا طعن نزند و به مخالفت با ایشان برنخیزد، فضیلت و برتری آن بزرگان معلوم نخواهد شد. به همین جهت ضد، افضل از ولی است، زیرا فضیلت آن جز به ضدیت او ظاهر نشود.
وی معتقد بود که هفت آدم وجود دارد که از آدم نخستین شروع شده و به آدم هفتمین منتهی می‌‏گشت و می‌گفت که روح خدا را در [[حضرت موسی|موسی (علیه‌السّلام)]] و فرعون و [[محمد بن عبد‌الله (خاتم الانبیا)|محمد (صلّی‌الله علیه وآله)]] و [[علی بن ابی‌طالب|علی (علیه‌السّلام)]] و [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[معاویه]] تنزل داد. یاقوت حموی در «معجم الادباء» درباره ادعای او می‌گوید که: «وی مانند حلاج حلولی بود و پیروانش ادعا می‌‏کردند که او خدای ایشان است و می‌گفتند که روح خدا نخست در آدم سپس در شیث و پس از آن در هر یک از پیغمبران و انبیا حلول کرد تا این که به بدن [[حسن بن علی (عسکری)|امام حسن عسکری (علیه‌السّلام)]] حلول کرد و سر انجام وارد بدن ابن ابی‌العزاقر شد.
معتقد بود که نخستین قدیم ظاهر و باطن روزی‌دهنده و مشار‌الیه است. خداوند در هر چیزی به اندازه استعدادش «حلول» می‌کند و او ضد را آفریده که دلالت بر مضدود کند، از این جهت است که چون آدم را خلق کرد خداوند هم در آدم و هم در ضدش ابلیس حلول کرد و آدم حق بود و ضدش باطل، ولی راهنماینده به حق افضل از حق است از این جهت ابلیس از آدم بالاتر است.
خداوند هرگاه در هیکل و جسدی ناسوتی و خاکی حلول کند، قدرت در وی به ظهور می‌‏رساند. چون آدم درگذشت روح او در پنج وجود ناسوتی حلول کرد و چون هر یک از اینها غایب می‏‌شدند، یکی دیگر به جای او آشکار می‌‏گشت و نیز لاهوت خداوند در پنج ابلیس که ضد آن حیات ناسوتی بودند، حلول نمود.
سپس لاهوتیت در ادریس و ابلیس جمع شد هم چنان که آن لاهوتیت از آدم و ابلیسش جدا شد و در نوح و ابلیس او قرار گرفت و از آن دو جدا شد و در صالح و ابلیس وی که قاتل شترش بود جای گرفت، سپس از آن دو جدا شد در ابراهیم و ابلیس او یعنی نمرود جای گرفت و پس از آن در هارون و ابلیسش مستقر گشت و از آنان جدا شد، در داوود و ابلیس او جالوت جای‏ گرفت و پس از آن در سلیمان جای گرفت و سپس در عیسی و شاگردانش مستقر شد و بعد از آن در بدن علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) جای گرفت و سپس به بدن ابن العزاقر حلول کرد.
شلمغانیه موسی (علیه‌السّلام) و محمد (صلّی‌الله علیه وآله) را خائن می‌‏دانستند و می‏‌گفتند: هارون، موسی (علیه‌السّلام) را و علی (علیه‌السّلام)، محمد (صلّی‌الله علیه وآله‎) را به نبوت مبعوث کردند، ولی آن دو خیانت کردند و بر این گمان بودند که علی (علیه‌السّلام) به محمد (صلّی‌الله علیه وآله‎) سال‌هایی را به اندازه روزگار اصحاب کهف مهلت داد و هرگاه آن سال‌ها که سیصد و پنجاه سال است، تمام شود، شریعت اسلام از بین می‏ رود. از نگاه آنان مَلِک کسی است که مالک نفس خود باشد و حق را در پشت سر خود بشناسد و بداند که حق، حق ایشان یعنی پیامبران راستینی چون هارون و علی (علیه‌السّلام) است و بهشت عبارت از معرفت و شناسایی آنان می‌‏باشد و دوزخ عبارت از نادانی و جهل ایشان است. این فرقه اعتقادی به روزه ‏داری و غسل کردن ندارند و مطابق با سنت رسول الله (صلّی‌الله علیه وآله‎) زناشویی و نکاح نمی‌کنند و اباحی مذهب‌اند و زنا‌کاری را مباح دانند. معتقدند که محمد (صلّی‌الله علیه وآله‎) مبعوث بر بزرگان و جباران عرب شد و چون آنان قسی‌‏القلب بودند، از این جهت آنان را امر به سجود کرد تا ایشان را به اطاعت از خویش بیازماید، اکنون حکمت آن است که ما مردان را بر مباح بودن زنان‌شان بیازماییم.
شلمغانیه از فرزندان علی (علیه‌السّلام) و بنی‌عباس بیزاری می‌جویند و هر دو طائفه از ایشان را ستمگر می‌دانند<ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 262</ref>.


=سر انجام شلمغانیه=
== آثار ==
به قول ابن اثیر، عزاقریه تا سال 340 ه وجود داشتند و در آن سال به ابو محمد حسن بن محمد مهلبى وزیر معزالدوله دیلمى خبر دادند که مردى معروف به بصرى در گذشته است و ادعا مى‏‌کرد که روح ابوجعفر ابوالعزاقر در او حلول کرده و از وى مال بسیارى به جاى مانده است و پیروانش معتقد به الوهیت وى هستند و گفتند: روح پیغمبر در او حلول کرده است.
نجاشی در کتاب رجال خود هفده کتاب از ابن ابی‌العزاقر ذکر کرده که از آن جمله‌‏اند: «ماهیة العصمه»، «کتاب الاوصیاء»، «کتاب المعارف»، «کتاب الایضاح»، «کتاب الانوار»، «کتاب التسلیم»، «کتاب البلاء و المشیة» «کتاب نظم القرآن». یکی از کتب او «کتاب العصا» است<ref>مشکور محمد جواد، ''فرهنگ فرق اسلامی''، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 261.</ref>.
همچنین جوانى از ایشان ادعا مى ‏کرد که روح على (ع) در وى حلول کرده و زنى مدعى شد که روح فاطمه (س) در او حلول کرده است. م<ref>شکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 262 با ویرایش و جابجایی و اصلاح عبارات.</ref> <ref>یاقوت حموی، معجم الادباء، لیدن ، ج 1، ص 235.</ref> <ref>یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 3، ص 314.</ref> <ref>شیخ طوسی، الغیبه، چاپ سنگی، سال 1323 هجری قمری، ص 263.</ref> <ref>بغدادی عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به اهتمام محمد زاهد بن حسن الکوثرى، قاهره، سال 1948 میلادی، ص 159.</ref> <ref>نجاشی ، رجال، بمبئى، سال 1317 هجری قمری، ص 268.</ref> <ref>مامقانی عبدالله، تنقیح المقال  فی علم احوال الرجال، نجف،  ج 3، ص 157.</ref> <ref>ابو ریحان بیرونی، آثار الباقیة عن القرون الخالیة، چاپ لایپزیک، سال 1923 میلادی، ص 214.</ref> <ref>التنبیه على حدوث التصحیف، ص 69- 71.</ref> <ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ،لیدن، ج 8، ص 495.</ref> <ref>مشکور محمد جواد، یادنامه ابو ریحان بیرونى، ص 379- 416.</ref>


=پانویس=
== سرانجام شلمغانیه ==
به قول ابن اثیر، عزاقریه تا سال 340 ه وجود داشتند و در آن سال به ابو‌محمد حسن بن محمد مهلبی وزیر معزالدوله دیلمی خبر دادند که مردی معروف به بصری در‌گذشته است و ادعا می‏‌کرد که روح ابوجعفر ابوالعزاقر در او حلول کرده و از وی مال بسیاری به جای مانده است و پیروانش معتقد به الوهیت وی هستند و گفتند: روح پیغمبر در او حلول کرده است.
همچنین جوانی از ایشان ادعا می‌‏کرد که روح علی (علیه‌السّلام) در وی حلول کرده و زنی مدعی شد که روح فاطمه (صلّی‌الله علیه وآله) در او حلول کرده است<ref>شکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 262 با ویرایش و جابجایی و اصلاح عبارات.</ref><ref>یاقوت حموی، معجم الادباء، لیدن، ج 1، ص 235.</ref><ref>یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 3، ص 314.</ref><ref>شیخ طوسی، الغیبه، چاپ سنگی، سال 1323 هجری قمری، ص 263.</ref><ref>بغدادی عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به اهتمام محمد زاهد بن حسن الکوثری، قاهره، سال 1948 میلادی، ص 159.</ref><ref>نجاشی، رجال، بمبئی، سال 1317 هجری قمری، ص 268.</ref><ref>مامقانی عبدالله، تنقیح المقال فی علم احوال الرجال، نجف، ج 3، ص 157.</ref><ref>ابو ریحان بیرونی، آثار الباقیة عن القرون الخالیة، چاپ لایپزیک، سال 1923 میلادی، ص 214.</ref><ref>التنبیه علی حدوث التصحیف، ص 69- 71.</ref><ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، لیدن، ج 8، ص 495.</ref><ref>مشکور محمد جواد، یادنامه ابو ریحان بیرونی، ص 379- 416.</ref>.


[[رده: فرق و مذاهب]]  
== پانویس ==
<references />
{{پانویس}}
 
{{فرق و مذاهب}}
 
[[رده:فرق و مذاهب]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۱۴

شلمغانیه
نامشلمغانیه
تاریخ شکل گیری3 ق، ۳ ش‌، ۶۲۴ م
قرن شکل گیریقرن سوم هجری قمری
مبدأ شکل گیریعراق
موسسابوجعفر محمد بن علی شلمغانی
عقیده1.موسس فرقه ادعای نیابت امام زمان(عجل‌الله تعالی فرجه‌ الشریف) داشت. 2. مدعی بود که روح خدا در جسم او حلول کرده و خود را روح‌القدس می‌نامید.

شلمغانیه‏ شاخه‌ای از فرقۀ غُلاة شیعه و پیروان ابوجعفر محمد بن علی شلمغانی معروف به ابن‌العزاقر بودند. در تکملۀ تاریخ طبری نام وی ابن‌ابی‌العزاقر آمده است. مسعودی در «التنبیه و الاشراف» و شیخ طوسی در کتاب «الغیبة» آورده‏‌ که نام وی محمد‌بن‌علی‌بن ابی‌العزاقر شلمغانی بوده است. ابوالمظفر اسفراینی در «التبصیر فی‌الدین» از او به‌عنوان ابوالعذافر یاد کرده و ابن حزم نام او را محمد‌بن‌علی‌السلمعان الکاتب نوشته است[۱].

زندگی‌نامه

محمد‌بن‌علی‌بن‌ابی‌العَزاقِر مشهور به شَلمَغانی، متولد روستای شلمغان واقع در حومۀ شهر واسط و یکی از قاریان قرآن در آن دیار بود[۲]. وی پس از مدتی به بغداد رفت و به دستگاه عباسیان پیوست و به‌عنوان دبیر (کاتب) به خدمت مشغول شد[۳]. ابن‌ابی‌العَزاقِر از فقهای امامیه بود و آثار فراوانی درباره عقاید و فقه شیعه نوشت. آثار وی تا قبل از آن که از تشیع روی برگرداند، مورد توجه امامیه بود[۴].

انحراف شلمغانی

شلمغانی در ابتدا از یاران امام حسن عسکری (علیه‌السّلام) و از محدثان شیعی در دوران غیبت صغرا در بغداد بود و در غیاب حسین بن روح سومین نایب خاص امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه‌الشّریف)، مدتی را به بعضی از امور شیعیان رسیدگی می‌کرد؛ اما گفته‌اند حسادت بر مقام حسین بن روح، وی را بر آن داشت تا از مذهب امامیه فاصله بگیرد. او دستورهای امام دوازدهم را نادیده انگاشت و در پی دیگر گروه‌ها و فرقه‌ها رفت و حتی به دروغ ادعای نیابت امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه‌الشّریف) نمود و ادعا می‌کرد که روح خدا در جسم او حلول کرده و خود را روح‌القدس می‌نامید. او سر انجام مورد لعن امام مهدی (عجل‌الله تعالی فرجه‌الشّریف) قرار گرفت و بعد از مدتی به دستور حاکم عباسی به‌دار آویخته شد[۵][۶]. نجاشی در کتاب رجال خود انحراف او را چنین روایت می‌کند: ابوجعفر محمد بن علی شلمغانی از پیشروان مذهب امامیه بود، اما حسادتش بر مقام ابوالقاسم حسین بن روح وی را بر آن داشت که مذهب امامیه را ترک کند و در آیین کشیشان در‌آید. این رفتار او موجب شد تا از طرف امام زمان توقیعاتی علیه او صادر شود و سرانجام به امر سلطان (دولت) به دار آویخته شد[۷]. همچنین اضافه کرده‌اند که حسین بن روح پیش از افتادن به زندان مدتی پنهان می‏‌زیست و چون اعتمادی کامل به ابن ابی‌العزاقر داشت، او را به نیابت خود برگزید و شلمغانی واسطه بین او و شیعیان شد و توقیعات حضرت مهدی غایب به توسط حسین بن روح به دست شلمغانی صادر می‌‏شد و مردم برای رفع حوایج و حل مشکلات به او رجوع می‌‏کردند. در آن زمان شلمغانی ادعاهای باطلی را ترویج می‌کرد و این‌گونه بود که از مذهب شیعه امامیه اثنی ‏عشریه منحرف شد. حسین بن روح در زندان از انحرافش مطلع شد و از همانجا در ماه ذیحجه سال 312 هجری قمری، توقیعی در لعن ابن ابی‌العزاقر به شیخ ابو‌علی محمد بن همام اسکافی بغدادی که از بزرگان شیعه بود فرستاد و از وی تبری جست. پس از آن ابن ابی‌العزاقر که به سبب دوستی که با محسن پسر ابوالحسن علی بن محمد فرات وزیر المقتدر بالله عباسی داشت، در دستگاه وزارت درآمد و به کتابت و دبیری پرداخت. در این هنگام قرامطه که طایفه‏‌ای از اسماعیلیه بودند بر کاروان حاجیان زده و گروهی را به قتل رساندند. مردم بغداد که از ابوالحسن علی بن محمد فرات و پسرش محسن راضی نبودند، آنان را متهم به دستیاری با قرامطه کردند. محسن برای پیشگیری از دشمنان خود و مطالبه بقایای مالیات، شلمغانی را در دیوان وزارت وارد کرد و به تدبیر او گروهی از دشمنان خویش را به جرم نپرداختن مالیات کشت. اما ابن‌الفرات و پسرش محسن نتوانستند سوء‌ظن خلیفه را نسبت به خویش از بابت رابطه با قرامطه رفع کنند، سرانجام خلیفه آنان را در سال 312 ه به قتل رسانید. شلمغانی پس از این واقعه فرار کرد و تا حدود سال 320 ه در موصل و اطراف آن می‌‌زیست، چون دید اوضاع آرام است، ادعاهای جدیدی را مطرح کرد[۸].

عقاید

موسس این مکتب دعوی «حلول» خداوند در خود می‏‌کرد و خویشتن را روح‌القدس می‌‏خواند و کتابی به نام «الحاسة السادسه» یعنی حس ششم نوشت و در آن دین و آیین را برداشته گناهان کبیره ای چون زنا، لواط و فسق و فجور را جایز دانست. پیروانش زنان خود را به او می‌‏سپردند به امید این که نور وی در ایشان حلول کند. ابوریحان بیرونی در باب متنبئین در «آثار الباقیه» از عقاید ابن العزاقر یاد کرده است و همین نسبت‌ها را به او داده است. شیخ طوسی در کتاب «غیبت» خود عقایدی سخیف به ابن ابی‌العزاقر نسبت داده از جمله این که: ابن العزاقر می‌‏گفت خدا در وی «حلول» کرده و با او یکی شده است. این سخن ابن العزاقر چون سخن حلاج است و او نیز چنین ادعا می‌کرد. ابن ابی‌العزاقر، معتقد به خلقت ضد بود یعنی می‏‌گفت: خداوند خود اضداد را آفریده تا به توسط آنها مخالفان آنان شناخته شوند. زیرا تا اضداد در برگزیدگان خدا طعن نزند و به مخالفت با ایشان برنخیزد، فضیلت و برتری آن بزرگان معلوم نخواهد شد. به همین جهت ضد، افضل از ولی است، زیرا فضیلت آن جز به ضدیت او ظاهر نشود. وی معتقد بود که هفت آدم وجود دارد که از آدم نخستین شروع شده و به آدم هفتمین منتهی می‌‏گشت و می‌گفت که روح خدا را در موسی (علیه‌السّلام) و فرعون و محمد (صلّی‌الله علیه وآله) و علی (علیه‌السّلام) و ابوبکر و معاویه تنزل داد. یاقوت حموی در «معجم الادباء» درباره ادعای او می‌گوید که: «وی مانند حلاج حلولی بود و پیروانش ادعا می‌‏کردند که او خدای ایشان است و می‌گفتند که روح خدا نخست در آدم سپس در شیث و پس از آن در هر یک از پیغمبران و انبیا حلول کرد تا این که به بدن امام حسن عسکری (علیه‌السّلام) حلول کرد و سر انجام وارد بدن ابن ابی‌العزاقر شد. معتقد بود که نخستین قدیم ظاهر و باطن روزی‌دهنده و مشار‌الیه است. خداوند در هر چیزی به اندازه استعدادش «حلول» می‌کند و او ضد را آفریده که دلالت بر مضدود کند، از این جهت است که چون آدم را خلق کرد خداوند هم در آدم و هم در ضدش ابلیس حلول کرد و آدم حق بود و ضدش باطل، ولی راهنماینده به حق افضل از حق است از این جهت ابلیس از آدم بالاتر است. خداوند هرگاه در هیکل و جسدی ناسوتی و خاکی حلول کند، قدرت در وی به ظهور می‌‏رساند. چون آدم درگذشت روح او در پنج وجود ناسوتی حلول کرد و چون هر یک از اینها غایب می‏‌شدند، یکی دیگر به جای او آشکار می‌‏گشت و نیز لاهوت خداوند در پنج ابلیس که ضد آن حیات ناسوتی بودند، حلول نمود. سپس لاهوتیت در ادریس و ابلیس جمع شد هم چنان که آن لاهوتیت از آدم و ابلیسش جدا شد و در نوح و ابلیس او قرار گرفت و از آن دو جدا شد و در صالح و ابلیس وی که قاتل شترش بود جای گرفت، سپس از آن دو جدا شد در ابراهیم و ابلیس او یعنی نمرود جای گرفت و پس از آن در هارون و ابلیسش مستقر گشت و از آنان جدا شد، در داوود و ابلیس او جالوت جای‏ گرفت و پس از آن در سلیمان جای گرفت و سپس در عیسی و شاگردانش مستقر شد و بعد از آن در بدن علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) جای گرفت و سپس به بدن ابن العزاقر حلول کرد. شلمغانیه موسی (علیه‌السّلام) و محمد (صلّی‌الله علیه وآله) را خائن می‌‏دانستند و می‏‌گفتند: هارون، موسی (علیه‌السّلام) را و علی (علیه‌السّلام)، محمد (صلّی‌الله علیه وآله‎) را به نبوت مبعوث کردند، ولی آن دو خیانت کردند و بر این گمان بودند که علی (علیه‌السّلام) به محمد (صلّی‌الله علیه وآله‎) سال‌هایی را به اندازه روزگار اصحاب کهف مهلت داد و هرگاه آن سال‌ها که سیصد و پنجاه سال است، تمام شود، شریعت اسلام از بین می‏ رود. از نگاه آنان مَلِک کسی است که مالک نفس خود باشد و حق را در پشت سر خود بشناسد و بداند که حق، حق ایشان یعنی پیامبران راستینی چون هارون و علی (علیه‌السّلام) است و بهشت عبارت از معرفت و شناسایی آنان می‌‏باشد و دوزخ عبارت از نادانی و جهل ایشان است. این فرقه اعتقادی به روزه ‏داری و غسل کردن ندارند و مطابق با سنت رسول الله (صلّی‌الله علیه وآله‎) زناشویی و نکاح نمی‌کنند و اباحی مذهب‌اند و زنا‌کاری را مباح دانند. معتقدند که محمد (صلّی‌الله علیه وآله‎) مبعوث بر بزرگان و جباران عرب شد و چون آنان قسی‌‏القلب بودند، از این جهت آنان را امر به سجود کرد تا ایشان را به اطاعت از خویش بیازماید، اکنون حکمت آن است که ما مردان را بر مباح بودن زنان‌شان بیازماییم. شلمغانیه از فرزندان علی (علیه‌السّلام) و بنی‌عباس بیزاری می‌جویند و هر دو طائفه از ایشان را ستمگر می‌دانند[۹].

آثار

نجاشی در کتاب رجال خود هفده کتاب از ابن ابی‌العزاقر ذکر کرده که از آن جمله‌‏اند: «ماهیة العصمه»، «کتاب الاوصیاء»، «کتاب المعارف»، «کتاب الایضاح»، «کتاب الانوار»، «کتاب التسلیم»، «کتاب البلاء و المشیة» «کتاب نظم القرآن». یکی از کتب او «کتاب العصا» است[۱۰].

سرانجام شلمغانیه

به قول ابن اثیر، عزاقریه تا سال 340 ه وجود داشتند و در آن سال به ابو‌محمد حسن بن محمد مهلبی وزیر معزالدوله دیلمی خبر دادند که مردی معروف به بصری در‌گذشته است و ادعا می‏‌کرد که روح ابوجعفر ابوالعزاقر در او حلول کرده و از وی مال بسیاری به جای مانده است و پیروانش معتقد به الوهیت وی هستند و گفتند: روح پیغمبر در او حلول کرده است. همچنین جوانی از ایشان ادعا می‌‏کرد که روح علی (علیه‌السّلام) در وی حلول کرده و زنی مدعی شد که روح فاطمه (صلّی‌الله علیه وآله) در او حلول کرده است[۱۱][۱۲][۱۳][۱۴][۱۵][۱۶][۱۷][۱۸][۱۹][۲۰][۲۱].

پانویس

  1. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 257 با اندکی ویرایش.
  2. جاسم حسین، تاریخ سیاسی غیبت امام زمان، ص ۲۰۱.
  3. یاقوت حموی؛ معجم البلدان، ج۵، ص ۲۸۸.
  4. شیخ طوسی؛ الغیبه، ص ۱۵۸و۲۲۱.
  5. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 257.
  6. https://fa.wikishia.net/view/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%B4%D9%84%D9%85%D8%BA%D8%A7%D9%86%DB%8C
  7. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 259
  8. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 260
  9. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 262
  10. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 261.
  11. شکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 262 با ویرایش و جابجایی و اصلاح عبارات.
  12. یاقوت حموی، معجم الادباء، لیدن، ج 1، ص 235.
  13. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 3، ص 314.
  14. شیخ طوسی، الغیبه، چاپ سنگی، سال 1323 هجری قمری، ص 263.
  15. بغدادی عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به اهتمام محمد زاهد بن حسن الکوثری، قاهره، سال 1948 میلادی، ص 159.
  16. نجاشی، رجال، بمبئی، سال 1317 هجری قمری، ص 268.
  17. مامقانی عبدالله، تنقیح المقال فی علم احوال الرجال، نجف، ج 3، ص 157.
  18. ابو ریحان بیرونی، آثار الباقیة عن القرون الخالیة، چاپ لایپزیک، سال 1923 میلادی، ص 214.
  19. التنبیه علی حدوث التصحیف، ص 69- 71.
  20. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، لیدن، ج 8، ص 495.
  21. مشکور محمد جواد، یادنامه ابو ریحان بیرونی، ص 379- 416.