مرجئه
مرجئه | |
---|---|
نام رایج | مرجئه |
قرن شکل گیری | ق 1 |
عقیده | 1.معتقد بودند که ایمان بر گفتار زبانی و گفتار زبانی بر عمل مقدم است و کسی که عملی نداشته باشد، اما ایمان داشته باشد رستگار خواهد بود.2 . اگر کسی ایمان داشته باشد و گناه کند، ضرری نخواهد کرد و رستگار است چنانچه اگر کافر عملی خوب به جا بیاورد چون کافر است بهرهای از عمل خود نخواهد برد. |
مُرجِئه نام فرقهای است که در پایان نیمه اول قرن اول هجری پدید آمد.
مرجئه در لغت
لغت مرجئه از مرجی بهمعنای تاخیر انداختن میآید. این فرقه خود را مرجئه نامیدند، زیرا معتقدند مرتکب گناه کبیره، مستحق آتش)( عذاب ابدی) نیست، بلکه باید کار او را بهخدا واگذار کرد.
مرجئه در اصطلاح
مرجئه پس از خوارج بهوجود آمدند و پرسش اصلی و اولیهشان این بود که آیا مرتکب گناه کبیره در آتش ابدی خواهد ماند یا نه؟ بهدنبال این پرسش، سخن از تعریفایمان بهمیان آمد.
عقاید مرجئه
آنان معتقد بودند ایمان بر گفتار زبانی و گفتار زبانی بر عمل مقدم است و کسی که عملی نداشته باشد اما ایمان داشته باشد، رستگار خواهد بود. بنابراین، اگر کسی ایمان داشته باشد و گناه کند، ضرر نخواهد کرد و رستگار است. چنانچه اگر کافر کار نیکی بهجا آورد، ولی چون ایمان ندارد،پس بهرهای از عمل خود نخواهد برد. نقطه اشتراک تمامی طرفداران مرجئه، جدا کردن حوزه ایمان از عمل است. اما درباره ماهیت ایمان، اختلافهایی بین آنان وجود دارد.
دیدگاههای مختلف مرجئه درباره ایمان
بعضی ایمان را معرفت دانستهاند و عدهای دیگر علاوه بر معرفت، خضوع قلبی را اضافه کردهاند و بعضی نیز تصدیق (اقرار زبانی) را لازم دانستهاند.
در نظریه افراطگونه، ایمان همان تصدیق است. بنابراین، اقرار زبانی و اصولا معرفت خدا، ربطی بهتعریف ایمان ندارد.
بعضی گفتهاند که اعتراف بهحقانیت رسولان خدا، داخل در مفهوم ایمان است که البته این مساله نیز مورد اختلاف است.
یکی دیگر از مسائل اختلافی درباره ایمان، ارتباط درونی اجزای ایمان و مرز کفر است.
پیرو اختلاف نظر در تعریف مفهوم ایمان، در تعریف مرز کفر هم دیدگاههای مختلفی وجود دارد؛ مثلا اگر ما ایمان را فقط معرفت بدانیم، طبعا جهالت مرز کفر است.
البته باید توجه داشت با توجه بهفلسفه پیدایش مرجئه، کشش اصلی بهسمت اثبات ایمان و دور شدن از تکفیر و کفر است. در این@صورت شرایط برای ایمان سهل تر و برای تکفیر دشوارتر است. اشعری میگوید: مرجئه جز کسانی را که همه امت بر تکفیر آنها اجماع دارند کافر نمیدانند.
در کنار این مطلب توجه به این مساله که عضدالدین ریجی مینویسد: جمهور فقها و متکلمان احدی از اهل قبله را تکفیر نمیکنند جالب و تامل برانگیز است.
مفهوم فسق نزد مرجئه
مرجئه با اصرار بر استقلال ایمان از عمل مرتکب کبیره را داخل در حوزه ایمان کردهاند. برخلاف خوارج که اصرار بر کفر مرتکب کبیره دارند.
معتزله نیز حد وسط اختیار کرده و مفهوم فسق را برای حل این مساله عنوان کردهاند، به طوری که او را تنها فاسق میخوانند، نه مومن و نه کافر.
مرجئه نیز این تعبیر را درباره مرتکب کبیره به کار میبرند، اما او را مومن میدانند.
البته اطلاق فسق بین فرقههای مختلف خوارج شدت و ضعف دارد.
مساله وعید و نظریه مرجئه
مرجئه جدا از آن که اصرار بر آن دارند مرتکب کبیره را از خلود در جهنم معاف سازند، تمایل دارند درباره ورود موقت او نیز مفری بیابند که البته در این راه با مشکلات عدیدهای که مهمترین آنها ظواهر برخی آیات قرآن است رو به رو شدهاند.
دراینباره که آیا اصولا وعید (عذاب) برای فساق در قرآن آمده است یا خیر، دیدگاههای مختلفی از ناحیه مرجئه مطرح شده است که بعضا با قدری یا جبری بودن قائل مرتبط است.
دو حیث ارجا
در تقسیم کلی میتوان مرجئه را از دو حیث نگریست:
الف) کسانی که درباره حضرت علی و عثمان قضاوتی نکردند و کار آنان را به خدا واگذار کردند.
(مرجئه در رابطه با مسائل اجتماعی)
ب) گروهی که قائلند ایمان تنها گفتار است و عمل در آن نقشی ندارد.
(مرجئه در رابطه با مسائل اعتقادی و کلامی)
از حیث دوم مرجئه خود به چند فرقه تقسیم شدهاند که عبارتند از:
1- قائلین به تاخیر و جدایی عمل از ایمان و این که ایمان قابل نقص و زیادت نیست و استثنا نمیپذیرد، به این گروه مرحبه الفقهاء میگویند.
عدهای از اهل کلام مثل اشاعره و ماتریدیه و ابو حنیفه و بعضی فقها در این جرگه داخل شدند پیدایش این نظریه را بین سالهای 73 تا 83 هجری قمری دانستهاند.
2- قائلین به این که ایمان مجرد معرفت بوده و معصیت به ایمان ضرری نمیرساند.
جهمیه و غیلانیه و شمریه از این گروهند.
به این عده «مرجئه غالی» میگویند.
3- قائلان به این که ایمان فقط قول زبانی است و حتی معرفت در آن نقشی ندارد.
این نظریه را به کرامیه نسبت دادهاند.
برای مرجئه تقسیمات دیگری هم ذکر کردهاند؛ مثل یونسیه، عبیدیه، عنسانیه، بوثوبانیه، توفیه و صالحیه که به اعتبار مشایخ این فرقهها نامگذاری شدهاند.
درباره حیث اول میتوان به صورت کلی تر چنین گفت: مرجئه گروهی بودند که در رابطه با امور مشتبه، قضاوتش را به روز قیامت واگذار میکنند تا خداوند درباره آن امور تصمیم بگیرد.
این اعتقاد در صور مختلفی ظهور کرد که یک نمونه آن را ما ذکر کردیم.
مکتب اعتقادی مرجئه برای امویان که از ارتکاب گناهان بزرگ در نهان و آشکار پروایی نداشتند، پناهگاه و ماوای خوبی بود.
گفته شد مرجئه کار مرتکبین گناهان کبیره را به خدا واگذار میکردند.
آنان را در آتش مخلد نمیدانستند و برای این سخن، آیه 107 سوره توبه را دلیل بر ادعای خود میآوردند.
و آخرون مرجون لامرالله، اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و الله علیم حکیم.
ترجمه: برخی دیگر از گناهکاران آنهایی هستند که کارشان بر مشیت و خواست خدا موقوف است (بستگی دارد) که یا به عدل آنان را عذاب کند، و یا به لطف و کرم از گناهشان چشم بپوشد و خدا دانا و حکیم است.
نظر کلی آنان در این باب این است که وقتی شخصی با روشی مورد قبول مسلمین (اجماع، مراجعه به شورای اهل حل و عقد یا نص خلیفه پیشین) به خلافت رسید باید امر او را اطاعت کرد و اطاعت فرمان او را واجب شمرد.
مرجئه عصمت را در تعیین امام شرط نمیدانند و اصولا وارد در بحث امامت مفضول و فاضل نمیشوند.
همان طور که قبلا گفتیم اینان مستقیم و یا غیر مستقیم در ارتباط با خلفای اموی به طرح عقاید خویش میپرداختند.
این سلسله از عقایدشان، بسیار مقبول دستگاههای حکومتگر نیمه دوم قرن اول هجری و اوایل نیمه دوم هجری بوده است.
در زمینه خلافت علی بن ابیطالب (خصیبیه)، ضمن قبول امامت و خلافت آن حضرت و مشروع دانستن آن، قاطعانه معتقدند آن حضرت از خلافت و امامت مسلمین، سهمی بیش از خلیفه چهارم بودن ندارد.
در میان مسلمین، رهبران مرجئه تنها ابوثوبان مرجی بنیانگذار فرقه ثوبانیه است که اعتقاد دارد غیر قریشی نیز میتواند امام باشد و بر آن است که هر کس اقامه کتاب و سنت کند، میتواند امام باشد.
او معتقد است که امامت به اجماع اثبات میگردد، اما تقریبا همه فرق دیگر مرجئه اصل و نسب را در موضوع امامت شرط دانسته و اعتقاد دارند امام باید قریشی باشد.
اهمیت مرجئه از حیث سیاسی بیشتر با توجه به دوره حکومت بنیامیه و علیالخصوص حکومت معاویه و یزید مشخص میشود؛ معاویه که خود فرزند ابوسفیان از بزرگان قریش بود؛ فرزند کسی که اسلام نیاورد، مگر زمانی که از جان خود بیمناک شد.
معاویه کسی بود که نسبت به اصحاب پیامبر (صلیالله علیه وآله) - که هنوز در زمان خلافت او زنده بودند - هیچ فضیلتی نداشت تا به او اولویتی برای خلافت ببخشد.
او کسی بود که هیچ تقیدی به شعائر الهی چه در زندگی شخصی و چه در اداره حکومت نداشت.
از مهمترین کارهایی که او با این سابقه نه چندان روشن برای موجه جلوه دادن قدرت خود انجام داد، تبدیل خلافت به سلطنت بود.
سلطنت دارای یک خصیصه اصلی است و آن این که در سلطنت مردم میباید کاملا نسبت به سلطان مطیع باشند و کوچکترین اعتراضی به شیوه عمل سلطان ننمایند و سلوک سلطان را عین حق بدانند.
این خواسته با توجه به این که هنوز بیش از سه دهه از وفات پیامبر اسلام (صلیالله علیه وآله) نگذشته بود و با فرهنگ نبوی تقابل آشکار داشت، براحتی محقق نمیشد.
معاویه برای تحقق بخشیدن سلطنت نیازمند پشتوانهای تئوریک داشت و این پشتوانه از طریق تفکر ارجائ قابل حصول بود.
با توجه به چگونگی شکل گیری اندیشه مرجئه از حیث تاریخی دست پنهان امویان را در آن میبینیم.
اندیشه مرجئه در ابتدا به این شکل به وجود آمد که گویی گروهی از مسلمانان نمیخواهند خدشهای بر جامه تقوی و اعتقاد آنان وارد شود.
این عده درباره قتل عثمان گفتند برخی یاران عثمان میگویند او مظلوم کشته شده است.
ما تصدیق میکنیم.
عدهای میگویند علی و یاران او برحقند و ما همگی آنها را بر حق میدانیم.
ما نه آنان را محکوم میکنیم و نه حمایت.
اما همگی آنها را به خداوند وا میگذاریم تا خود در مورد آنها داوری کند.
پیشزمینه این سخن این است که سبب قتل عثمان؛ علی (علیهالسلام) و یاران او هستند.
یعنی امری را که توسط معاویه و یارانش انجام شده بود به علی (علیهالسلام) نسبت دادند و حضرت علی (علیهالسلام) و یارانش هیچگاه آن را نپذیرفتند، از پیش برای مرجئه پذیرفته شده است.
آنها پس از پذیرفتن این مطلب میگویند ما نمیدانیم علی (علیهالسلام) که عثمان را کشت بر حق بوده است و یا اینکه عثمان مظلوم کشته شده است.
تقویت اندیشه مرجئه در زمان خلافت معاویه و یزید سبب شد که مخالفت علنی اعمال خلیفه با شرایع اسلام به این شکل توجیه شود که اولا مرتکب کبائر از دایره اسلام خارج نیست و بنابراین خلیفه زمان که مرتکب کبائر شده، هنوز مومن است و از این جهت منعی در ادامه خلافت او نیست.
در ثانی در امور سیاسی، خلیفه خود میداند چه کند و ما از درستی و نادرستی اعمال او مطلع نیستیم و قضاوت در مورد اعمال او به خداوند در روز جزا مربوط میشود.
خلیفه اموی به صرف این که مرتکب اعمالی شده باشد که مسلمین آن را گناه میدانند، از عضویت در امت اسلامی محروم نمیشود.
بنابراین، قیام علیه امویان مشروع نبود و مرجئه مقدم بر هر چیز، گروهی بودند که از امویان بر مبنای احکام دین پشتیبانی میکردند.
نتیجه چنین اندیشهای این بود که نخبگان جامعه به زهد و انزوای سیاسی روی آورند و از اعتراضات سیاسی پرهیز کنند و زمینه سلطنت بنیامیه فراهم تر شود.
البته بعدها در حکومت بنیامیه بین مرجئه و حکومت اختلافات و حتی نزاعهایی به وجود آمد که علت آن از حوصله این مقاله خارج است.
منابع
1- مطهری، حماسه حسینی
2- شهیدی، قیام امام حسین (علیهالسلام)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی
3- جعفری، محمد تقی، امام حسین شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
4- مهاجرانی، انقلاب عاشورا