صباحیه (پیروان حسن صباح)
صباحیه (پیروان حسن صباح) | |
---|---|
نام | صباحیه (پیروان حسن صباح) |
موسس | حسن صباح |
عقیده | 1. هر تنزیلی(آیه قرآن) محتاج تاویل است و هر ظاهری( آیه قرآن) محتاج باطن، خصوصا در باره آیات متشابه.2. با عقل و نظر نمیتوان خداوند را شناخت، بلکه شناخت خداوند منوط به تعلیم امام است و فهم عقلی در اینباره نمیتواند راهنما باشد. |
صباحیه پیروان حسنبن علی بنمحمد (حسن صباح) هستند که او را مؤسس دعوت جدید خوانند.
شرح حال
حسن صباح در شهر قم که پایگاه شیعیان اثنیعشری بود، بهدنیا آمد. پدرش بر مذهب اثنیعشری بود و از شهر کوفه به قم آمد. گفته میشود که اصالت آنها به یمن باز میگردد. وی به دعوت امیرضرّاب به مذهب اسماعیلی متمایل گشت. معلم دیگرش شخصی به نام عبدالملک عطّاش از داعیان آن فرقه بود که او نیز بر مذهب اسماعیلی گام برمیداشت. عبدالملک شخصا به ری آمد و با حسن ملاقات کرد و به او دستور داد که نزد خلیفه فاطمی در مصر برود. حسن در مصر به دستور بدرالجمالی وزیر خلیفه و مخالف نزار به زندان افتاد و در آن زمان هنوز اختلاف در جانشینی نزار و مستعلی صورت نگرفته بود. وی پس از بازگشت به ایران و تسلط بر اَلَموت، مردم را به امامت نزار دعوت میکرد. مدت اقامت وی در قلعه اَلَموت حدود سی و پنج سال یعنی بین سالهای 483 قمری تا ششم ربیعالثانی سال 518 هجری قمری که به مرگ وی انجامید، طول کشید. به قول جوینی، حسن صباح در آن مدت هیچگاه از قلعه خارج نشد؛ بلکه از سرایی که مقامگاه او به حساب میآمد فقط دو بار خارج شد و بر بام قلعه پا نهاد؛ بنابراین، حسن صباح تمام اوقات خود را در آن قلعه و در حال اعتکاف بهسر برد و به مطالعه کتب و تقریر سخن بدعت خویش و تدبیر امور مملکت مشغول بود و با ارسال نامههای کوتاه با مریدان خود ارتباط داشت.
تاریخچه
مؤسس این فرقه در زمان خلافت مستنصر فاطمی، از ری به اصفهان و از آنجا به آذربایجان و شام سفر کرد و در سال 471 هجری قمری، به مصر رسید و یک سال و نیم در آنجا ماند و در زمره کسانی درآمد که طرفدار خلافت نزار و مخالف خلافت برادرش مستعلی بودند. عطاملک جوینی در «تاریخ جهانگشا» مینویسد: حسن برای ترویج مذهب نزاری به ایران آمد و به قزوین رفت و داعی به قلعهالموت فرستاد. مردی علوی به نام مهدی از طرف ملکشاه سلجوقی در آنجا حکومت میکرد. عدهای در الموت دعوت حسن را پذیرفتند. حسن در الموت خود را «شیخ الجبل» و پیر کوهستان میخواند و مأموران فدایی را از قلعه به اطراف میفرستاد و البته قبلا آنان را با خوراندن حشیش مست میکرد و چون در همان وضعیت از ماموریت بازمیگشتند، خیالات خود را واقعیات میپنداشتند و در راه اجرای اوامر او از مرگ نمیترسیدند. از اینجهت آنان را «فدایی» میخواندند. ابنجوزی بغدادی در کتاب «تلبیس ابلیس» مینویسد: حاکم قلعه الموت شخصی به نام قماج از سرهنگهای ملکشاه سلجوقی بود که بهطور مخفیانه پیرو مذهب اسماعیلیه شد. وی در برابر دریافت هزار و دویست دینار، قلعه را تسلیم حسن کرد.
عقاید
حسن صباح چون بر اَلَموت مستقر شد، داعیانی را به اطراف فرستاد و اساس مذهب خود را بر «تأویل تنزیل» خصوصا آیات «متشابه» نهاد و میگفت: هر تنزیلی را تأویلی باشد و هر ظاهری را باطنی. همچنین معتقد بود که با عقل و نظر نمیتوان خدا را شناخت؛ بلکه شناخت خدا منوط به تعلیم امام است؛ زیرا اگر قرار بود با عقل خدا را شناخت، فهم عقلی کفایت میکرد؛ بنابراین، هیچ مذهبی تشکیل نمیشد و اگر هم تشکیل میشد، اهل هیچ مذهبی بر مذهب دیگر اعتراضی نداشتند، چون فهمعقلی برای همگان فهمی مساوی ایجاد میکرد، اما چون راه اعتراض و انکار باز و تقلید برای بعضی از افراد لازم است، این نشان میدهد که پس فهمعقلی به تنهایی کفایت کننده نیست و اساس مذهب بر تعلیم آن استوار است. در نتیجه مردم محتاج حضور امامی هستند که احکام دین را به آنها یاد دهد. شهرستانی مینویسد: حسن مردم را به تعیین امام دعوت میکرد و میگفت امام صادق (علیهالسلام) - امام راستگو در هر زمان- همان امام قائم است و فرقه ناجیه مذهب اوست و راه نجات، پیروی از ایشان است.
سر انجام
حسن صباح در سال 518 هجری قمری از دنیا میرود و پس از مرگ وی، یکی از شاگردانش به نام کیابزرگ امید رودباری به جای وی مینشیند و بعد از او پسرش محمدبنبزرگ امید رودباری در سال 532 هجری قمری به جای وی امام میشود و سپس فرزندش حسن مشهور به علی ذکره السلام دعوی امامت میکند و در سال 561 هجری قمری کشته میشود. از نوادگان او جلالالدین حسن معروف به نومسلمان بود که با خلیفه عباسی الناصر لدین اللّه رابطه دوستی برقرار میکند. پسر وی علاءالدین محمدبنحسن بود که در سال 618 هجری قمری خود را امام میخواند، ولی بیشتر اوقات خویش را به کار خلاف و مستی میگذراند تا اینکه در سال 653 هجری قمری به مرگ ناگهانی از دنیا میرود. پس از او رکنالدین خورشاه در سال 653 هجری قمری جانشین وی میشود و در زمان امامت او هلاکوی مغول اَلَموت را ویران میکند و خاندان اسماعیلیه نزاریه را در سال 654 هجری قمری از بین میبرد[۱]،[۲]،[۳]،[۴]،[۵].
پانویس
- ↑ مشکور، محمد جواد؛ فرهنگ فرق اسلامی؛ مشهد، نشر آستان قدس رضوی؛ سال 1372 شمسی؛ ص 298 با ویرایش عبارات.
- ↑ جوینی عطاء الدین عطا؛ تاریخ جهانگشا؛ تصحیح و تحقیق محمد قزوینی؛ لیدن؛ سال 1355 هجری قمری؛ ص 186-278.
- ↑ ابن جوزی بغدادی ابو الفرج؛ تلبیس الابلیس؛ مصر، سال 1928 میلادی؛ ص 110 - 111.
- ↑ برنارد لوئیس؛ فدائیان اسماعیلی؛ ترجمه فریدون بدرهای؛ نشر بنیاد فرهنگ ایران؛ سال 1348 شمسی؛ ص 49 - 55.
- ↑ همدانی خواجه رشیدالدین فضل الله؛ جامع التواریخ، قسمت اسماعیلیان؛ به اهتمام محمد تقی دانش پژوه و محمد مدرسی زنجانی؛ تهران؛ سال 1338 شمسی؛ ص 97 - 137.