پرش به محتوا

سلفیه

از ویکی‌وحدت
(تغییرمسیر از سلفی گری)
سلفیه
نامسلفیه
عقیدهنص‌محوری، اجتناب از تاویل، مخالفت با فلسفه، حجیت فهم صحابه، تکفیرگرایی، تاکید بر نقل و بی‎‌توجهی به عقل، تاکید بر جهاد

سلفیه و مفهوم سلف از مفاهیمی است که هرچند در میان مسلمانان، جلوه‌ای ارزشی دارد، اما در زمان‌های بعد توسط مکتب «سلفی‌گری» مصادره شده و در مفهوم آن، انحراف پدید آمده است.

معنای لغوی سلف

«سلف» در لغت به معنای «پیشین» است. به گفته «ابن فارس»، سلف اصلی است که بر تقدم و سبقت دلالت دارد. پس سلف کسانی هستند که در گذشته بوده‌اند. «جوهری» نیز معتقد است که سلف به معنای «مضی» یعنی گذشته آمده است[۱][۲].

سلفیه در لغت و اصطلاح

سلفی‌گری در معنای لغوی به معنای تقلید از گذشتگان، کهنه پرستی یا تقلید کورکورانه از مرده‌ها است، اما "سلفیه" در معنای اصطلاحی آن، نام فرقه‌ای است که تمسک به دین اسلام جسته خود را پیرو سلف صالح می‌دانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام (صلی‎الله‌ علیه وآله)، صحابه و تابعین دارند.

آشنایی با مکتب سلفیه

از آغاز قرن چهاردهم هجری قمری نام مکتب "سلفیه" بر سر زبان‌ها افتاد و گروهی آن را به عنوان "دین" برگزیدند و خود را "سلفی" نامیدند و برخی آن را "روش فکری" برای رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.

مشی سلفیه

سلفی‌ها خود را پیرو مکتب "اهل حدیث" می‌دانند که در عصر عباسیان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شیعیان پدید آمدند. پس از درگذشت "احمد‌بن حنبل" در سال۲۴۱ هجری قمری که بنیان‌گذار مذهب اهل حدیث است، این شیوه در میان "حنابله" ادامه داشت. حنابله خود را در اصول، فروع، عقیده و احکام، پیرو اهل حدیث می‌دانستند و تا مدتی خلفای عباسی به ترویج این مکتب پرداختند. در سال ۳۰۵ هجری قمری، "ابوالحسن اشعری" تحت عنوان "احیای مکتب اهل حدیث" خصوصا روش احمد‌بن حنبل، مکتبی را پایه‌گذا‌ری کرد تا گامی جهت اصلاح در عقیده اهل حدیث بردارد، زیرا عقیده آنان با خرافات زیادی آمیخته شده بود و پیوسته می‌گفتند قرآن قدیم و بشر در زندگی خود فاقد "اختیار" است و خداوند دست و پا و چشم و دیگر اعضا دارد. او برای اصلاح این مکتب، قیام کرد و تاحدی توانست اصلاحاتی انجام دهد، ولی متعصبین اهل حدیث او را از خود طرد کردند. با پیدایش مکتب اشعری، شکاف عمیقی بین اهل حدیث و این گروه از اهل سنت پدید آمد و این دو پیوسته در جنگ و جدال بودند که گاهی به خون‌ریزی می‌انجامید، زیرا همان‌طور که گفته شد، اشعری اصلاحاتی در عقیده اهل حدیث انجام داد و برای خود در مسائل عقیدتی مقامی قائل شد.

ویژگی‌های مکتب سلفیه

سلفی‌ها معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شود که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است. بنابراین، عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادله‌ای غیر از آنچه قرآن در اختیار می‌گذارد، بپردازند. در اندیشه این گروه، اسلوب‌های عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله برگرفنه از نصّ قرآن برای آنان حجیت دارد. مهم‌ترین ویژگی این مذهب، نفی مذاهب اسلامی و دعوت مسلمانان به پیروی بی چون و چرا و بدون اندیشه از گذشتگان است. وهابیون، مسلمانان را به «اسلام بلامذهب» دعوت می‌کنند. در این مذهب جدید، هیچ‌یک از مذاهب اسلامی به رسمیت شناخته نمی‌شود و صرفاً تقلید از سلف (قرون مفضله) محتوای اصلی آن را شکل می‌دهد. سلفیان در حالی مسلمانان را به کنار گذاشتن مذاهب خود دعوت می‌کنند که خود، مذهب جدیدی به نام «سلفی‌گری» ایجاد کرده‌اند.

ابن تیمیه، بنیان‌گذار سلفیت

یکی از نقاط عطف تفکر سلف‌گرایی، ظهور ابن تیمیه حرّانی است. وی معنای اصطلاحی سلف را به عنوان بدعتی که از قبل وجود نداشت، ایجاد کرد. توضیح اینکه ابن تمییه بر خلاف گذشتگان (سلف)، به معناشناسی واژه سلف پرداخت و آن را در قالبی تعریف کرد که تا آن زمان، اندیشمندان اسلامی چنین معنایی را درباره سلف اراده نکرده بودند. به گفته ابن تیمیه: «سلف کسانی هستند که در سه قرن اول اسلام زندگی می‌کردند و دارای تمامی فضایل و نیز برای حل هر مشکلی، شایسته‌تر از سایرین بودند. وی مذهب سلفی‌گری را در قرن هفتم هجری قمری احیا و آتش اختلاف را میان جهان اسلام شعله‌ور کرد[۳]. ابن تیمیه بعد از آنکه به جای پدرش بر کرسی تدریس و استفتا نشست، عقاید خاصی را در باره مسائل توحیدی و جانب‌داری از اهل حدیث و پیروی از سلف و مخالفت با سایر گروه‌های فکری و فرقه‌های کلامی و فقهی بیان کرد. این نوع نگرش، اختلاف شدیدی میان مسلمانان پدید آورد تا جایی که برخی او را به عنوان رهبر فکری خویش پذیرفتند و برخی نیز او را به شدت انکار کردند و عقایدش را بدعت دانستند و فتوا به قتل یا حبس او دادند. در تمام این دوره که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز "سلف" و "سلفیه" به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابن‌تیمیه دعوت به شیوه سلف را شعار مکتب خود کرد، ولی در عین‌حال از کلمه "سلفیه" بهره نمی‌گرفت و می‌گفت، ما تابع "اهل سنت و جماعت" هستیم که در سه قرن نخست (از سال ۱۱ تا ۳۰۰ هـ‌ ق) زیسته‌اند. وی به پیروان خود می گفت که بر شما باد به آثار سلف. آنان آنچه را موجب شفا و کفایت است آورده‌اند و پس از آنها کسی چیزی که آنان ندانند، نیاورده است»[۴]. او همچنین روش اهل سنت را پیروی از پیامبر اسلام (صلی‌الله علیه وآله) و پیروی کامل از سلف می‌شمارد[۵].

سلفیه بعد از ابن تیمیه

پس از درگذشت ابن‌تیمیه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضد مشی او؛ دعوت به پیروی از اهل حدیث، آن‌هم به شیوه این گروه محدود چندان رونقی نداشت و برخی از شاگردان او مانند ذهبی و ابن قیم و ابن کثیر نتوانستند شیوه او را ترویج و گسترش دهند و پیروانی فراهم آورند، زیرا او در نقاطی این فکر را مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت، مانند شام و مصر بود. با این حال ابن قیم ، این مسیر را ادامه می‌د‌هد و فصلی را با عنوان «فی جواز الفتوی بالآثار السلفیة والتفاوی الصحابیة» می‌گشاید[۶].

پایه‌گذار مکتب سلفی در عربستان

گفتنی است که پایان زنجیره سلفیه به وهابیان می‌رسد[۷]. چهارصد سال بعد از ابن تیمیه در اواسط قرن دوازدهم هجری قمری، شخص دیگری به نام محمد‌بن عبدالوهاب" ساکن نجد حجاز، دیدگاه‌های ابن تیمیه را پیگیری کرد وی چون از علم وافر ابن تیمیه بهره‌مند نبود، راه عمل و اقدام را برگزید و رساله‌های کوچک و قاطع پر از آیه و حدیث بدون اصطلاحات علمی را برای تعلیم عوام تالیف کرد و در ادامه به شمشیر متوسل شد و راه تندی و خشونت را پیش گرفت. وی تابعین برنامه‌اش را مسلمین و موحدین و مخالفینش را کفار و مشرکین نامید و شروع به تبلیغ عقاید خود کرد که آنها را "مُرّ قرآن و حدیث" می‌پنداشت و بر سر آن با قبایل همسایه خود به جنگ پرداخت. محمد بن عبدالوهاب سرانجام با کمک رئیس قبیله‌ای نام "محمد‌بن سعود" دولت کوچکی را در شهر "درعیه" از شهرهای نجد بنا کرد و احکام شرعی را برابر دیدگاه‌های خود که از حنبلی‌ها و اهل حدیث آموخته بود، اجرا و تبلیغات خود را بر تبیین شرک و توحید متمرکز کرد و به ویران کردن مقبره‌ها و بناهای ساخته شده بر قبور پرداخت. وی برخلاف ابن تیمیه که به وحدت جهان اسلام بر گرد اندیشه‌های سلف می‌اندیشید و آن را مسلک ناب اهل سنت می‌دانست، اما محمد‌بن عبدالوهاب بیشتر به پیروزی گروه تحت فرمان خود می‌اندیشید. بعد از او تا مدتی نزدیک به بیست و شش سال، اساس دستگاهی که او با همیاری محمد‌بن سعود و پسرش عبدالعزیز پایه‌ریزی کرده بود، پابرجا بود و حتی مسلمانان در نقاطی از جهان اسلام چون یمن، آفریقا، هند و عراق نیز به روش سلفیان تبعیت می‌کردند. نام ابداعی "وهابی" که از طرف معاندین این جماعت بر آنها نهاده شده بود، به عنوان بدعت‌گذار و بی‌دین و توهین‌کننده به مقدسات در سراسر جهان اسلامی آن روز شایع شد. بنابراین، سلطان عثمانی و شاه ایران برای سرکوب آنها لشکرها تدارک دیده و روانه کردند. سرانجام در سال 1232 هجری قمری یا 27 سال بعد از فوت محمدبن عبدالوهاب سپاهیان "محمد علی پاشا" والی مصر با اشاره سلطان عثمانی مرکز آنها یعنی شهر درعیه را تصرف کرد و کانون سیاسی و نظامی این جماعت درهم شکسته شد، ولی پس از مدتی وهابی‌ها مجددا امارتی را در ریاض تاسیس کردند که آن هم در سال 1250 هجری قمری با کشته شدن "ترکی‌بن عبدالله" دچار ضعف و فروپاشی شد. مقارن جنگ جهانی اول بار دیگر خاندان سعود طی کشمکش‌های سیاسی و قبیله‌ای بعد از یک دوره طولانی غیبت بیش از صد ساله، دوباره بر اریکه قدرت حجاز تکیه زدند و این‌بار تمام شبه جزیره به اضافه شهرهای مقدس مکه و مدینه را تصرف کردند. به این‌ترتیب، بار دیگر نهضت سلفی رونق تازه‌ای گرفت و شیوخ سلفی و سلاطین آل‌سعود دست در دست هم به ترویج مسلک خویش پرداختند. اولین سلطان سعودی (ملک عبدالعزیز) برخلاف تندروی‌ها و قشری‌گری سلفی‌های احساساتی در قبال توازن نیروهای سیاسی در سطح جهان اسلام، مشی مصلحت‌گرایانه‌ای در پیش گرفت. سلفی‌گری در نجد موجی از تند‌روی و سخت‌گیری به راه انداخت و سلفی‌ها کم کم به تکفیر همه مسلمانان پرداختند و گاهی برای ساکت کردن مخالفان، شیعه را تکفیر کرده و اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت ‌خواندند و مدعی ‌شدند که اسلام ناب محمدی در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت برای همگان حجت است و هر کسی از این راه عدول کند، بدعت‌گذار بوده و از اسلام خارج است.

چیستی و طیف‌های سلفیه از منظر صاحب‌نظران

برخی از صاحب نظران در باره سلفیه دیدگاه‌هایی را ارائه کرده و تقسیماتی را قائل شده اند‌که به موارد از آن اشاره می کنیم:

دکتر یوسف قرضاوی

در نگاه قرضاوی، سلفیه عصر حاضر دنباله‌روی اهل سنت و شاخه اهل‌حدیث در قرون گذشته‌اند که در آن میان دو نفر یعنی ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب تأثیر مهمی در نظم‌دهی و احیای سلفیه داشته‌اند. می‌نویسد: «اینها (سلفیه) یک گروه و یک جماعت نیستند. تعبیر سلفیه یک تعبیر جدید است و نمی‌دانم از چه زمانی شایع شده است؟ قبلاً به اینها می‌گفتند: اهل حدیث یا اهل اثر یا حنابله ... و چقدر بین حنابله، اشاعره و ماتریدیه در طول تاریخ نزاع و دعوا بوده است[۸].

در نگاه قرضاوی، جریان‌های سلفی در عصر حاضر عبارت‌اند از: سلفی مستنیر، سلفی سیاسی، سلفی اَلْبانی، سلفی جامی و سلفی جهادی.

  • از دیدگاه وی از مهم‌ترین افرادی که تفکر سلفیه را تقویت کردند، ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم هستند.
  • در عصر جدید سلفیه به دست مجدد سلفیه در جزیرة‌العرب یعنی: محمد‌بن عبدالوهاب ظهور یافت. البته این شخص هیچ رویکرد جدیدی در فقه ندارد و شاید که در یک خانواده بدوی به دنیا آمده است و همین باعث شده است که پیروان او تابع نصوص بوده و بر ظاهر توقف کنند.
  • او سید محمد رشید رضا را از امامان سلفیه معاصر می‌داند که به‌ شدت تحت‌تأثیر محمد عبده بود و با اینکه سلفیون معاصر توجه چندانی به او نمی‌کنند؛ اما به حق او بزرگ سلفیه مستنیر(منورالفکر) بود.
  • جماعت سلفی سیاسی مثل سلمان العوده و سفرالحوالی و عایض القرنی ....که متأثر از تفکر اخوان‌المسلمین هستند
  • سلفیه البانی که راه ناصرالدین البانی را طی می‌کنند و به‌شدت با مذاهب فقهی مخالف‌اند
  • سلفی جامی به رهبری ربیع مدخلی که برهمه طعن می‌زنند. اینها به نص تأکید دارند و از مقاصد شریعت هیچ نمی‌دانند و دیگران را بدعت‌گذار دانسته و تکفیر می‌کنند.
  • به تازگی نیز یک عده جوان پیدا شده‌اند که باری از دانش ندارند و حتی اعراب یک جمله را نمی‌توانند درست بخوانند؛ اما خود را مجتهد و از قله‌های علم می‌دانند تا آنجا که درباره بزرگان فقها و حتی صحابه می‌گویند که هم رجال و نحن رجال ...». قرضاوی این جوانان تندرو را نیز که اکنون به آنان سلفیه جهادی گفته می شود، به نوعی به این گروه ملحق کرد.

در سال ۱۹۹۰ میلادی با حمله عراق به کویت، دو طیف در وهابیت پدیدار شد:

  • وهابیانی که تحت‌تأثیر اخوان‌المسلمین بودند، به نقد رفتار آل سعود پرداخته و به دلیل رهبرشان زین‌العابدین سروری، به جریان «سروری» معروف شدند که دکتر یوسف قرضاوی در این کتاب نام این طیف را «سلفی سیاسی» نهاده است.
  • وهابیانی که از آل سعود دفاع کردند به دلیل رهبرشان امان‌الله جامی به جریان «جامی» معروف شدند که قرضاوی اسم این گروه را «سلفی جامی» گذاشته است که بعد از امان‌الله جامی «ربیع مدخلی» به نوعی رهبری این گروه را به عهده گرفته است.
  • جریان دیگری که یوسف قرضاوی نام برده است،‌ «سلفیه اَلْبانی» است که حامیان محمد ناصرالدین اَلْبانی هستند که حدود سه سال در عربستان تدریس کرد ولی بیشتر عمرش را در سوریه به تدریس و تحقیق و پژوهش مشغول بود و در سال ۱۴۲۰ هجری قمری از دنیا رفت. وی به‌شدت با تقلید از مذاهب اربعه مخالف بود و البته در چند مسئله نقدهایی به محمد‌بن عبدالوهاب داشت. حدیث‌گرایی و ضعیف دانستن بسیاری از احادیث از او یک حدیث‌گرای نقاد ساخته بود.

سلفیه در بیان علمای معاصر

دیدگاه طالبان

نور احمد اسلام جار، از رهبران فعلی طالبان و استاد حدیث دارالعلوم اسلامیه هرات با تفکری دیوبندی در کتاب «معتمد ماترید من معتقد ماترید»[۹]. درباره اطلاق لفظ سلفیه می نویسد: «اکنون فرقه ای از غلات و افراطیون در اثبات صفات، خودشان را سلفیه و عموم مردم آنان را وهابیت می نامند. برخی از آنها افکاری دارند که مضر به دین است و خدا به آنان شرح صدر بدهد برای قبول حق. این طایفه منکر هر نوع تأویلی هستند. ابن‌عثیمین حتی تاویل جزئی را نمی‌پذیرد و حال آنکه تأویل در بعضی از صور از سلف ثابت است و حتی از صحابه رسیده است. وهابی‌ها هر حدیثی را که شائبه تجسیم دارد می پذیرند و لوازم صفات بشری و جسمی را برای خداوند قائل هستند.

دیدگاه دیوبندی

مولانا محمد عمر سربازی ایرانی می گوید: «به گمانم سلفیه معاصر، در اعتقادات خودشان از سلف تبعیت می کنند (نه از سلف). اصل این است که فرقی میان سلف و خلف نیست و وهابی ها نسبت به سایر فرقه های اهل سنت تندرو هستند. خلف و سلف همه اهل سنت هستند و فرق این دو این است که خلف بیشتر در تاویل فرو رفتند و اهل تاویل نام گرفتند و سلف کمتر در تاویل فرو رفتند و اهل تفویض نام گرفتند. خلف اصل صفت را قبول دارند و سلف هم معتقد به تأویل هستند هر جا لازم است».

نقد این دو بیان

گفتنی است که نویسنده دیوبندی و طالبانی این گفتار، فقط وهابی را سلفی می داند و این دو را عین یکدیگر دانسته و شاخصه آن را نفی مطلق تأویل می داند. بنابراین، شاخصه سلفی بودن نزد این نویسنده، نفی مطلق تأویل است که فقط وهابیان به آن معتقدند. نکته دیگر این است که کلمه سلفی نزد دیوبندیان و طالبان، معنای مثبتی ندارد[۱۰].

حدیث خیره و مشروعیت سلف

مهم‌ترین دلیلی که سلفیان برای مشروعیت سلف ارائه کرده‌اند، حدیثی منسوب به پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه وآله) است: «خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم، ثم یجیء اقوام تسبق شهادة احدهم یمینه و یمینه شهادته» بهترین مردم، (مردم) قرن من هستند، سپس کسانی که در پی ایشان می‌آیند و سپس دیگرانی که در پی آنان می‌آیند. پس از ایشان، مردمی می‌آیند که گواهی هر یک، سوگندشان و سوگند هر کدام، گواهی‌شان را نقض می‌کند[۱۱][۱۲].

سلفیان با تکیه بر این حدیث؛ سه قرن نخستین اسلام را بهترین قرون اسلام می‌شمارند و به همین سبب، برای کسانی که در این سه قرن زندگی کرده‌اند، مرجعیت در ابعاد مختلف قائلند. به عقیده آنان نه تنها پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه وآله) در این حدیث به «بهترین بودن» مسلمانان سه قرن نخست اسلام گواهی داده، بلکه مردمان قرون بعدی را مذمت کرده است و چنین وضعیتی نشانگر ضرورت پیروی نسل‌های بعدی از این سه قرن است که در اصطلاح به آن «قرون مفضله» می‌گویند.

مذهب سلفی‌گری

دیدگاه سلفیان درباره سلف سبب شده است که مذهب جدیدی با نام سلفی‌گری در قرون اخیر شکل بگیرد. از نظر تاریخی، هرچند برخی از رگه‌های اندیشه سلفی‌گری در قرن چهارم شکل گرفت، اما به دلیل تعارض با اندیشه مسلمانان در مدتی کوتاه خاموش شد.

حمایت استعمار از سلفیت

در قرن دوازدهم هجری قمری، جریان‌های سلفی‌گری در نجد و حجاز و شبه قاره با تفاوت‌هایی آغاز شد که به دلیل حمایت‌های انگلستان، به ویژه در نجد و حجاز توانست رشد کند. اکنون نیز جریان سلفی‌گری به اهرمی در دست آمریکا برای پیشبرد هدف‌های خود در کشورهای اسلامی تبدیل شده است[۱۳].

دائره المعارف آکسفورد

در مدخل سلفیه دائره المعارف آکسفورد اسلام مدرن (The Oxford Encyclopedia of the Modern Islamic World) به سرپرستی جان اسپوزیتو، سلفیه اینگونه تعریف شده است: «سلفیه جنبشی است اصلاحی که سید جمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده آن را پایه‌ریزی کردند. اغلب کلمه «اصلاح» و «تجدید» به جای واژه «سلفیه» به کار می‌رود.

طیف‌های سلفیه با تقسیم دائره المعارف اکسفورد

احمد‌بن حنبل سخنگوی سلفیه سنتی است و اصولی بیان داشت که بعدها موجب شکل‌گیری سلفیه شد. ابن تیمیه سهم عظیمی در رشد و تحول سلفیه داشت. وهابیت یکی از جنبش‌های اصلاحی سلفیه در پیش از دوران جدید است که بر سنوسیه تأثیر گذاشت. جنبش‌های احمد سرهندی و شاه ولی‌الله دهلوی و سید احمد بریلوی در شبه قاره هند طرفدار خلوص دینی بودند.... سلفیه جدید را سید جمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده پدید آوردند. تفاوت آن با سلفیه سنتی در سرشت ذاتا عقلانی و نوگرایش بود. نوشته های سید جمال و عبده و دیگر روشنفکران اصلاح گر همچون کواکبی و رشید رضا و ابن بادیس بنیان های ایدئولوژیک سلفیه جدید را تشکیل می‌داد... سلفیه جدید بر اهمیت توحید و خالص‌سازی عقاید مسلمین تأکید می‌کرد. آنها وحی و عقل را در هماهنگی کامل تلقی کردند. تفاسیر جدید محمد عبده و سید احمدخان هندی از تفاسیر رسمی فراتر رفت...رشید رضا حلقه واسط میان سلفیه اصلاح‌گرای عبده در مصر با اخوان‌المسلمین مصر شد. جنبش اسلامی اخوان‌المسلمین در بسیاری از اندیشه‌های سلفیه سهیم بود. الجماعه السلفیه در مصر با سلفیون سنتی بیشتر اشتراک دارند تا سلفیه اسدآبادی و عبده. سلفیه سنتی یا حنبلی بر خلوص عقیده تأکید دارند و سلفیه جدید، ابعاد اصلاح را گسترش داد، اما نتوانست چهارچوبی استوار برای نسل‌های بعدی ایجاد کند و بر کوشش‌های فردی استوار است»[۱۴].

سلفیه و تصوف

سلفیه در تداوم مسیر ابن تیمیه بر تمایز امور ثابت و متغیر تأکید دارند؛ بنابراین سلفیون مبارزات شدیدی علیه طریقت‌های صوفی را آغاز کردند.

نمودهای متفاوتی سلفیه اصلاح‌گرادر جهان:

  • ابن بادیس در الجزایر
  • علال الفاسی در مراکش
  • ابن عاشور در تونس
  • جمال‌الدین قاسمی در سوریه
  • جنبش محمدیه در اندونزی

جریان های سلفی در نگاه محمد عماره

دکتر محمد عماره در مقدمه کتاب «السلف و السلفیه» (چاپ وزارت اوقاف مصر، قاهره، ۲۰۰۸) می‌نویسد: «برخی تا اسم سلفیه به میان می‌آید، تقلید، جمود و مخالفت با عقل و تمدن به ذهن‌شان می‌رسد و برخی دیگر از غربی‌ها، سلفی‌ها را «فاشیست‌های اسلامی» می‌دانند که خطرشان از نازی‌ها و مارکسیسم بیشتر است. عده‌ای دیگر از کلمه سلفیه، سلفیه جهادی را تصور می‌کنند که این گروه سلاح به دست گرفته و به جنگ حاکمان کشورهای اسلامی می‌روند و جنگ با دشمن نزدیک - حاکمان کشورهای اسلامی - را بر دشمن دور - استعمار و اسرائیل - مقدم می‌دانند». بنابر این متن، محمد عماره معتقد است که همه گروه‌های فوق سلفی‌اند؛ زیرا همه آن گروه‌ها و مکاتب به سلف و پیشینیان خود تمسک کرده‌اند. وی سپس وارد تقسیم‌بندی اصطلاحی خود از سلفیه می‌شود و می‌گوید: «سلفیه شهرت کسانی است که با تأویل و عقل‌گرایی مخالف‌اند و به اهل حدیث مشهورند. رهبر این گروه احمد‌بن حنبل (م۲۴۱ ق) است که رویکرد نص‌گرایی را در برابر ورود تفکر عقلی و فلسفی تقویت نمود». در نگاه محمد عماره، پنج جریان سلفی وجود دارد: سلفیه نصوصی، سلفیه عقلانی، سلفیه نجدی، سلفیه جهادی، سلفیه ظلامی. وی احمد‌بن حنبل و پیروانش را «سلفیه نصوصی» می‌نامد که فقه‌شان نیز «فقه نصوصی است و از ظاهر نص، فراتر نمی‌روند[۱۵]. عماره بر این باور است که بعد از احمد‌بن حنبل، ابن تیمیه (م ۷۲۸ ق) بزرگ‌ترین مجدد سلفیه است که او را «فیلسوف سلفیه» می‌نامد که عقل و عقلانیت را در میان اهل حدیث تقویت کرد. ابن تیمیه در تأویل، راه میانه را انتخاب کرد و مسلمانان را تکفیر نکرد و با ظهور او یک طیف سلفیه جدید بوجود آمد که به دنبال تجدید فکر بود. محمد عماره این طیف را «سلفیه عقلانیه» می‌نامد[۱۶]. محمد عماره در فصل آخر کتاب به تحلیل سلفیه در عصر حاضر پرداخته و می‌نویسد: «در بادیه نجد، دعوت محمد‌بن عبدالوهاب (م ۱۲۰۶ق) به عنوان صورت جدیدی از سلفیه ظهور کرد که به سلفیه نصوصی احمد‌بن حنبل نزدیک‌تر بود تا سلفیه عقلانی ابن تیمیه. سلفیه محمد‌بن عبدالوهاب در بادیه ظهور کرد و احتیاج به عقلانیت نداشت. از این‌رو، خشونت بادیه را در فتواهایش بروز داد و مثل سلفیه نصوصی از تأویل و رأی و قیاس دوری گزید». به نظر محمد عماره نسخه دیگری از سلفیه در مصر توسط محمد عبده (م ۱۳۲۳ ق) شکل گرفت که عماره نام آن را «سلفیه عقلانی مستنیر» لقب می‌دهد. به عقیده عماره، این سلفی‌گری به تأیید دو سلفیه عقلانی ابن تیمیه و سلفیه نجدی محمد‌بن عبدالوهاب پرداخت، ولی به ضدیت با عقل و تأویل و تندروی وهابیت انتقاد کرد. محمد عماره در کتاب کوچک خود یک‌بار دیگر سه جریان فکری سلفیه در تاریخ را با عناوین «سلفیه نصوصی»،‌ «سلفیه عقلانی» و «سلفیه نجدی» یاد می‌کند[۱۷]. وی در ادامه می‌نویسد: در این دوره، میان سلفیه نجدی انشقاقات زیادی حاصل شد و از دل آن، سلفیه علمیه و سلفیه جهادی و سلفیه ظلامی بروز کرد که سلفیه ظلامی، ابن قیم و ابن تیمیه را نیز تکفیر کردند[۱۸].

مبانی و طیف‌های سلفیت در نگاه دکتر کریم السراجی

دکتر کریم السراجی در کتاب الاسس الدینیة للاتجاهات السلفیة (بیروت، ۲۰۱۰) می‌نویسد: «در کتاب‌های قدیمی مثل الفرق بین الفِرق بغدادی (م ۴۲۹ ق)، الملل و النحل شهرستانی (م ۵۴۸ ق) الفصل فی الملل و النحل ابن حزم (م ۴۵۶ ق) نامی از مذهبی به نام سلفیه وجود ندارد که نشان می‌دهد سلفیه نام خاصی برای گروهی نبوده و یک نام جدید است». [۱۹]

مهم‌ترین مبانی فکری جریان‌های فکری سلفیه در جهان اسلام در نگاه السراجی:

1. نفی تاویل؛

2. تأکید بر ظاهر نص بر عقل؛

3. تأکید بر بدعت دانستن هر آنچه در سلف وجود ندارد ؛

4. تسریع بر تکفیر مسلمانان.

جریان‌های سلفیه از نگاه السراجی

ایشان معتقد است چهار جریان سلفیه وجود دارد: سلفیه اُولی به دست احمد‌بن حنبل (م ۲۴۱ ق) به وجود آمد که با عقل‌گرایی معتزله مخالفت کرد و به نص‌گرایی و بر حدیث‌گرایی تأکید نمود و مردم را به عقاید سلف فراخواند[۲۰]. سپس مبانی سلفیه اولی به دست ابن تیمیه (م ۷۲۸ ق) و شاگردش ابن قیم (م ۷۵۱ ق) تقویت شد و دیدگاه ابن تیمیه در باره ایمان و کفر و قتال، مبنای جماعات اسلامی در عصر حاضر شده است. تأکید بر نفی تاویل،نفی عقل، توجه به خبر واحد، مذمت علم کلام، نقد تصوف و تندروی با مخالفان از مهم‌ترین مبانی این تفکر است[۲۱]. بعد از سلفیه اولی، نوبت به سلفیه وسیطه (وهابیت) رسید که افکار ابن تیمیه را احیاء‌ کردند. او تقسیم بندی توحید و شرک ابن تیمیه را پذیرفت و حکم به تکفیر اکثر مسلمانان داد و مسلمانان را بدتر از مشرکان زمان پیامبر معرفی کرد[۲۲]. جریان بعدی، سلفیه اصلاحی در مصر بود که به عنوان یک حرکت سیاسی و فکری توسط جمال‌الدین افغانی، محمد عبده و رشید رضا تاسیس شد که به دنبال جمع عقل و نقل و سنت و مدرنیته بود و تأکید داشت که اسلام دین دنیا و آخرت است. در نگاه سلفیه اصلاحی بر خلاف سلفیه وهابی، عقل بر نقل تقدم دارد[۲۳] دیگر جریان سلفیه، سلفیه جهادی است که دنباله رو سلفیه اولی و سلفیه وسیطه (وهابی) است که مساله مهم این تفکر حاکمیت و جاهلیت است و به همین علت همه حاکمان اسلامی را تکفیر کرده و به جنگ مسلحانه با آنان معتقد است. این تفکر به تشکیل سازمان القاعده در جهان انجامید که بر براء و ولاء متمرکز است[۲۴].

پانویس

  1. احمد‌بن فارس، معجم مقاییس‌اللّغة، ج ۳، ص 95.
  2. اسماعیل‌بن حماد جوهری، «الصحاح تاج‌اللغة و صحاح العربیة»، تحقیق احمد عبدالغفور عطار، مادۀ سلف، ج ۴، ص 1376.
  3. سید مهدی علیزاده موسوی، سلفی‌گری و وهابیت، ج ۱، ص 32.
  4. احمد‌بن عبدالحلیم این تیمیه، مجموعة الفتاوی، ج ۴، ص 96.
  5. همان، ص 103.
  6. ابن قیم، اعلام الموقعین، ج ۵، ص 543.
  7. سلیمان‌بن سحمان‌النجدی، الهدیة السنیة، الرسالة الثانیة، ص 51 .
  8. یوسف قرضاوی، «الصحوة‌الاسلامیة من المراهقة الی الرشد» ذیل عنوان «من هم السلفیة» ص ۲۰۱ .
  9. نور احمد اسلام جار، «معتمد ماترید من معتقد ماترید»، ص ۳۹-۴۰
  10. سلفیه چه کسانی هستند؟ (قسمت ششم) مهدی فرمانیان➣https://eitaa.com/muslimnair مُسْلِمْنا
  11. بخاری، الصحیح الجامع، ص 645
  12. احمد‌بن حنبل، المسند، ج ۷، ص ۱۹۹-۲۰۰.
  13. سید مهدی علیزاده موسوی، سلفی‌گری و وهابیت، ج ۱، ص 33.
  14. عمادالدین شاهین، دائرة‌المعارف جهان نوین اسلام، ترجمه طارمی و دیگران، ج ۳، ص ۸۱،
  15. محمد عماره، السلف و السلفیة، ص ۳۵
  16. همان، ص 51
  17. همان،ص 59
  18. همان، ص 60-61
  19. کریم السراجی، الاسس‌الدینیة للاتجاهات السلفیة، ص ۳۸ و ۴۹.
  20. همان، ص54.
  21. همان، ص 60.
  22. همان.
  23. همان، ص79.
  24. همان، ص 93.