مرجئه
مرجئه | |
---|---|
نام رایج | مرجئه |
عقیده | 1.معتقد بودند که ایمان بر گفتار زبانی و گفتار زبانی بر عمل مقدم است و کسی که عملی نداشته باشد، اما ایمان داشته باشد رستگار خواهد بود.2 . اگر کسی ایمان داشته باشد و گناه کند، ضرری نخواهد کرد و رستگار است، چنانچه اگر کافر عملی خوب بهجا آورد، ولی چون کافر است بهرهای از آن نخواهد برد. |
مُرجِئه نام فرقهای است که در پایان نیمه اول قرن اول و بین سالهای 73 تا 83 هجری قمری پدید آمد.
مرجئه در لغت
لغت مرجئه از مرجی بهمعنای تاخیر انداختن میآید. این فرقه خود را مرجئه نامیدند، زیرا معتقد بودند که مرتکب گناه کبیره، مستحق آتش (عذاب ابدی) نیست، بلکه باید کار او را بهخدا واگذار کرد.
مرجئه در اصطلاح
مرجئه پس از خوارج بهوجود آمدند و پرسش اصلی و اولیهشان این بود که آیا مرتکب گناه کبیره در آتش ابدی خواهد ماند یا نه؟ بهدنبال این پرسش، سخن از تعریف ایمان بهمیان آمد.
عقاید مرجئه
آنان معتقد بودند ایمان بر گفتار زبانی و گفتار زبانی بر عمل مقدم است و کسی که عملی نداشته اما ایمان داشته باشد، رستگار خواهد بود. بنابراین، اگر کسی ایمان داشته باشد و گناه کند، ضرر نخواهد کرد و رستگار است. چنانچه اگر کافر کار نیکی بهجا آورد، ولی چون ایمان ندارد، پس بهرهای از عمل خود نخواهد برد. نقطه اشتراک تمامی طرفداران مرجئه، جدا کردن حوزه ایمان از عمل است. اما درباره ماهیت ایمان، اختلافهایی بین آنان وجود دارد.
دیدگاههای مختلف مرجئه درباره ایمان
بعضی ایمان را معرفت دانستهاند و عدهای دیگر علاوه بر معرفت، خضوع قلبی را اضافه کردهاند و بعضی نیز تصدیق (اقرار زبانی) را لازم دانستهاند.
در نظریه افراطگونه، ایمان همان تصدیق است. بنابراین، اقرار زبانی و اصولا معرفت خدا، ربطی بهتعریف ایمان ندارد.
بعضی گفتهاند که اعتراف بهحقانیت رسولان خدا، داخل در مفهوم ایمان است که البته این مساله نیز مورد اختلاف است.
یکی دیگر از مسائل اختلافی درباره ایمان، ارتباط درونی اجزای ایمان و مرز کفر است.
پیرو اختلاف نظر در تعریف مفهوم ایمان، در تعریف مرز کفر هم دیدگاههای مختلفی وجود دارد؛ مثلا اگر ما ایمان را فقط صرف معرفت بدانیم، طبعا جهالت مرز کفر خواهد بود.
البته باید گفت که با توجه بهفلسفه پیدایش مرجئه، میل اصلی بهسمت اثبات ایمان و دور شدن از تکفیر و کفر است. در اینصورت، شرایط برای ایمان سهلتر و برای تکفیر دشوارتر است. اشعری میگوید: مرجئه جز کسانی را که همه امت بر تکفیر آنها اجماع دارند، کافر نمیدانند.
در کنار این مطلب، توجه بهاین مسئله که عضدالدین ریجی مینویسد: جمهور فقها و متکلمان، هیچ فردی از اهل قبله را تکفیر نمیکنند؛ جالب و تامل برانگیز است.
مفهوم فسق نزد مرجئه
مرجئه با اصرار بر استقلال ایمان از عمل؛ مرتکب کبیره را داخل در حوزه ایمان دانستهاند. برخلاف خوارج که اصرار بر کفر مرتکب کبیره دارند.
معتزله نیز حد وسط اختیار کرده و مفهوم فسق را برای حل این مسئله عنوان کردهاند، بهطوریکه مرتکب کبیره را فقط فاسق میخوانند، نه مومن و نه کافر.
مرجئه نیز این تعبیر را درباره مرتکب کبیره بهکار میبرند، اما او را مومن میدانند.
البته اطلاق فسق بین فرقههای مختلف خوارج، دارای مراتبی (شدت و ضعف) است.
مسئله وعید و نظریه مرجئه
مرجئه جدا از آنکه اصرار دارند مرتکب کبیره برای همیشه در جهنم نمیماند، تمایل دارند درباره ورود موقت او نیز دلیلی پیدا کنند که البته برای اثبات آن، با مشکلات عدیدهای که مهمترین آنها ظواهر برخی آیات قرآن است، مواجه شدهاند.
دراینباره که آیا اصولا وعید (عذاب) برای فساق در قرآن آمده است یا خیر، دیدگاههای مختلفی از ناحیه مرجئه مطرح شده است که بعضا با عقاید اهل جبر و قَدَر مرتبط است.
دو حیث ارجاء
در تقسیمبندی کلی میتوان بهمرجئه از دو حیث نگریست:
الف) کسانی که درباره حضرت علی و عثمان قضاوتی نکردند، بلکه کار آنان را بهخدا واگذار کردند.
(مرجئه در باره مسائل اجتماعی)
ب) گروهی که قائلاند ایمان تنها گفتار است و عمل در آن نقشی ندارد.
(مرجئه در باره مسائل اعتقادی و کلامی)
از حیث دوم، مرجئه خود بهچند فرقه تقسیم شدهاند که عبارتاند از:
1- قائلین بهتاخیر و جدایی عمل از ایمان و اینکه ایمان قابل نقص و زیادت (مراتب تشکیکی) نیست و استثناء نمیپذیرد.
برخی از اشاعره، ماتریدیه و ابوحنیفه و نیز برخی از فقها در این جرگه داخل شدند.
2- قائلین بهاینکه ایمان مجرد معرفت بوده و معصیت ضرری بهآن نمیرساند.
جهمیه،غیلانیه و شمریه از این گروهاند.
بهاین عده «مرجئه غالی» میگویند.
3- قائلان بهاینکه ایمان فقط قول زبانی است و حتی معرفت در آن نقشی ندارد.
این نظریه را به کرامیه نسبت دادهاند.
برای مرجئه تقسیمات دیگری هم ذکر کردهاند؛ مثل یونسیه، عبیدیه، عنسانیه، بوثوبانیه، توفیه و صالحیه که بهاعتبار مشایخ این فرقهها نامگذاری شدهاند.
درباره حیث اول میتوان بهصورت کلی چنین گفت: مرجئه گروهی بودند که در باره امور مشتبه، قضاوتش را بهروز قیامت واگذار میکنند تا خداوند درباره آن تصمیم بگیرد.
این اعتقاد در صورتهای مختلفی ظهور کرده که یک نمونه آن را ما ذکر کردیم.
مکتب اعتقادی مرجئه برای امویان که از ارتکاب گناهان بزرگ در نهان و آشکار، پروایی نداشتند، دستاویز خوبی بود.
گفته شده که مرجئه کار مرتکبین گناهان کبیره را بهخدا واگذار میکردند و آنان را در آتش مخلد نمیدانستند و برای این سخن، آیه 107 سوره توبه را که می فرماید: "و آخرون مرجون لامرالله، اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و الله علیم حکیم". دلیل ادعای خود ذکر میکردند. یعنی: برخی دیگر از گناهکاران آنهایی هستند که کارشان بر مشیت و خواست خدا موقوف است (بستگی دارد) که یا بهعدل آنان را عذاب کند، و یا بهلطف و کرم از گناهشان چشم بپوشد و خدا دانا و حکیم است.
نظر کلی آنان در این باب این است که وقتی شخصی با روش مورد قبول مسلمین (اجماع، مراجعه بهشورای اهل حل و عقد یا نصّ خلیفه پیشین) بهخلافت برسد، باید امر او را اطاعت کرد و فرمان او را واجب شمرد.
مرجئه عصمت را در تعیین امام شرط نمیدانند و اصولا وارد بحث امامت مفضول و فاضل نمیشوند.
همانطور که قبلا گفتیم آنها بهطور مستقیم و یا غیر مستقیم در باره خلفای اموی بهطرح عقاید خویش میپرداختند.
عقاید این سلسله، بسیار مقبول حاکمان در نیمه دوم قرن اول هجری و اوایل نیمه قرن دوم هجری بوده است.
در زمینه خلافت علیبنابیطالب (خصیبیه)، ضمن قبول امامت و خلافت آن حضرت و مشروع دانستن آن، قاطعانه معتقدند که وی از خلافت و امامت مسلمین، سهمی بیش از خلیفه چهارم بودن ندارد.
در میان مسلمین، رهبران مرجئه تنها ابوثوبان مرجی بنیانگذار فرقه ثوبانیه معتقد است که غیر قریشی نیز میتواند امام باشد و بر این باور است که هر کسی اقامه کتاب و سنت کند، میتواند امام باشد.
اضافه بر این، میگوید که امامت بهاجماع ثابت میشود، اما فرقههای دیگر مرجئه اصل و نسب را در موضوع امامت شرط دانسته و اعتقاد دارند که امام باید قریشی باشد.
اهمیت مرجئه از حیث سیاسی بیشتر با توجه بهدوره حکومت بنیامیه و خصوصا در دوره حکومت معاویه و یزید مشخص میشود؛ معاویه که خود فرزند ابوسفیان از بزرگان قریش بود که اسلام نیاورد، مگر زمانی که از جان خود بیمناک شد.
معاویه نسبت به اصحاب پیامبر (صلیالله علیه وآله) - که هنوز در زمان خلافت او زنده بودند - هیچ فضیلتی نداشت تا بهاو اولویتی برای خلافت ببخشد.
او کسی بود که هیچ تقیدی بهشعائر الهی چه در زندگی شخصی و چه در اداره حکومت نداشت.
از مهمترین کارهایی که او با این سابقه نه چندان روشن برای موجه جلوه دادن قدرت خود انجام داد، تبدیل خلافت بهسلطنت بود.
سلطنت دارای یک خصیصه اصلی است و آن اینکه در سلطنت مردم باید کاملا مطیع سلطان باشند و کوچکترین اعتراضی بهشیوه عمل او نداشته باشند و حتی سلوک سلطان را عین حق بدانند.
این خواسته با توجه بهاینکه هنوز بیش از سه دهه از وفات پیامبر اسلام (صلّیالله علیه وآله) نگذشته بود و با فرهنگ نبوی تقابل آشکار داشت، بهراحتی محقق نمیشد.
معاویه برای تحقق بخشیدن سلطنت، نیازمند پشتوانهای علمی و نظری بود و این پشتوانه در آن عصر فقط از طریق تفکر ارجائی قابل حصول بود.
با توجه بهچگونگی شکلگیری اندیشه مرجئه از حیث تاریخی دست پنهان امویان را در آن میبینیم.
اندیشه مرجئه در ابتدا بهاین شکل بهوجود آمد که گویی گروهی از مسلمانان مایل نبودند که خدشهای بر جامه تقوی و اعتقاد آنان وارد شود.
این عده درباره قتل عثمان گفت و گو کرده برخی از یاران او میگفتند که عثمان مظلومانه کشته شده است و ما آن را تصدیق میکنیم.
عدهای میگفتند که علی و یاران او برحقند و ما همگی آن را باور داریم، اما نه آنان را محکوم میکنیم و نه حمایت، ولی کار همگی آنها را بهخداوند وا میگذاریم تا خود درباره آنها داوری کند. پیشزمینه این سخن این است که سبب قتل عثمان؛ علی (علیهالسّلام) و یاران او هستند. یعنی امری را که توسط معاویه و یارانش انجام شده بود، به علی (علیهالسّلام) نسبت دادند اما حضرت و یارانش هیچگاه آن را نپذیرفتند، با اینحال این مسئله از پیش برای مرجئه پذیرفته شده بود.
آنها پس از پذیرفتن این مطلب میگویند ما نمیدانیم علی (علیهالسّلام) که عثمان را کشت بر حق بوده است، یا عثمان که مظلوم کشته شد؟.
تقویت اندیشه مرجئه در زمان خلافت معاویه و یزید سبب شد که مخالفت علنی خلیفه با شرایع اسلام به این شکل توجیه شود که اولا مرتکب کبائر از دایره اسلام خارج نیست و بنابراین، خلیفه زمان که مرتکب کبائر شده، هنوز مومن است و از این جهت منعی در ادامه خلافت او نیست.
در ثانی در امور سیاسی، خلیفه خود میداند چه کند و ما از درستی و نادرستی اعمال او مطلع نیستیم و قضاوت اعمال او را بهخداوند و روز جزا موکول میکنیم.
خلیفه اموی بهصرف اینکه مرتکب اعمالی شده باشد که مسلمین آن را گناه میدانند، از عضویت در امت اسلامی محروم نمیشود.
بنابراین، قیام علیه امویان مشروع نبود و مرجئه مقدم بر هر چیز،از امویان بر مبنای احکام دین پشتیبانی میکردند.
نتیجه چنین اندیشههایی این بود که نخبگان جامعه به زُهد و انزوای سیاسی روی آورند و از اعتراضات سیاسی پرهیز کنند تا بهطور کامل، زمینه سلطنت بنیامیه فراهم شود.
البته بعد از پای گرفتن حکومت بنیامیه، بین مرجئه و حکومت، اختلافات و حتی نزاعهایی بهوجود آمد که پرداختن بهآن، از حوصله این مقاله خارج است.
منابع
1- مرتضی مطهری، حماسه حسینی
2- سید جعفر شهیدی، قیام امام حسین (علیهالسلام)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی
3- جعفری، محمد تقی، امام حسین شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
4- عطاء الله مهاجرانی، انقلاب عاشورا